بررسی صفات مومنین، تبیین رابطه ولایت الله و ولایت امام
متن زیر سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که در ایام شهادت امام صادق علیه السلام به تاریخ 31 مردادماه 93 در هیاتی در قم ایراد شده است.
ایشان با بیان نکاتی از آیه 122 سوره انعام، به بررسی صفات مومنین پرداخته و بیان داشتند که دوستان اهل بیت علیهم السلام بدون اینکه به امام راه پیدا کنند و درهای خیر به رویشان باز شود، میّت و فاقد نور بوده اند. مؤمنین آنهایی هستند که خدای متعال به آنها حیات طیبه داده و آنها را از نوری بهره مند ساخته که با آن سلوک می کنند. کسی که به حقیقت این نور دست نیافته و باب معارف و علوم اهل بیت به سوی او بسته است، مرده است. حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در ادامه به واژه «ماء» در قرآن می پردازند و چهار ویژگی رباط قلب، ثبات قدم و طهارت نفس و زدودن پلیدی های شیطان را اصلی ترین ویژگی آب در قرآن می شمارند و با تمسک به روایات، باطن «ماء» را این گونه توضیح می دهند که اگر کسی مؤمن باشد و بر صراط اهل بیت استقامت کند و سختی های امر ولایت موجب تخلف او نشود، خدای متعال با سقایت خود او را با آب گوارا که همان حقیقت ایمان و علم امام است سیراب می کند. ایشان در ادامه به تبیین رابطه ولایت الله و ولایت امام می پردازند و با بیان آیات و روایات متعدد تمسک به ولایت امام را همان تمسک به ولایت الله می شمارند.
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم. قران می فرماید:«أ و من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها کذلک زین للکافرین ما کانوا یعملون»(انعام/122) بخش عمده ای از آیات قرآن - همینطوری که در روایات متعدد نیز بیان شده - مربوط به شیعیان اهل بیت علیهم السلام هست. کسانی که وارد وادی نور و ساحت ولایت اهل بیت علیهم السلام شدند اوصافی دارند که قرآن، دنیا و آخرت و عوالم و سیرشان را توضیح داده است. از امیرالمؤمنین علیه السلام و از سایر ائمه نقل شده که بخشی از قرآن در باره اهل بیت و دوستان ایشان است. «القرآن نزل أثلاثا ثلث فینا و فی أحبائنا»(1) و این آیات فراوان است. در روایات متعددی ائمه علیهم السلام آیاتی را توضیح دادند که مقامات دوستان اهل بیت را بیان می کند.
یکی از آیاتی که در قرآن مربوطه به شیعیان ائمه علیهم السلام است و شاید جزء آیات کلیدی و مهم باشد همین آیه ای است که درابتدا قرائت شد؛ خدای متعال آن ها را با دو خصوصیت توصیف می کند و می فرماید: دوستان اهل بیت علیهم السلام هم، بدون اینکه به امام راه پیدا کنند و درهای خیر به رویشان باز شود، میّت و فاقد نور بوده اند. همه ما همینطور هستیم؛ اگر از ساحت حضرت حق، حیات و نوری به ما نرسد همه در تاریکی ظلمت و موت هستیم. انسانها دو دسته هستند: یک دسته آنهایی که درهای حیات به رویشان باز شده و وارد ساحت و وادی نور شده و نورانی شدند و عده ای که در وادی ظلمات مانده اند.
در این آیه «أ و من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها کذلک زین للکافرین ما کانوا یعملون» قرآن این دو دسته را مقایسه می کند؛ یک دسته کفار و یک دسته مؤمنین هستند. از آیه استفاده می شود که مؤمنین آنهایی هستند که خدای متعال به آنها حیات طیبه و نوری داده که با آن، مشی و سلوک می کنند و در بین مردم راه می روند، (البته از این آیه شاید بشود استفاده کرد که انسانها دارای مثلی هستند در وادی ظلمات هست و به هیچ وجه هم از وادی ظلمات هم خارج نمی شود.) کفار اعمالشان زینت داده شده و آن را خیر می بینند در حالی که آنها عملشان و خودشان در وادی ظلمات هستند و نه خودشان از وادی ظلمات خارج می شوند و نه عملشان آن ها را از وادی ظلمات به سمت وادی نور می برد.
تبیین حیات و نور عطا شده به مومنین
در روایاتِ ذیل این آیه شریفه که به آن اشاره شد، حیات و نوری که خدای متعال به مؤمنین عطا کرده،چند جور توضیح داده شده است. در بعضی روایات بیان شده است: «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ فَقَالَ مَیْتٌ لَا یَعْرِفُ شَیْئا»(2) یعنی آن کسی که به معارف دست پیدا نکرده و باب معارف و علوم اهل بیت به سوی او بسته است؛ چنین کسی مرده است. در آیات دیگر هم این مطلب به شکل دیگری توضیح داده شده، خدای متعال می فرماید: «و ان لو استقاموا علی الطریقة لاسقیناهم ماء غدقا»(جن/16) اگر در آن صراط و طریقی که ما برایشان مقرر کردیم استقامت می کردند آن ها را با آب گوارا سیراب می کردیم، خودمان ساقی بودیم و سقایت می کردیم. در اینجا طریقه به ولایت اهل بیت تفسیر شده است.(3)
اگر کسی مؤمن باشد و بر صراط اهل بیت استقامت کند و سختی های امر ولایت موجب تخلف او نشود، خدای متعال سقایت می کند و او را با آب گوارا سیراب می کند. در روایات گاهی از این «اِسقاء» به ایمان تعبیر شده است. «لاشربنا قلوبهم الایمان»(4) یعنی قلبشان را با ایمان سیراب می کردیم و ایمان وارد قلبشان می شد و مانند آب گوارایی قلب را سیراب می کرد و به حیات می رساند.
بیان حقیقت کلمه ماء در ظاهر و باطن قرآن و روایات
به تعبیر قرآن حیات از ماء (آب) هست «و جعلنا من الماء کل شیئ حی»(انبیاء/30) این ماء که سرچشمه حیات هست در قرآن ظاهر و باطنی دارد، ظاهرش همین آبی است که از آسمان نازل می شود و سرچشمه حیات هست؛ همه طبیعت، حیاتش به این آب هست؛ البته این آبی که ما می آشامیم خیلی امر عجیبی است و حقایقی در آن هست، هم طهور است و هم مایه حیات و هم رحمت خدای متعال در آن قرار داده شده است، خدای متعال وقتی زنده شدن طبیعت را توضیح می دهد می فرماید: «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِکَ لَمُحْیِ الْمَوْتى»(روم/50) وقتی نسیم رحمت الهی می وزد آثار رحمت الهی طبیعت و زمین را بعد از مرگش زنده می کند؛ سرزمینی که خشک بود وقتی نسیم رحمت الهی در آن می وزد، زنده می شود و می روید و می رویاند؛ خدای متعال مرده ها را هم همینطور زنده می کند. شاید معنایش این است که آن نسیم رحمت الهی اگر به دل انسان رسید و به قلب انسان وزید، قلب زنده می شود و اگر آن نسیم رحمت شامل کسی شد حیات هم به او می رسد. این باران رحمتی که می بارد سرچشمه است و مائی که از آسمان نازل می شود رحمتی در آن هست که آن رحمت، مبدأ حیات و مبدأ طهارت می شود، زیرا طهور است.این معنای ظاهری قرآن هست.
در باطن قرآن هم آب به انحاء مختلفی به حقیقت ولایت امام تفسیر شده است. «و کان عرشه علی الماء»(هود/7) از آیاتی است که بیان می کند مستقر عرش الهی کلمه ماء هست. روایت است که معصوم فرمود این ماء، ولایت ماست که مستقر عرش الهی هست؛ آیات دیگری نیز بر این مطلب دلالت دارند و از جمله آیه 105 سوره مبارکه انفال «یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدام» که البته این آیه در جنگ بدر و نسبت به آن باران به موقعی که بارید نازل شده است. چهار خاصیت در آیه برای این آب بیان شده است. خدای متعال از آسمان آبی را برای شما فرو می فرستد که رباط قلب و ثبات قدم و طهارت نفس است و پلیدی هایی که از شیطان به شما می رسد را دور می کند. «و ینزل علیکم» فعل ماضی نیست؛ یعنی به صورت مضارع آمده و مستمر بودن را نشان می دهد. خدای متعال از مقام رفیع آسمان بر شما آبی را نازل می کند که این چهار خصوصیت را دارد. شیطان سعی می کند که آلودگیهای خودش را به ما انتقال بدهد و همه ما و اهل و دیارمان را مسّ کند. مسّ شیطان آلوده می کند و این آب، رجس شیطان را از شما دور می کند. این چهار خصوصیتی است که برای آب در این آیه ذکر شده است.
در روایت آمده است که در این جا مقصود از سماء، مقام منیع و رفیع نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است(5) که از آن مقام و از طریق ایشان خدای متعال ولایت امیرالمؤمنین را برای شما جاری می کند، این ماء ولایت امیرالمؤمنین هست(6) که وقتی جاری شد آن چهار خصوصیت به دنبالش در انسان محقق می شود؛ هم طهارت نفس می آورد، هم آلودگی شیطان را دور می کند هم رشته ارتباط قلب انسان با خدای متعال مستحکم می شود و هم در مسیر بندگی ثبات قدم پیدا می کند. اینها آثار این کلمه ماء هست که از عالم بالا و از مقام منیع نبی اکرم نازل می شود.
در قرآن از امیرالمؤمنین گاهی به این نحو تعبیر شده که نوری است که با پیامبر نازل شده است.(7) هم قرآن و هم امیرالمؤمنین هر دو، این تعبیر در بابشان آمده است که آن ها نوری اند که با نبی اکرم نازل شده اند. خدای متعال به واسطه نبی اکرم، این حقیقت مطهر و این حقیقتی که مبدأ طهارت و حیات هست را از عالم بالا تنزل داده است.
آب، سرچشمه حیات در عالم طبیعت است، عرض کردم خود این آب هم اسراری در آن هست که مبدأ طهارت شده، مثلاً از آداب وضو گرفتن دعایی است که اولش خوانده می شود، نگاه که به آب می کنید خوب است که بگویید «الحمدالله الذی جعل الماء طهورا و لم یجعله نجسا»(8) یعنی خدای متعال می توانست این آب را هم نجس قرار بدهد، این نجاست قرادادی و اعتباری نیست، بلکه حقیقت طهارت را خدای متعال در آب قرار داده و آن را جعل کرده است و اگر می خواست این آب را هم نجس قرار می داد؛ این که طهارت خصلت ذاتی آب باشد،خیر این گونه نیست بلکه جعل الهی است.
در ابتدای وضو آدم توجه پیدا می کند که خدای متعال آب را طهور قرار داده و ما می خواهیم از این آبی که خدای متعال طهور قرار داده و با دستوری که داده استفاده کنیم تا ما هم طاهر بشویم و آلودگی ظاهری و باطنی از ما دور شود. خلاصه اینکه ماء در قرآن اصطلاحات متعددی دارد، از آن مرتبه ولایت که مستقر عرش الهی است تا ماء طهوری که از آسمان نازل می شود و نیز آن آبی که قلوب مؤمنین را سیراب می کند.
تعبیر روایات از «ماء غدق» و حقیقت «علم و ایمان»
در آیه ای که در ابتدا عرض کردم خدای متعال می فرماید اگر عباد در امر ولایت که در عوالم مختلفی به انسان ها عرضه شده استقامت داشتند، «لاسقیناهم ماء غدقا»(جن/16) آن ها را با آب گوارا سیراب می کردیم. بعضی از روایاتِ ذیل این آیه، ناظر به عوالم قبل است. فرمود در«عالم اظله» اگر استقامت به امر ولایت می کردند گِلشان را با آب فرات -که حقیقت ولایت هست و در روایات هم توضیح داده شده- عجین می کردیم(99) یا آنجا که سرشتشان را شکل می دادیم، اگر استقامت می کردند سرشتشان با حقیقت ولایت عجین می شد.
حال اگر استقامتی اتفاق نیفتاده باشد در این عالم هم موقعیت هست و اگر در این عالم استقامت بکنند، با آن «ماء غدق» سیراب می شوند. «ماء غدق» در بعضی از روایات تفسیر به ایمان شده است یعنی قلوبشان را با ایمان سیراب می کردیم.(10) در بعضی از روایات دیگر آمده که آن ها را از علم امام منتفع می کردیم، «لَأَذقنَاهُمْ عِلْماً کَثِیراً یَتَعَلَّمُونَهُ مِنَ الْأَئِمَّة»(11) زیرا علم از ساحت امام است و از ناحیه غیر امام نیست چون ائمه «خُزان علم الله» هستند و هر کجا علم باشد ریشه اش به امام برمی گردد، زیرا خدای متعال علم را به غیر امام نداده است. اگر استقامت می کردند آن ها را از علم امام برخوردار می کردند، پس علم امام در واقع همان حقیقت ایمان هست.
پس تعبیر اول این است که «لأشربنا قلوبهم الایمان»(12) و تعبیر دیگر هم این هست که آن ها را از علم امام منتفع می کردند. علم امام همان حقیقت ایمان و همان معارفی است که از ناحیه امام در وجود انسان جاری می شود، این معنی آن روایت فوق العاده ای است که امام صادق از امام باقر نقل فرمودند: «یا بنی إعرف منازل الشیعة علی قدر روایتهم و معرفتهم فان المعرفه هی الدرایه للروایة و بالدرایات للروایات یعلو المومن إلی اقصی درجات الایمان»(13) اگر می خواهید درجات شیعیان ما را ببنید چقدر هست ببینید چقدر روایت می دانند و چقدر معارف دستشان هست؛ یعنی مقاماتشان به اندازه معارفشان است بعد حضرت فرمودند که راه رسیدن به معارف هم این هست که روایت فهم بشوند؛ اگر باب فهم روایات به روی کسی باز شد و از سرچشمه روایات نوشید به معرفت می رسد؛ با درایت در روایات و سیراب شدن از روایات و با باز شدن درهای فهم روایت به سوی قلب، مؤمن رفعت پیدا می کند و تا به بالاترین درجات ایمان هم می تواند برود.
این گونه است که علم امام سرچشمه ایمان است، و معنای این کلام که قلوبشان را با ایمان سیراب می کردیم؛ یعنی درایت کلام امام بر انسان نازل بشود و روح کلمات امام به قلب انسان برسد، زیرا همانطور که قرآن روح دارد، کلمات امام هم دارای روح است و اگر روح و نور کلام به قلب انسان رسید، این قلب زنده می شود، اگر درهای معارفی که در وجود مقدس امام هست به سوی قلب انسان باز بشود انسان کلام امام را می فهمد و این درایت و روح کلام امام باعث می شود که قلب نورانی و زنده شود، پس این ماجرای زنده شدن قلب انسان است. حقیقت و روح ایمان که در اصحاب المیمنه هست، از ساحت امام نازل می شود.
لذا در این آیه نورانی خدا مؤمنین و شیعیان اهل بیت را اینگونه توصیف می کند، «أ و من کان میتاً فأحییناه»؛ یعنی آنها از وادی موت به وادی حیات طیبه رسیدند و خدای متعال آنها را زنده کرده است.
بیان جایگاه و مقامات اهل بیت در رابطه بین خدا و مخلوقات
بعضی بزرگان فرموده اند: آیاتی از قرآن که به صورت جمع متکلم مع الغیر به خدای متعال نسبت داده شده، در واقع وسائط فیض را هم (که اهل بیت علیهم السلام هستند) در کار دخیل می کند. مثلاً آیه 55 سوره زخرف و روایتش را بزرگان نقل کرده اند و چنین استنباطی از آن داشته اند؛ «فلما اسفونا انتقمنا منهم»؛ وقتی ما را به أسف آوردند از آنها انتقام گرفتیم، در روایت حضرت فرمود: خدای متعال مبرای از این است که متأسف بشود و لکن خدا مخلوقاتی دارد که اسف آنها را اسف خودش به حساب آورده که آن مخلوقات ما اهل بیت هستیم.(14)
در توضیح آیه «و ما ظلمونا ولکن کانوا انفسهم یظلمون»(نحل/118) که ضمیر متکلم مع الغیر به کار رفته در روایتی آمده است که«إِنَّ اللَّهَ أَعَزُّ وَ أَمْنَعُ مِنْ أَنْ یَظْلِمَ أَوْ یَنْسُبَ نَفْسَهُ إِلَى ظُلْمٍ وَ لَکِنَّ اللَّهَ خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلَایَتَنَا وَلَایَتَهُ»(15) و این تعبیر بلندی است که خدای متعال ما را با خودش آمیخته - حال باید این واژه خلطنا معنا شود؛ زیرا خدا منزه از تشبیه است و این کلمه در ظاهر تشبیه است - و ولایت ما را ولایت خودش قرار داده و به همین دلیل فرموده: «انما ولیکم الله و رسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یوتون الزکوة و هم راکعون»(مائده/55)؛ یعنی ولی شما، خدا و رسول و آن مؤمنینی اند که در حال رکوع انفاق می کنند که منظور امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام است.
چگونه خدای متعال ولایت نبی اکرم و اهل بیت را به ولایت خودش ضمیمه کرده است؟ زیرا یک ولایت که بیشتر نیست و معنی ندارد که خدای متعال ما را دعوت به ولایت غیر کند درست آن است که «انما ولیکم الله» و بقیه اش اضافه است؛ چون دعوت به ولایت یا این که خدای متعال امر کند که تحت ولایت غیر خدا برویم معنا ندارد، این قطعاً اشتباه است و خدا منزه از اشتباه است؟ جواب آن است که خدای متعال ولایت اهل بیت را ولایت خودش قرار داده است.
ولایت غیر در عرض ولایت خدا قرار ندارد بلکه همان ولایت الله است. آن هایی که می گویند تمسک به اهل بیت و توسل و استمداد از آنها شرک است قسمتی را درست و قسمتی را غلط فهمیدند، تا اینجا را درست فهمیدند که به در خانه غیر از خدا رفتن، اعم از شرک خفی و جلی، شرک است، اما این «خلطنا بنفسه» را نفهمیدند، اینجا هزار نکته باریکتر از مو است و اگر این نکته را می فهمیدند، متوجه می شدند که تمسک به ولایت اهل بیت، عین توحید است، اگر این را نفهمند؛ می گویند عین شرک است و با عدم توجه به این نکته (خلطنا بنفسه)، این حرف درست می شود، زیرا اگر «خلطنا بنفسه» را بردارید، سراغ غیر از خدا رفتن شرک است. ولی اگر بفهمیم «من اطاعکم فقد اطاع الله و من عصاکم فقد عصی الله و من احبکم فقد احب الله و من ابغضکم فقد ابغض الله»(16) و اگر همین یک کلمه معلوم شد که «لا فرق بینک و بینها الا أنهم عبادک و خلقک»(17) آن وقت معنای این کلام امام رضا معلوم می شود که فرمودند: مردم عبید ما هستند در طاعت و هر چه ما می گویم باید اطاعت کنند، زیرا حرف ما حرف خداست.(18)
در عظمت این مقام در روایتی در بصائر الدرجات آمده است: بر روی زمین مقامی اعظم از مفترض الطاعة بودن نیست.(19) خیلی حرف مهمی است زیرا مفترض الطاعة خداست و غیر خدا کسی این مقام را ندارد. در همین روایت آمده است که خدای متعال به حضرت ابراهیم خیلی مقام داده بود ولی هنوز مفترض الطاعه نبود، آن جایی که او را امام قرار داد مفترض الطاعة شد.
خیلی مقام منیعی است که در قرآن از آن تعبیر به ملک عظیم می شود.(نساء/54)، ملک عظیم یعنی «ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا»(حشر/7) این چه مقامی است که باید انسان تحت فرمان محض آن باشد، نگاهش به دست و دهان او باشد تا جلو و عقب نیفتد و افراط و تفریط نکند؛ هرچه او داد اخذ کند و هرچه هم نهی کرد دوری کند، طمع بیشتر نداشته باشد(20) در مقامات هم همینطور است.
این چه کسی است که دستش دست خداست؛ قرآن گاهی رمزگشایی کرده است آنجا که می فرماید: «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» (انفال/177) شما سنگریزه ها را از امیرالمؤمنین در جنگ احد گرفتید و به طرف دشمن پرتاب کردید، خیلی تعبیر بلندی است؛ «اذ رمیت» یعنی شما فاعل و مختارید و این مقام مقام عظیمی است؛ اگر صرفاً گفته می شد «و ما رمیت و لکن الله رمی»این ممکن است مقامی نباشد، زیرا در این حالت خلع اختیار و قدرت است، اما «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» یعنی دست تو، دست خدا و مشیت تو، مشیت خداست، البته معنای آن حلول حضرت حق نیست؛ زیرا خدای متعال حلول نمی کند؛ ولی اراده وقتی در مشیت حضرت حق فانی شد اینگونه می شود.
«ید الله فوق ایدیهم»(فتح/20) یعنی آن زمان که در بیعت رضوان دست به دست نبی اکرم می دادند، دست خدا بالای دستشان بود که همان دست رسول خدا بود. اگر کسی این را بفهمد آن وقت معلوم می شود که واقعاً این مقام «خلطنا بنفسه و جعل ظلمنا ظلمه» تا چه حد عظیم است.
بزرگان از این دست روایات این گونه استفاده کرده اند که آن جایی که در قرآن متکلم مع الغیر به کار می رود مانند: «اوحینا»، «آتینا»، یا در خصوص حضرت خضر می فرماید «علمناه من لدنا علماً»(کهف/65) در حالیکه می شد اینگونه بیان شود «علمته من لدنی علماً»؛ در این گونه موارد بر اساس روایات، بزرگان می فرمایند که اهل بیت واسطه هستند و خدای متعال احترام کرده و بصورت متکلم مع الغیر (یعنی به صورت جمع) آورده است. فهم این مطلب خیلی دشوار است که مگر می شود خدای متعال با غیر جمع شود؛ توحید یعنی همه جا متکلم وحده باشد. در کنار خدای متعال کس دیگری نیست، «خَلقتُ»، «علّمتُ»، و درستش همین است، ولی چطور شده که خدای متعال می فرماید: «اَحیینا»، «عَلمنا»، چه کسی است که خدای متعال تا این حد احترام می گذارد و این احترام صوری نیست، بلکه حقیقتی در آن ها محقق شده که خدای متعال اینگونه تعبیر می کند؛ کلید حل این مسئله این است، «إن الینا ایابهم ثم إن علینا حسابهم»(غاشیه/25-26) یعنی رجوع اینها به سوی ماست و حسابشان هم با ما خواهد بود؛ بعضی گفته اند زیارت جامعه کبیره خلاف این آیه است؛ در جامعه کبیره آمده است «فإیاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم» یعنی رجوع مردم به شماست حسابشان هم با شماست، جواب همین است که اگر تعبیر قرآن این بود که «ایاب الخلق الیّ و حسابهم علیّ» اشکال داشت؛ اما این که خدای متعال جمع می فرماید تفسیرش همین می شود.
در این آیه «ا و من کان میتا فاحییناه»؛ یعنی مرده بود و ما زنده اش کردیم در اینجا نیز جمع آمده در حالیکه می شد خدای متعال بفرمایند «فاحییتُه»، چنانچه در جای دیگر در آیات قرآن خدا می فرماید «إنی أنا ربک فاخلع نعلیک»(طه/12) آنجا که بصورت جمع ذکر شده، جاهایی است که اهل بیت واسطه هستند.
حقیقت نورانی و روح بخش قرآن و معصوم
در این حیات و زندگی هم باید رحمت الهی بوزد و به تعبیر قرآن کلمه حیات و کلمه روح باید جاری شود، که این کلمه روح، گویا در کلمات ائمه هم جاری است؛ یعنی بیانات ائمه علیهم السلام حامل روح است، کما اینکه حامل نور است. کلام اهل بیت را فقط این آوا نبینیم، فقط این امواج صوتی نیست که در طبیعت ایجاد می شود، بلکه «کلامکم نور»(21) است و آن حقیقتی که از ساحت وجود معصوم جاری می شود حقیقت نور است حالا ممکن است لباس صوت هم به خود بپوشد.
همه مسئله همین است که اگر امیرالمؤمنین صرفا این جسم فیزیکی باشد (که حتی جسم فیزیکی امیرالمؤمنین هم از علیین هست)، بله آدم ممکن است دچار اشتباه بشود، البته این اشتباه هم غلط است، شیطان این اشتباه را کرد وخدای متعال هم به او تذکر داد. شیطان گفت: «خلقتنی من نار و خلقته من طین» (اعراف/122) اولاً اشتباه کرد زیرا سجده به گِل نبود، بلکه به روح بود زیرا در آیه آمده که «فإذا نفخت فیه من روحی»(حجر/29) یعنی بحث گل نبود، شیطان محجوب بود و روح را نمی دید و فقط گل را می دید؛ این حجاب هم وقتی برداشته می شود که سجده کند و تا سجده نکند حجاب برداشته نمی شود. انسان هم تا در مقابل معصوم سجده و آن تواضعی که خدا خواسته نکند، حجاب معصوم برداشته نمی شود که حقیقت معصوم دیده شود. یکی از بزرگان بیان می کرد که شیطان حتی در مورد همین گِل هم اشتباه کرد، خدای متعال او را به این دنیا آورد و به او فرمود برو ببین همه زایش ها و رویشگاه ها از گِل است و رحمت ما در این گل است، نه در آتش؛ آتش زنده نمی کند.
اگر کسی خیال کند امیرالمؤمنین این جسم گِلی است، بله به اشتباه می افتد؛ بالاتر از زیارت جامعه کبیره چه چیزی هست، که این زیارت فقط بخشی از اوصاف اهل بیت است، آن قسمتی از مقامات اهل بیت که نگفتنی است را نگفتند، این ها فقط گفتنی هایش بود، چنانچه پیامبر فرمود «لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ فِیکَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی مَا قَالَتِ النَّصَارَى لِلْمَسِیحِ عِیسَى بْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ الْیَوْمَ قَوْلًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ رِجْلَیْکَ وَ مِنْ فَضْلِ طَهُورِکَ یَسْتَشْفُوا بِه...»(22) یعنی اگر نبود که بعضی از امت من همان حرفی که نصارا در باب حضرت عیسی گفتند که فرزند مریم، ابن الله است، امروز یک حرفی در باب تو می گفتم که بر هیچ جمعی عبور نکنی الا اینکه خاک کف کفش تو را به عنوان تبرک بردارند و طوطیای چشمشان کنند. این معنی «ارواحنا لتراب مقدمه الفداء» است.
اگر کسی امام را گِل دید کار تمام است، در این صورت کلام امام هم آوا و اصوات فیزیکی است که در طبیعت پیدا می شود؛ اما «کلامکم نور» یعنی هم نور است و هم روح، کما اینکه کلام خدا هم همینطوری است.
دریافت بی واسطه حقایقی از کلمه روح و علم توسط معصوم
این روح به معنی حقیقت و باطن قرآن هم هست «کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا»(شوری/52)؛ یعنی ای پیامبر، ما به شما روح، وحی کردیم، قرآن باطنش روح است، یا «ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشاء من عبادنا»(شوری/52)؛ ما روحی را به تو وحی کردیم و این روح را در قالب نور خلق کردیم و در لباس نور جعلش کردیم و هر که از عباد را بخواهیم به وسیله آن هدایت می کنیم. قرآن هم روح است و هم نور و این روح و نور در اختیار امام است، کلام امام حامل حقیقت قرآن یعنی حقیقت این روح و نور است.
در کتاب کافی است که از امام صادق علیه السلام سؤال کردند علم شما از کجاست؛ از کتب یا از معلم است؟(23) فرمودند علم حقیقی ما، آن علم مستفاد است(24) و گاهی هم فرمودند که علم حقیقی ما را این آیه قرآن بیان کرده «کذلک اوحیینا إلیک روحاً من أمرنا»؛ یعنی آن روحی که به پیامبر وحی شد.(25) خدای متعال کلمه روح را به پیامبر وحی کرد و با حضرت من وراء حجاب تکلم کرد و حقیقت روح را به ایشان عطا کرد. آن حقیقت روح در اختیار جبرائیل هم نیست، جبرئیل نمی تواند حامل آن می باشد، چون اعظم از جبرئیل است، اینجا تکلم بدون حجاب است، چنانچه در آیه ای دیگر آمده است: «ما کان لبشر آن یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا»(شوری/51)؛ یعنی ارسال رسول که جبرائیل و ملائکه هستند، غیر آن وحیی است که در این اصطلاح است. به تو وحی کردیم (اوحینا الیک)؛ یعنی تکلمی است که جبرائیل آن جا واسطه نیست، آن جا کلمه روح القا شده و این کلمه روح، نور قرار داده شده است.
یکی از معانی روح در اینجا شاید همان حقیقت و سرّ قرآن است، سرّ قرآن همان حقیقت کلمه روح است، که خدای متعال این کلمه روح را به این پیامبر در این عالم عطا کرده است. باطن علم امام هم روح و نور است که اگر به کسی عطا شد، هم زنده می شود و هم روشن می شود؛ یعنی اگر کسی به باطن کلام امام رسید حتماً به حیات طیبه می رسد. این همان است که «و ان لو استقاموا علی الطریقة لاسقیناهم ماء غدقا» یعنی ماء غدق علمی است که از امام اخذ می شود؛ آب گواراست که کارش زنده کردن و سیراب کردن است؛ یعنی حقیقت ایمان است. کلام امام باطنش روح و نور ایمان است. همه اینها فروع علم امام و به تعبیر دیگر فروع ولایت امام است.
بهره مندی از حیات قلب، نور و هدایت با وساطت ولایت معصوم
ذیل این آیه که در ابتدای بحث ذکر شد و با این مقدماتی که عرض کردم شیعیان اهل بیت را خدای متعال اینگونه توصیف می فرماید: «أ و من کان میتا فأحییناه» اینها مرده بودند (خطاب هم، خطاب جمع است که می فرماید «احییناه» نه «احییته» که ظاهراً اهل بیت علیهم السلام واسطه هستند)، آن ها را زنده کردیم «و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس» برایشان نور قرار دادیم که با این نور در بین مردم مشی می کنند. در برخی روایات فرموده اند کسی که به معرفت نرسیده(266) (یعنی علوم ما به او نرسیده) مرده است.
بنابراین «احیینا» یعنی معارف را به قلب آن رسانیدم؛ اگر نور کلام امام به قلب رسید قلب روشن و اگر روح کلام امام به قلب رسید، قلب زنده و هدایت می شود. موجودی که مرده است حیات و رشدی ندارد و هدایت در بابش بی معناست؛ وقتی زنده شد آن وقت هدایت می شود و این هدایت با نور واقع می شود. لذا خدای متعال هر دو را با هم به مؤمن می دهد، مرده بود دو چیز به او دادیم «فاحیینا و جلعنا له نوراً».
حیات زمانی است که آن روح دمیده شود؛ امام صادق فرمود این روحی که به پیامبر وحی شد یعنی «اوحینا الیک روحا» آن نزد ماست(277) لذا هم روح وهم نور در امام هست، هم حیات انسان به امام و هم هدایت انسان به امام هست و اگر انسان به وادی ولایت امام راه پیدا نکرد هم مرده است هم در ظلمات است.
ذیل آیه «أ و من کان میتا فاحییناه و...» روایاتی بیان شده است. از جمله در کافی شریف است «میت لایعرف شیئا»، کسی که علوم و معارف به قلبش نرسیده مرده است، وقتی روح معارف به قلب برسد، زنده می شود کما اینکه روح قرآن سرچشمه حیات دل است، «و نورا یمشی به فی الناس؛ ای اماما یؤتم به»، نور به امام تفسیر شده، «کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها»؛ یعنی« الذی لایعرف الامام»(28) آن که در وادی ظلمات است و از وادی ظلمات هیچ وقت بیرون نمی رود، آن کسی است که به معرفت امام نرسیده باشد.
بیان دوم از علی بن ابراهیم است «ا و من کان میتا فاحییناه قال جاهلا عن الحق و الولایة فهدیناه الیها» کسی که به حق ولایت نرسیده است او مرده است، نور هم ولایت است، «کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها» در بیان علی بن ابراهیم این گونه آمده است «یعنی فی ولایة غیر الائمة»؛ زیرا وادی ظلمات وادی ولایت اغیار است.(29)
روایتی که عیاشی نقل کرده از امام باقر(علیه السلام) حضرت فرمودند: قال «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ» قال: المیت الذی لا یعرف هذا الشأن، قال: أ تدری ما یعنی مَیْتاً قال: قلت جعلت فداک لا- قال: المیت الذی لا یعرف شیئا فَأَحْیَیْناهُ بهذا الأمر، وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ، قال: إماما یأتم به، قال: «کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها» قال: کمثل هذا الخلق الذی لا یعرفون الإمام» کسی که مقام امامت را نمی شناسد مرده است، آن که معارف به او نرسیده پس به ولایت زنده شد؛ آنهایی که امام را نمی شناختند اطراف ائمه زیاد بودند و امام فرمودند که مثل همین افراد است.(300)
این خیلی مقام عظیمی راجع به شیعیان است؛ زیرا اینها زنده شدند و به نور رسیدند و بقیه در وادی ظلمات هستند و فرقش هم واضح است. در روایت دیگر که عیاشی از امام باقر نقل کرده حضرت فرمودند : «المیت الذی لا یعرف هذا الشان»؛ یعنی امر ولایت و نور علی بن ابیطالب. ائمه مصداقی بیان کردند و کلی بیان نفرمودند، در ادامه فرمودند «کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها ... هذا الخلق الذی لا یعرفون شیئا» یعنی هر چقدر هم بگویند که می دانیم ولی هیچ چیز نمی دانند(311) زیرا کسی که به علم الامام نرسید جاهل و مرده است؛ آن علمی، علم است که نور و روح در آن هست و در انسان حیات طیبه می دمد و انسان را زنده می کند.
حقیقت ولایت معصوم و سیر مومنین در وادی نور
حقیقت حیات همین جا است. همه دعوت و همه دین نبی اکرم، حیات طیبه است: «یا ایهاالذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم» (انفال/244)؛ یعنی وقتی خدا و رسول به چیزی دعوت می کنند که شما زنده می کند؛ استجابت کنید. همه دعوت نبی اکرم حیات بخش است و به ولایت علی ابن ابی طالب تفسیر شده است(322) چون روح و باطن همه دعوت، همین دعوت به امر ولایت الله است.
در بعضی روایت اینگونه آمده است که «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ فَقَالَ مَیْتٌ لَا یَعْرِفُ شَیْئاً وَ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ إِمَاماً یُؤْتَمُّ بِه»(33) یعنی کسی که باب وادی ولایت به رویش باز نشد درهای حیات به رویش بسته است، اگر کسی به ساحت حیات و نور راه پیدا نکرد، او مرده است، اما اگر آدم می خواهد وارد ساحت حیات و نور بشود، اول باید باطنش پر از نور شود؛ یعنی نور امام و حیات امام باید در درون انسان تجلی و ظهور کند؛ تا انسان به نور و حیات برسد. بعد از آن سیر در عالم حیات و ولایت شروع می شود؛ مانند توپی که در آب قرار می دهید و آب واردش نمی شود، فقط فشار به آن وارد می شود.
در دو سه آیه بعد از این آیه تعبیری هست که «فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا» (انعام/1255) یعنی خدای متعال اگر بخواهد کسی را هدایت کند به او شرح صدر می دهد تا اسلام را بپذیرد، یعنی قلبش را باز و نورانی می کند؛ وقتی نور ولایت و علم بیاید شرح صدر پیدا می شود و قلب گشاده می گردد، و اگرخدای متعال بخواهد کسی را اضلال کند قلبش بسته می شود و این شخص اگر در محیط ولایت هم بیاید جز فشار ولایت هیچ بهره ای نمی برد، زیرا محیط برایش محیط سنگینی است؛ اما مؤمن وقتی در محیط ولایت بیاید مثل ماهی وسط دریاست که آب زنده اش می کند و بیرون آب مرده است؛ اما آنهایی که قلبشان بسته است مقابل علم امام که قرار می گیرند جز حرج، چیزی برایشان حاصل نمی شود و به سختی می افتند. مؤمن وقتی که علم امام به او برسد مثل ماهی وسط دریا زنده می شود و به حیات طیبه می رسد.
شیعه اینطوری است، مؤمن یعنی آن کسی که مرده است و بعد نسیم ولایت امام به آن می وزد، درهای معارف امام به سوی قلبش باز می شود، این قلب شرح پیدا می کند و گشاده می شود و درهای اسلام و تسلیم بودن به ولایت به رویش باز می شود و حقیقت ولایت به وی عطا می شود تا به حیات زنده شود، دیگر می تواند در دریا صید بکند و صیدش در عالم حیات و دارالحیوان است.
تعبیر قرآن این است که این روح، نور قرار داده شده است لذا کسی که روح ولایت به او برسد نور ولایت هم به او می رسد؛ روح کلام امام که به آن رسید، نور کلام امام هم به قلب انسان می رسد که هم زنده می شود و هم راه پیدا می کند. آن زمان است که مشی او در بین مردم مشی در وادی نور است، همه قوایش نورانی است، هر کاری می کند، قلب و فکر و جوارح و جوانحش در وادی نور سیر می کند «الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور»(بقره/257)؛ یعنی وادی سیر آن ها نور است، مؤمن وقتی مؤمن شد و حیات در او دمیده شد «هم والله ینورون قلوب المومنین»(34) نور در وجود او طلوع می کند و نورانی به نور امام شد «المؤمن یتقلب فی خمسة من النور مدخله نور و مخرجه نور و علمه نور و کلامه نور و مصیره یوم القیامة الی الجنة نور»(35) یعنی همه گشت و گذاراو و همه تقلبات او در وادی نور است، ورود و خروج و علم او و همه چیزش نور می شود. حقیقت همه اینها در ولایت امام و کلام امام هست.
«کمن مثله فی الظلمات» که این وادی ظلمات هم در جاهای متعدد قرآن توضیح داده شده است؛ از جمله در آیه ظلمات(نور/40) و در آیه بعد از آیه الکرسی «و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات»(بقره/256) کفار از ولایت الله که وادی نور است بیرون و در وادی ظلمات هستند، سیرشان هم در وادی ظلمات است، وادی ظلمات، محیط ولایت ائمه جور است که قرآن از آن تعبیر کرده «ظلمات بعضها فوق بعض»(نور/40) و خروج از وادی ظلمات که وادی موت است، به وادی نور و حیات طیبه، خروج از وادی ولایت ائمه نار به وادی ولایت اهل بیت علیهم السلام است.
مؤمن تفاوتش با بقیه این است، «کذلک زین للکافرین ما کانوا یعملون»(انعام/122)؛ یعنی کفارسیرشان در وادی ظلمات است خیال می کنند عملشان عمل درستی است در حالی که شیطان این عمل را برایشان زینت داده است. سیرشان در وادی ظلمات است؛ یعنی مرده اند و حیات و نور ندارند و همه آن، موت در موت و ظلمت در ظلمت است. وادی مردگی و دار الدنیاست، دارالاخرة و دارالحیوان نیست.
«تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین»(قصص/83)؛ یعنی متقین و شیعیان هستند که آن دار آخرت برای آنها است. در روایتی ذیل این آیه آمده است که آن، دار ولایت ما اهل بیت است. با «تلک» به آن اشاره شده، ما آن تلک الدار هستیم، ولایت ما از آن کسانی است که متقی هستند و «و العاقبة» هم، اهل بیت هستند وامام، برای متقین است.(36) البته ترجمه کردند یعنی مودت ما ولی این ترجمه این هم نباشد کلام روشن است،در روایت فرمودند «و العاقبة» یعنی ما اهل بیت؛ امام برای شیعه و برای مأموم است و کسی که مؤمن نیست امام ندارد. «جعلنا له نورا» یعنی امام برایش قرار دادیم، او امام دارد و امام، کلمه نور است، مودت امام که حقیقت نور است برای متقین و شیعیان است، این فرق آن شیعه و غیر شیعه است.
بهره مندی از دریای علم معصوم با توجه به ظرفیتها و قابلیتها
وجود امام صادق آن حیاتی را که در عالم انسانی دمیدند که حیات قبل از ظهور است؛ و آن علم و معارفی که لازم بود بسط بدهند و آن حقیقت حیات طیبه ای که باید به اندازه ممکن، در عالم منتشر می شد (زیرا ائمه مکرر فرموده اند که این حقایق تا دوره ظهور محجوب است) آن مقداری که ممکن بود واقع و ظاهر بشود، به وسیله حضرتف هم به نحو کلی به دوستان اهل بیت و هم به نحو جزئی و ظهور جزئی برای خواص واقع شد. هم در زمان اهل بیت بوده و هم در بعد از آن زمان تاکنون ، و اگر هم اکنون افرادی مثل جابربن یزید باشند، امام صادق هم هست. اگر کسی ظرف شد امام صادق هم منتظرند. امام ابایی ندارند که تعلیم کنند.
وجود مقدس امام زمان هم همینطور هستند. امام صادق در این حیات و در این عالم انسانی دمیدند، فقط مسئله این نیست که فقه فرموده اند، بلکه حیاتی در عالم انسانی دمیدند و نوری در عالم انسانی تجلی دادند که این نور تا عصر ظهور شیعه را می برد؛ و این علم و حقیقتی که از آستانشان اظهار شد و این معارف و حیات طیبه ای که جاری شد و این دریایی که از نور و حیات برای ما قرار دادند تا در آن شناوری کنیم و در آن زنده و متنعم باشیم، تا قبل از ظهور کفایت می کند و انسانها به اندازه ظرفشان از این دریا و از اسرار آن، و ظاهر و باطن آن برمی دارند.
-----------------------
پی نوشت ها:
(1) تفسیر عیاشی،ج1،ص10
(2) کافی،ج1،ص185
(3و4) کافی،ج1،ص220
(5و6) تفسیر عیاشی،ص153
(7) نظیر آیه 157 اعراف براساس روایت کافی،ج1،ص194
(8) تهذیب الاحکام،ج1،ص53
(9) تفسیر قمی،ج2،ص391
(10) کافی،ج1،ص220
(11) تأویل الآیات،ص703
(12) کافی،ج1،ص220
(13) معانی الاخبار،ص1
(14) کافی،ج1،ص144
(15) کافی،ج1،ص435
(16) زیارت جامعه کبیره
(17) مصباح المتهجد،ص801، دعای روز اول ماه رجب
(18) کافی،ج1،ص187
(19) بصائر الدرجات،ج1،ص509
(20) کافی،ج1،ص186و 206
(21) زیارت جامعه کبیره
(22) امالی صدوق،ص96
(23) کافی،ج1،ص273
(24) کافی،ج1،ص254
(25) کافی،ج1،ص273
(26) کافی،ج1،ص185 و تفسیر قمی،ج1،ص215
(27) کافی،ج1،ص273
(28) کافی،ج1،ص185
(29) تفسیر قمی،ج1،ص215
(30) تفسیر عیاشی،ج1،ص375
(31) تفسیر عیاشی،ج1،ص376
(32) کافی،ج8،ص248
(33) کافی،ج1،ص185
(34) کافی،ج1،ص194
(35) تفسیر قمی،ج2،ص103
(36) بصائر،ج1،ص 312
افزودن دیدگاه جدید