شرح کتاب الحجه کافی جلسه 114 | صحیحه محمد بن مسلم و بررسی تمثیل روایت؛ نسبت ولایت و اعمال انسان - آیت الله میرباقری
شرح کتاب الحجه کافی جلسه 114 | صحیحه محمد بن مسلم و بررسی تمثیل روایت؛ نسبت ولایت و اعمال انسان - آیت الله میرباقری
در این بخش از ضیاءالصالحین، صد و چهاردهمین قسمت از سلسله مباحث شرح و بررسی کتاب «الحجه کافی» آیت الله سید محمدمهدی میرباقری با موضوع «صحیحه محمد بن مسلم و بررسی تمثیل روایت؛ نسبت ولایت و اعمال انسان» را به مدت 33 دقیقه با مخاطبان عزیز به اشتراک می گذاریم.
صحیحه محمد بن مسلم در هدایت با امام حق
بحث در روایات باب معرفت الامام بود؛ و در مورد صحیحه محمد بن مسلم بحث می کردیم. عرض شد که سند روایت مناقشه ای ندارد و دلالت ابتدایی روایت را بیان کردیم. در این روایت چند نکته اصلی وجود دارد که باید اشاره کنیم. یک بحث ارتباط معرفت امام با اعمال و عبادات انسان است. بحث دیگر که در روایت مهم است این تمثیلی است که حضرت بیان کرده اند.
عرض کردیم نکته اصلی این روایت که روی آن تاکید شده این است که: دینداری بدون امام ممکن نیست. یعنی پرستش خدای متعال بدون امام ممکن نیست. ممکن است کسی ریاضت و زحمت بکشد ولی ریاضات راهگشا نیستند. انسان را از وادی ضلال و حیرت و از وادی تیه بیرون نمی آورند. ما دو وادی داریم. وادی هدایت، وادی ضلالت. این دو عالم، فرع بر امام حق است. اگر کسی با امام حق حرکت کرد در وادی بندگی خدای متعال و بصیرت و هدایت می باشد. ولی اگر از وادی حق جدا شد در وادی ضلالت است و ملحق به ائمه ضلال می شود. همان طور که در قران می فرماید: «و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات» تحت ولایت آنها قرار می گیرد.
لذا حضرت در ذیل روایت می فرمایند: «ان ائمه الجور و اتباعهم لمعزولون عن دین الله قد ضلوا اضلوا» کسی بدون امام در وادی پرستش خدا حرکت کند به حیرت می افتد و بعد از این رفت و برگشت هایی که بین جمعیت های مختلف دارد، در پایان با ائمه ضلال همراه می شود. آنها هستند که او را همراه خودشان می کنند؛ کسی نمی تواند به تنهایی راه برود و از ائمه ضلال نجات پیدا بکند. انسانی که با امام راه نمی رود، شیطان قدرت تسلط بر او را دارد. آن روزی که شیطان ملعون رجز می خواند درست می گفت که «لاغوینهم اجمعین» چون ما را تک به تک می دید و در تنهایی خودمان می دانست که می تواند بر ما غلبه پیدا کند. ما را بدون امام حق می دید. انسان اگر از امام حق جدا شد قطعا شیطان بر او تسلط پیدا می کند.
نکته: باید توجه کرد که این تمثیل اصلاً معنای تحقیر انسان درش نیست. مفاد این تمثیل این است که گوسفند بدون چوپان و گله نمی تواند بار خودش را ببندد و حرکت کند. البته ممکن است مدتی احساس کند که خودش می تواند خودش را اداره کند. اما در واقع گوسفندی که رها می شود قادر به اداره خودش نیست. نه غذای خودش را می تواند تامین کند و نه امنیتش را و طبیعی است که مسیرش مسیر هلاکت است.
انسان هم در وادی پرستش خدای متعال امام می خواهد. اگر کسی خیال کند که من برای نجات از ضلالت و هلاکت و جهنم و بت پرستی می توانم خودم برای خودم کاری انجام دهم قطعا هلاک می شود. اگر خیال کند که به شهود خودم، به عقل خودم، به عبادت و ریاضت خودم می توانم تکیه کنم، باید بداند که قطعا به نتیجه نمی رسد. رسیدن به مقام معرفت و عبودیت، احتیاج به امام دارد.
لذا در پایان هم می فرمایند: اگر کسی رجوع به امام نکند و از دنیا برود در وادی کفر و نفاق از دنیا رفته است. این حدیث متواتر است که فرمود: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه» البته این روایت را هم بعضی فرق، عام معنی کرده اند که شامل امام حق و امام باطل می شود. در حالیکه منظور روایت امام من الله می باشد.
چند نکته در باب تمثیل روایت
مرحوم صدرا در مورد این تشبیه و دو مرحله ای که در مثال بیان شده است فرمودند منظور از شب در روایت فضای جهالت است. یعنی فضای جهالت وقتی او را فرا می گیرد به نقطه ای می رسد که ناچار است تا در دو مرحله به دو گروه پناه ببرد. بر خلاف مرحوم مجلسی که می فرماید این دو گروه ممکن است اهل حق یا اهل باطل باشند، ایشان می فرماید: هر دو گروه اهل حق هستند. گروه اول اهل علم اند. و گروه دوم اهل سلوک می باشند. وقتی به اهل علم پناه می برد، اهل علم او را در جمع خود راه می دهند اما این شخص آنها را هماهنگ با خودش نمی بیند. چون در وادی ضلال سیر کرده است. از گروه اول جدا می شود و به گروه دوم که اهل سلوک هستند پناه می برد. این بار اهل سلوک او را نمی پسندند. چون وادی سلوک جایی است که هر کسی را قبول نمی کنند و در جمعشان راه نمی دهند.
به عبارت دیگر ایشان در کنار مسیر ائمه علیهم السلام دو جریان اهل علم و اهل سلوک را مطرح می کند و می گوید: کسی که با امام حرکت نمی کند ناچار به اهل علم و سلوک مراجعه می کند. او اهل علم را نمی پسندد و اهل سلوک او را نمی پسندند.
اما مرحوم علامه مجلسی این جمعیت ها را اعم از حق و باطل می دانند. به نظر ایشان کسی که با امام حرکت نمی کند ناچار است تا به جمعیت هایی رجوع کند که ممکن است این جمعیت ها حق یا باطل باشند. ایشان می فرماید گروه اولی که به آنها پناه می برد گروهی هستند که اهل ادعا هستند و حرف باطل می زنند. به عنوان مثال داستان ابن ابی العوجاء را مطرح می کند که به حسن بصری مراجعه کرد و مدتی همراهش بود و بعد چون به نظرش آمد که این فرد استقرار در رای ندارد از او جدا شد.
به نظر ما دلیل نداریم که روایت را مثل مرحوم صدرالمتالهین ترجمه کنیم. حضرت این مطلب را توضیح می دهند که کسی که از امام جدا شود ناچار است که به جماعات دیگر مراجعه کند. در این مراجعات گاهی او دیگران را نمی پسندد و گاهی دیگران او را نمی پسندند. لزومی هم ندارد که بگوییم این جماعات حتما اهل حق یا اهل باطل هستند. اعم از این دو است.
مسئله اعمال و ولایت امام
اما مسئله مهمی که در روایت به او مفصلاً پرداخته و باید از او بحث و تحلیل کنیم این است که چطور می شود عملی که فرد انجام می دهد و بندگی هم می کند، مقبول درگاه الهی نیست در حالیکه فرد تحت ولایت امام حق این عمل را انجام ندهد. این چه نسبتی بین ولایت و عمل انسان است که انکار این امر سبب بطلان عمل عبادی انسان می شود ولو اینکه این عمل با شروط ظاهری فقهی هم همراه باشد.
ممکن است گفته شود این حرف چطور با حسن و قبح ذاتی در اعمال سازگار است؟ در جواب می گوییم اولا حسن و قبح ذات این عمل مثلا صلاه برای قبولی کافی نیست و نیاز به حسن فاعلی هم دارد. که این خود بحث مفصل و قابل گفتگویی است.
ثانیا بنظر ما این تصویر از حسن و قبح ذاتی که ربطی به توحید و ولایت ندارد تصویر درستی است از حسن و قبح نیست. بنظر ما حسن که در همین صورت صلاه هست هم تناسبی با امام معصوم و ولایت اوست. ما قائل به حسن ذاتی افعال بدون توجه به بندگی و خضوع در مقابل خدا و اولیاء او نداریم. اینطور نیست که منهای خدا و بندگی الهی ما یک ذاتی داریم که حسن دارد. با بودن خدا متعال در عالم و بساط بندگی است که بندگی حسن شده است و استکبار قبیح. و همه حسن ها و زیبایی ها به بندگی در مقابل خداوند برگشت می کند و تناسبات همین مسئله است. و نیز قبحی بجز استکبار در مقابل خدا نداریم و بقیه قبائح به همین برگشت می کند.
ولو معنای این حرف قبول حرف اشاعره و بی ملاک شدن افعال نیست که پس امر و نهی الهی به هر چیزی می تواند تعلق گیرد. نخیر! امر الهی به صلاه تعلق می گیرد ولی در صلاه تناسبات بندگی واقعا هست که امر الهی به او تعلق می گیرد. در حرمات و رذایل اخلاقی تناسبی با استکبار هست که جنود آن می شوند و به آنها نهی تعلق می گیرد. لذا کسیکه می خواهد مستکبر باشد و از فروعات امر بندگی و خضوع در مقابل استفاده کند این عملش مقبول نیست بلکه مورد بغض الهی هم هست. روح عمل این فرد بندگی نیست بلکه استکبار و انکار است.
البته مرحوم صدر المتالهین می فرماید این آدم هایی که در حدیث از آنها صحبت شده علت قبول نشدن عبادات آنها این است که عملی که ذیل ولایت اولیاء الهی نیست این عمل منجر به عجب و غرور می شود و لذا عملشان مبغوض است. به نظر ما این طور نیست. اینها به خاطر این که از امام جدا می شوند عملشان مبغوض است. ولو قبول داریم این عمل مبغوض از آثارش هم می تواند عجب و ریا و... باشد.
توجه کنید که اگر مدار حق و حسن را به چیزی بیرون از خود خداوند متعال ارجاع دهیم، مدار حق و حسن دیگر خدا نیست بلکه چیزی بیرون از اوست. ما عدل پرست و اخلاق پرست نیستیم. ما خداپرست هستیم. چیزی بالادست خداوند متعال برای بندگی ما وجود ندارد. معیار و حسنی بغیر از خداوند متعال نیست که او سبب پرستش ما نسبت به خدا شود که اگر اینطور بود ما خدا پرست نبودیم بلکه عدل پرست بودیم. صدق پرست بودیم. اینکه در روایات فرموده مدار حق و باطل خود امام است «علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیث ما دار» معنایش همین است. معیار حق خود امیرالمومنین است. «والوزن یومئذ الحق». کسی که از راه دیگری غیر از امیر المومنین حرکت می کند جایی که حضرت را با میزان خودش می سنجد اختلاف هم پیدا می شود.
نکته: سوال می شود که آیه شریفه فرموده: «ان الشرک لظلم عظیم» و ظاهرش این است که چیزی بنام ظلم وجود دارد و اگر می گویند مشرک نشوید چون این ظلم است. لذا مدار در حرکت ما ظلم و عدل است. بنظر ما این حرف تمامی نیست. اینطور نیست که امر کلی بنام ظلم وجود دارد و ربطی به خداوند متعال و اراده او ندارد و بعد بگوییم یکی از مصادیق این ظلم شرک و کفر و استکبار است. لذا بنظر ما این آیه هم قابلیت این را دارد که جور دیگری معنا شود. والحمدالله...
افزودن دیدگاه جدید