رفتن به محتوای اصلی
روتیتر
داستان زندگی حضرت معصومه

کودکانه | داستان زندگی حضرت معصومه

تاریخ انتشار:
داستان زندگی حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به زبان کودکانه
داستان زندگی حضرت معصومه سلام الله علیها به زبان کودکانه

داستان زندگی حضرت معصومه سلام الله علیها به زبان کودکانه

در این نوشتار، داستان زندگی حضرت معصومه سلام الله علیها را به زبان کودکانه تقدیم نوگلان عزیز می کنیم. با ما همراه باشید تا در مورد ایشان بیشتر بدانید.

داستان زندگی حضرت معصومه

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - گُلی در مدینه

روز اول ماه ذی‌القعده بود.
سال ۱۷۳ هجری، چه روز زیبا و پرخاطره‌ای!
در شهر مدینه دختری نازنین به دنیا آمد.
دختری که از تمام گل‌های بهاری زیباتر بود.
پدرش امام کاظم (علیه‌السلام) بود و مادرش نجمه.

داستان زندگی حضرت معصومه سلام الله علیها به زبان کودکانه

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - فاطمه

وقتی به دنیا آمد، چشم‌های مادر مثل چشمه و ستاره درخشید.
دست‌ها را بالا برد و خدا را شکر کرد.
امام کاظم (علیه‌السلام) دختر نازش را در آغوش گرفت.
با صدای آرام در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت.
به نجمه گفت: نامش را فاطمه بگذاریم.
چه نام زیبایی!
همان نامی که خدا برای دختر پیامبر انتخاب کرد.

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - شش‌سالگی

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - شش‌سالگی

فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) ۶ ساله شده بود و مثل تمام کودکان، در کنار پدر و مادر مهربانش، زیباترین روزهای زندگی‌اش را پشت سر می‌گذاشت.
امّا افسوس که دشمنان خدا، پدر عزیزش را دستگیر کردند.
هارون ستمکار، [یکی از خلیفه‌های ستمگر عباسی] دستور داد امام کاظم (علیه‌السلام) را به زندان بصره ببرند.

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - چهار سال سخت

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - چهار سال سخت

امام کاظم (علیه‌السلام) یک سال در زندان بصره بود.
از بصره او را به بغداد بردند و سه سال هم در زندان بغداد، در اتاقی تنگ و تاریک زندانی بود.
در این چهار سال سخت، فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) نازنین، هرروز نگاهش به در بود.
او هر شب با آرزوی دیدن روی زیبای پدر به خواب می‌رفت.
در این چهار سال امام رضا (علیه‌السلام) هر شب به آن‌ها سر می‌زد.
روزی خبر دردناکی در شهر پیچید:
امام کاظم (علیه‌السلام) در زندان بغداد به دستور هارون، به شهادت رسیده است.
فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) در ده‌سالگی پدر عزیزش را از دست داد.

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - معصومه

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - معصومه

فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) خواهر امام رضا (علیه‌السلام) بود.
امام رضا (علیه‌السلام) خواهرش را بسیار دوست داشت و بعد از شهادت امام کاظم (علیه‌السلام) مثل پدر از فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) مراقبت می‌کرد.
امام رضا (علیه‌السلام) لقب معصومه را برای فاطمه گذاشت و برای همین به او فاطمه معصومه می‌گویند.

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - بانوی دانا 

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - بانوی دانا

فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) در دوران کودکی هرروز حرف‌های زیبای پدر را شنیده بود.
از برادر عزیزش امام رضا (علیه‌السلام) هم خیلی چیزها آموخت.
دانش فراوان و هوش زیادی هم داشت و برای همین، یک بانوی دانا و نمونه بود.
خانم‌های مدینه سؤال‌هایشان را از او می‌پرسیدند و از او درس می‌آموختند.

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - سفر برادر

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - سفر برادر

سال ۲۰۱ هجری بود.
مأمون ستمگر، [پسر هارون و یکی از خلیفه‌های ستمگر عباسی] دستور داد تا امام رضا (علیه‌السلام) را به‌زور از مدینه به خراسان ببرند.
آن روز، دل همه شکست!
فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها)، مثل ابر بهار گریه می‌کرد.
او که از ۱۰ سالگی پدرش را از دست داده بود، غم دوری از برادر نیز به غم‌هایش اضافه شد.
امام رضا (علیه‌السلام) بیش از ۲۰ سال، از او مراقبت کرده بود.

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - به دنبال برادر

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - به دنبال برادر

یک سال از سفر امام رضا (علیه‌السلام) گذشت.
فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) که شب و روز یاد برادرش بود، تصمیم گرفت به دیدار او برود.
کاروان آماده حرکت بود.
زنان مدینه با چشم‌های اشک‌بار دور فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها)، حلقه زدند.
او یادگار امام کاظم (علیه‌السلام) و امام رضا (علیه‌السلام) بود.
همه نگران بودند که نکند برای فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) هم اتفاق تلخی بیفتد!

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - شهر دوستان 

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - شهر دوستان

کاروان مدینه، یکی‌یکی شهرهای ایران را پشت سر گذاشت.
در نزدیکی ساوه، فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها)، بیمار شد.
بیماری‌اش آن‌قدر شدید شد که دیگر نمی‌توانست به سفر ادامه بدهد.
از هم‌سفرانش پرسید: ازاینجا تا قم چقدر فاصله دارد؟
گفتند: ده فرسنگ. [یعنی ۵۵ کیلومتر]
فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها)، گفت: مرا به شهر قم ببرید؛ روزی پدرم گفت: شهر قم مرکز دوستان و شیعیان ما است.

 حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - یک گل و هزار پروانه

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - یک گل و هزار پروانه

فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) و همراهان روز ۲۳ ربیع‌الاول کنار قم رسیدند.
خبر رسیدن او مثل نسیم بهار، در شهر پیچید.
همه شادی‌کنان به‌سوی دروازه شهر دویدند.
آن‌ها با خوش‌حالی به هم می‌گفتند: مژده مژده! فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) آمده!
دختر امام کاظم (علیه‌السلام) آمده!
همه دور شتر او حلقه زدند.
موسی‌بن‌خزرج که از دوستان اهل‌بیت (علیهم‌السلام) بود، جلو دوید و افسار شتر را در دست گرفت و فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) و همراهانش را به خانه خودش برد.

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - به‌سوی آسمان

حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - به‌سوی آسمان

فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) ۱۷ روز در خانه موسی بود.
روزبه‌روز حالش بدتر می‌شد.
ناگهان قلبش آرام و چشم‌هایش خاموش شد.
آن روز ۱۰ ربیع‌الثانی بود.
چه روز سختی!
مردم قم، مثل ابر بهار گریه می‌کردند.
فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) روی برادر را ندید.
و در جوانی به آسمان پر کشید.
حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) هم در جوانی از دنیا رفت
و چه شباهت عجیبی بین فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) و فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها).

منبع : 

کتاب زندگی حضرت معصومه، سید محمد مهاجرانی

موضوع مقالات

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا