شرح کتاب الحجه کافی جلسه 124 | مرسله ابوحمزه ثمالی در بحث امام و نیاز به سیر در سماوات و وادی ایمان - آیت الله میرباقری
در این بخش از ضیاءالصالحین، صد و بیست و چهارمین قسمت از سلسله مباحث شرح و بررسی کتاب «الحجه کافی» آیت الله سید محمدمهدی میرباقری با موضوع «مرسله ابوحمزه ثمالی در بحث امام و نیاز به سیر در سماوات و وادی ایمان» را به مدت 36 دقیقه با مخاطبان عزیز به اشتراک می گذاریم.
مرسله یا معتبره ابوحمزه ثمالی
روایت بعدی که در باب معرفت الامام داریم، مرسله یا معتبره ابوحمزه ثمالی است. فرموده: «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ شَبِيبٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ يَا أَبَا حَمْزَةَ يَخْرُجُ أَحَدُكُمْ فَرَاسِخَ فَيَطْلُبُ لِنَفْسِهِ دَلِيلًا وَ أَنْتَ بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَجْهَلُ مِنْكَ بِطُرُقِ الْأَرْضِ فَاطْلُبْ لِنَفْسِكَ دَلِيلًا»(1)
سند این روایت قابل تصحیح نیست. مگر اینکه به این مبنا اعتماد کنیم که نقل مرحوم کلینی معتبر است و اگر نکته خاصی نباشد می شود روایت مرحوم کلینی را اخذ کرد. به نظر ما صحت این مبنا بعید نیست.
حسین بن محمد بن عامر ثقه امامی است و از مشایخ کلینی می باشد. عن معلی بن محمد بصری، ایشان هم ثقه امامی جلیل القدر هست. عن علی بن محمد، این شخص مجهول است. در مورد این بخش از سند برخی گفته اند که با توجه به اینکه فاصله تا امام باقر علیه السلام خیلی زیاد شده است احتمال دارد که اینجا به جای «عن»، «واو» بوده باشد. خواسته اند ضعف سند را از این ناحیه تصحیح کنند اما به نظر این ظاهر حدیث قابل تصحیح نیست. عن بکر بن صالح رازی، این شخص محل بحث است ولی شاید علی التحقیق ثقه باشد. یک نکته اش هم اکثار روایت احمد بن محمد بن عیسی از ایشان است که این جزء توثیقات عامه است. عن ریان بن شبیب است که ثقه امامی است عن یونس بن عبدالرحمن که از اصحاب اجماع می باشد. عن ابی ایوب خزاز، که ایشان هم از ثقات و اجلاء هستند. عن ابی حمزه ثمالی که ایشان هم از ثقات و اجلاء هستند.
دلالت ابتدایی روایت
حضرت در این روایت فرمودند: در همین عالم ارض اگر به مسافرتی که مقداری طولانی باشد بروید، مثلا می خواهید چند فرسخ از محل زندگی خود خارج شوید «فَيَطْلُبُ لِنَفْسِهِ دَلِيلًا» از یک نفر راهنما درخواست می کنید که با شما بیاید و راه و چاه را به شما نشان دهد. این کار درستی است و مورد تایید حضرت می باشد. فقط هم بحث مجهول بودن راه مطرح نیست بلکه در راه نیازمندی ها و موانع و مشکلاتی وجود دارد که کاروان دار باید بتواند از پس آن ها بر بیاید و نیازهای مسافران را تا مقصد بداند و آنها را در امنیت و سلامت حرکت دهد. مثلاً اینکه کجا آب هست کجا غذا هست یا اگر راه گم می شده می توانستند با استفاده از ستاره ها راه را تشخیص دهند. گردنه ها را می شناختند و می دانستند که قطاع الطریق در کجای راه قرار دارند و چه وقتی باید بروید تا از دست آنها نجات پیدا کنید. یا اگر با آنها مواجه شدید چه کار باید بکنید. راهنما فقط حکم قطب نما را نداشته است.
بعد از این مقدمه فرمودند: «وَ أَنْتَ بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَجْهَلُ مِنْكَ بِطُرُقِ الْأَرْضِ فَاطْلُبْ لِنَفْسِكَ دَلِيلًا»، شما نسبت به راه های آسمان خیلی جاهل تر هستید. در سفر آسمان که در واقع سیر معنوی و ایمانی انسان است، مجهولات ما بسیار بیشتر است تا راه های زمین. بنابراین اگر می خواهید راه های آسمان را بروید دلیل و راهنما بیاورید. راهنمایی که ما را در این مسیر و این مقیاس راهنمایی کند.(2) کسی می خواهد راهنما در یک فضایی باشد باید مشرف و دست پر نسبت به ان وادی باشد. کسی که ایمان و آسمان خبر دارد می تواند در این مسیر رهنما و دلیل باشد.
یک موقعی به من می گفتند آقا چرا انقدر از اوصاف ائمه می گویی و این به چه درد می خورد؟من عرض کردم شما تا کجا می خواهید بروید؟ اگر تا سر کوچه می خواهید بروید با من هم می شود برویم. این که امام نمی خواهد. اگر می خواهید به توسعه و پیشرفت برسید، این که امام نمی خواهد. این مدعیان امروز هم وعده اش را می دهند مثلا وعده درست کردن آرمان شهر، و ممکن است تا یک جایی انسان را ببرند. فرض می کنیم که این ها توانستند انسان را تا یک جایی ببرند. اما اگر می خواهید انسان را تا آن مقامات عالی ببرید، امامی متناسب با این لازم دارید. عظمت امام، عظمت این راه نشان می دهد و برعکس عظمت این راه نشان دهنده بزرگی این امام خواهد بود.(3)
توجه کنید حضرت نمی خواهند بگویند شما استاد می خواهید بروید و بگردید یک استادی؛ یک حکیمی؛ یک عارفی پیدا کنید و کاری با امام نداشته باشید. می خواهند بفرمایند دلیل فقط امام است. این جمله یعنی برای این راه، معصوم لازم است. بقیه هم اگر از معصوم گرفتند مفید است و اگر از غیر معصوم گرفته باشند خیر. لذا ببینید در روایت دوازدهم که بعدا به آن خواهیم پرداخت ابی بصیر می گوید «قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ هَلْ عَرَفْتَ إِمَامَكَ قَالَ قُلْتُ إِي وَ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ أَخْرُجَ مِنَ الْكُوفَةِ فَقَالَ حَسْبُكَ إِذاً» همین که امامت را شناختی همین بس است و به مقصد رسیدی.
لذا این روایت به دنبال اثبات اضطرار به راهنما، به مفهوم عامش نیست. حضرت می خواهند بگویند شما امام می خواهید چون سیرتان فراتر از عالم ارض است. بعد از این عالم ارض، شما نه راه را دیده اید و نه مقصد را می شناسید. اگر نخواهید که فراتر از عالم ارض سیر کنید نیاز به امام ندارید. همان طور که در عالم ارض اگر نخواهید سفر کنید نیاز به راهنما ندارید. زمانی انسان اضطرار به امام پیدا می کند که بخواهد سیری فراتر از عالم ارض داشته باشد. به عبارت دیگر اگر کسی متوجه شد که یک سفر آخرتی هست و این مسیر را باید رفت و مضطر به حرکت در این مسیر هم بود یعنی فهمید که نمی شود نروی، در این صورت اضطرار به راهنما هم پیدا می شود. بنابر این معلوم است که بی خیالی امثال بنده ناشی از بی خیالی از آن سفر در پیش رو می باشد. یا نمی خواهیم برویم یا غافلیم.
لذا روایت ما را مضطر می کند و به جستجو برای راهنمای این مسیر می اندازد و روشن است که اگر کسی تلاش کرد و مخلصانه در راه حق دنبال کند به امام می رسد. اینطور نیست که برود و کسی غیر امام برسد و او را دلیل برای این راه بیابد. اما اگر کسی این مطالبه و جستجو را نکرد و به دیگران دل خوش شد، این داستان همان حیوانی می شود که در صحیحه مسلم بیان شده بود که نادم می شود و می بیند که اینها پاسخگوی او نیستند.
معنای سماء به وادی ایمان
البته باید توجه کرد که مقصود از اینکه می گوییم برای سیر در ماورای دنیا، نیاز به امام هست به این معنا نیست که انسان برای سیر در دنیای خودش نیاز به امام معصوم و حجت الهی ندارد، و شئون دنیای خودش را می تواند پیدا کند. بلکه مقصود ما این است که اگر کسی دنیا را به عنوان یک نظام پیچیده کور و کر ببینید نیاز به امام را احساس نمی کند. اما اگر نگاه ما به دنیا اینگونه باشد که دنیا را به عنوان یک نظام پیچیده ذیل دستگاه الهی ببینیم، همان طور که یک دستگاه پیچیده مکانیکی نیاز به یک دفترچه راهنمای استفاده دارد، در دنیا هم نیاز به امام فهمیده می شود.
در واقع دنیای ما هم هدایت می خواهد و اصلا ارتباط ما با آخرت در وسط دنیای ما عبور می کند. لذا اداره این دنیا هم نیاز به امام دارد. ائمه نور امامانی هستند که کلیت این طرح از دنیا و آخرت را می دانند و طرحی با عنوان دین آورده اند. در مقابل هم ائمه نار هستند که دنیای منهای دین را اداره می کنند.
به تعبیر دیگر انسان در زندگی دنیا هم دو گونه می تواند زندگی کند. یکی اینکه از کسی تبعیت کند که حکیم باشد و رأفت و رحمت داشته باشد مثل ائمه علیهم السلام. دوم اینکه از کسی تبعیت کند که این خصوصیات را نداشته باشد مثل ائمه نار. در این دنیا اهل بیت حیاه الآخره برپا می کنند و حیاتی دیگری می دمند. ولی ائمه جور، حیاه الدنیا برپا می کنند. این حیات است که شیطان مدیریت می کند. حیات الدنیا همان بساطی است که خدای متعال برای ائمه ضلال به پا کرده است و آنها هم اداره اش می کنند. «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ»(حدید/20) کسی که به دنبال حیات الدنیا باشد بی نیاز از امام است و با شیطان و ائمه ضلال اداره می شود و نیازی به معصومین ندارد بلکه امام معصوم علیه السلام مزاحم اوست. چنین کسی اختیار کرده که در این وادی لهو و لعب بماند اما امام معصوم این را نمی خواهد. اما اگر مقصود از دنیا حیات سعادتمندانه در دنیا است این حتما نیاز به ائمه معصومین علیهم السلام دارد. ما نیاز به امام داریم تا ما را وارد حیات طیبه و حیات الاخره و وادی ایمان و نور کند. ما سفری در پیش داریم که سفر در وادی ایمان است. کسی که در وادی ایمان سفر می کند در همین دنیا هم محتاج به امام است.
لذا بعضی گفته اند مقصود از سماء در این روایت وادی ایمان است. یعنی عالم دنیا و آخرت دو چیز جدای از هم نیستند. کسی که می خواهد سیر سماواتی داشته باشد، امامی از جنس سماوات می خواهد. سیر سماواتی از همین عالم ارض شروع می شود. ولی سیر او در حیات الاخره است؛ سیر در وادی ایمان و سیر در وادی نور و حیات طیبه است. روشن است که چنین کسی امام معصوم و الهی می خواهد. با این معنا از سماوات، سیر انسان از همین الان شروع می شود. نه اینکه چون می خواهد بعدا به عالم آخرت برود، نیاز به امام دارد. با توجه به این معنا از سماء، این شخص از الان می خواهد وارد حیات الاخره شود و در ادامه او هم عالم برزخ و قیامت است.
نکته: البته این بلوغ که انسان سیر سماواتی باید داشته باشد و این امر عظیم و دور از دسترسی برای ماست را هم خود انبیاء و اولیاء الهی در ما درست می کنند. آنها هستند که با بیناتی که خدا به آنها داده است بر ما روشن می کنند که شما راه طولانی در پیش دارید؛ راه دلیل می خواهد. نیاز به دلیل را هم خود امام به ما می فهماند و اضطرار در ما ایجاد می کنند. اگر انبیاء به ما نمی گفتند که شما به ما نیاز دارید انسان احساس استغناء می کرد.
و بنظر است که همین مقدار که عظمت و وسعت سیر معلوم شد دیگر اضطرار به دلیل پیدا می شود. لازم نیست امام بگویند که شما نیاز به دلیل دارید. همین قدر که اضطرار به راه و اضطرار به هدف ایجاد شد، اضطرار به دلیل پیدا می شود. در واقع حضرت تنبه می دهند که اگر شما دنبال امام نمی روید به خاطر این است که غافل از سیر و مجهولات خودتان هستید. اگر توجه کنید به سیر و جهل تان کنید، اضطرارتان به امام احیا می شود. بنیان این روایت این است.
بررسی نظر صدر المتالهین
مرحوم ملاصدرا می فرمایند که مقصود از سماوات عالم آخرت است. عالم آخرت هم یک عالم باطنی است. باطن این عوالم است. ظاهرش عالم دنیا است و باطنش عالم آخرت و سماوات است. بنابراین کانه ایشان می خواهند بگویند که این طرق سماء طرق این آسمان ظاهری نیست. نکته دومی که می فرمایند این است که شما هم جاهلید چون مسیر، مسیر عقلی است. سیر عقلی بسیار سخت تر از سیر حسی است. شما هم که مبتدی هستید. آدم مبتدی در عالم عقل هیچی بلد نیست. این توضیحات ایشان است.
اقول: بنظر ما این روشن است که مقصود از سماوات در این روایت سماوات ظاهری فقط نیست. ولی اینکه فوری ما بگوییم مقصود از سماوات یک امر باطنی است، این هم تمام نیست. سیر معنوی مرتبط با این سماوات السبع است. این سماوات با وادی ایمان و سیر انسان مرتبط است. بالاخره معراج حضرت ارتباطی با همین سماوات دارد. بلکه این معراج حضرت محل بحث واقع شده است که عروج روحی و جسمی بوده است یا فقط عروج روح؟! در دعای ندبه آمده: «عَرَجْتَ بِهِ». برخی نتوانستند این مطلب را حل کنند به همین دلیل یک کلمه به آن اضافه کردند گفتند «عَرَجْتَ بِرُوحِهِ» بنظر ما این طور نیست. واقعا جسم می رود روح هم می رود. این سیر هم با همین سماوات عادی یک ارتباطی دارد. اینطور نیست که بگویید: سیر باطنی انسان در سماوات مرتبط با این سماوات ظاهری نیست. این جدا کردن خیلی کار مشکلی است.
بررسی نظر مرحوم مجلسی
مرحوم مجلسی معانی متعددی برای طرق سماء بیان کرده اند. معنای اول اینکه مقصود از طرق سماء طرقی است که از راه آسمان و از طریق وحی بر ما نازل شده است. طرق سماء، مناسک بندگی است. علت این که به آن طرق سماء گفته شده این است که این مناسک از آسمان نازل شده اند.
معنای دوم اینکه مقصود از طرق سماء راه های بهشت است که بهشت هم در آسمان است. مقصود از آسمان هم این آسمان ظاهری نیست بلکه سماوات باطنی است. البته نسبتی بین این سماوات ظاهری و باطنی برقرار است. این حرف دوم ایشان لطیف است.
معنای سوم اینکه مقصود، طرق المعدی الی سماء المعرفه و الکمال است. یعنی طرق سماء به معنای آسمان کمال و معرفت است. اگر منظور از کمال و معرفت، مقامات وجودی امام باشد، این صحیح است. اما اگر منظور کمال نفس خود ماست اینکه سماوات نیست. البته مقامات سلوکی ما که مقامات وادی ولایت است بهش می گویید درجات السماء درست است. این هم حرف خوبی است.
ولی بنظر ما این تاویل هایی که ایشان در اینجا بیان می کنند خیلی لطیف هم نیست. به نظر ما واقعا سماوات باطنی داریم. عوالمی وجود دارد. سیر، در این عوالم صورت می گیرد. برای سیر الی الله باید این عوالم را پشت سر گذاشت. و این راه با امام طی میشود. البته درست است که مقصود فقط این آسمان ظاهری نیست و این آسمان هم با آن آسمان واقعی ارتباطی دارد. ولی واقعا سفر در یک عوالمی است که باید طی شود تا به مقامات ایمان برسی. نه این که اسم کمال را استفاده کنیم و بگوییم سماء الکمال و سماء المعرفه. یا این که مثلا بگوییم مقصود طرق جنت است و جنت در آسمان است. البته این تعبیر را می توان اینگونه تصحیح کرد که بگوییم مقصود از طرق سماء راه های رسیدن به بهشت است. بهتر بگویید راه های رسیدن به قرب امام است. راه های رسیدن به کمال معرفت بالله است و این معرفت با معرفت امام حاصل می شود.
لذا به نظر ما مقصود از سماء در این روایت حتما سیر در وادی ایمان و به سمت بهشت هست ولی این امر یک ظواهری هم دارد و این سماوات بی ارتباط با این سیرهای شما نیست. حتی بی ارتباط با نزول شریعت و امر الهی در این سماوات نیست. این اوامر الهی و حقیقت وحی و نور الهی است که در عوالم و سماوات نازل شده است و امکان سیر در اینها با سمت سماوات و عرش را فراهم می کند. تفصیل این مباحث را باید در بحث السماء و العالم دنبال کرد.
خطبه امیرالمومنین و علم به طرق آسمان
روایتی در نهج البلاغه هست که حضرت از علم خود نسبت به عوالم و سماوات می گویند که این تعبیر را بررسی می کنیم. در خطبه 189 اینطور آمده است: «فَمِنَ الْإِيمَانِ مَا يَكُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِي الْقُلُوبِ وَ مِنْهُ مَا يَكُونُ عَوَارِيَّ بَيْنَ الْقُلُوبِ وَ الصُّدُورِ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ فاذَا كَانَتْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ مِنْ أَحَدٍ فَقِفُوهُ حَتَّى يَحْضُرَهُ الْمَوْتُ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَقَعُ حَدُّ الْبَرَاءَة»(4) ایمان دو نوع است. ایمان حقیقی و عاریه ای. اگر از کسی برائت می جویید صبر کنید ببینید چگونه از دنیا می رود. اگر با ایمان رفت دیگر تبری نجویید. اگر بی ایمان رفت و لو ظاهرا هم مومن بوده باشد از او تبری بجویید. اینجاست که حد برائت درست می شود.
بعد فرمودند: «وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا الْأَوَّلِ مَا كَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ الْإِمَّةِ وَ مُعْلِنِهَا لَا يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِر» حضرت برای ایمان واقعی نشانه ای بیان می کنند که آن هجرت است. همانطور که کسانیکه در زمان رسول خدا هجرت نمی کردند و اعرابی می شدند، اینها فاسق بودند، این مسئله بعد از رسول خدا هم ادامه دارد. ولو اینکه خداوند به هجرت ها و ایمان های واقعی و ظاهری ما نیازی ندارد. بعد فرمودند کسانی مومن واقعی هستند که مهاجر باشند و این هجرت یعنی معرفت به امام و تسلیم امام شدن.
این یک تشبیه صرفا نیست بلکه واقعاً حقیقت هجرت همین است. امام می خواهد حرکت کند و ما را با خود بجایی برساند. ما باید قبول کنیم که با امام هجرت کنیم. این یک سفر ظاهری دیگر نیست بلکه سفر باطنی انسان است. در واقع ما سفری پیش رو داریم. کسی که با دین و ایمان فقط دنیا را می خواهد، نمی تواند با امام هجرت کند و فقط بهره های ظاهری ایمانی دارد و بعد هم این ایمان از او گرفته می شود.
بعد می فرمایند: «وَ لَا يَقَعُ اسْمُ الِاسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُه» یعنی هر کسی حجت به او رسیده دیگر مستضعف نیست. وقتی دارند با این معرفت امام و هجرت، ملاک ایمانی بیان می کنند به بحث استضعاف هم اشاره می کنند که عده ای که معرفت امام به آنها عرضه نشده است، اینها در این بحث نیستند. ولی کسی که صدای حجت الهی را شنید و قلب او حقیقت امام را شناخت، دیگر باید تکلیف خود را اداء کند. و البته بدانید که حقیقت ولایت امر سنگینی است. هرکسی با آن همراه نمی شود و عبد ممتحن می خواهد؛ «إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ لَا يَعِي حَدِيثَنَا إِلَّا صُدُورٌ أَمِينَةٌ وَ أَحْلَامٌ رَزِينَة»
اینجاست که حضرت می فرماید: «أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي» می فرماید: یک عده ای می خواهند در دنیا بمانند. نمی خواهند هجرت کنند. اینها اگر ایمانی هم داشته باشند عاریه ای است. اما عده ای می خواهند از این دنیا همراه با امام هجرت کنند. اینها مهاجر الی الله هستند. مهاجر الی الله حجت الهی و امام می خواهد. اگر شما مهاجرید به سراغ من بیایید. «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ» من به راه های آسمان اعلم از راه های زمین هستم. این تعبیر نشان می دهد سیر ایمانی و هجرت الهی، به این مسئله طرق آسمان مرتبط می شود.
بعد می فرمایند فتنه هایی در راه است. «قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِي خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلَامِ قَوْمِهَا» فتنه سنگینی در راه است. اگر می خواهید راه خدا را بروید به سراغ من بیایید. در این راه ایمانی و هجرت تان به سمت خدا فتنه های بزرگی در راه است. تا می توانید از علم من بهره مند شوید و برای خود توشه بردارید. لذا بنظر است که این حدیث نورانی مفسر روایت ابوحمزه ثمالی است.
خلاصه اینکه در این روایت ابوحمزه چند نکته اشاره کردیم. اولا مقصود از سیر در سماوات این سماوات ظاهری به معنای سیر در کواکب نیست. این سیر ایمانی و رشد توحیدی ماست. ثانیا این سیر ایمانی واقعا سیر در یک عوالم و مراحلی است و انسان باید آنها طی کند. ثالثا این سماوات سبع در ادبیات دینی مرتبط با همین بحث است و این سیر معنوی واقعا مرتبط با سماوات سبع است. یعنی سیری در عوالم است. نمی شود این را صرفا به کمال معنا کنیم. یا به بهشت معنا کنیم.
سیر در سماوات و مقامات وجودی امام
نکته نهایی در روایت هم اینکه در بعضی از روایات سماء به حضرت نبی اکرم تفسیر شده است. لذا در سوره مبارکه انفال فرمود: «يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ»(انفال/11) حضرت فرمود: سماء، نبی اکرم است. ماء، امیرالمومنین است. فرموده: «عَن جابِر عَن أبي عَبدِ الله قال سَألتُه عَن هَذِه الآية في الباطِن قال السَّمَاءَ فِي الْبَاطْنِ رَسُولُ اللَّهِ وَ الْمَاءَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ جَعَلَ عَلِيّاً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ فَذَلِكَ قَوْلُهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً وَ أَمَّا قَوْلُهُ لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ فَذَلِكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ يُطَهِّرُ اللَّهُ بِهِ قَلْبَ مَنْ وَالاهُ وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ مَنْ وَالَى عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُ الرِّجْز و يُقَّوى قلبَه و اما قُولُه وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ فَإِنَّهُ يَعْنِي عَلِيّاً مَنْ وَالَى عَلِيّاً يَرْبِطُ اللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ فَيَثْبُتُ عَلَى وَلَايَتِه »(5)
از این روایت بدست می آید این سیر ایمانی به یک معنا سیر در درجات وجودی امام است. بارها این را عرض کردیم که در روایات هم ارض هم سماء به امام تاویل می شود. «الامام السَّمَاءُ الظَّلِيلَةُ وَ الْأَرْضُ الْبَسِيطَة»(6) لذا سیر در درجات ایمان سیر در درجات امام است. درجات بهشت هم به درجات ولایت انسان برگشت می کند. ذیل آیات رضوان در سوره مبارکه آل عمران همین نکته بیان شده است. آنجا در مورد مومنین خاص در کنار نبی اکرم فرموده: «أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّه وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصير * هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُون»(آل عمران/162-163) در آنجا روایت بیان کرده است این افراد خاص که ابتدائا امیرالمومنین است خودشان درجات مومنین می شوند.
در موثقه عمار ساباطی در کافی فرموده: «عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ فَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ هُمُ الْأَئِمَّةُ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يَا عَمَّارُ دَرَجَاتٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ بِوَلَايَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ إِيَّانَا يُضَاعِفُ اللَّهُ لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ يَرْفَعُ اللَّهُ لَهُمُ الدَّرَجَاتِ الْعُلَى»(7) درجات سیر ما در درجات ولایت امام است.
لذا این سماء هرچه که هست ارتباطی با امام دارد. امام دلیل در این وادی است؛ بلکه اصلا مقامات وجودی خودشان است. سیر در سماوات، سیر در مقامات وجودی خود امام است. تا آنجایی که انسان برسد به آن نقطه ای که فرمود: «لَا يَسْتَكْمِلُ أَحَدٌ الْإِيمَانَ حَتَّى يَعْرِفَنِي كُنْهَ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ فَإِذَا عَرَفَنِي بِهَذِهِ الْمَعْرِفَةِ فَقَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَه... قَالَ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل»(8) تمام سیر همین است. مقامات نور و سیر در ایمان، سیر در مقام ولایت است تا اینکه انسان به کنه معرفت امام برسد که معرفت به نورانیت است. این حقیقت معرفت الله است. و این نه حلول است و نه اتحاد.
خلاصه طریق سیر و سلوک در وادی ایمان و توحید و قرب و معرفت همین است. ظاهراً مقصود از سیر در سماوات همین است. و اینها عوالمی است واقعاً. تعبیر مجاز به سماوات هم نشده است و این سماوات سبع طریق سیر انسان به سمت ایمان و بهشت است. باید در اینها سیر کرد.
روایت عبدالله بن قاسم مرتبط با سیر در سماوات
در روایت لطیفی در کافی شریف فرموده: «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً زَهَّدَهُ فِي الدُّنْيَا وَ فَقَّهَهُ فِي الدِّينِ وَ بَصَّرَهُ عُيُوبَهَا وَ مَنْ أُوتِيَهُنَّ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ قَالَ لَمْ يَطْلُبْ أَحَدٌ الْحَقَّ بِبَابٍ أَفْضَلَ مِنَ الزُّهْدِ فِي الدُّنْيَا وَ هُوَ ضِدٌّ لِمَا طَلَبَ أَعْدَاءُ الْحَقِّ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مِمَّا ذَا قَالَ مِنَ الرَّغْبَةِ فِيهَا وَ قَالَ أَ لَا مِنْ صَبَّارٍ كَرِيمٍ فَإِنَّمَا هِيَ أَيَّامٌ قَلَائِلُ أَلَا إِنَّهُ حَرَامٌ عَلَيْكُمْ أَنْ تَجِدُوا طَعْمَ الْإِيمَانِ حَتَّى تَزْهَدُوا فِي الدُّنْيَا قَالَ وَ سَمِعْتُه يَقُولُ إِذَا تَخَلَّى الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْيَا سَمَا وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِّ اللَّهِ فَلَمْ يَشْتَغِلُوا بِغَيْرِهِ قَالَ وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ الْقَلْبَ إِذَا صَفَا ضَاقَتْ بِهِ الْأَرْضُ حَتَّى يَسْمُوَ»(9)
در این روایت حضرت از حیات الدنیا و زهد می گویند که کسی اگر بخواهد سیر ایمانی داشته باشد باید از دنیا جدا شود. باید به زهد برسد و الا حلاوت ایمان را نمی چشد. بعد فرمودند مومن وقتی از دنیا جدا شود، ارتفاع و عروج می کند و سیر در سماوات او شروع می شود و حلاوت محبت الهی را می چشد و از اشتغال بغیر جدا می شود. و در تعبیر دیگر فرمودند مومن زمین و دنیا برایش ضیق می شود و میل به سماوات پیدا می کند.
و همانطور که اشاره کردیم این حیاه الدنیا وادی ولایت ائمه جور است. در مقابل هم این سماوات محیط ایمان و ولایت امام است. اگر از این دنیا و ارض انسان جدا شود، و تعلق به حیات دیگری پیدا کند سیر سماواتی او شروع می شود. و این ارض و سماء هم به دنیا و آخرت مرتبط است. این بحث مفصلی است که در کتاب السماء و العالم باید دنبال شود.
صحیحه ابابصیر در معرفت الامام
اما روایت بعدی باب معرفت صحیحه ابابصیر است که فرموده: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً فَقَالَ طَاعَةُ اللَّهِ وَ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ»(10) که در این روایت حکمت را به معرفت الامام و اطاعت الهی معنا کرده است.
این روایت در العیاشی هم نقل شده است و شاید یک روایت باشد. ولی در محاسن این روایت به سند دیگری نقل شده است. «عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي بَصِير» که این سند هم تمام است. اما سند روایت کافی هم بی اشکال است. علی بن ابراهیم و محمد بن عیسی بن عبید که بحثی ندارند. یونس بن عبدالرحمن که از اصحاب اجماع است. ایوب بن حر جعفی هم امامی ثقه است. و ابی بصیر اسدی هم از اصحاب اجماع است.
این روایت ذیل آیه شریفه سوره بقره است که فرموده: «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب»(بقره/269) خداوند به هرکس بخواهد حکمت دهد و حکمت چیزی است که خیر کثیر است. این حکمت را در این روایت به طاعت الله معرفت امام معنا کرده است.
در روایات متعددی این حکمت به صورت دیگری هم معنا شده است. مرحوم مجلسی این روایت را و این بحث حکمت را در ذیل روایت هشام کتاب عقل و جهل آورده است. آنجا حضرت حکمت را به عقل و فهم معنا می کنند. حکمت در بعضی روایات بشکل دیگری بیان شده است. در صحیحه دیگر ابابصیر در کافی فرموده: «عن يُونُسُ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً قَالَ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ وَ اجْتِنَابُ الْكَبَائِرِ الَّتِي أَوْجَبَ اللَّهُ عَلَيْهَا النَّارَ»(11) که حکمت را به معرفت امام و اجتناب از جبائر الهی تعریف کرده است. باید روایات دیگر را هم بررسی کنیم تا به جمع بندی برسیم. والحمدلله...
پی نوشت ها
.....................................................................
(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 184
(2) استاد می فرمودند این روایت بیشتر ناظر به اضطرار به امام است تا بحث معرفت الامام. ایشان در ابتدای کتاب الحجه باب اضطرار به حجت را مطرح کردند. این روایت ابتدائا به نظر می آید که باید در آن باب مطرح می شد.
(3) استاد می فرمودند تنزل و تقلیل دادن مقام امامت خیلی کار خطایی است و انسان ها را معجب به نفس می کند. یک موقعی کسی در مورد امام سجاد منبر رفت. از من پرسید چطور بود؟ عرض کردم خوب بود! ولی اگر می خواستی در مورد مرحوم آیت الله گلپایگانی حرف بزنی بهتر حرف می زدی. اینهایی که گفتی بالاترش را در مراجع هم داریم. امام چیزی فوق اینهاست.
(4) نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص:280. برخی گفته اند کاش ما آنجا بودیم و از حضرت در مورد این نظام کیهانی می پرسیدیم. نه، این حدیث افقش خیلی بلندتر از این حرف هاست. راجع کیهان شناسی مرسوم نیست بلکه حقیقت سماوات و ارضین و سیر انسان در اینها را بحث می کنند. امام برای حقیقت ایمان و توحید آمده است و عده ای با امام بدنبال کیهان شناسی و شکل سفر خود به ماه و کرات هستند. عده ای هستند محاسبات عجیبی روی قرآن انجام می دهند که مثلا فلان سوره این تعداد حروف حلقی دارد و این تعداد حروف فلان! بجای اینکه با قرآن هدایت شوند و سیر کنند بازی می کنند. خدا رحمت مرحوم حاج آقای صفایی را؛ ایشان می فرمود قرآن برای نجات ما از بازیگری بوده است ما قرآن را هم بازیچه خود قرار داده ایم.
(5) تفسير العياشي، ج 2، ص: 50
(6) الكافي (ط - الإسلامية) ج 1، ص200
(7) الكافي (ط - الإسلامية) ج 1، ص430
(8) بحار الأنوار (ط - بيروت) ج 26، ص1
(9) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 130
(10) لكافي (ط - الإسلامية) ج 1، ص185 / باب معرفة الإمام و الرد إليه
(11) الكافي (ط - الإسلامية) ج 2، ص284