خالد بن‏ وليد

میرحسن موسوی
خالد بن‏ وليد

شناسنامه:

نام کامل: خالد بن ولید بن مُغیرةبن عبداللّه بن عمر(عُمَیر) بن مَخزوم قرشی مخزومی
کنیه: ابوسلیمان(ابوالولید)
محل زندگی: مکه، مدینه
درگذشت:۲۱ یا ۲۲ق شام، سوریه
مدفن: حمص، سوریه


مشخصات دینی:

زمان اسلام آوردن: اول صفر سال هشتم، پیش از فتح مکه

حضور در جنگ ها: پیش از اسلام آوردن: جنگ بدر، احد و احزاب در صف مشرکین؛ پس از اسلام آوردن: جنگ موته، فتح مکه، جنگ حنین؛ دوران خلفاء: جنگ های ردّه، جنگ با ایران و فتح شام

دیگر فعالیت ها:کشتن مالک بن نویره و هبستر شدن با همسرش در جنگ های رده؛ کشتار تعدادی از افراد بنی جَذِیمه پس از مسلمان شدن و...


چکیده:

خالد بن ولید بن مغیره [بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم بن يقظة بن مرة، مادر او، لبابة الصغرى، خواهر ميمونه حرم رسول اللّه بود و پسر خاله عبد اللّه بن عباس رضي اللّه‏][1]. از طایفه بنی مخزوم از قبیله قریش است که با عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و خلفا همزمان است. پدرش ولید بن مغیره، از سرسخت ترین دشمنان اسلام و از نخستین کسانی بود که با پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) دشمنی می کرد. خالد یکی از فرماندهان مشرکان در جنگ احد و از عوامل شکست سپاه اسلام در آن جنگ بود. او که در تمامی جنگ های مشرکان علیه پیامبر اسلام شرکت داشت، پس از صلح حدیبیه به جمع مسلمانان پیوست و در غزوه فتح مکه و جنگ حنین شرکت کرد. وی در جنگ موته حضور داشت و پس از به شهادت رسیدن سه فرمانده آن نبرد(جعفر بن ابیطالب، زید ابن حارثه و عبدالله بن رواحه)، از سوی سپاهیان و جنگ جویان موته به فرماندهی برگزیده شد و با عقب نشینی، سپاهیان مسلمان را به مدینه بازگرداند. برخی منابع نقل کرده اند که پس از نبرد موته، خالد به سیف اللّه ملقب شد و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد او فرمودند: «او شمشیری از شمشیرهای خداوند است».[2] البته پاره ای از روایات تاریخی، فرار خالد و نیروهای تحت فرماندهی او را گزارش می کنند که این فرار با واکنش منفی ساکنان مدینه مواجه شد.[3] با توجه به وقایعی که بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) رخ داده، این احتمال نیز تقویت می شود که شاید «سیف الله» لقبی باشد که بعدها برای او جعل شده باشد! وفاتش در سنه احدى و عشرين به حمص شام می باشد.[4]


کنیه و قبیله خالد

کنیه ‌اش ابوسلیمان[5] و به روایتی ابوالولید[6] از بنی مخزوم، یکی از تیره ‌های بزرگ و مهم قبیله قریش و از رقبای بنی هاشم به شمار می رفتند[7].


تولد خالد

با اینکه مورخان تاریخ تولد خالد را ذکر نکرده ‌اند، اما با توجه به تاریخ وفات و سن وی در هنگام مرگ می ‌توان حدس زد که او در حدود ۲۶ سال پیش از مبعث پیامبر اسلام(۵۸۴م)، در مکه متولد شده است.


والدین خالد

پدرش، ولید بن مغیره، از اشراف و بزرگان قریش محسوب می ‌شد[8] و مادرش، عَصْماء (لُبابه صغرا یا کبرا)، دختر حارث بن حَرْب[9] است که نسبش به قبیله قَیْس عیلان بن مُضَر می ‌رسد. [10]


خالد در جاهلیت

خالد در جاهلیت جزو اشراف قریش و از سلحشوران آن‌ها بود و مسئولیت تدارک سپاه و سرکردگی سواران قریش را در جنگ برعهده داشت.[11]


اقدامات خالد قبل از اسلام آوردن

خالد اقدامات زیادی را قبل از اسلام آوردن بر علیه اسلام انجام داد که در اینجا فقط به ذکر اسامی آنها همراه با مستندات جهت مطالعه بیشتر بسنده می شود:

حضور خالد در جنگهای بدر[12]، احد[13]، احزاب[14] ، کُراع ‌الغَمیم[15] و ترک مکه به خاطر نفرت از اسلام و مسلمانان در عمرة القضاء[16] .


تاریخ اسلام آوردن خالد

مورخان در مورد تاریخ مسلمان شدن خالد آرای متفاوتی داشته ‌اند، بطوری که برخی اسلام آوردنش را به سال پنجم، پس از غزوه بنی ‌قُرَیظه، یا در فاصله زمانی میان صلح حدیبیه(ذیقعده سال ششم) و فتح خیبر(محرّم سال هفتم)[17] یا در سال هفتم بعد از فتح خیبر[18] دانسته ‌اند، اما بنابر مشهور، او در اول صفر سال هشتم، پیش از فتح مکه، اسلام آورد.[19]


اقدامات خالد بعد از اسام آوردن:

کشتار بنی جذیمه

اقدام خودسرانه خالد بر خلاف دستور رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) که برای دعوت عده ای از مردم به اسلام به بنی جذیمه فرستاده شده بود با آنها جنگیده و عده زیادی از ایشان را کشت.[20] شماری از مورخان علت این کشتار را کینه شخصی خالد با بنی جذیمه دانسته اند.[21] با اینکه در صحیح بخاری آمده است: «رسول خدا خالد بن ولید را به بنی جذیمه فرستاد. پس او ایشان را به اسلام دعوت کرد، اما ایشان نمی دانستند چگونه بگویند که ما اسلام آورده ایم؛ لذا گفتند: ما از دین سابق خود دست برداشتیم؛ با این همه خالد از ایشان عده ای را کشته و عده ای را اسیر گرفت؛ و به هرکسی از ما که می رسید یک اسیر می داد. روز دیگر خالد به ما دستور داد که هر کدام از ما اسیرش را بکشد. من گفتم: قسم به خدا اسیرم را نخواهم کشت؛ و هیچ کس از همراهان من نیز اسیرش را نخواهد کشت؛ تا این که نزد رسول خدا آمده و ماجرا را عرض کردیم؛ پس رسول خدا دست خود را بالا برده و دو بار فرمودند: خدایا من به سوی تو از آنچه خالد بن ولید انجام داد بیزاری می جویم».[22] اعلام برائت پیامبر أعظم صلوات الله علیه نیز حتی در این عبارات دلیل بر تمرد خالد از شرع و سنت داشته است؛ و به همین جهت حلبی می گوید: « بعید است خالد تنها ایشان را به این خاطر کشته باشد که گفته اند: "ما از دین گذشته خود دست برداشته ایم " به جای آن که بگویند: اسلام آوردیم»[23]! و عبد الرحمن بن عوف نیز اقدام او را عملِ جاهلیت عرب -که بر اساس کینه شخصی کشتار می پرداختند- خطاب می کند.[24]

روحیه جاهلیت و لعن خالد توسط عمار یاسر

تا جائیکه ثعلبی و تنی چند از مورخان بیان کرده اند؛ خالد بخاطر اعمالی که در جاهلیت مرسوم بود، موجب خشم عمار یاسر شد و نزاعشان باعث شد که خالد به پیامبر شکایت برده و بگوید: آیا این برده به من دشنام دهد؟ قسم به خدا که اگر پشتیبانی شما نبود او مرا دشنام نمی داد (عمار قبل از اسلام از غلامان یکی از بستگان خالد بود). رسول خدا فرمودند: ای خالد دست از عمار بردار؛ قسم به خدا هر که او را دشنام دهد، خدا را دشنام داده است و هرکس او را به خشم آورد خدا از او خشمگین خواهد شد. سپس خالد دامان عمار را می گیرد و از او تقاضای بخشش و رضایت می کند.[25]

کشتن مالک بن نویره

به نقل تاریخ طبری و الکامل؛ مالک بن نویره فردی شجاع، شاعر و رئیس بخشی از قبیله بنی تمیم، صحابی پیامبر و عامل و کارگزار آن حضرت بود. که بعد از خلافت ابوبکر، از دادن زکات به وی جلوگیری نمود و آن را در بین فقرای قوم خود پخش نمود و همین امر سبب فرستادن خالد به سوی آنها شد. پس از آن که مالک و قومش اذان گفته و نماز اقامه کردند، خالد ایشان را اسیر کرده و به شهادت رساند و به فجیع ترین شکل ممکن با جسد او برخورد کرده و بی شرمانه با همسر او همبستر شد.[26]

همبستری با همسر مالک بن نویره

به نقل مورخان اهل سنت حقیقت ماجرا این است که مالک بن نویره، به دلیل ارتداد و یا ندادن زکات کشته نشد، بلکه چشم ناپاک خالد بن ولید به همسر بسیار زیبای مالک افتاد و زیبایی همسر مالک سبب شد که خالد اقدام به قتل وی و عده ای از مردان قبیله اش نماید.[27] در اینباره یعقوبی می نویسد که مالک بن نویره نزد خالد آمد که با وی سخن بگوید و همسرش نیز به دنبال او بود. وقتی خالد همسر او را دیده از زیبایی او به شگفت آمد و گفت: «قسم به خدا به آنچه در دست تو است نمی رسم مگر آن که تو را بکشم».[28] و این چنین خالد پس از کشتن مالک مرتکب زنا شد و مورد طعن خلیفه دوم و مستحق سنگسار گشت.

در حمله به بنی اسد شبیه این واقعه درباره یکی از همراهان خالد به نام ضرار بن الأزور نیز نقل شده بود که پس از اعلام ضرار به خالد، در اقدامی وقیحانه خالد حکم به جواز آن کرده و آن دختر را به وی هدیه کرد در صورتیکه خود ضرار از عمل خود پشیمان شده بود و ماجرا را برای خلیفه دوم نوشت که ایشان نیز حکم به سنگسار ضرار کرد ولی قبل از اجرای حکم ضرار از دنیا رفت.[29]

اختلافات خلیفه اول و عمر بر سر قضیه مالک بن نویره

در قضیه مالک بن نویره، اختلاف نظر شدیدی است که میان خلیفه اول و خلیفه دوم وجود داشته است. عمر بن خطاب، خالد را شمشیر ستم،[30] دشمن خدا، شایسته سنگسار شدن، زنا کار و قاتل انسان بیگناه می داند؛ اما ابوبکر او را شمشیر خدا و مجتهد خطاب می کند که با وجود اجتهاد خطا کرده است.[31] ابن خلکان گفته است: «وقتی که خبر این ماجرا به ابو بکر و عمر رسید، عمر به ابو بکر گفت: به درستی که خالد زنا کرده است، او را سنگسار کن. ابو بکر گفت: من او را سنگسار نخواهم کرد؛ زیرا او اجتهاد کرده و اشتباه کرده است. عمر گفت: او یک مسلمان را کشته است، او را قصاص کن. ابوبکر گفت: من او را نخواهم کشت؛ زیرا اجتهاد کرده و اشتباه کرده است. گفت دست کم او را از کار بر کنار کن، پاسخ داد: من شمشیری را که خدا بر ایشان کشیده است در غلاف نخواهم گذاشت!»[32]

در صورتیکه اجتهاد خالد که بخاطر اقدام به ندادن زکات مالک(نه انکار اصل وجوب زکات)، ایشان را به قتل و آن عمل شنیع؛ زیر سوال می رود که فرد نالایقی که مرتکب زنای محصنه شده چگونه می شود که مجتهد باشد و چنین عمل وقیحانه ای را انجام دهد و اگر صحابی بودن پیامبر دلیل بر اجتهاد است باید مالک نیز دارای اجتهاد باشد چرا که مالک نزدیک تر از خالد به پیامبر بوده است.

و اما شگفت انگیزتر از هر چیزی تغییر موضع خلیفه دوم است که پس از رسیدن به خلافت می گوید: ای خالد، تو مالک بن نویره را کشته ای . خالد می گوید : «ای أمیرمؤمنان! من اگر مالک بن نویره را به جهت کینه ای که بین من و او بود کشته ام، ولی به عوض آن سعد بن عُباده را نیز به جهت اختلاف نظرهایش با شما ترور کرده ام!» . عمر از این کلام بسیار به وجد آمد و برخاست و خالد را به سینه خود چسبانید و در آغوش گرفت و به او گفت: «تو شمشیر خدا و شمشیر رسول خدا هستی.»[33]

قصد ترور امام علی(علیه السلام)

بسیاری از کتب شیعه از اقدام به ترور امام علی(علیه السلام) توسط خالد به دستور ابوبکر خبر می دهند[34] و سمعانی مورخ و راوی مشهور اهل سنت و صاحب کتاب الانساب چنین نوشته که: « یعقوب رواجنی استاد بخاری، کلام ابوبکر را روایت کرده که گفت: «خالد آنچه را به او دستور داده شده است انجام ندهد»، از سید عمر بن ابراهیم حسینی در کوفه پرسیدم که معنای این روایت چیست؟ او گفت: به خالد دستور داده بود که علی را بکشد، اما از این کار پشیمان شده و از آن نهی کرد».[35]

خالد از مجریان طرح سقیفه

طبق منابع معتبر شیعی، خالد کسی است که در سقیفه و در واقعه سوزاندن درب خانه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و جسارت به دختر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) نقش داشته و به قصد سوء به امام علی(علیه السلام) حتی شمشیر از غلاف کشیده است.[36]

با کوچکترین نگاه بدون غرض و تعصب به راحتی می توان یافت که بین خالد بن ولید و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و جانشین بر حقش امام علی(علیه السلام) هیچگونه شباهت رفتاری وجود ندارد که هیچ بلکه قیاس و تشبیه آن کاملاً اشتباه است، و سیف الله حقیقی علی(علیه السلام) است که پیامبر در فضیلت او فرمودند: «یا علی تو تک سوار عرب هستی .... و تو شمشیر خدا هستی که هیچ گاه خطا نمی کنی».[37]


شبیه ‌ترین فرد به عمر

خالد از لحاظ ظاهر شبیه ‌ترین شخص به عمر بود.[38]


فرزندان خالد

خالد در شام فرزندان بسیاری داشت که از آن‌ جمله مهاجر، عبدالله، سلیمان، و عبدالرحمان بودند که همگی بر اثر طاعون در شام مردند و به روایتی، طاعون چهل تن از فرزندانش را کشت و نسلش ریشه‌ کن و منقرض شد.[39]

اما برخی مورخان معاصر این نظر را نمی ‌پذیرند و معتقدند که از خالد نسل بسیار به جا مانده است.[40]


وفات خالد

روایاتی حاکی از آن است که خالد پس از استعفا یا برکناری، به مدینه رفت، پس از چندی بیمار شد و در همان ‌جا وفات یافت و عمر در تشییع جنازه ‌اش شرکت کرد.[41]

بنابر روایت دیگری که مشهورتر است، خالد پس از معزول شدن، عمره به‌ جا آورد.

سپس در حمص در انزوا زیست.

وی عمر را وصی خود قرار داد و سرانجام بنابه قول مشهورتر در سال ۲۱ و به قولی ۲۲ در آن‌جا درگذشت.[42] و در حومه شهر حِمْص به خاک سپرده شد.[43]

khaled_ebn_el-walid_mosque3.jpg

مقبره خالد بن ولید


 

پی نوشتها:
----------------------------------

[1] چنين است در نسخه ف. در نسخ ر، ق، م: [مخزومى، خاله او ميمونه حرم رسول اللّه‏]

[2] ابن الأثیر أبو الحسن، على بن محمد الجزرى، أسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج‏1، ص587، بیروت، دار الفکر، 1409ق؛ ابن سعد بن منیع الهاشمی البصری، الطبقات‏ الکبرى، تحقیق محمد عبد القادر عطا، ج ‏4، ص 27، دار الکتب العلمیة، ط الأولى، بیروت، 1410ق؛ ابن حجر العسقلانى، الإصابة فى تمییز الصحابة، تحقیق، عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، ج ‏2، ص 217، دارالکتب العلمیة، ط الأولى، بیروت، 1415ق.

[3] ابن کثیر، أبو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج‏4، ص248، بیروت، دار الفکر، 1407ق.

[4] حمد الله مستوفى(750 ق)، تاريخ گزيده، ‏محقق و مصحح: عبد الحسين نوايى‏، ناشر: امير كبير، تهران‏، 1364 ش‏، چاپ: سوم‏، متن، ص: 224.

[5] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۳۹۴، (بیروت)؛ مصعب بن عبداللّه، کتاب نسب قریش، ج۱، ص۳۲۰، چاپ لوی پرووانسال، قاهره ۱۹۵۳.

[6] ابن عبدالبرّ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۴۲۷، چاپ علی محمد بجاوی، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲.

[7] ابوزید شلبی، تاریخ سیف اللّه خالد بن الولید البطل الفاتح، ج۱، ص۲۰ـ۲۴، قاهره ۱۳۵۲/ ۱۹۳۳.

[8] ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ج۱۶، ص۱۹۴.

[9] جمهرة انساب العرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره (۱۹۸۲).

[10] مصعب بن عبداللّه، کتاب نسب قریش، ج۱، ص۳۲۲، چاپ لوی پرووانسال، قاهره ۱۹۵۳.

[11] ابن عبدالبرّ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۴۲۷، چاپ علی محمد بجاوی، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲.

[12] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۳۹۴، (بیروت)؛ ابن قتیبه، المعارف، ج۱، ص۲۶۷، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰؛ محمد بن عمر واقدی، کتاب المغازی، ج۱، ص۱۳۰، چاپ مارسدن جونز، لندن ۱۹۶۶.

[13] ابن اسحاق، سیرة ابن اسحاق، ج۱، ص۳۰۵، چاپ محمد حمیداللّه، قونیه ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛ محمد بن عمر واقدی، کتاب المغازی، ج۱، چاپ مارسدن جونز، لندن ۱۹۶۶؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۳، ص۷۰، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره ۱۳۵۵/۱۹۳۶؛ ابن قتیبه، المعارف، ج۱، ص۲۶۷، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰.

[14] محمد بن عمر واقدی، کتاب المغازی، ج۲، ص۴۶۵ـ۴۶۶، چاپ مارسدن جونز، لندن ۱۹۶۶؛ ابن قتیبه، المعارف، ج۱، ص۲۶۷، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰.

[15] محمد بن عمر واقدی، کتاب المغازی، ج۲، ص۵۷۹ـ۵۸۲، چاپ مارسدن جونز، لندن ۱۹۶۶؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۳، ص۳۲۲ـ۳۲۳، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره ۱۳۵۵/۱۹۳۶.

[16] محمد بن عمر واقدی، کتاب المغازی، ج۲، ص۷۴۶، چاپ مارسدن جونز، لندن ۱۹۶۶؛ مصعب بن عبداللّه، کتاب نسب قریش، ج۱، ص۳۲۴، چاپ لوی پرووانسال، قاهره ۱۹۵۳.

[17] خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۴۰، چاپ مصطفی نجیب فوّاز و حکمت کشلی فوّاز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵؛ ابن عبدالبرّ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۴۲۷، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛ ابن اثیر، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، ج۲، ص۱۰۹، چاپ محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور، قاهره ۱۹۷۰ـ۱۹۷۳.

[18] ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج۲، ص۲۵۱، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲.

[19] محمد بن عمر واقدی، کتاب المغازی، ج۲، ص۶۶۱، چاپ مارسدن جونز، لندن ۱۹۶۶؛ ابن هشام، السیرةالنبویة، ج۳، ص۲۹۰ـ۲۹۱، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره ۱۳۵۵/۱۹۳۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۵۲، (بیروت).

[20] ابن جابر البلاذرى، کتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، ج ‏1، ص 381، دار الفکر، بیروت، ط الأولى، 1417ق؛ الذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، تحقیق، عمر عبد السلام تدمرى، ج ‏2، ص 567، بیروت، دار الکتاب العربى، ط الثانیة، 1413ق؛ الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق، محمد أبو الفضل ابراهیم، ج ‏3، ص 66، بیروت، دار التراث، ط الثانیة، 1387ق؛ ابن هشام الحمیرى المعافرى، السیرة النبویة، تحقیق، مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، ج ‏2، ص428، بیروت، دار المعرفة، بى تا؛ الطبقات‏ الکبرى، ج‏2، ص112.

[21] ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج‏4، ص314؛ ابن سید الناس، أبو الفتح، عیون الأثر فى فنون المغازى و الشمائل و السیر، تعلیق ابراهیم محمد رمضان، ج ‏2، ص 235، بیروت، دار القلم، ط الأولى، 1414ق؛ ابن الأثیر، عزالدین أبو الحسن على بن ابى الکرم، الکامل فی التاریخ، ج ‏2، ص 256، بیروت، دار صادر - دار بیروت، 1385ق؛ تاریخ ‏الطبری، ج ‏3، ص 68؛ السیرة النبویة، ج ‏2، ص 431.

[22] البخاری، أبو عبدالله الجعفی، الجامع الصحیح المختصر، ج 14، ص 253، دار ابن کثیر، بیروت، طبع سوم، 1407ق.

[23] الحلبی‏، أبی الفرج نور الدین علی بن إبراهیم، السیرة الحلبیة، ج 3، ص 278، دار الکتب العلمیة، بیروت‏، ط دوم، 1427ق‏.

[24] ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ‏4، ص 314.

[25] ثعلبى نیشابورى، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج3، ص335، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1422ق.

[26] أسدالغابة، ج ‏4، ص 277؛ تاریخ‏ الطبری، ج ‏3، ص 278؛ الإصابة، ج ‏5، ص 561؛ الکامل، ج ‏2، ص 358؛ ابن خیاط، أبو عمرو خلیفة بن خیاط بن أبی هبیرة اللیثی العصفری الملقب بشباب، تاریخ خلیفة، تحقیق فواز، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الأولى، 1415ق؛ (برخی خواسته اند چنین توجیه کنند که خالد در آن شب تنها با همسر مالک ازدواج کرد و صبر کرد تا عده او تمام شود! از آنها باید پرسید به غیر از اینکه ازدواج در عده جایز نیست، پس چرا جناب عمر با تاکید بسیار قصد سنگسار کردن خالد را می کند و وقتی خالد به مسجد وارد میشود او را در مقابل عموم مورد عتاب قرار می دهد؟!).

[27]  البدایة و النهایة، ج ‏6، ص 322؛ تاریخ ‏الإسلام، ج ‏3، ص 34؛ ابن الوردی‏، عمر بن مظفر، تاریخ ابن الوردی‏، ج 1، ص 135، دار الکتب العلمیة، بیروت‏، ق 1416؛ أبو الفداء، إسماعیل بن علی، تاریخ ابی الفداء المسمى المختصر فی أخبار البشر، ج1، ص221، دار الکتب العلمیة، بیروت‏، 1417ق؛ ابن خلکان‏، أحمد بن محمد، وفیات الأعیان‏، ج 6، ص 14، منشورات الشریف الرضی‏، قم‏، 1364ش‏.

[28] الیعقوبی، احمد بن أبى یعقوب بن جعفر بن وهب واضح الکاتب العباسى، تاریخ‏ الیعقوبى، ج ‏2، ص 131، بیروت، دار صادر، بى تا.

[29] الإصابة، ج‏3، ص391؛ ابن عساکر، أبو القاسم علی بن الحسن بن هبة الله بن عبد الله الشافعی، تاریخ مدینة دمشق‏، ج 24، ص 389، دار الفکر، بیروت‏، 1415ق‏.

[30] اسد الغابه، ج 4، ص 277؛ الاصابه، ج 5، ص 561؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 358؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 16، ص 258؛ المقریزی‏، أحمد بن علی، إمتاع الأسماع‏، ج 14، ص 239، دار الکتب العلمیة، بیروت‏، 1420ق‏.

[31] تاریخ الطبری، ج 3، ص280؛ تاریخ الاسلام، ج 3، ص36؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص323؛ امتاع الاسماء، همان؛ اسد الغابه، همان؛ الکامل، همان؛ ابن الجوزی، أبو الفرج، المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق، محمد عبد القادر عطا و مصطفى عبد القادر عطا، ج 4، ص 78، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الأولى، 1412ق.

[32] وفیات الاعیان، ج 6، ص15.

[33] مجلسی‏، محمد باقر، بحار الانوار، ج30، ص494، مؤسسة الوفاء، بیروت‏، 1403ق‏.

[34] هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، محقق، انصاری زنجانی،  ج ‏2، ص 872، الهادی، قم، 1405ق؛ طبری آملی کبیر، محمد بن جریر بن رستم، المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب علیه السلام، محقق محمودی، کوشانپور، ص 455، قم، 1415ق؛ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق موسوی، ج 2، ص 159، دارالکتاب، قم، 1404ق.

[35] جمل من انساب الأشراف، ج ‏6، ص 176.

[36] طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، محقق خرسان، ج 1، ص 73، نشر مرتضی، مشهد، 1403ق؛ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج ‏2، ص862 ، 863

[37] علی بن موسی امام هشتم(ع)، صحیفة الامام الرضا(ع)، محقق محمد مهدی، ص 90، نجف، کنگره جهانی امام رضا، مشهد، 1406ق.

[38] یعقوب بن سفیان بسوی، کتاب المعرفة والتاریخ، ج۲، ص۳۶، چاپ اکرم ضیاء عمری، بغداد ۱۳۹۴ـ۱۳۹۶/ ۱۹۷۴ـ۱۹۷۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج ۸، ص ۳۲۱ چاپ محمود فردوس عظم، دمشق ۱۹۹۶ـ ۲۰۰۰.

[39] مصعب بن عبداللّه، کتاب نسب قریش، ج۱، ص۳۲۴ـ۳۲۵، چاپ لوی پرووانسال، قاهره ۱۹۵۳؛ ابن قتیبه، المعارف، ج۱، ص۲۶۷، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰؛ ابن حزم، جمهرة انسابالعرب، ج۱، ص۱۴۷ـ۱۴۸، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره (۱۹۸۲).

[40] زهیر صادق رضا خالدی، بنوخالد فی العراق و الوطن العربی، ج۱، ص۹، بغداد ۱۹۸۸؛ محمد سلیمان طیب، موسوعة القبائل العربیة، ج۶، ص۴۴۶ به بعد، قاهره ۱۴۲۱/ ۲۰۰۱.

[41] یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۷؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۶، ص۲۷۰، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۵۱۴۲۱/ ۱۹۹۵۲۰۰۱؛ محمد بن احمد ذهبی، سیر اعلام ‌النبلاء، ج۱، ص۳۸۱، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸.

[42] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۳۹۷، (بیروت)؛ احمد بن یحیی بلاذری، کتاب فتوح البلدان، ج۱، ص۱۷۲ـ۱۷۳، چاپ دخویه، لیدن ۱۸۶۶، چاپ افست فرانکفورت ۱۴۱۳/ ۱۹۹۲؛ طبری، تاریخ (بیروت)، ج۴، صص۱۴۴و160؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۴، جزء۷، ص۱۲۰، چاپ احمد ابوملحم و دیگران، بیروت (بیتا).

[43] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۳۹۷، (بیروت).

مطالب مرتبط

Share