پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)، روش تبلیغ (بخش اول)
بسم الله الرحمن الرحیم
زندگی پیغمبر را داشتیم بررسی میکردیم ....
این روشی که امروز می خوام بگویم سی آیه قرآن است که هر آیه ای یک بعدی از روش زندگی پیامبر را نقل می کند.
عرض کنم که شاخه یا موضوع تبلیغات، تبلیغات رسول خدا، این موضوع بحث مان است،
تبلیغ پیامبر
پیغمبر چگونه تبلیغ می کرد، ای کاش من فهرست داشتم که قبلا خبر بدهم که همه معلمین بنشینند، امشب پای درس و همه امور تربیتی و همه طلبه ها و همه معلمین نهضت سوادآموزی! ای کاش یک دعوت علنی قبلا می کردم که همه بنشینند که ببینند پیغمبر چگونه تبلیغ می کرد، بحث مفیدی است.
همه آن هم از قرآن است و آیاتش را برایتان می گویم،
چگونه تبلیغ میکرد؟ یک آیه در قرآن می فرماید: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ»(علق/1) شروع باید بنام خدا باشد، برای خدا، بنام خدا، با توکل به خدا، مسئله بسم رب، حرکت، حرکت الهی باشد، رو حسابی نباشد که حالا چون بیکار بودیم، آمدیم معلم شدیم. یا حالا که بیکاریم برویم درس بخوانیم، و الا رفتیم دیدیم چه کنیم پس رفتیم تربیت معلم، یعنی تعلیم و تربیت با عبادت و با بسم رب شروبع بشود. مسئله دیگر اینکه با زبان مردم باشد.
قرآن می فرماید: «بِلِسانِ قَوْمِهِ»(ابراهیم/4) با زبان مردم حرف زدن خیلی مهم است. امام بزرگوار رهبر عزیر انقلاب توی حسینیه جماران که حرف می زند همه مردم حرفهایش را می فهمند «بِلِسانِ قَوْمِهِ» و قرآن «بِلِسانِ قَوْمِهِ» است البته این را به شما بگویم که بیشتر آیات قرآن «بِلِسانِ قَوْمِهِ» است و اگر نه قرآن آیه هایی دارد که بزرگ، بزرگ، بزرگ، بزرگهای ما نمی دانند چه است، مسئله«قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى»(نجم/9) این «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى» چه چیز را می خواهد بگوید، نمی دانیم چه می خواهد بگوید، خیلی بالاست «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ»(اعراف/143) خداوند برای کوه تجلی کرد.
این «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ» یعنی چه؟ بالاست «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»(شورى/11) در قرآن آیاتی هست که خیلی بالاست «اللَّهُ الصَّمَدُ»(اخلاص/2) یعنی چه؟ امام سجاد(علیه السلام) می فرماید: چون خدا می داند که یک زمان هایی بعد، افراد خیلی مغزدار پیدا خواهند شد، خداوند آیه «اللَّهُ الصَّمَدُ» را نازل کرد، این را گذاشت برای آینده ها، یعنی حالا، حالاها کسی معنایش را نمی فهمد، یک آیه هایی داریم که خیلی بالاست، اما معمولا آیه های قرآن «بِلِسانِ قَوْمِهِ» است این «بِلِسانِ قَوْمِهِ» معنایش اینست که همه قرآن را ما می فهمیم، در آیه صد یا دویست سوره بقره است. . .
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می فرماید این آیه یک میلیون و چهارصد هزار معنا دارد، و خداوند رحمت کند علامه طباطبائی را فرمود که: هر دو سال یکبار باید تفسیر قرآن نوشته شود.
چون هر دوسال آدم به یک چیزهایی برمی خورد که تازگی دارد، و همین طور که علم خدا بی نهایت است، هم بی نهایت است و خداوند در این آیات قرآن خودش را نشان داده است، بلسان قومه با زبان مردم باشد و لذا در زمانهایی می بینیم که صد تا پیغمبر داشتیم منتها همه پیغمبران متصل به یک پیغمبر اصلی بوده اند.
ساده گویی در تبلیغ
ساده گویی معلم، روش تبیلغ اینست، روش تبلیغات، ساده گویی، این ساده گویی خیلی مهم است چون تربیت با جان مردم است و تا حرف جذب جان نشود، جانشان تربیت. . . علم غیر از تربیت است. علم را باید مغز بفهمد و تربیت را باید لمس کند. باید خیلی ساده باشد، چیزهایی که تربیتی است باید خیلی ساده باشد، ساده گویی، قرآن درباره ساده گویی می فرماید: «فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِک»(مریم/97) «یسیر» یعنی آسان، در قرآن «یسر» داریم و «عسر» داریم«إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً»(انشراح/6) «عسر» یعنی سختی، «یُسْراً» یعنی آسانی.
آن وقت چند تا عسر در قرآن است؟ دوازده تا. چند تا یسر قرآن است؟ سی و شش تا، یعنی سه برابر مشکلات آسانی است. با هر مشکلی سه تا آسانی است «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً». «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً»(انشراح/5) یعنی با هر مشکلی 22 تا آسانی است یکی هم «سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً»(طلاق/7) یعنی یک عسر 3 تا آسانی دارد.
یسر یعنی آسانی «یَسَّرْنا» یعنی آسانش کردیم «یَسَّرْناهُ» یعنی قرآن را آسان گفتیم «یَسَّرْناهُ بِلِسانِک» و مبلغ باید نرم حرف بزند، معلم و هر کسی که می خواهد حرف بزند باید آرام و نرم حرف بزند. آسان بگوید. وقتی خدا به موسی گفت که بناست پیغمبر بشوی گفت: «وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی»(طه/27) «عُقْدَةً» یعنی گره لسان یعنی زبان، «وَ احْلُلْ» یعنی حل کن. یعنی بازش کن، می گویند که این دارو را در نصف لیوان آب حل کن «وَ احْلُلْ»، حل کن عقده را، حل کن گرمایی را که در زبانم است، یعنی حضرت موسی در حرف زدنش یکخورده نقل داشت، گفت: خدا اگر بناست من پیغمبر باشم پس زبانم را باز کن که یعنی نه اینکه گنگ بود یعنی حرفهایش تاب داشت خدایا تابش را باز کن. . .
ساده گویی، با زبان مردم گفتن، برای خدا گفتن، نرم گویی. گاهی آدم حرفهایش ساده است، بازبان مردم است، آخر اگر زبان مردم نباشد، کج می فهمد، خدا رحمت کند مرحوم مطهری را، مرحوم مطهری یه قصه ای نقل میکند،
یک وقت دیگر هم به مناسبتی من گفتم این را، نقل می کند می گوید: یک کسی رفته بود خارج، یک کسی آمده بود ایران و برگشت، از ایران رفت خارج گفتند: خوب ازایران چه خبر گفت: ایرانی ها وقتی به هم می رسند می گویند: آیا بینی جناب عالی کلفت است؟ ایرانی ها کی به هم می گویند: بینیت کلفت است؟ ایرانی ها بهم می گویند: دماغت چاق است، آن وقت این رفته بود گفته بود، دماغت چاق است یعنی بینیت کلفت است، این چرا اینطور ترجمه می کند، برای اینکه زبان مردم را نمی داند، اصولا چاق هم به معنای کلفت نیست، چاق به معنای آماده است، می گوئیم قلیان را چاق کن، نه اینکه قلیان را کلفت کن، یعنی اینکه قلیان را آماده کن. می گویند فلانی کار چاق کن است، نه، یعنی کارها را آماده می کند، کار چاق کن یعنی کارها را آماده می کند. قلیان چاق کن، یعنی اینکه قلیان را آماده اش کن، دماغت چاق است، دماغ یعنی مغز. یعنی مغزت آماده است؟ منتها این چون لسان قوم را نمی داند، کج می فهمد.
آن آقایی را که امام بزرگوار جوابش را داد که می گوید جنگ، جنگ تا پیروزی تو اسلام نیست. این به خاطر اینکه زبان قرآن را نمی داند، زبان قرآن چیزهایی دارد، هر کسی یه زبان دارد و الان اگر من با این عمامه وارد یک کشور اروپایی بشوم، خیال می کنند که یک سنگی به مغزم خورده و یک باندی هم به دور سرم دکتر پیچیده است. چون او معنای عمامه را نمی داند. خلاصه «بِلِسانِ قَوْمِهِ»(ابراهیم/4) باید ببینی فرهنگ مردم چه جوری است، یک جا هست که سلام علیکم، یه جا هم هست که وقتی به هم می رسند زبانشان را در می آورند، یعنی وقتی به هم می رسند می خواهند بگویند علاقمند است، «زبانش را در می آورد» اگر خیلی علاقه داشته باشد خیلی زبانش را در می آورد، خوب هر کس لسان قومی دارد. عاداتی دارد، رسومی دارد، فرهنگی دارد، لسان قوم، ساده گویی، نرم گویی، «قَوْلاً لَیِّناً»(طه/44) قرآن می فرماید: : «قَوْلاً لَیِّناً» هفته گذشته اگر یادتان باشد گفتم: نرمی، غیر از سازش است.
ما در اسلام نرمی آری، سازش هرگز، ما در اسلام نرمی داریم، اما سازش. . . نرمی غیر از سازش است. ممکن است یک کسی بگوید: نه! خیلی نرم هم بگوید، نه، نرمی داریم اما سازش نمی کنیم، قرآن می گوید: «لَیِّناً» «لین» یعنی نرم، یعنی نرمی را می گوید، بگو باشد، اما سازش نه، . . . دشمنان می خواهند تو سازش کنی، سازش نکن، «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ»(کافرون/2)، هرگز من بتهای شما را. . . آخر آمدند بت پرستان پهلوی پیغمبر، گفتند: بیا کنار بیائیم، یکسال ما می آئیم رو به خدای تو، یکسال هم تو بیا رو به خدای ما، با هم کنار می آئیم، خوب فرمود: «لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ»(کافرون/6) سازش نمی کند ولی نرمی داریم، نرمی، آری، سازش هرگز، مثل اینکه مدارات، آری! ما در اسلام مدارات داریم، اما مراحنه نداریم، با مردم مدارا کن، مدارا کن یعنی سازش کن، مدارا یعنی از موضع قدرت، چون بزرگ و قوی هستی، تو کوتاه بیا.
مدارات یعنی حالا که زور داری کوتاه بیا، مداحنه یعنی حالا که حریفش نمی شی، اسلام می گوید، با مردم مدارا کنید، نمی گوید: با مردم مراحنه کنید، مراحنه یعنی نفاق بازی، یعنی شل بازی، یعنی خود باختگی، یعنی سازشکاری، این غلط است. اما مدارا یعنی زور داری و می توان، ی اما تو کوتاه بیا، مدارا یعنی رحم کن، مراحنه یعنی بساز، مدارا یعنی حالا که می توانی، کوتاه بیا! مراحنه یعنی حالا که حریفش نمی شوی، کوتاه بیا! فرق می کند، یک وقت آدم می تواند.
یک وقت می گویم: می توانم ازتو بگیرم، اما برو، ببخشیدمت! یک وقت می گویم: خوب حالا که نمی توانم بگیرم، بگذار! عوضش ثواب دارد، مثل آدم هایی هستند که زمینشان را دولت گرفته بود، زمان شاه داده بوده به کشاورزها، می گفت ما دیدیم فقیر است، گفتیم مال خودش، نه آقا زور زدی از آن نگرفتی، این طوری است، افرادی هستند روضه می خوانند و در خانه ها را می زنند، بیا خانه ما روضه، بیا خانه ما روضه.
همه همسایه ها را می گویند: بیا خانه ما روضه، هیچ کس هم نمی رود. بعد واعض می نشیند پای منبر و می گوید که خدایا این جلسه بی ریا را قبول کن! نه، بی ریا نبود، ما ریاکاری کردیم نشد، یعنی در همه خانه ها را هم زدیم، گاهی وقت ها آدم می زند ولی نمی شود. پس مراحنه یعنی حالا که نمی گیرد، کوتاه بیا، مدارا یعنی نه، می توانی، حالا تو کوتاه بیا!
اینها خیلی دقیق و ظریف است. یک بار دیگه می گویم که ای کاش معلم ها و طلبه ها امشب در این کلاس بودند، چون این کار فقط مال معلمین و طلبه هاست. روش تبلیغی پیغمبر است، سی تا لطیفه است همه آنها هم خوب است. پنجم اینکه با هر که به مقدار فهمش – به مقدار فهمش، هر کس به مقدار فهمش باید صحبت کرد. ما امامانمان همین طور بودند، یک کسی می آمده امام را می دیده و تعجب می کرده و می گفت که تو خدا هستی؟
خدا در تو حلول کرده! امام دید، این ظرفیت ندارد فوری می گوید بابا! کی؟ خدا در ما، ما بنده، اصلا من کلید خانه ام را هم گم می کنم و نمی دانم کجاست. من کی علم غیب دارم؟ امام می بیند این دارد، فتیله اش می رود بالا. امام هم فتیله را. . . . نه بابا من هم مثل شما هستم، یک کسی می اید می گوید: آقا تو یکی، من هم یکی با هم چه فرقی داریم؟ امام می گوید: تو یکی من هم یکی. هر چه بپرسی می خواهی بگویم. الان در جیبت چقدر پول است.
«وَ ما تَدَّخِرُونَ فی بُیُوتِکُمْ»(آل عمران/49) می خواهی بگویم که در خانه تو چه چیزی است! می خواهی بگویم دیشب چه چیزی گفتی؟ می خواهی بگویم دیشب چه خوابی دیدی؟ اگر یک کسی آمد دیدید خیلی معرفتش کم است، امام یکخورده از کمالاتش می گوید تا او یک کمی معرفتش بالا رود.
اگر امام دید یک کسی دارد داغ می کند، فوری این را می آورد پائین و لذا داریم می گوید «الْفَقِیهُ کُلُّ الْفَقِیهِ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لَمْ یُؤْیِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللَّهِ»(نهج البلاغه، حکمت 90) آدم اسلام شناس عمیق، کسی است که وقتی طرف را بین خوف و رجاء نگه دارد، بین خوب ورجاء! نه مردم مایوس شوند. . . . و هر کس به مقدار فهمش قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله): «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»(کافى، ج1، ص23) حدیث داریم که پیغمبر فرمود «أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ» یعنی تکلم می کنیم با مردم. «نُکَلِّمَ» یعنی کلامی داریم، ناس یعنی چه؟ با مردم کلام می کنیم، گفتگو می کنیم با مردم «عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ» یعنی طبق مقدار عقلشان.
عرض کنم که فقیری که اینجا نشسته ام، میان خوف و رجاء و بین خوف و رجاء! معلم نباید مردم را چنان بترساند که. . . اگر ترس حاکم باشد، خراب است. تشویق هم حاکم باشد. می گویند که می خواستند یک فرد ببینند در ترتیب در مدارس تشویق بهتر است یا تهدید؟ کتک اثر بیشتر می گذارد یا تشویق؟ یک مدرسه فقط به معلمینش گفتند شما تشویق کنید. یک مدرسه را گفتند: شما فقط هر که خلاف می کند، تنبیه کنید و آخر کار دیدند آن مدرسه ای که تشویق کرده اند اثرش بیشتر بود. قرآن هم همین را می گوید قرآن می گوید: «هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»(احزاب/43) هو یعنی چه؟ «هُوَ الَّذی» او کسی است که خدایی است که «یُصَلِّی عَلَیْکُمْ» یعنی صلوات می فرستد بر شما. «لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» یعنی اگر خدا خواسته باشد شما را از ظلمات به نور بکشد «یُصَلِّی عَلَیْکُمْ» یعنی باید تعریفش را کرد، و بعد از تعریف اینها را به حق هدایت کرد.
یعنی قدرت تشویق بیشتر است. حرکت، حرکت می کرد پیغمبر «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ»(نهج البلاغه، خطبه 108) گاهی وقت ها معلمین عزیز نهضت سواد آموزی که حالا هر چه امشب اسمشان را ببریم حقشان است، چون امشب شب هفت دی بحث را گوش می دهند و هفت دی روز پیام امام درباره نهضت است و خوب اینها هم که هستند دو، سه بار اسم آنها را ببریم طوری نیست.
سالگرد نهضت است، گاهی آموزشیاران و معلمان نهضت سواد آموزی می گویند: ما آقا در خانه ها را می زنیم به زنان و خواهران می گوئیم بیائید سر کلاس خوار می شویم، معلم آموزش پرورش خوار نمی شود، معلم آموزش پرورش پنج تا امتیاز دارد که معلم نهضت سوادآموزی ندارد! چطور پنج تا امتیاز دارد؟ یک معلم آموزش و پرورش می رود سر کلاس، کلاس آن معلوم است کجاست. ولی نهضتی کلاسش معلوم نیست، کلاسش مسجد است حسینیه است ولی یادت نرود امیرالمومنین وقتی می خواهد تعریف پیغمبر را بکند می گوید: پیامبر در خانه ها را می زد. معلم آموزش و پرورش کلاسش روشن است.
تشویق
معلم نهضت کلاسش روشن نیست، معلم آموزش و پرورش دلش خوش است برای اینکه بچه ها با نشاط می آیند سر کلاس توی مدرسه، اما مادر بچه، با نشاط سر کلاس نمی آید، بچه که می اید سر کلاس مادرش می گوید خدا پشت و پناهت باشد، اما زن که می اید سر کلاس شوهرش می گوید که رفتی سر کلاس چه کار کنی؟ برو بنشین یه گوشه، حالا سر پیری درس خواندنش گرفته! یعنی مادری که می اید سر کلاس شوهرش، نیش بهش می زند. اما بچه که می اید مدرسه پدر و مادرش تشویقش می کند.
پس فرق می کند بین شاگردی که صبح با تشویق می آید، یا شاگردی که با نیش می آید. بنابراین معلم آموزش و پرورش حقوقش معلوم است و این معلم ها و این بیچاره ها حقوقشان دو، سه تومان بیشتر نیست، ولی بالاخره این دو، سه تومان معلوم است ولی نهضت سوادآموزی حقوش هم معلوم نیست. بنابراین با همه اینها می گویند: آقا در خانه ها را می زنیم، خجالت می کشیم ولی یادت نرود، امیرالمومنین وقتی می خواهد تعریف پیغمبر را بکند می گوید: پیغمبر در خانه ها را می زد. طبیب پیغمبر(صلی الله علیه و آله) یک طبیبی بود که دوار بالطب «دوار» یعنی دور می زد.
طبیبی بود که خودش کیف دست گرفته بود و خودش سراغ. . . یعنی معلم نهضت احساس حقارت نکند. که در خانه ها را می زند. چون همکار پیغمبر است. حرکت می کرد طبیب «دوار بالطب». خدا به موسی نمی گوید: بنشین «اجلس یاتیک فرعون» می گوید: اذهب الی فرعون. «اذهب» یعنی چه؟ تو برو سراغ فرعون. البته نمی خواهم بگویم که مردم ما فرعون هستند، این تکیه روی «اذهبش» بود. آخه وقتی می گوییم حسن آقا مثل شیر است، نه اینکه دم دارد، یعنی شجاعت دارد. آخه در تشبیه نظرمان در مورد یک مسئله خاص است.
از خودش شروع می کرد. ببینید پیغمبر اول خودش، اول خودش بعد همسرش، بعد فرزندش، بعد فامیل، بعد اهل محل، بعد همه! این سیستم تربیتی قرآن است. اما خودش قرآن می گوید: «قوم» قوم یعنی چه؟ «یا ایها مدئه قوم» یعنی خودت بلندشو. قوم یعنی بلندشو. این یکی «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ»(مدثر/4). ثاب یعنی چه؟ ثوب یعنی لباس. «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ». لباسهایت را تمیز کن، «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ»(مدثر/5). آلودگی ها را کنار بگذار. یعنی اول پیغمبر خودش را باید بسازد. بعد چه؟ همسرش را. اول خودش می گوید: «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ». یعنی لباسهایت را تمیزکن.
همسرش «یا نِساءَ النَّبِیِّ»(احزاب/32) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ»(احزاب/59) مثلا یا نساء نبی می گوید: زنهایتان باید وضعش درست باشد، بعد فرزندان، «قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ» اول می گوید: به بنات، بنات یعنی دختران، اول دخترهای خودت را بگو و بعد به بچه های دیگر بگو، «وَ بَناتِکَ». اول به دختران بگو و بعد میگوید «وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ». فامیل، «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ»(شعراء/214) عشیره یعنی چه؟ یعنی فامیل.
«وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ». «وَ أَنْذِرْ» آیه قرآن است «وَ أَنْذِرْ» انذار یعنی بترسان عشیره را. اول فامیلت را بگو و بعد اهل محله. «لِتُنْذِرَ ام الْقُرى»(انعام/92). «أُمَّ الْقُرى». یعنی مکه. تو باید اول «أُمَّ الْقُرى» را هدایت درست کنی بعد که «أُمَّ الْقُرى» درست نشد چی؟«کَافَّةً لِلنَّاسِ»(سبأ/28) تو برای همه مردم هستی، «کَافَّةً لِلنَّاسِ» یعنی تو برای همه مردم هستی، روش تربیتی این است. البته معنایش این است که تا زن و بچه خودش درست نشد، سراغ کس دیگری هم نرود.
گاهی آدم حرف به زن و بچه خودش می زند، گوش نمی دهند، ولی دیگران گوش می کنند. منتها شروع باید از زن و بچه بشود، منتها اگر گوش داد، که چه بهتر! اگر گوش نداد، نباید بگویم: نه! تا من زن و بچه خودم و برادر و خواهر خودم و همسایه و همشهری های خودم درست نشوند، من جای دیگه نمی رود. و لذا می بینی گاهی وقتها پیغمبر اول در مکه موفق نشد، اما در مدینه موفق شد. این روش تربیتی است.
از ضرب المثل غفلت نکند. از ضرب المثل و داستان. آقا ضرب المثل غوغا می کند، داستان خیلی چیز مهمی است. من دو مورد از ضرب المثل بگویم، بعد هم از داستان. یک کسی سوال می کند: نماز، قرآن می گوید «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»(عنکبوت/45) نماز انسان را از فساد باز می دارد. پس چرا نماز خوانان ما هنوز بعضی هاشان فساد می کنند. جوابش این است که تخمه پوک سبز نمی شود. نمازهای ما پوک است، اگر گفتند تخم هندوانه ما سبز می شود، نگو: پس چرا تخم هندوانه های ما سبز نمی شود؟ پوک بود. این را بگوییم مثل تخمه پوک، حل می شود. می گویند در حال نماز، حضرت علی(علیه السلام) هزار رکعت نماز می خواند و خسته نمی شد.
اولا که هزار رکعت نماز را ما حساب کردیم که هشت ساعت طول می کشد. یعنی خودم پا شدم یک رکعت نماز خواندم دیدم که هزار رکعت هشت ساعت طول می کشد، بعد هم در بعضی از روایات داریم حضرت علی(علیه السلام) شبانه روز هزار رکعت نماز می خواند، نه یعنی شب تا صبح یعنی روزی چهار ساعت، شب هم چهار ساعت، چیزی نیست. بعضی روایات هم داریم امیرالمومنین اواخر عمرش. بنابراین حالا اگر اواخرش شبها هم بلند است، بنابراین اگر حضرت علی(علیه السلام) هشت ساعت نماز می خواند خسته نمی شود.
مثل اینکه شما خسته می شوی، اگر شما از شنا خسته می شوی، نباید بگویی: ماهی چرا صبح تا شب شنا می رود و خسته نمی شود. می گوید: چطور حضرت علی(علیه السلام) از نماز خسته نمی شد؟ می گوید همینطور که ماهی، یک ضرب المثل می زنی. همینطور که ماهی از شنا خسته نمی شود چطور حضرت علی(علیه السلام) سر نماز چنان علاقه به نماز داشت که تیر را از پاش می کشیدند؟ حواسش نبود؟ می گویم همینطور که در بازی فوتبال شما لگد به مچ پایت می خورد، خون از پایت می آید، ولی حواستان نیست. آدم عاشق هرچی شد دیگه. . . حالا داستان! قرآن دویست و شصت و هشت تا قصه دارد.
من دیشب در مورد قصه های قرآن فکر می کردم، یه چند تا لطیفه خدا به ذهنم انداخت. چند تا لطیفه خدا به ذهنم انداخت که امتیازات و فرق بین داستانهای قرآن و داستانهای دیگران است، سیزده فرق دارد. اینکه می گویم سیزده تا فرق دارد، این چیزی است که من بلد هستم. شاید فرقهای بیشتری داشته باشد. یک داستان قرآن واقعه شناسی است. داستان نویسها واقع نگاری، فرق است بین واقع نگاری و واقعه شناسی.
آن یک چیزی را می نویسد، اما تحلیل بر آن نیست. بسیاری از داستانها واقعیات را می گویند، اما شناخت بدهند یا شناخت ندهند. خط بدهند یا ندهند، البته داستانی هم داریم که واقع نگاری است. نمی خواهم بگویم همه داستانها را نمی خواهم بگویم. اما در قرآن همه داستانهایش یک واقعیت را به انسان می شناساند.
داستانهای قرآن فشرده است. یعنی دویست و شصت و هشت تا قصه را در قرآن آورده علاوه بر آیات اخلاقی علاوه بر پانصد تا آیاتی که مربوط به احکام است که هیچ قصه ندارد. پانصد تا آیات قرآن مربوط به احکام است، نماز و روزه و حج و اینهاست. که این پانصد تا هیچ قصه در آن نیست. یک سری آیات اخلاقی است، چون آنها هم قصه درون آن نیست، یک کتاب قرآن دویست و شصت و هشت تا قصه خیلی فشرده است، فشردگی از امتیازات است، پس هم واقع شناسی است و هم فشرده، سوم اینکه، حقیقت دارد. خیال نیست. بسیاری از قصه ها خیال است.
یک چیزی را خیال می کنند می آورند روی قلم. سازنده است این قصه های قرآن همه آنها سازنده است. یک خاطره ای که نقل می کند، وقتی می گوید: زن فرعون چنین بود و چنان شد. این به زنها می گوید: اگر برادر و خواهرت طاغوتی بودند تو می توانی توی همان نظام طاغوتی خانواده، حزب اللهی باشی. قصه هایش سازنده است. مفهوم بعضی از داستانها مفهوم نیست. حتی در تلویزیون گاهی وقتها یک فیلمهایی می گذارد، خیلی هم هنری، اما همه مردم نمی فهمند. چه شد؟ چه می گوید؟ چه می خواست بگوید این؟ مفهوم، داستانهای قرآن مفهوم است.
امید بخش و حرکت آفرین است. وقتی می گوید به مریم نازا بچه دادیم. به ابراهیم صد ساله بچه دادیم، ابرهه را که سوار فیل شده بودند و آمده بودند تا کعبه را خراب کنند«فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ»(فیل/5) مثل کاه پودر شده اش کردیم. وقتی قصه های قرآن را آدم می خواند امیدش بیش تر می شود. هیچ وقت مایوس نمی شود. تمام قصه های قرآن همه اش امید درونش است.
همراه با منطق است. عوام می فهمد و خواص می پذیرد. بعضی از حرفها را عوام می فهمد، ولی خواص نمی پذیرد. قصه های قرآن را عوام می فهمند و خواص هم می پذیرند. یعنی همراه با استدلال و منطق هم هست، اگر می گوید که خداوند قهرش شامل چه کسی شد، خداوند لطفش شامل چه کسی شد؟ قهر خدا به این دلیل واقعا منطقی است که باید خدا به اینها قهر کند، اگر خدا در قرآن می گوید: ما فلانی، فلانی، فلان گروه را کمکشان کردیم. واقعا استحقاق کمک هم داشتند، یعنی قهرش بجاست.
صلحش بجا، مهرش بجا، قهرش بجا، یعنی منطق دارد. اینطور نیست که الکی حکیمانه است، تاریخ آن را کهنه نمی کند، بعضی قصه ها مثل روزنامه ها، روزنامه وقتی از چاپخانه آمد بیرون، خیلی با ارزش است، یک مدتی که گذشت ممکن است همین که تاریخ آن گذشت از ارزشش بکاهد، اما قرآن هرچه از تاریخ می گذرد از ارزشش نمی کاهد، وقتی قرآن قصه یوسف را نقل می کند مثلا که یوسفی بود که بچه ها او را به اسم بازی بردند، پرتش کردند، یعنی بچه ها همه شما یوسف هستید، همه شما را به اسم بازی می برند، همه شما را پرت می کنند، یعنی همیشه یوسف هایی در تاریخ هست.
همیشه برادران حسودی است. همیشه به اسم بازی مردم را می برند و همیشه از آن هدفی که دارند مردم را پرت می کنند، بعد پیراهن یوسف را با خون بزغاله قاتی کردند. یعنی همیشه مردم جوسازی می کنند، آمدند و گریه کردند پهلوی بابا، گفتند که یوسف را گرگ خورده است. یعنی همیشه کلک می زنند. یعنی قصه یوسف اینطور نیست که تاریخش هیچ وقت عوض شود. این هم از امتیازات قرآن.
مساله دیگر اینکه قصه های قرآن متنوع است.
معمولا قصه نویس ها یک خاطره ای در می آورند که مثلا یک زنی فلان کار، قهرمان بود. یک مردی یک پهلوانی، یک میدانی، یک آخوندی، یک سرهنگی، یک افسری، بالاخره ولی قرآن، در قرآن قصه ها متنوع است، قصه ای که محور قصه پسری است بنام یوسف، قصه ای که محور یک زن است، زن فرعون. قصه تاجر، قصه کارگر، قصه یعنی قصه شبان، قصه شاه یعنی همه را همه رقم، در قصه ها معمولا یک نفر قهرمان قصه است، کارپردازش، محور اصلی یکنفر است. اما قصه های قرآن متنوع است. قصه های قرآن مطلق است مربوط به نژاد خاصی، زبان خاصی نیست. معمولا بعضی از قصه ها و ضرب المثل ها منطقه ای است. بسیاری از کتابها را وقتی می خواهند ترجمه کنند به زبان دیگر، می بینند این به درد اینجا می خورد، اما قابل ترجمه نیست. مثل لنگ است. لنگ لباس خوبی است اما توی حمام، توی خیابان کسی لنگ بپوشد، می گیرندش. یعنی بعضی از حرفها منطقه ای و محلی است.
ولی قصه های قرآن اینطور نیست. خدا رحمت کند دکتر بهشتی را. شهید مظلوم آیت الله بهشتی از آلمان که آمده بودند حدود ده، پانزده سال پیش یا بیشتر یا کمتر، همان وقتی که از آلمان تشریف آورده بودند، من اوایل کارم بودکه تخته سیاه گذاشته بودم و جوانهای کاشان را کلاس داری می کردم. من رفتم پهلوی ایشان و گفتم که شما از آلمان آمدی؟ برای جوانهای آلمان چه می گفتی؟ گفت چطور؟ گفتم: بنده هم برای جوانهای کاشان کلاس گذاشته ام.
آنهایی که آنجا بودند، خندیدند! جوانهای آلمان چکار دارد به جوانهای کاشان، همه که خندیدند خوب ما یکخورده خجالت کشیدیم. ولی خدا رحمت کند شهید مظلوم را گفت: نخندید! آنچه باعث هدایت جوانهای آلمان است، همانها باعث هدایت جوانها. . . اینطو نیست که حالا آدم از اینور وقتی که رفت آنجا. . . انحرافها مشابه است و نیازها هم مشابه است. فطرت ها هم مشابه است، قصه های قرآن مطلق است، منطقه ای و نژادی و اقلیمی نیست.
پس ببینید اینها امتیازات قصه های قرآن است، اگر گفتند: قرآن قصه هایش با قصه های دیگران چه فرق می کند؟ یک؛ واقع شناسی است نه خاطره نویسی. دو؛ فشرده است. سه؛ حقیقت دارد و خیال نیست. چهار؛ سازنده است. پنج؛ مفهوم است که چه می خواهد بگوید. شش؛ امیدبخش و حرکت آفرین است. هفت؛ استدلال از قصه ها پشتیبانی می کند. هشت؛ عوام می فهمد و دانشمند می پذیرد. نهم؛ گذشت تاریخ آنرا کهنه نمی کند. ده؛ متنوع است. یازده؛ مطلق است و مربوطه به منطقه خاصی نیست.
دوازده؛ قصه ها معمولا یک بعد انسان را تقویت می کنند، اما قرآن همه قصه هاش با مغز کار می کند و هم با دل کار می کند، هم با فرد کار می کند و هم با جامعه کار می کند این حسابش است. معمولا قصه نویس ها آدم هایی هستند که مطالب علمی نمی توانند بنویسند، اما قصه نویس قرآن خدا که علم بی نهایت دارد و مطالب علمی هم معمولا یک کسی دست به نوشتن قصه نمی زند، که از نوشتن کتابهای علمی عاجز است. یعنی حرفهای بزرگِ بزرگ نمی تواند بنویسد، می اید و قصه می نویسد. اما خدا اینطور نیست.
خدا علمی ترین حرف را می تواند بزند اما. . . قصه های قرآن تحریف هم نشده، قصه های دیگران بدآموزی دارد ولی قرآن قصه هایش بدآموزی ندارد و الا ایها. . . در قصه های قرآن، تمام قصه یک هدف را دنبال می کند. سریال جالبی هم که تلویزیون اگر نشان می دهد، وقتی آدم چند شب سریال را پشت سر هم دید، آخرش یک قصه یعنی یک مسئله را تعقیب می کند. اما قرآن وقتی یک حقیقت را تعقیب می کند قدم به قدمش هم. . . . گاهی وقتها آدم می خواهد برود نماز جمعه.
صاف تند تند می رود نماز جمعه. هدفش نماز جمعه است یکوقت ها نه همینطور که نماز جمعه می رود قدم به قدم در هر مغازه ای یک جنس هم می خرد، هر آیه ای که از آیه های قرآن یک خزینه ای است از معارف، منتها همه آیات یک هدف را تعقیب می کنند، اما آیه به آیه خودش هم یک مطالبی دارد. روش تبلیغی را داریم می گوئیم! ضرب المثل ها و داستانها و امتیاز قصه های قرآن بر قصه های دیگر، توجه به زمان، گاهی وقتها یک کار خوبی است. خدا رحمت کند باز اسم شهید مظلوم را مجبور می شویم ببریم.
یک وقت یک کسی اسمش را نمی بریم و یک آقایی در یک شهری یک چیزی را تاسیس کرد و سر و صدایی افتاد. رفتند، پیش شهید مظلوم بهشتی که نظر شما چیست؟ ایشان جمله اش این بود که فرمود: کار است در وقت نحس. کار صعدی است یعنی کار، کار خوبی است اما حالا وقت این کار نیست. یعنی وقت آیت الله شهید سعیدی، آیت الله غفاری در زندان زمان شاه زیر شکنجه شهید می شوند حالا آدم بیاد بحث بکند که آیا در کره ماه نماز که خواندیم نمازمان شکسته است یا. . . آیت الله غفاری دارد شهید می شود، آن وقت ما بحث می کنیم که در کره ماه نماز ممکن است. . . بحث اینکه رفتیم کره ماه نمازمان را چند رکعت بخوانیم، قبله مان چه جوری است، ممکن است حرف، حرف خوبی باشد.
اما در این زمان این بحث ها تخبیری است، که آدم افکار امت را از توجه به جنایت شاه. . . . چی. . . گاهی وقت کار خوب است، اما در وقت خودش، اما مبلغ خوب کیست؟ روش تبلیغی پیغمبر. . . قرآن که می خواهد نازل شود، چه می گوید؟ می گوید: «اِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»(قدر/3-1) وقت، وقت خوبی است. گاهی حرف خوب است، اما وقت، وقت خوبی نیست. آقا سی تا لطیفه است ان شاالله در جلسات بعد برایتان می خوانم، روش تبلیغی پیغمبر چگونه بود؟ ما حالا امشب نه تا از آنها را گفتیم.
برادرها و خواهرهای بیننده، معذرت می خواهم! من بعنوان یک معلم قرآن همه شب جمعه ها صحبت می کنیم. این شب جمعه هم روش تبلیغی پیغمبر را گفتیم، خلاصه بحثمان هم این است. پیغمبر چگونه تبلیغ می کرد؟ بسم رب بود. به فرمان خدا مسئله با زبان مردم بود، مساله ساده گویی بود، نرم گویی بود، به مقدار صحبت می کرد. مردم را بین خوف و رجاء نگه می داشت. نه خیلی تشویق می کرد. نه خیلی. . .
قرآن وقتی می گوید: این کار را بکن، این کار را مکن، نمی گوید: صد در صد خوب است. می گوید: همه کارهایت را که کردی «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(بقره/21) «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»(بقره/189) به مقدار فحش. بین خوف و رجاء حرکت می دهد، خود پیغمبر حرکت می کرد و اول خودش بود. «قُمْ فَأَنْذِرْ وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ»(مدثر/4-2) بعد زن و بچه اش، بعد فامیل، بعد اهل مکه، «أُمَّ الْقُرى»(انعام/91) بعد«کَافَّةً لِلنَّاسِ»(سبأ/28) از ضرب المثل ها زیاد استفاده می شد که قرآن می فرماید: «وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فی هذَا الْقرآن مِنْ کُلِّ مَثَلٍ»(روم/58) اینها ده تا تذکر بود که بیست تایی دیگه هم هست که ان شاءالله جلسه آینده عرض می کنم.
چند تا مسئله دارد، یکی اینکه، بناست در روزنامه چیزی پر بشود، خوب، این را بد نیست که من در تلویزیون بگویم! که حتما این جدول را پر کنید، امام صادق(علیه السلام) هدف حج را که مردم می رفتند مکه، هدف حج این است که بروند آنجا طواف کنند و زیارت کنند، هدف حج این است که مردم همدیگر را ملاقات کنند، با هم حرف بزنند و یکی از اسرار حج و فلسفه ها و دلیل این است که، همه مردم دنیا یکجا جمع شوند و با هم حرف بزنند.
متاسفانه حاجی های ایرانی که می خواهند حرف بزنند، زبان ندارند سازمان حج و نماینده محترم امام در سازمان حج و سرپرست حجاج، نماینده محترم امام، امسال یک برنامه ای دارند، و آن برنامه این است که آن حاجی هایی که زبان بلد هستند حالا عربی، اردو، ترکی، انگلیسی، فرانسه و. . . حاجی هایی که یک زبان بلد هستند، می خواهند بروند حج. آنها جدول را پر کنند که ما ببینیم چقدر زبان دان داریم که اگر یک وقت حاجی ها مراجعه می کنند، و می گویند سوال داریم و کسی نیست که جوابشان را بدهد.
این زبان شناسها، شناسایی شوند که اینها آنجا بتوانند کار بکنند. بنابراین جدول روزنامه را پر کنید و بفرستید به آدرس سازمان حج که در تهران است خ ولیعصر. تحت عنوانی که کسانی که زبان بلد هستند و آمادگی دارند که آنجا اگر حاجی های کشورهای دیگر سوال کرد، ایشان بتواند جواب دهد، کسی که زبان بلد است، آن جدول را پر کند.
افزودن دیدگاه جدید