ابدی بودن احکام با تغییر بعضی از آنها چگونه سازگار است؟
پرسش :
با اینکه احکام پروردگار ابدی است و تا روز قیامت جاری است و تغییر نمی یابد، چگونه است که در برخی موارد این مطلب صحت ندارد؟ مثلا:
1 – اگر حق طلاق از نظر قرآن در اختیار مرد است، چگونه می توان این حق را در شرایط ضمن عقد ازدواج به زنان تفویض کرد؟
2 – در مورد دیه اهل کتابی که در جامعه اسلامی زندگی می کنند که قرآن آن را نصف قرار داده است، چگونه مجمع تشخیص مصلحت نظام (زیر نظر ولایت فقیه) آن را برابر با مسلمانان تصویب کرده است و اجرا می شود؟
3- در مورد ارث که نسبت دو به یک برای پسر و دختر حکم شده است، چگونه می توان آن را به وسیله وصیت نامه ولی یا بذل از جانب پسر تغییر داد؟
4 – اگر اختلاط زن و مرد در اسلام حرام است، چطور در طواف کعبه در حالی که در حال احرام، زن و شوهر نسبت به هم حرام می شوند، این اختلاط میلیونی اشکال ندارد؟
بر اساس آنچه گفته شد؛ اولاً: در مورد موضوع اول همین الان مجامع حقوق بشری غرب و ضد انقلاب فشار می آورند و تبلیغ می کنند که این حق ناعادلانه است و باید در نظام حقوقی ایران تغییر کند. فکر نمی کنید با تفویض حق طلاق به زن در شرایط ضمن عقد، عملا نظر آنها پیاده می شود. اگر ما برای آنها استدلال می کنیم که این حکم خداست و غیر قابل تغییر، پس این کار چگونه انجام می شود و قانونی و شرعی است؟ یعنی با توافق مرد و زن آیا می توان حکم خدا را تغییر داد؟
ثانیاً: در مورد موضوع دوم، مجمع تشخیص، علت تصویب آن را پاره ای از ملاحظات برای زندگی اهل کتاب در ایران اعلام کرده است، آیا خدا این ملاحظات را نمی دانست؟ و اگر این ملاحظات واقعا عینی و حقیقی هستند وضع این حکم از جانب خدا نقض غرض است!! و با حکمت او در تقابل.
پاسخ اجمالی
ادیان الهى، از دو بخش تشکیل شده اند: یک بخش عناصر ثابت دینى و بخش دیگر عناصر متغیر. آن بخشى از ادیان الهى که عنصر ثابت و جهان شمول، همه جایى و همه زمانى هستند، در واقع ناظر به آن بخش از هویت انسان مى باشد که همواره ثابت است.
ادیان الهى به جنبه متحول و متغیر آدمى نیز توجه کرده اند و این جنبه در قالب عناصر متغیر تجلى یافته است. مقصود از احکام متغیر آن بخشى از عناصر دینى است که وابسته به شرایط اجتماعى، سیاسى و فرهنگى، و به تعبیرى، وابسته به زمان و مکان مى باشد.
ابدی بودن احکام الهی به این معنا نیست که نتوان از اجرای آن در هیچ شرایطی و حتی بصورت موقت دست کشید، بلکه یکی از ویژگیهای شریعت اسلامی، انعطاف پذیر بودن آن در برابر شرایط زمانی و مکانی است که این به معنای دست کشیدن از معیارها نخواهد بود و در مواردی که اشاره نمودید، اجمالا باید گفت که حق طلاق بر عهده مرد بوده و با تفویض وکالت در برخی موارد، این حق او از بین نخواهد رفت و آن چه در ارتباط با دیه اهل کتاب فرمودید از دو جهت صحیح نیست، چون نه این حکم، مضمون صریح قرآن است و نه دیه اهل کتاب نصف مسلمان میباشد!، اما به هرحال، مجمع تشخیص مصلحت، بدون آن که حکم شرعی را الغاء نماید، به دلیل شرایط موجود، از راه حکم حکومتی و ثانوی؛ که آن نیز نوعی حکم شرعی است؛ اجرای آن را معلق نموده و مقرر کرده که تا اطلاع ثانوی، دیه این افراد با مسلمانان برابر باشد که این به معنای تغییر حکم شرعی نبوده بلکه تعلیق اجرای آن است و موضوع ارث با وصیت و بذل متفاوت بوده و حکم ارث با آن دو هیچ تغییری نمییابد، بلکه آنها در دو زمینه متفاوت ارزیابی میشوند و در نهایت، باید بدانیم که هیچ دانشمند دینی، مجوز اختلاط گناهآلود مرد و زن را حتی در ایام حج صادر ننموده و موازین شرعی در انجام مناسک حج باید همانند دیگر مواقع رعایت شود.
پاسخ تفصیلی
پرسش نسبتا مفصل شما را باید در چند زمینه مورد ارزیابی قرار داد:
1- ابدی بودن احکام الهی به چه معناست؟
2- اگر بر اثر ضرورت یا مصلحت اهم، حکمی از احکام الهی موقتا به حالت تعلیق درآید، آیا این به معنای دست برداشتن از آن حکم ارزیابی خواهد شد؟
3- ارتباط مواردی را که بعنوان مستند و دلیل پرسش خود بیان نمودید، با موضوع پرسشتان تا چه اندازه میباشد؟
اکنون با همین ترتیب، به بررسی پرسش هایتان خواهیم پرداخت:
1: در مورد قسمت اول، مختصرا باید گفت که ادیان الهى، از دو بخش تشکیل شده اند: یک بخش عناصر ثابت دینى و بخش دیگر عناصر متغیر. آن بخشى از ادیان الهى که عنصر ثابت و جهان شمول، همه جایى و همه زمانى هستند، در واقع ناظر به آن بخش از هویت انسان مى باشد که همواره ثابت است.
ادیان الهى به جنبه متحول و متغیر آدمى نیز توجه کرده اند و این جنبه در قالب عناصر متغیر تجلى یافته است. مقصود از احکام متغیر آن بخشى از عناصر دینى است که وابسته به شرایط اجتماعى، سیاسى و فرهنگى، و به تعبیرى، وابسته به زمان و مکان مى باشد. [اقتباس از نمایه: دین، ثبات و تغیر، سؤال 10 (سایت: 209)]
مراد از ابدی بودن احکام الهی و شریعت اسلامی، این است که عناصر ثابت در این دین و احکام آن از چنان استحکامی برخوردار است که تا روز قیامت تغییر نمییابد، هر چند عناصر موقعیتی، روش ها و سازکار ها میتواند در شرایط مختلف، متفاوت باشد، اما چنین تفاوت هایی که در زمان زندگی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نیز مشاهده میشده، تأثیری در ثابت ماندن اصول کلی این دین الهی نخواهد داشت. در این مورد میتوانید به مطالبی که در مورد خاتمیت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در صفحه 341 جلد هفدهم تفسیر نمونه نگاشته شده مراجعه فرمایید.
2 – ثابت بودن اصول، نمیتواند دلیلی باشد که ما به اوضاع پیرامون خود بیتوجه بوده و بصورت متحجرانهای تنها بخواهیم در صدد اجرای احکام باشیم! به بیانی دیگر، احکام و معیارهای ثابت الهی با زندگی متغیر بشری بگونهای در هم آمیخته شده که نمیتوان آنها را در دو مسیر کاملا جداگانه دنبال کرد. توجه به همین نکته مهم است که موجب پدیدار شدن عناوینی همچون احکام اولیه و ثانویه، تقابل اهم و مهم، اضطرار، اکراه، مصلحت و ...در فقه اسلامی شده است.
اگر جستجویی در قرآن کریم داشته باشیم، به مواردی از این نوع برخورد مینماییم که حتی انکار ظاهری توحید که مهمترین اصل در اسلام است، در شرایطی مجاز میباشد [سوره نحل، 106] . عمار یاسر؛ یکی از برجسته ترین یاران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم؛ که برای نجات جان خویش، ظاهرا خداپرستی را انکار کرده بود، نه تنها مورد توبیخ واقع نشد، بلکه از سوی قرآن و پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و امامان معصوم علیهم السلام مورد حمایت و پشتیبانی قرار گرفت! [حرعاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، ج 16، ص 225، روایت 21423، موسسه آل البیت، قم، 1409 ه ق.] بر این اساس، اگر بتوانیم در شرایطی، به ظاهر دست از خداپرستی برداریم، بدون آن که توحید ما دچار خدشهای شود، طبیعی است که دست برداشتن از برخی احکام در شرایط مشابه، بصورت ظاهری یا موقت و جهت اضطرار یا مصلحت، نشانگر ضعف مبانی آن حکم شرعی نخواهد بود.
بعنوان نمونه، اگر سرقت و دزدیدن اموال مردم، در دین اسلام بعنوان کرداری نکوهیده و حرام به شمار آید، اما بیان شود که اگر شخصی به دلیل گرسنگی مفرط و برای حفظ جان خود، اقدام به سرقت مقداری مواد غذایی نموده باشد، از اعمال مجازات معاف خواهد بود، آیا این بدان معناست که ما از معیارهای خودمان در مورد ناپسند بودن دزدی دست برداشته ایم؟!
و یا اگر از اجرای حدی از حدود الهی، به دلیل تهدیدات جهانی و به خطر افتادن جان مسلمانان، موقتا خودداری نمودیم، این به معنای دست برداشتن از عقیده میباشد؟! یقینا این گونه نیست و اگر کتب فقهی و حقوقی را مطالعه نموده باشید، متوجه این نکته خواهید شد که دو موضوع الغاء و تعلیق با هم متفاوت میباشند، بدین ترتیب که الغاء به معنای آن است که از حکم و قانونی کاملا صرف نظر نموده و آنرا مختومه اعلام نماییم، ولی تعلیق بدان معناست که نظر به پارهای از مصالح ، در مقطع زمانی خاصی، اجرای یک قانون به صلاح مصلحت نبوده باشد ما بدون آنکه آن قانون را لغو نماییم، موقتا از اجرای آن دست برداشته و بدون آنکه به اعتبار قانون مورد نظر، لطمهای وارد آید، به انتظار برطرف شدن موانع اجرای آن بمانیم. با کمی دقت نظر، درخواهیم یافت که بسیاری از مواردی که بعنوان تغییر در احکام اسلامی از آن یاد میشود، از نوع دوم بوده و به معنای لغو و از بین رفتن حکم اسلامی نیست!
3 – اما مواردی را که بعنوان دلیلی برای تغییر احکام اسلامی بیان نمودید، به ترتیب مطالعه مینماییم:
الف – در مورد تفویض حق طلاق به زن، باید گفت که با چنین تفویضی، حکم اسلام تغییر نمییابد، زیرا حق طلاق همچنان به دست مرد بوده و تنها در مواردی که در آنها، نوعی عسر و حرج برای زن به وجود می آید، شوهر به زن وکالت میدهد تا از جانب او طلاق را جاری نماید. در این زمینه، نکاتی قابل توجه است:
اول: وکیل نمودن شخصی برای انجام یک موضوع، حق موکل را در انجام همان امر از بین نخواهد برد، بر این اساس، هر چند شوهر در این موارد به همسر خود وکالت داده، اما حق اولیه خودش، با این وکالت از بین نخواهد رفت، چون وکالت باید در امری داده شود که خود موکل بتواند آن را به جا آورد [قانون مدنی، ماده 662] .
دوم: این وکالت بصورت تام و همه جانبه نیست، بلکه تنها منحصر به مواردی است که ادامه زندگی، با عسر و حرج مواجه شود.
سوم: بر فرض اینکه چنین وکالتی نیز وجود نداشت، زن میتوانست با مراجعه به محاکم قضایی، تقاضای طلاق نماید، زیرا اینگونه نیست که چون حق طلاق بر عهده مردان است، آنها بتوانند همسران خود را در شرایط عسر و حرج نگاه داشته و زنان نیز امکان استیفای حقوق خود، از جمله نفقه و ...و در نهایت درخواست طلاق را از طریق دستگاه قضایی (اسلامی) نداشته باشند [قانون مدنی، ماده 662، مواد 1111 و 1129] . بر این اساس، چنین حقی از ابتدا برای زنان وجود داشته، بدین روش که با مراجعه زن به دادگاه، شوهر مجبور به طلاق میشد و وکالتی که اکنون در عقدنامه ها ذکر میشود، تنها برای تسهیل روند اداری و قضایی میباشد و تغییری در احکام اسلامی به شمار نمی آید.
ب – در ارتباط با پرسش شما در مورد دیه اهل کتاب، دو نکته جالب وجود دارد که در طرح سوالتان به آن توجه ننمودید:
اول : بر خلاف آنچه که بیان نمودید، موضوع دیه اهل کتاب،از مواردی نیست که در قرآن به آن اشاره شده باشد، بلکه حکم آن از روایات و سیره نبوی استخراج شده است!
دوم : مقدار دیه اهل کتاب که در روایات بیان شده، نصف دیه مسلمانان نیست، و معیار نصف، تنها در مورد زن و مرد است، نه مسلمان و اهل کتاب! و دیه اهل کتاب در بیشتر کتب فقهی 800 درهم اعلام شده است [نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج 43، ص 38، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ هفتم؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 121، روایت 5250، 4 جلد، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1413 ه ق.] .
حال با در نظر داشتن این دو مطلب، به بررسی این موضوع می پردازیم:
حکم دیه اهل کتابی که در محدوده کشورهای اسلامی زندگی مینمایند، امری است که میان دانشمندان علوم اسلامی در آن، اختلاف نظرهایی وجود داشته است، هر چند بیشتر فقهای شیعه، مقدار هشتصد درهم را پذیرفته اند [نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام، ج 43، ص 39] ، و اکنون نیز همین نظریه پذیرفته شده است، اما با توجه به شرایط جهان امروز، و با توجه به معاهداتی که ما نیز آن را پذیرفته ایم، وضعیت جدیدی در برخورد با اتباع غیر مسلمان به وجود آمده که نیاز به استفاده از احکام ثانویه و حکومتی را در مورد آنان ایجاد نموده است.
در همین راستا، تساوی دیه اهل کتاب با مسلمانان، هر چند که مطابق با احکام اولیه اسلام نیست و به همین دلیل نیز توسط شورای نگهبان؛ که مسئولیت تطابق قوانین با احکام اولیه شرع را برعهده دارد؛ رد شده است، اما همان گونه که اشاره نمودید، مجمع تشخیص مصلحت، که مرجع صدور احکام ثانوی و پارهای از احکام حکومتی است، چنین امری را به صلاح کشور دانسته و رأی به اجرای آن داده است که صدالبته این به معنای الغای حکم اولی نیست، بلکه نوعی تعلیق آن به شمار می آید که چنین عملکردی حتی در زمان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نیز سابقه داشته که بعنوان نمونه میتوان به موردی اشاره نمود که ایشان؛ به دلیل معاهده حدیبیه که با مشرکان منعقد نموده بودند؛ شخصی را که به آنان پناهنده شده بود به کفار برگرداندند [مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 20، ص 362، موسسه الوفاء، بیروت، 1404 ه ق.] ، اگرچه از لحاظ احکام اولیه اسلامی، چنین امری صحیح به نظر نمیرسید و به همین دلیل نیز مورد اعتراض برخی مسلمانان نا آشنا به قدرت انعطاف پذیری احکام اسلامی قرار گرفت.
نتیجه اینکه در مورد دیه اهل کتاب، حکم الهی تغییر نیافته، بلکه به دلیل شرایطی، موقتا اجرای حکم اولی متوقف شده است و این بدان معنا نیست که خداوند، از احتمال بروز چنین شرایطی نا آگاه بوده، بلکه به این دلیل است که احکام اولیه، بر پایه مصالح کلی بشر در شرایط عادی وضع شده است، اما از طرف پروردگار نیز چنین اجازهای داده شده که در شرایط غیر عادی، موقتا رویکرد دیگری اتخاذ شود.
ج – در قسمت دیگری از پرسشتان، مفاهیم ارث و وصیت و بذل که سه موضوع جداگانه هستند را در هم آمیخته و تعارض موهومی از آن استخراج نمودید که باید در پاسخ، ابتدا مفهوم و محدوده هرکدام مشخص شود تا روشن شود که تعارضی وجود ندارد:
اول(بذل): هر شخصی در زمان زندگی و سلامت، قدرت و توانایی مدیریت اموال خود را دارد و خود بهتر میداند که چگونه آن را هزینه نماید. آیا به مصارف شخصی و خانوادگی برساند، آن را وقف نماید، انفاق کند و یا آن را به دیگران بذل نموده و هدیه نماید و هیچ شخصی؛ حتی وراث آینده او؛ حق اعتراض نخواهند داشت، زیرا چنین مدیریتی بر اموال، حق طبیعی اوست، هر چند این حق، در زمان بیماری منجر به مرگ، محدود خواهد شد.
دوم(وصیت): وصیت به معنای آن است که شخص، برای بعد از مرگ خود توصیه هایی به بازماندگان نماید، که میتواند مالی و یا غیر مالی باشد، اما طبق شریعت اسلام، هر چند اشخاص در زمان زندگی خود، قدرت بر تصرف در تمام اموال خود را دارند، اما برای بعد از مرگ، حداکثر میتوانند در یک سوم اموال خود تعیین تکلیف نموده [حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، ج 19، ص 271، باب 10] و باقی اموال باید طبق قوانین اسلامی ارث میان ورثه تقسیم شود.
سوم(ارث): اموال شخص متوفی، به این ترتیب حسابرسی میشود که ابتدا دیون مالی او پرداخت شده، سپس وصیت او در محدوده یک سوم اموال، اجرا خواهد شد و باقیمانده آن طبق فرمول تعیین شده، بین وراث تقسیم میگردد که مردان باید دو برابر زنان ارث ببرند [سوره نساء، 12 و 11] .
با دقت در مفاهیم فوق، مشخص خواهد شد که ارث از ابتدا، تنها در اموال باقیمانده بعد از وصیت و دین کاربرد داشته و فرمول آن نیز تغییری نخواهد نمود. اما اشخاص میتوانند در زمان حیات و سلامت خود، پشتیبانی مالی بیشتری از برخی فرزندان به عمل آورده و یا مقداری از اموال خود را به او ببخشند، و یا اینکه در وصیت مالی خود(در همان محدوده یک سوم) به برخی از آنها توجه بیشتری نمایند، اما توصیه های متوفی در خصوص تقسیم ارث (که مقدار باقیمانده از وصیت و دین است) نافذ نبوده و اثری نخواهد داشت. بعد از تقسیم ارث نیز که هر کدام از وراث سهم خود را دریافت نمودند، میتوانند هر رفتاری در مورد آن داشته باشند، یا آن را برای خود بردارند و یا به دیگران از جمله برادران و خواهران خود بذل نمایند و چنین بذل و بخششی، تغییر در حکم شرعی فرمول ارث نبوده، بلکه بخششی جداگانه و بعد از تقسیم ارث ارزیابی میشود که از لحاظ شرعی هم مشکلی نخواهد داشت.
د – در مورد چهارم هم، اگر چه حکم الهی عدم جواز اختلاط گناه آلود، از سنت و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و امامان معصوم علیهم السلام استفاده شده و هم چنین مقتضای ضمنی آیاتی از قرآن کریم میباشد که مردان و زنان را به عفت و پاکدامنی فرا می خواند [همانند: نور، 30 و 31 و 60؛ مومنون، 5؛ معارج 29 و ...] ، اما باید توجه داشت که هر اختلاطی حرام نبوده و اختلاط مردان و زنان در جامعه، اگر به همراه گناه و شبهه نباشد، ایرادی نخواهد داشت و از زمان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تا کنون نیز هیچگاه این دو قشر عظیم جامعه، بطور کامل از هم جدا نبوده و عملا چنین کاری امکانپذیر هم نیست، بلکه آنان در کنار هم به انجام وظایف اجتماعی و دینی خود میپردازند. آیه ای از قرآن کریم میتواند این ادعا را ثابت نماید، جایی که خطاب به همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم میفرماید که در سخن گفتن کرشمه ننمایند تا موجب طمع ورزی افراد گناهکار شوند، بلکه بصورت معمولی و عادی سخن بگویند [سوره احزاب، 32] . دقت بفرمایید: خداوند، زنان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و همچنین سایر بانوان را از سخن گفتن با نامحرمان منع نکرده، بلکه تنها آنان را از نوعی سخن گفتن بازداشته که با ویژگی دینداری آنان همخوانی ندارد! چنین تفکیکی در ارتباط با سایر موارد اختلاط زنان و مردان نیز وجود داشته و تنها آن نوع از اختلاط منع شده که موجب رواج فساد در جامعه اسلامی شود.
اما در مورد فریضه حج که بدان اشاره فرمودید، باید گفت: با توجه به رشد روزافزون حجاج خانه خدا و محدودیت مکانی این سرزمین مقدس، برای اینکه اختلاط دو جنس مخالف، موجب بروز مفسدهای نگردد، چندین راه متصور است:
الف –برای جلوگیری از فساد احتمالی، این فریضه مهم الهی را تعطیل نماییم! یقینا، چنین پیشنهادی با توجه به اهمیت فوق العاده حج و نقش اجتماعی چشمگیر آن در جهان اسلام، منطقی به نظر نمیرسد و این واجب الهی به اندازهای مهم است که اگر روزی پیش آید که مسلمانان ؛به هر دلیل؛ تمایل به سفر حج نداشته باشند، رئیس حکومتهای اسلامی موظفند، حتی با پرداخت هزینه سفر از اموال عمومی، آنان را وادار به این مسافرت نمایند [حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، ج 11، ص 24- 23، روایت 14148 و 14149.] ! با توجه به چنین توصیه هایی، آیا میتوان حج را که طالبان آن؛ با تحمل سال ها انتظار؛ به انجام آن مبادرت می ورزند، تنها به بهانه اختلاط تعطیل نمود؟!
ب – راه دیگری که برای جلوگیری از اختلاط وجود دارد، این است که یکی از این دو قشر(مثلا بانوان)، از انجام فریضه حج محروم شوند که این شیوه نیز منطقی نیست و دین اسلام، به همان اندازه که به انجام اعمال حج توسط آقایان اهمیت میدهد، انجام این فریضه را برای بانوان نیز مهم میشمارد، و حتی اجازه شوهر را در سفر حج واجب لازم نمیداند [حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، ج 11، ص 155، روایت 14511] ! بر این اساس، نمیتوان به بهانه اختلاط، آنها را از سفر الهی حج محروم نمود.
ج – میتوان راه دیگری را در نظر گرفت که متصدیان امور حج؛ با انجام تدابیری؛ مانع اختلاط شده به گونه ای که آقایان و بانوان؛ مستقلا و بدون مشکل برخورد با طرف مقابل؛ بتوانند فرایض خود را انجام دهند. چنین شیوهای هر چند مناسب بوده و در مواردی همانند چادرهای عرفات و منی و ... صورت عملی به خود گرفته است، و ما امیدواریم متصدیان امور حج با استفاده از مشاوره های نخبگان مسلمان بتوانند این مشکل را نیز حتی المقدور حل یا کم نمایند.
د – در نهایت، بهترین راهی که فعلا میتوان در این مورد پیشنهاد نمود، این است که زائران، با در نظر داشتن وجدان دینی خود، به شیوهای عمل نمایند که علیرغم مختلط بودن زن و مرد در اعمال حج، با رعایت موازین و شئون اسلامی، زمینه های بروز گناه را از بین ببرند و طبیعی است که طواف و ازدحام، مجوزی برای مردان و زنان نبوده تا آنان بتوانند بدون هیچ دغدغهای تماس بدنی با هم داشته باشند، و آنچه را قبلا گناه به حساب می آمده، اکنون حلال تصور نمایند! و این مطلب که گاهی؛ حتی از جانب برخی حاجیان ناآشنا به مبانی شرعی؛ عنوان میشود که مردان و زنان نامحرم، هنگام حج، همانند برادر و خواهر میباشند!، از هیچ مستند شرعی برخوردار نبوده، بلکه دلایل بسیاری وجود دارد که حتی هنگام طواف نیز باید اصول دینی؛ در ارتباط با نحوه برخورد مردان و زنان؛ با دقت مراعات گردد، که به یک مورد از آنها اشاره مینماییم:
در روایتی بیان شده که بانویی در حال طواف بوده و مردی نیز به دنبال او طواف مینمود، در همین حال بود که دست های آن بانو تا آرنج از حجابش بیرون آمد. مردی که به دنبال او بود، با مشاهده این وضعیت، دستان خود را بر دست های او گذاشت! خداوند(با معجزهای) دست های آن دو را به هم چسباند، بگونهای که طواف دیگران نیز متوقف شده و مردم گرد آن دو جمع شده و به حاکم مکه نیز خبر رسید و فقیهان مکه برای پایان دادن به ماجرا، خواستار بریده شدن دست آن مرد شدند! ولی در نهایت، از امام حسین علیه السلام که برای انجام فرایض حج به مکه آمده بودند، کمک خواسته شد. فرمانروای مکه خدمت ایشان عرض نمود که ببین چه اتفاقی برای این دو نفر افتاده! امام سوم علیه السلام با مشاهده این وضعیت، رو به قبله دست ها را بلند نمود و مدت زیادی را به دعا و راز و نیاز با پروردگار خود گذراندند، سپس به طرف آن خانم رفته و دست های مرد مزاحم را از دستان او جدا فرمودند! فرمانروا از امام علیه السلام پرسید که آیا آن مرد را مجازات نماییم؟ امام علیه السلام جواب منفی داده(و مجازات خداوند را برای او کافی دانستند). [حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، ج 13، ص 227، روایت 17613.]
با توجه به مطالب فوق، باید پاسخ استدلال چهارم خود را نیز دریافت نموده باشید.
بنابراین، نمیتوان هیچ کدام از موارد اشاره شده را، تغییری در حکم الهی و یا موضوعی در تضاد با ابدی بودن اسلام تلقی نمود و موارد دیگری از این نوع که گاهی مطرح میشود، همانند یکی از چهار موردی است که در استدلال شما موجود بود و در نهایت این که، انعطاف پذیری احکام اسلامی که آن هم یکی از آموزه های دینی است و از جانب خداوند به آن فرمان داده شده است، پشتیبان مناسبی برای ابدی بودن احکام اسلامی به شمار می آید.