مفهوم نظری و مفهوم بدیهی
به گزارش خبرنگار ضیاءالصالحین به نقل ازحوزه، حضرت آیت الله جوادی آملی در پیام تصویرخود به دومین همایش «قرآن و معرفت شناسی» با تبیین معنی حقیقی علم، اظهار داشتند: قرآن کریم روی علم تکیه می کند نه روی وجود ذهنی، آن که نور است و سازنده انسانیت انسان است، آن علم است، نه وجود ذهنی.
مادامی که در معروف های حوزوی و دانشگاهی غرق هستیم، مفهومِ نظری با مفهوم بدیهی حل نمی شود
ایشان در در بخش دیگری از این پیام گفتند: انسان روحی دارد ملکوتی، آنچه که مربوط به گوهر هستی اوست، اصل معرفت است که خدا به او داد و فرمود من هیچ انسانی را «ناقص الخلقة» خلق نکردم: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾، آن گاه با «فاء» فصیحیه این إستوای خلقت و تسویه خلقت نفس را معنا کرد، فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، این الهام با حکمتین آمیخته است، اینکه فرمود، «فجور نفس و تقوای نفس» این مبتنی است بر اینکه خود نفس شناخته شود، آن با علم شهودی شناخته می شود، پس خدای سبحان نفس را به خود نفس شناساند.
متن کامل پیام معظم له به شرح زیر است:
وذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی جَمِیعِ الْأَنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلِین وَ الْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ الْمَهْدِیین سِیمَا خَاتَمُ الْأَنْبِیاءِ وَ خَاتَمُ الْأَوْصِیاء عَلَیهِما آلَافُ التَّحِیةِ وَ الثَّنَاء بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
مقدم شما فرهیختگان و نخبگان معرفت شناسی را گرامی می داریم و از حضور همه بزرگوارانی که با ایراد مقال یا ارائه مقالت بر وزن علمی این کنگره افزوده اند، سپاسگزاریم و از برگزارکنندگان این نشست و این همایش و این کنگره، قدردانی می کنیم و از ذات أقدس الهی مسئلت می کنیم، سعی بلیغ همه شما را به أحسن وجه بپذیرد و توفیق ارائه خدمات برتر و بهتر علمی، به همه شما مرحمت کند!
مستحضر هستید که قرآن کریم روی علم و معرفت، خیلی عنایت دارد؛ آنچه که قرآن روی آن عنایت دارد، مسئله علم است، نه وجود ذهنی، گرچه اصطلاح علم به وجود ذهنی به این صورت در قرآن کریم نیامده و در حکمت متعالیه مطرح است؛ اما اساس معرفت علم است، نه وجود ذهنی.
وقتی خواستند علم را معنا کنند، گفتند: «العلم هو الصورة الحاصلة من الشئ لدی العقل»، این معلوم است، این علم نیست. این معروف است، معرفت نیست. گاهی علم را به این صورت تعریف می کنند، معرفت را به این صورت تعریف می کنند؛ می گویند: «حصول صورة شئ فی العقل»، این وجود ذهنی است نه علم، وجود ذهنی یعنی وجود ذهنی، علم یعنی علم؛ بین وجود ذهنی و علم «بین الارض و السماء» فاصله است. آنچه که مورد بحث نشده و نمی شود و غافل مانده است، علم است و آنچه فراگیر است، وجود ذهنی است و قرآن کریم روی علم تکیه می کند نه روی وجود ذهنی، آن که نور است، سازنده انسانیت انسان است، آن علم است، نه وجود ذهنی. در حکمت متعالیه که در کنار مائده و مأدبه قرآن کریم نشسته اند، مرحوم صدر المتألهین تا حدودی موفق شد، بین وجود ذهنی و علم فرق بگذارد، هر چه به ذهن آمده، علم نیست. هر چه در درون انسان هست، علم نیست. بخشی از اینها معلوم است و نه علم، بخشی از اینها وجود ذهنی است نه علم. علم وجود خارجی است، وجود ذهنی وجود ذهنی است. هیچ یعنی هیچ! ارتباط عمیق علمی بین وجود ذهنی و علم نیست، آن در شعاع علم در صحنه ذهن موجود است؛ لذا می بینیم، ما سخن از علم می کنیم؛ ولی از وجود ذهنی یاد می کنیم و دلمان می خواهد وجود ذهنی، عالمِ عادل بپروراند، این طور نیست. آن که «یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاء»،[1] آن علم است نه وجود ذهنی، آن علم است نه صورت ذهنی، آن علم است نه حصول صورت.
قرآن کریم علم را نور می داند و آن را به «علم الیقین» و «عین الیقین» و «حق الیقین» تقسیم می کند و «علم الیقین»، وقتی «عین الیقین» می رسد که وجود خارجی باشد نه وجود ذهنی و «عین الیقین»، وقتی به «حق الیقین» بار می یابد که وجود خارجی باشد نه وجود ذهنی. آنچه مغفول مانده است در مسئله معرفت شناسی، خود معرفت است که «العلم ما هو»؟ نه «المعلوم ما هو»! تا کسی بگوید: «صورة کل شئ عند العقل». نه وجود ذهنی، تا بگویند؛ «حصول صورة الشئ فی العقل».
مطلب دیگر آن است که انسان روحی دارد ملکوتی، این موجِد خارجی است، این نه زمان دارد، نه مکان، نه متزمّن است، نه متمکّن. این نه تهی و خالی خلق شد، نه عاریتی است. آنچه که مربوط به گوهر هستی اوست، اصل معرفت است که خدا به او داد، فرمود من هیچ انسانی را «ناقص الخلقة» خلق نکردم: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾،[2] سوگند به روح آدمی و سوگند به خدایی که روح آدمی را «مستوی الخلقة» خلق کرد. آن گاه با «فاء» فصیحیه این إستوای خلقت و تسویه خلقت نفس را معنا کرد، فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾،[3] این الهام با حکمتین آمیخته است، اینکه فرمود، «فجور نفس و تقوای نفس» این مبتنی است بر اینکه خود نفس شناخته شود، آن با علم شهودی شناخته می شود، پس خدای سبحان نفس را به خود نفس شناساند. فجور او را و تقوای او را به او شناساند. با این فجور و تقواشناسی الهام بخش، فرمود می تواند رشد کند، تزکیه بشود و مانند آن.
آنچه را که به عنوان حس و تجربه است، آن را در محدوده تجرید بها داده است، وگرنه تجربه بدوین تجرید، تفکر بنی اسرائیلی است که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[4] ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾،[5] این دو آیه، در دو بخش قرآن کریم، تفکر منحط بنی اسرائیل را نشان می دهد که ما چیزی را می پذیریم که محسوس باشد، در حالی که تمام قوانین تجربی، تکیه گاه علمی آنها به قاعده تجریدی است؛ یعنی ما هر چیزی را بخواهیم یقین پیدا کنیم و ضرورت او را بدانیم، این بدون برهان نمی شود و بازگشت آن به جمع بین تناقض است، چون جمع نقیضین محال است، این شئ اگر هست، نبودش محال است، وقتی نیست، بودش ضروری است.
این بیان نورانی امام صادق(سَلامُ الله عَلَیه) که مرحوم کلینی در همان جلد اول کافی آورد، استدلال به اصل تناقض است فرمود: «إِذْ لَمْ یكُنْ بَینَ النَّفْی وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَة»،[6] مشابه این برهانی که در کافی کلینی است، نه به این صراحت، بلکه در آستانه این صراحت، مطلبی است که مرحوم ابن بابویه قمی در پایان کتاب قیم توحید خود،[7] از وجود مبارک امام رضا(صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلامُهُ عَلَیه) نقل کرده است که بین نفی و اثبات فاصله نیست؛ یعنی اگر اراده أزلی نشد، حادث است. حادث نشد، أزلی است.
غرض آن است که قرآن کریم هم محسوسات را معرفی کرد، علم به محسوسات را وارسی کرد به عنوان تجربه، تا از این تجربه به تجرید بار یابیم، فرمود: ﴿إِلَی الْإِبِلِ كَیفَ خُلِقَت﴾،[8] ﴿إِلَی السَّماءِ كَیفَ رُفِعَت﴾،[9] ﴿إِلَی الْأَرْضِ كَیفَ سُطِحَت﴾،[10] اینها یک مسایل تجربی است. این مسایل تجربی باید به بارگاه رفیع تجرید بیاید تا یقینی شود، اگر یقین شد، آن وقت زمینه ایمان را به همراه دارد.
مسئله معرفت کاملاً از مسئله ایمان جداست؛ ما دو تصدیق داریم: یک تصدیق علمی داریم، یک تصدیق عملی. قضیه را قضیه می گویند، برای اینکه بین محمول و موضوع داوری و قضا مستقر است. این کار عقل نظری است که مسئول اندیشه است و قرآن از او به عنوان علم یاد می کند، تفکّر یاد می کند و مانند آن که شما با این تفکّر به آن نتیجه خواهید رسید. عقل حکم می کند؛ یعنی می فهمد، این محمول با این موضوع رابطه دارد که ما از او به عنوان حکم یاد می کنیم، وگرنه حکومت و حاکمیت و امثال آن مطرح نیست، این به درک عقل برمی گردد که درک می کند این محمول برای این موضوع است. بعد از اینکه این را درک کرد، این علم پیدا شد، نوبت به عقل می رسد. عقل آن است که محصول کارگاه علم را، به بارگاه عمل برساند: «الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَن»،[11] عقل محصول کارگاه علم را به جان خود گِره می زند، می شود ایمان. دو حکم است: یک حکم ثبوت محمول برای موضوع که قرآن از آن به علم یاد می کند، دوم گِره زدنِ عصاره علم به جان است که از آن به ایمان یاد می کند و این را کار عقل می داند. عقل با اراده و عزم و نیت و اخلاص هماهنگ است، علم با تصور و تصدیق و جزم هماهنگ است، جزم علمی بدون عزم عملی، از منظر قرآن کریم نافع نیست و عزم غیر عالمانه هم سودآور نیست.
یک بیان نورانی از امام صادق(سَلامُ الله عَلَیه) است که مرحوم کلینی آن را در همان جلد اول اصول کافی نقل کرد و آن این است که فرق جاهلیت و عقلانیت در این است؛ در نظام جاهلی که قرآن خط بطلان روی آن کشید، تصدیق و تکذیب آن مردم به قبول و نکول نیاکانشان وابسته بود، چیزی را باور داشتند که نیاکانشان گفته باشند، می گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّة﴾،[12] چیزی را نفی می کردند که نیاکانشان نکول داشته باشند نه قبول، می گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلین﴾،[13] وقتی قبول و نکول گذشتگان، سند علمی تصدیق و تکذیب امتی باشد، این نظام می شود نظام جاهلی.
بیان نورانی امام صادق(عَلَیهِ أَفْضَلُ صَلَوَاتِ الْمُصَلِّین) این است که قرآن در بخش معرفت شناسی دو مرز بسته است: مرز تصدیق و مرز تکذیب؛ هم ورود را ممنوع کرد، هم خروج را. فرمود بیگانه اگر بخواهد از مرز تصدیق بیاید، باید برهان دستش باشد، آشنا اگر بخواهد از مرز تکذیب خارج شود، باید برهان دستش داشته باشد. گذرنامه می خواهد، فرمود: «إِنَّ اللَّهَ(سبحانه و تعالی) حَصَّنَ[14] أو خَصَّ أو حَضَّ[15]»، به سه نسخه ای که مرحوم کلینی نقل کرده است، «خَصَّ عِبَادَهُ بِآیتَینِ مِنْ كِتَابِهِ»؛[16] فرمود ذات أقدس الهی، جامعه جاهلی را خط بطلان کشید، جامعه عقلانی را تأسیس کرد، دو مرز ورودی و خروجی برای تفکّر و جامعه عقلانی ذکر کرد، بدون گذرنامه هم ورود را ممنوع کرد، هم خروج را، هم تصدیق را ممنوع کرد، هم تکذیب را، هم نفی را ممنوع کرد، هم اثبات را. کسی بخواهد به چیزی رأی بدهد، نظر بدهد، باید گذرنامه داشته باشد که وارد شود، بخواهد چیزی را نفی کند، خارج شود، باید گذرنامه داشته باشد، فرمود ذات أقدس الهی در دو آیه جامعه را بست، اگر بخواهند رأی مثبت بدهند، باید برهان داشته باشند، اگر بخواهند رأی منفی بدهند؛ تکذیب بکنند، باید برهان داشته باشند «خَصَّ عِبَادَهُ بِآیتَینِ مِنْ كِتَابِهِ»، یکی اینکه «أَنْ لَا یقُولَ عَلَی اللَّهِ إِلَّا الْحَق»،[17] جز حق نگویند و یکی اینکه جز حق را نپذیرند، به این دو آیه استدلال کرد، فرمود: ﴿لا تَقْفُ ما لَیسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ﴾،[18] یکی هم بخواهد چیزی را نفی کند، تکذیب کند، خارج شود، فرمود: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ یحیطُوا بِعِلْمِه﴾،[19] شما که محقق نیستید، برهان ندارید، چرا می گویید نه!؟ اگر خواستید بگویید نه، باید برهان قطعی داشته باشید، خواستید بگویید آری، باید برهان قطعی داشته باشید.
این علم را از دو جا ثابت کرده است، فرمود یا از درون علم می جوشد، این برای انبیا و اولیا که مکتب نرفته «مسئله آموز صد مدرّس اند»،[20] یا از راه برهانی که از معلمان یاد گرفتند، تعبیر قرآن کریم با یک تنزّل، به این صورت درمی آید که اگر مزرعه ای، بوستانی بخواهد سرسبز و خرّم باشد و ثمربخش باشد یا از درون خود آن مزرعه باید چشمه بجوشد یا از بیرون استخری داشته باشد که از آن جا آب بیاید، قناتی باشد، چشمه ای باشد، از بیرون آب بگیرد: ﴿لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ﴾، که راه وحیانی و مانند آن است، ﴿أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهید﴾،[21] که راه تعلیم و تربیت است و اگر کسی نه چشمه جوشان در درون او بود، نه گوش شنوا از رهبری رهبران الهی، این می خشکد و در قیامت می گوید: ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل﴾[22] و این دو راه «مانعة الخلو» است، جمع را شاید. ممکن است متفکری هم از درون بجوشد، هم از استاد کمک بگیرد.
در بخش هایی از قرآن کریم فرمود؛ انسان در زادروز خود هیچ علمی از علوم حصولی بیگانه و خارج را نمی دانست، در سوره «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیئاً﴾، این نکره در سیاق نفی نشان می دهد، انسان در زادروز خود از بدیهی ترین بدیهیات که مثلاً آتش گرم است، باخبر نیست؛ اما ﴿جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَة﴾،[23] اینها مجاری ادراکی است تا عالم شود.
در بخش هایی از قرآن کریم فرمود؛ ممکن است در پایان عمر و در زمان فرتوتی، برخی ها هم به جایی برسند که ﴿لِكَیلا یعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیئا﴾،[24] «من آنچه که خوانده ام همه از یاد من برفت»،[25] ممکن است ـ خدای ناکرده ـ به آن صورت دربیاید.
معرفت شناسی قرآن کریم از همین جا عبور می کند که ما یک علمی داریم صاحب خانه و علومی داریم مهمان. در حوزه و دانشگاه، علوم فراوانی را یاد می گیریم، طرزی مهمان ها را دعوت کنیم که با علم صاحب خانه بسازد. علمی که از حوزه می آید، باید با صاحب خانه هماهنگ باشد، علمی که از دانشگاه می آید، باید با صاحب خانه هماهنگ باشد، آن علم صاحب خانه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ است، علمی که در حوزه و دانشگاه است، فقه است، اصول است، اقتصاد است، ادبیات است، فیزیک است، شیمی است، اینها مهمان نفْس هستند، آن «نفس ملهمه» که از فجور و تقوای الهی، معلم آن خداست، کمک گرفته، بهره مند است، صاحب خانه هستند. تمام تلاش و کوشش را بکنیم به اینکه معرفت شناسی چیست؟ مشکل ما را حل نمی کند. بخشی از علم را به معرفت شناسی باید تحویل بدهیم، بخش دیگر این است که چه چیزی را بشناسیم؟ و چطور بشناسیم؟ که با صاحب خانه هماهنگ باشد، بعد هم بگوییم؛ «ای برادر تو همان اندیشه ای»؛ مادامی که حوزوی و دانشگاهی فکر می کنیم، بعد از این جا وقتی که سحرخیز شدیم، در کنار سجاده با خدا گفتگو کردیم، می گوییم؛ درست است که عمری را گذراندیم به اینکه؛
ای برادر تو همان اندیشه ای ٭٭٭ ما بقی تو استخوان و ریشه ای[26]
اما «گردن بزن اندیشه را، ما از کجا او از کجا»[27]. این علم حصولی را آن جا باید قربانی کنیم، این بحث های معرفت شناسانه را باید آن جا قربانی کنیم، در برهه ای فخر ما این بود که بگوییم؛ «ای برادر تو همان اندیشه ای» ـ إِنشَاءَاللَّه ـ به جایی می رسیم که بگوییم؛ «گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا»، ما مادامی که در معرفت شناسی غوطه ور هستیم، یک؛ در معروف های حوزوی و دانشگاهی غرق هستیم، دو؛ به ما می گویند مشکلات نظری را با مصداق باید حل کرد نه با مفهوم، مفهومِ نظری با مفهوم بدیهی حل نمی شود،
آفت ادراک این قیل است و قال ٭٭٭ خون بخون شستن محال است و محال[28]
مشکل نظری را باید با مصداق عینی حل کرد؛ یعنی علم شهودی و بعد «عین الیقینی» و بعد «حق الیقینی»، نه اینکه مفهوم نظری را با مفهوم بدیهی حل بکنیم که کار حوزه و دانشگاه است. «گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا». تا تفکرات حوزوی و دانشگاهی داریم، نابالغ هستیم؛
آفت ادراک این قیل است و قال ٭٭٭ خون بخون شستن محال است و محال
مفهوم نظری را با مفهوم بدیهی حل کردن کار روزانه ماست، خون را با خون می شوییم؛ اما مفهوم نظری را با مصداق خارجی حل کردن، آن است که می گویند؛ «گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا». او عین خارج است، به ذهن نمی آید، ما مادامی که با وجود ذهنی مأنوس هستیم، به او نمی رسیم، چون وجود ذهنی، وجود ذهنی است؛ ولی اگر با علم مأنوس شدیم که به عرضتان رسید، علم آسمان است، وجود ذهنی زمین است.
مرحوم صدرالمتألهین در درجه اول، مقداری از آن را حکیم سبزواری(رضوان الله علیه) در شرح منظومه گفت، در بقیه بحث ها، شما می بینید سخن در علم است؛ ولی معلوم را تعریف می کنند یا سخن در علم است، از وجود ذهنی سخن به میان می آورند، علم همچنان بِکر مانده است، دست نخورده مانده است؛ «نُورٌ یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاء»، همچنان ناآشنا مانده است.
امیدواریم توفیقی عطا شود که همه ما عالِم شویم، از علم سخن بگوییم نه از معلوم، از علم سخن بگوییم نه از وجود ذهنی. آن که می گوید «از علم رهیدیم و به معلوم رسیدیم»؛[29] یعنی از وجود ذهنی رهیدیم و به معلوم عینی رسیدیم، اگر واقعاً انسان به علم برسد، از علم نمی رهد، خود علم نور است و نفْس با علم کامل می شود. به هر تقدیر «از علم رهیدیم و به معلوم رسیدیم».
من مجدداً مقدم همه شما اساتید، بزرگواران، نویسندگان، پژوهشگران، محققان معرفت شناسی قرآنی را گرامی می دارم و از ذات أقدس الهی مسئلت می کنم، به همه شما سعادت و سیادت دنیا و آخرت قرار دهد که قرآن پژوهان خوبی باشید و قرآن در جان و جامعه ما، به بهترین وجه ظهور و حضور پیدا کند!
از خدای سبحان مسئلت می کنیم نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سایه امام زمان، حفظ بفرماید!
روح مطهر امام راحل، شهدای انقلاب، آیت الله هاشمی رفسنجانی و همه بزرگوارانی که سهمی در انقلاب داشتند، مشمول عنایت ویژه ولی عصر باشند!
خطر سلفی و داعشی و تکفیری هم به استکبار و صهیونیسم برگردد!
و این نظام الهی تا ظهور صاحب اصلی خود، از هر خطری، محفوظ بماند!
«غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ وَ السَّلَامُ عَلَیكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»
پی نوشت:
[1]. مصباح الشریعة, ص16.
[2]. سوره شمس، آیه7.
[3]. سوره شمس، آیه8.
[4]. سوره بقره، آیه55.
[5]. سوره نساء، آیه153.
[6]. الكافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص84.
[7]. توحید، ص246؛ «إِذْ لَمْ یكُنْ بَینَ الْإِثْبَاتِ وَ النَّفْی مَنْزِلَة».
[8]. سوره غاشیه، آیه17.
[9]. سوره غاشیه، آیه18.
[10]. سوره غاشیه، آیه20.
[11]. الكافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص11.
[12]. سوره زخرف، آیه22 و23.
[13]. سوره مومنون، آیه24؛ سوره قصص، آیه36.
[14]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج2، ص186.
[15]. صافی در شرح کافی(مولی خلیل قزوینی)، ج1، ص340.
[16]. الكافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص43.
[17]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج3، ص107.
[18]. سوره اسرا، آیه36.
[19]. سوره یونس، آیه39.
[20]. غزلیات حافظ، غزل شماره167؛ «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ٭٭٭ به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد».
[21]. سوره ق، آیه37.
[22]. سوره ملك، آیه10.
[23]. سوره نحل، آیه78.
[24]. سوره حج، آیه5.
[25]. غزلیات سعدی، غزل شماره421؛ «آن ها که خوانده ام همه از یاد من برفت ٭٭٭ الا حدیث دوست که تکرار می کنم».
[26]. مثنوی مولوی، دفتر دوم، بخش9.
[27]. غزلیات دیوان شمس مولوی، غزل شماره33؛ «می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا ٭٭٭ گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا».
[28]. مثنوی مولوی، دفتر سوم، بخش226.
[29]. غزلیات مولوی، غزل شماره1481؛ «یک حمله مردانه مستانه بکردیم ٭٭٭ تا علم بدادیم و به معلوم رسیدیم».
افزودن دیدگاه جدید