مباحث حال خوب (11) | اوج امنیت و حال عمیق بسیار خوب - استاد پناهیان (فیلم، صوت، متن)
مباحث حال خوب (11) | اوج امنیت و حال عمیق بسیار خوب - استاد پناهیان (فیلم، صوت، متن)
در این بخش از ضیاءالصالحین، یازدهمین قسمت از سلسله مباحث اخلاقی "حال خوب" حجت الاسلام علیرضا پناهیان را با موضوع "اوج امنیت و حال عمیق بسیار خوب" به مدت 47 دقیقه با دوستداران طریق معرفت به اشتراک می گذاریم.
جلسه 11 : اوج امنیت و حال عمیق بسیار خوب / حجت الاسلام پناهیان
کسی که ایمان به خدا ندارد همیشه یک احساس ناامنی در دلش هست/ مؤمن، هم خودش احساس امنیت دارد هم به دیگران امنیت می دهد
شاید احساس امنیت، پایۀ حال خوب باشد و طبیعتاً اگر کسی احساس امنیت را از دست بدهد با عوامل دیگر به حال خوب نمی رسد. گاهی ممکن است انسان فراموش کند که احساس امنیت ندارد ولی تا احساس امنیت را به طور کامل و عمیق به دست نیاورد آرامش و حال خوب را هم به دست نخواهد آورد. در جلسۀ قبل گفتیم که برای پیدا کردن احساس امنیت، چاره ای نیست جز اینکه یک مقدار از این مباحث انسانی فراتر برویم و به خود خدا، اعتقاد به خدا و ارتباط معنوی با خدا برسیم.
قرآن کریم با صراحت می فرماید احساس امنیت با ایمان به خدا به دست می آید: «الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْن» (انعام،82) ایمان با احساس امنیت خیلی تناسب دارد، مؤمن هم احساس امنیت می کند هم به دیگران امنیت می دهد «إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُسْلِمُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِم» (کافی/ج2/ص234). مؤمن در اثر ایمان هم حال خودش خوب می شود هم این حال خوب را به دیگران می دهد. کسی که اصلاً به خدا ایمان ندارد همیشه یک احساس ناامنی در دلش هست، گاهی می تواند حس ناامنی را فراموش کند، گاهی می تواند با عوامل دیگری که برای حال خوب وجود دارد یک مقدار خودش را سر پا نگه دارد، ولی به هیچ وجه نمی تواند جای احساس امنیتی را که فقط با ایمان به خدا به دست می آید پر کند.
خیلی از مؤمنین با وجود ایمان به خدا، عمیقاً احساس امنیت ندارند
بدون ارتباط با خدا و صرفاً با عوامل ظاهری، احساس امنیت نمی تواند به صورت عمیق به دست بیاید، ولی صرفاً با ایمان به خدا هم نمی شود احساس امنیت در انسان ایجاد شود، یعنی هرچه بگوییم «خدا من را خلق کرده...» و به خودمان تلقین کنیم «خدا من را دوست دارد» کافی نیست. تا یک حدی می شود با ایمانِ صرف به مبدأ و معاد، احساس امنیت پیدا کرد، از یک مقدار به بعد، باز می بینید که یک مؤمن احساس امنیت نمی کند. به او می گویید مقدرات تو در دست خدا است، مرگت دست خدا است، بلاء و رخاءت در زندگی دست خدا است، نگران نباش، او هوای تو را دارد، او که تو را رها نکرده، بلایی هم پیش بیاید مراقب تو است، حتماً به مصلحت است و... . این حرف ها تا یک حدی اثر دارد ولی از یک جایی به بعد می گوید «یعنی ممکن است خدا بلا سر من بیاورد؟ ممکن است خدا من را از این دنیا ببرد؟» باز با وجود خدا احساس امنیتش عمیق نیست.
احساس امنیت خیلی دقیق نبض انسان را برای داشتن حال خوب به دست انسان می دهد. منتهی یک وقت شما برای وزن کردن یک چیزی از باسکول استفاده می کنید، یک وقت هم از ترازوی دیجیتال بسیار دقیق که مثلاً با آن طلا را وزن می کنند می خواهید اندازه گیری کنید. اگر بخواهیم اثر ایمان افراد را بر احساس امنیت که یکی از وجوه مهم حال خوب است اندازه گیری کنیم باید سراغ ترازوهای بسیار دقیق برویم. آن وقت معلوم می شود که خیلی از مؤمنین هنوز با وجود ایمان به خدا احساس امنیت ندارند. چه کار باید کرد که آدم به احساس امنیت عمیق برسد که اگر اطلاعاتی از آیندۀ زندگی خودش و بلایای پیش آمده در آیندۀ زندگی خودش پیدا کرد، حالش بد نشود؟
خیلی از آرامش های ما به خاطر جهل ما است، ما نمی دانیم کِی می میریم یا اینکه چه بلایی سرمان خواهد آمد، چون خبر نداریم یک کمی حال مان خوب است. اگر خبردار بشویم همین حال خوب موقت مان را هم که طبیعتاً سطحی هم هست از دست می دهیم. ما باید به جایی برسیم که اگر بلایای آینده را هم از قبل خبردار شدیم، از مرگ مان هم خبردار شدیم، این قدر به خدا مطمئن باشیم و آرامش داشته باشیم که حال مان بد نشود.
غیر از ایمان، عمل صالح هم لازم است، یعنی ایمان را باید پرورش داد
برای اینکه آدم به این مقدار از ایمان و اطمینان و حال خوب برسد، غیر از ایمان، عمل صالح هم لازم دارد، یعنی ایمانش را باید عملیاتی کند، ایمانش را باید پرورش بدهد، ایمانش را باید ورز بدهد. برای ایمانش باید فداکاری های بزرگ بکند، خرج کند، هزینه بدهد. ایمان به تنهایی کفایت نمی کند. می توانم بگویم ایمانش باید خیلی عمیق باشد، ولی چطوری ایمان خیلی عمیق می شود؟ وقتی که با عمل همراه باشد. شما برای ایمانت چه کار کردی؟ کاری که آدم در کنار ایمان، برای ایمان و به خاطر ایمان انجام می دهد، موجب می شود اطمینانِ خاطر انسان نسبت به خدا بالا برود.
بعضی ها وقتی یاد خدا را برای شان می آوری که آرامش به ایشان بدهی، نه تنها آرامش پیدا نمی کنند، بلکه ممکن است در بعضی از شرایط با خدا مشکل هم پیدا کنند. گاهی ممکن است قرآن خواندن برای کسی که در حال احتضار است، خوب نباشد. قرآن کریم می فرماید: «وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» (زمر،45) هنگامى که خداوند به یگانگى یاد مىشود دلهاى کسانى که به آخرت ایمان ندارند مشمئز و متنفر مىگردد چون فکر می کنند خدا با آنها نیست، خدا دشمن آنها است، خدا هوای آنها را ندارد. کسانی که متنفر می شوند یک ایمان نصفه نیمه دارند، یعنی می دانند خدا هست، اگر می گفتند خدایی وجود ندارد دلیلی وجود نداشت که نسبت به چیزی که نیست مشمئز بشود! پس می دانند یک خدایی هست ولی این خدا را دشمن خودشان می دانند.
کسی که پای ایمانش دین داری نکند، عمل نکند و ایمانش را پرورش ندهد به اوج آرامش نمی رسد
اگر کسی ایمان به خدا پیدا کرد یک مقدار آرامش پیدا می کند، ولی باید ایمان را ورز داد و تقویت کرد «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا» (نساء،136)، ایمان یک اتفاق نیست، یک راه است، ایمان را باید رفت، ایمان یک نهال است که باید رشد کند، بالنده بشود، میوه بدهد. ایمان را باید آبیاری کرد، گاهی ایمان با خون آبیاری می شود. کسی که آماده می شود در راه خدا خون بدهد یک دفعه ای ایمانش به عرش می رود. کسی که جهاد می کند ایمانش یک دفعه ای خیلی بالا می رود. اگر ایمان را تقویت کنی به قدری آرامش پیدا می کنی که اگر از بلایای آیندۀ خودت هم خبردار بشوی به هم نمی ریزی؛ دیگر آدمی نیستی که چون از اتفاقات آینده خبر نداری آرامش داشته باشی، حالت خوب است، به آینده می گویی إن شاءالله چیزی پیش نمی آید، به گذشته هم می گویی که «الخَیرُ فی ما وقع».
البته کسی بتواند دربارۀ گذشتۀ خودش بگوید «الخَیرُ فی ماوقع» خیلی خوب است و ایمان بالایی دارد. خدایا! هرچه برای من پیش آمده، من حسرت نمی خورم، به تو اطمینان دارم. این خیلی عالی است. ولی اگر بخواهی بگویی: خدایا! هرچه هم پیش بیاید به تو اطمینان دارم، این حرف برای انسان یک مقدار سخت است؛ مرد می خواهد، مؤمن می خواهد. برای رسیدن به این ایمان باید یک مقدار تلاش کرد. این حالت با دین داری امکان دارد، با معنویت صرف به معنای ایمان، امکان ندارد.
دین داری یک شکل و مدل خاص ندارد. یک دفعه ای می بینی یک آدم چاقوکش یک جایی به خاطر خدا یک جوانمردی می کند و با همین کار امتیازهای مثبت زیاد به دست می آورد و ایمانش خیلی تقویت می شود. اگرچه دستورهای دینی مشخص است، ولی درجات و جایگاه و روحیات آدم ها متفاوت است، لذا نمی توانیم برای دین داری یک مدل خاصی ارائه کرد، می توانیم بگوییم فلان رفتار اشتباه است ولی نمی توانیم به سادگی کسی را به بی دینی متهم کنیم. ولی اگر کسی پای ایمانش دین داری نکند، عمل نکند، فداکاری نکند و ایمانش را پرورش ندهد به اوج آرامش نمی رسد.
حال خوب و حال بد، درجات دارد / خیلی وقت ها حال مان بد است ولی نمی فهمیم
یک بار دیگر مرور کنیم؛ ما می خواهیم به اوج آرامش و اوج حال خوب برسیم. هم حال خوب و هم حال بد، حداقل و حداکثر دارد. ممکن است فکر کنم حالی که الان دارم خوب است، ولی اگر اولیاء خدا این حال من را داشته باشند بگویند خیلی افتضاح است، منتها من احساس نمی کنم.
وقتی مضطرب یا عصبانی بشویم و شدیداً دل مان بگیرد و غمگین بشویم آن را می فهمیم، ولی همین طوری که ما هستیم، خیلی وقت ها حال مان بد است و نمی فهمم که حال مان بد است. حال بد درجات دارد، حال خوب هم درجات دارد.
امنیت بسیار عمیق چگونه به دست می آید؟ با عمل سخت و فداکاری بزرگی که به دستور خدا باشد
می خواهیم خیلی منطقی، بحث را جلو ببریم. بهترین عمل کدام عمل است که من پای ایمانم انجام بدهم تا به اوج آرامش برسم؟ یکی از وجوه حال خوبِ عمیق پیدا کردن، یک امنیت بسیار عمیق است. آدم امنیت بسیار عمیق را از کجا به دست می آورد؟ از خودِ خدا به دست می آورد، اصل ماجرای ایمان هم همین است. من باید با وجود خدا احساس امنیتم به قدری عمیق باشد که در بلا هم آرامشم را از دست ندهم از جمله بلاهای آینده. «نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی الْبَلَاءِ کَالَّتِی نُزِّلَتْ فِی الرَّخَاءِ» (نهج البلاغه/ خطبه193) انسان هایی که عمیقاً ایمان و تقوا دارند حال شان در بلا همان طوری است که در آسایس و خوشی هستند؛ یعنی چطور حال آدم در خوشی خوب است، در بلاء هم حال شان بد نمی شود و خوش هستند؛ حتی اگر از بلای آینده هم به او خبر بدهی حالش بد نمی شود. مؤمن حقیقی یک احساس امنیت فوق العاده دارد. برای اینکه این احساس امنیت را به دست بیاوریم که خیلی عمیق است و حال خوشی که در اثرش پدید می آید هم خیلی بالا است، باید ایمان مان را ورز بدهیم. ایمان معمولی برای یک حس امنیت عمیق کفایت نمی کند.
باید با چه عملی ایمان مان را ورز بدهیم؟ عمل سخت، فداکاری بزرگ، از خودگذشتگی های فوق العاده و البته درست و معقول، نه مثل مرتاض های هندی. از خودگذشتگی ها و اعمال سخت و فداکاری های بزرگی که ایمان را ورز می دهند باید به دستور خدا باشد. وقتی عمل به دستور خدا باشد قصه اش خیلی فرق می کند. فرق است بین عمل سختی که به دستور خدا است، با عمل سختی که تو در آن افتاده ای. عمل سختی که در آن افتاده ای، صبر در بلا است، ولی عمل سختی که خدا دستور داده مثل صبر در جهاد است، یعنی سری را که درد نمی کند دستمال می بندی. انتهای دستور سختی که خدا به تو می دهد تا اجرا کنی چیست؟ اینکه بگویی خدایا! من به تو اطمینان دارم و به سمت اجرایش بروی. ایمان عمیق این است.
اگر انسان به ولیّ خدا شک بکند کارش خراب می شود
بگذارید یک مثال ملموس و واقع بینانه بزنم؛ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی» (نهج البلاغه/ حکمت42) اگر با شمشیرم به بینی مؤمن بزنم تا از من بدش بیاید، مؤمن از من بدش نمی آید (در اینجا منظور این است که امیرالمؤمنین عمداً این کار را انجام بدهد نه اینکه تصادفاً دستش بخورد) اگر امیرالمؤمنین علیه السلام تمام دنیا را به منافق بدهد تا او را دوست بدارد، این منافق، علیّ علیه السلام را دوست نخواهد داشت. همان طور که مؤمن، نسبت به علیّ علیه السلام غضب نمی کند اگر خدا هم -به ظاهر- کاری علیه مؤمن انجام بدهد مومن نمی بُرد، مؤمن اصلاً نمی تواند اطمینانش را به خدا از دست بدهد.
لازم نیست نسبت به اولیاء خدا غضب کنیم، همین که یک کمی ته دل مان شک کنیم، داغون هستیم! عده ای از حواریین حضرت عیسی بن مریم، چهل روز عبادت و قربانی دادند، ولی عبادت و قربانی شان قبول نشد. در آن زمان مردم می فهمیدند قربانی شان به درگاه الهی پذیرفته شد یا نشد. علامۀ طباطبائی(ره) در المیزان می فرماید این سنت الهی از اسلام به بعد منسوخ شد، شما الان عبادت کنید و قربانی بدهید معلوم نمی شود که قبول شد یا نه، دیگر چنین چیزی نداریم. قربانی همه حواریین قبول شد، ولی قربانی یک نفر قبول نشد، گفت یا عیسی چرا عبادتم قبول نشد، خداوند در پاسخ به علت قبول نشدن قربانی او فرمود: گاهی در دلش به تو شک می کند. نیاز نیست غضب پیدا کند. اگر انسان به ولیّ خدا شک بکند کارش خراب می شود. (إِنَّ رَجُلًا مِنْهُمُ اجْتَهَدَ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ دَعَا فَلَمْ یُسْتَجَبْ لَهُ فَأَتَى عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ ع یَشْکُوا إِلَیْهِ مَا هُوَ فِیهِ وَ یَسْأَلُهُ الدُّعَاءَ قَالَ فَتَطَهَّرَ عِیسَى وَ صَلَّى ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَا عِیسَى إِنَّ عَبْدِی أَتَانِی مِنْ غَیْرِ الْبَابِ الَّذِی أُوتَى مِنْهُ إِنَّهُ دَعَانِی وَ فِی قَلْبِهِ شَکٌّ مِنْکَ فَلَوْ دَعَانِی حَتَّى یَنْقَطِعَ عُنُقُهُ وَ تَنْتَثِرَ أَنَامِلُهُ مَا اسْتَجَبْتُ لَهُ قَالَ فَالْتَفَتَ إِلَیْهِ عِیسَى ع فَقَالَ تَدْعُو رَبَّکَ وَ أَنْتَ فِی شَکٍّ مِنْ نَبِیِّه ؛ کافی/ج2/ص400)
خیلی وقت ها امام زمان ارواحنا له الفدا جلوی ما نمی آید، چون اگر بیاید و ما شک بکنیم اوضاع مان خراب است، الان در مواجهه و حضور امام عجل الله نیستیم لذا فعلاً معلوم نیست وضع مان چطور است. اگر امام زمان عجل الله بیاید و به ما دستور بدهد که مثلاً «برو داخل تنور!» چه کار می خواهیم بکنیم؟ ایمان ما باید به قدری قوی باشد که حتی اگر علیه خودمان دستور دادند اجرا کنیم، مثل همان قصۀ تنور است.
ایمان کجا رشد می کند؟ در بلا، و اجرای اوامر الهی که احساس می کنی علیه تو است
شخصی آمد نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله تا مسلمان بشود رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود تا چه حدی می خواهی با من پیمان ببندی و ایمان بیاوری؟ گفت هرچه شما بگویید می پذیرم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود با من بر سر قتل پدرت بیعت کن. در ابتدا برایش سخت بود این حرف را قبول کند بنابراین مدتی تأمل کرد، ولی بالأخره به رسول خدا صلی الله علیه و آله ایمان آورد و با ایشان با همین شرط بیعت کرد. بعد از بیعت، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ما هیچ وقت به کسی نمی گوییم پدرش را بکشد، بلکه انسان باید به پدرش احترام بگذارد، می خواستم بگویم اسیر جایی نباشی. (فَقَالَ الْأَعْرَابِیُّ بَایِعْنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ عَلَى الْإِسْلَامِ فَقَالَ عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ قَالَ نَعَمْ فَبَایَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ الْآنَ لَمْ تَتَّخِذْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً إِنِّی لَا آمُرُکَ بِعُقُوقِ الْوَالِدَیْنِ وَ لَکِنْ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً؛ المحاسن/ج1/ص248)
ما باید ایمان را ورز و رشد بدهیم، ایمان کجا رشد می کند؟ در بلا؛ ایمان در نعمت هم رشد می کند ولی در بلا خیلی بیشتر رشد می کند. ایمان کجا رشد می کند، در اطاعت از اوامر سخت الهی، ایمان کجا رشد می کند؟ در دستورهایی که احساس می کنی علیه تو است، ولی چون تشخیص می دهی آن کار تکلیف است انجام می دهی، آن وقت ایمانت بالا می رود. وقتی ایمانت بالا رفت احساس امنیتت افزایش پیدا می کند.
باید خوفت را با «دین» از بین ببری/ ایمان به تنهایی حال آدم را خوب نمی کند؛ دین داری هم لازم است
ایمان به تنهایی حال آدم را خوب نمی کند؛ دین هم لازم است. در جریان دین داری است که انسان احساس امنیت پیدا می کند. أمیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید «مُفَارَقَةَ الدِّینِ مُفَارَقَةُ الْأَمْنِ فَلَا یَتَهَنَّأُ بِحَیَاةٍ مَعَ مَخَافَة» (کافی/ج1/ص27) جدا شدن از دین جدا شدن از امنیت است و زندگی با ترس شیرین نمی شود. باید خوفت را با «دین» از بین ببری. نمی فرماید خوفت را با ایمان از بین ببر، وقتی ایمان به عمل برسد می شود دین. بعد انسان به یک احساس امنیت خیلی عمیق می رسد.
دین یعنی چه؟ یعنی اینکه ایمانت را نشان بدهی. خود آدم ایمان را کسب می کند، خدا هم لذت و حلاوتش را به آدم می چشاند. هرکسی می خواهد ایمانش را تقویت کند باید ایمانش را تحت امر و دستور خدا به عمل برساند و فداکاری کند یعنی کار سختی که توأم با ازخودگذشتگی است انجام بدهد؛ وقتی انسان این کار را انجام داد یک احساس امنیت عمیق پیدا می کند، معادلۀ خیلی پیچیده ای ندارد.
مراحل کسب احساس اطمینان فوق العاده نسبت به خدا
خدایا! می خواهم به تو مطمئن بشوم، می فرماید اول خبردار بشو که من هستم، بعد فکر کن به اینکه من تو را دوست دارم. فکر کن آیا می شود تو را خلق کرده باشم ولی نسبت به تو بی تفاوت باشم؟ بعد به یادم باش، آن را تکرار کن (یعنی همان ذکر)، یک مدت هر روز یک ساعاتی به من فکر کن. بعد یک مقدار خوب باش، اصلاً قبل از اینکه من به تو چیزی گفته باشم، خودت وجداناً آدم خوبی باش، جنایت نکن، نامردی نکن، مروت به خرج بده. یعنی اگر حرف خدا را هم گوش نکردی، ببین چقدر به عقلت می رسد خودت کارهای خوب انجام بدهی؟ این شد مرحلۀ چهارم.
در مرحلۀ پنجم حرف های من را گوش بده (یعنی اطاعت از امر و دستور خدا). اول حرف های عمومی ابتدایی من را گوش بده، بعد حرف های دیگرم را گوش بده، خودت را بینداز در بلا، در درگیری، یک کمی هم «سری که درد نمی کند دستمال ببند!» یعنی در موقعیت خطیری که من به تو می گویم خودت را قرار بده، بگو خدایا! برایت چه کار کنم؟ بدو بدو تا یک کاری برای خدا بکنی. یک کمی هم این طوری باش. بعد چه کار کنم؟ در بلا هم صبر کن، اطمینانت را به من از دست نده، حسن ظنّت را به من از دست نده. آن وقت چه اتفاقی می افتد؟ در اثر احساس اطمینان فوق العاده نسبت به خدا، یک حالِ خوبِ عمیق پیدا می کنی.
طبق روایات، مهم ترین امتحان ایمان در لحظۀ جان دادن است. هرکسی اعتمادش به خدا بالا نباشد شیطان در لحظۀ جان دادن گولش می زند، می گوید دیگر داری می میری، دست از ایمان به خدا بردار، کافر شو تا من نجاتت بدهم. بعضی بدبخت ها آنجا کافر می شوند. لحظۀ جان دادن لحظه ای است که ایمان آدم باید خودش را نشان بدهد، دیگر دست آدم به هیچ چیز بند نیست، کسی که احساس امنیت عمیق دارد آن لحظه حالش خوب است.
حسن ظنّ به خدا از نتایج ایمان قوی است/ هر کسی حالش خوب نیست از خودش بپرسد «آیا سوء ظنّ به خدا داری؟»
هرکسی در این دنیا خیلی حالش خوب بود آن طرف هم حالش خوب است. أمیرالمؤمنین علیه السلام چقدر جالب می فرماید: زندگی با ترس خرّم نیست. «فَلَا یَتَهَنَّأُ بِحَیَاةٍ مَعَ مَخَافَة» (کافی/ج1/ص27) حسن ظنّ به خدا یکی از نتایج ایمان قوی است. بگذارید مثال بزنم؛ برای موقع سعی بین صفا و مروه یا موقع طواف، اذکار و دعاهای زیادی نداریم، با اینکه آنجا آدم حال خوشی دارد، مثل این است که آدم را رها می کنند و می گویند «خودت چه فکر می کنی؟ الان چه حسی داری؟»
بعد از طواف خانۀ کعبه و نماز طواف، نوبت به سعی بین صفا و مروه می رسد. معمولاً آدم در هنگام سعی باصفاتر از لحظه ای است که دارد دورِ خانۀ شریف کعبه طواف می کند. در آن هفت مرتبه که بین صفا و مروه در رفت و برگشت هستی یک دعا هست که «خدایا! حسن ظنّ من را به خودت بالا ببر!» خیلی لحظۀ قشنگی است. غیر از دعا که بجا و لازم است، باید یک حرکتی بکنیم که حسن ظنّ خودمان را به خدا بالا ببریم که همان مسیر دین داری است؛ به آن روشی که عرض کردم.
اگر کسی حسن ظن به خدا داشته باشد فقط این طور نیست که حالش خوب بشود، اصلاً انگار همیشه بانشاط است دوست دارد بخندد. اگر کسی یک ذره دید حالش خوب نیست اولین سؤالی که از خودش می پرسد این باشد: «آیا تو سوء ظنّ به خدا داری؟ مگر خدا نمی تواند از تو دفاع کند؟ مگر نفرمود «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا» (حج،38)؟ مگر نفرمود مقدرات من دست تو است؟»
حسن ظنّ به خدا در هر حادثه و موقعیتی انسان را تا سطح پیغمبرها بالا می آورد
حضرت داود علیه السلام از خدا پرسید: هم درجۀ من در بهشت کیست؟ انبیاء الهی دچار غرور نمی شوند، می گویند خدایا! همۀ آنچه من دارم تو دادی و تو به هرکس دیگری هم می توانی متناسب با ظرفیتش بدهی. ممکن است بقال سر کوچۀ ما با من که پیغمبر هستم هم درجه باشد، انبیاء این را می فهمند. این قصه برای انبیاء مختلف اتفاق افتاده که هم درجۀ خودشان را در بهشت دیدند. هرکسی از انبیاء الهی و اولیاء خدا کسانی را که هم درجۀ خودشان دیدند آدم های خیلی معمولی بودند، مثل آن جوانی که از مادرش نگهداری می کرد. به حضرت داود علیه السلام فرمودند که دختر خانوادۀ فلانی هم درجۀ تو در بهشت است. رفت و آدرسش را پیدا کرد، گفت می خواهم با دخترخانم شما صحبت کنم. پیغمبر زمان است، مردم احترام می گذارند. وقتی حضرت داود علیه السلام آن دختر را دید از او دربارۀ زندگی و برنامۀ عبادتش پرسید و دید همه اش معمولی است، فرمود خدا چیزی در مورد شما به من گفته که با این زندگی معمولی نمی شود. آخرش آن دختر گفت که یا حضرت داود حسن ظن من به خدا خیلی بالا است، هرچه اتفاق می افتد می گویم خدا حتماً هوای من را دارد، حتماً به نفعم است. حضرت داود علیه السلام می فرماید همین است که خدا تو را هم درجه با پیغمبر زمان خودت قرار داده است. (أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى دَاوُدَ ع فُلَانَةُ بِنْتُ فُلَانَةَ مَعَکَ فِی الْجَنَّةِ فِی دَرَجَتِکَ فَصَارَ إِلَیْهَا فَسَأَلَهَا عَنْ عَمَلِهَا فَخَبَّرَتْهُ فَوَجَدَهُ مِثْلَ أَعْمَالِ سَائِرِ النَّاسِ فَسَأَلَهَا عَنْ نِیَّتِهَا فَقَالَتْ مَا کُنْتُ فِی حَالَةٍ فَنَقَلَنِی اللَّهُ مِنْهَا إِلَى غَیْرِهَا إِلَّا کُنْتُ بِالْحَالَةِ الَّتِی نَقَلَنِی إِلَیْهَا أَسَرَّ مِنِّی بِالْحَالَةِ الَّتِی کُنْتُ فِیهَا فَقَالَ حَسُنَ ظَنُّکَ بِاللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ؛ فقه منسوب به امام رضا علیه السلام/ص360)
شاخص حسن ظنّ به خدا در هر حادثه و هر موقعیتی آدم را تا سطح پیغمبرها بالا می آورد. عرض کردم نمی خواهم مدل دین داری معرفی بکنم، هرکسی ممکن است با یک مدل دین داری، به همین درجه برسد، ولی مهم این است که به این درجه از حسن ظن، به این درجه از احساس امنیت و به این درجه از حال خوب برسد.
چرا رفتارهایی که برخی دنبالش هستند تا سرمست بشوند، خدا حرام می کند؟
نماز شب خیلی خوب است، نماز اول وقت خیلی لازم است، مگر کسی بدون اینها به جایی می رسد؟ فحش دادن خیلی بد است، غیبت کردن خیلی بد است، کارهای خوب خیلی خوب است، کارهای بد خیلی بد است، ولی اعمال افراد متناسب با ظرفیت ها و متناسب با توانایی های شان محاسبه می شود. من نمی توانم زیاد روی اعمال افراد -خوب یا بدش- حساب کنم. آن چیزی که مهم است این است که آیا حالت الان خوب است یا نه؟ سه برابر آدم های معمولی نماز شب می خوانی، سه برابر آدم های معمولی روزه می گیری، به اینها کاری ندارم، حالت خوب است یا نه؟ ثمره این کارها باید مشخص بشود. ممکن است کسی برنامۀ عبادی زیاد سنگینی نداشته باشد ولی حالش خوب باشد و درست و عمیق هم خوب باشد.
باور کنید اگر کسی به خدا حسن ظنّ پیدا کند بانشاط و سرمست می شود. چرا برخی از رفتارها و خوردنی هایی را که بعضی ها دنبالش هستند تا شنگول بشوند، خدا حرام می کند؟ می فرماید تو انسان هستی، من به تو فکر داده ام، قلب داده ام، تو نشاط و سرمستیِ را از چه چیزی باید بگیری؟ از مسکرات؟! خدا ناراحت می شود.
واقعاً چرا بعضی ها این قدر خودشان را محتاج مشروبات الکلی می دانند با اینکه خدا نهی کرده است؟ امر و نهی خدا با فطرت و نیاز حقیقی انسان سازگاری دارد؛ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خدا از چیزی نهی نکرده مگر اینکه آدم ها را از آن بی نیاز کرده است «مَا نَهَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ عَنْ شَیْءٍ إِلَّا وَ أَغْنَى عَنْه» (تصنیف غرر الحکم/ص194) پس چرا اینها این قدر خودشان را محتاج می بینند. لابد اینها چیزی برای سرگرمی و دلگرمی جز این مسکرات ندارند. به چه فکری کنند؟ به چه اندیشه ای فرو بروند؟
خدا از دلِ ناآرام بدش می آید و دل آرام و مطمئن به خودش را خیلی تحویل می گیرد
خدا به ما می فرماید: نه تنها از تو می خواهم سرگرم و دلگرم باشی، بلکه بیشترش را می خواهم. نه اینکه تو بی حال باشی و آن کسانی که دنبال مسکرات هستند، خوشحال و سرخوش باشند، من این خوشحالی را از تو هم می خواهم، منتها نه با مسکرات؛ بلکه با اندیشیدن به من، با حسن ظن به من. باید کاری کرد که این اطمینان به خدا در قلب انسان پدید بیاید. خداوند متعال در مورد منافقین و کفار می فرماید: «لاَ یَزَالُ بُنْیَانُهُمُ الَّذِی بَنَوْاْ رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (توبه،110)، همواره بنیان شان بر شک و تردید است، هیچ وقت احساس امنیت و آرامش پیدا نمی کنند، این عبارت آیه برایم جالب است: «إلّا أن تقطّع قلوبهم» مگر تا زمانی که قلب مضطرب شان متلاشی بشود، یعنی بمیرند! یعنی خدا از دل ناآرام بدش می آید. تکه تکه بشود این دل، چرا هیچ وقت آرام نگرفت؟ از بس که شک دارد و بنیانش را بر تردید گذاشته است!
خدا دل آرام و مطمئن به خودش را خیلی تحویل می گیرد، مثلاً به این دل، عصمت می دهد، البته عصمت اکتسابی، یعنی اینکه خدا این دل را حفظ می کند و نگهش می دارد. ممکن است به بعضی ها که ظرفیت دارند، مسئولیت امامت را هم بدهد مثل حضرت امام خمینی(ره). البته کسی که به عصمت اکتسابی می رسد ممکن است امام نشود و یک نقش دیگری داشته باشد، گوشۀ خانه اش امام جماعت بشود، یک جایی رجبعلی خیاط بشود، یک جایی مثل سید هاشم حداد، آهنگر بشود، ولی ما آنها را نمی شناسیم.
زندگی با خوف و اضطراب دلچسپ نیست، خوش نیست، باحال و شیرین نیست، اگر بخواهیم عمیقاً به سرخوشی برسیم، باید به یک ایمان و اطمینان قلبی فوق العاده بالا برسیم و این ایمان و اطمینان قلبی فوق العاده بالا با ایمان صرف و خدا خدا گفتن درست نمی شود، باید عمل کنیم. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود «مُفَارَقَةَ الدِّینِ مُفَارَقَةُ الْأَمْن» (کافی/ج1/ص27) کسی که از دین فاصله بگیرد از امنیت فاصله گرفته است.
یا أباالفضل العباس علیه السلام، یک ذره از اطمینان و ایمانت به ما هم بده
در مقاتل یک نکته ای را دربارۀ اباعبدالله الحسین علیه السلام دیدم که خیلی جالب بود، نوشته بودند هرچه نبرد سخت تر می شد، کشته ها و جراحت ها بیشتر می شد، صورت امام حسین علیه السلام و بعضی از اصحاب شان گل می انداخت، معلوم می شود تا آنجا هم بروی ممکن است در حد شهدای برتر کربلا نباشی، بالاخره تفاوت هست. ما البته سطح شهدای کربلا را واقعاً نمی فهمیم و این نقل هم طبیعتاً بر اساس ظاهر این شهدا روایت شده است.
یک نقل دیگر از امام سجاد علیه السلام هست که می فرماید: عموی ما أباالفضل علیه السلام مقامی دارد که همۀ شهدا به آن غبطه می خورند. (إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَنْزِلَةً یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَة؛ خصال/1 /68) پس اگر کسی در کربلا غیر از اباعبدالله الحسین علیه السلام این حالت را داشته -که بر اساس آن نقل، خیلی ها این حالت را داشتند- یقیناً یکی از کسانی که این حالت را در اوج داشته أباالفضل العباس علیه السلام بوده است. شما از رجزش کاملاً می توانید این را بفهمید، وقتی دستش را قطع کردند فرمود: «وَ اللّهِ إن قَطَعتُمُ یَمینی؛ إنّی اُحامی أبَداً عَن دینی؛ وَ عَن إمامٍ صادِقِ الیَقینِ» أباالفضل علیه السلام دارد با کمال اطمینان این رجز را می فرماید. حتی در مقاتل نوشتند برنگشت نگاه کند دستش کجا افتاد، اصلاً در یک عالم دیگری بود، داشت می رفت، در آسمان ها پرواز می کرد. فقط یک جا عباس علیه السلام را زمین گیر کردند، آن هم وقتی بود که تیر به مشک عباس علیه السلام خورد... خیلی امید داشت با این آب لب های تشنۀ بچه های حسین علیه السلام را یک ذره سیراب کند. یا أباالفضل العباس علیه السلام! یک ذره از اطمینانت، از ایمانت به ما هم بده که آدم با فداکاری هم ممکن است به آنجا نرسد، آن دست بریده ات را روی قلب ما بگذار.
از اهل بیت علیه السلام کمک بخواهید تا کمک تان کنند...
می گویند عرفا آینده را می بینند، همه چیز را خبر دارند، چرا؟ چون مضطرب نمی شوند. می گوید من اطمینان دارم. همۀ این پرده پوشی ها برای چیست؟ برای امتحان و مضطرب نشدن تو است، می گوید من که مضطرب نمی شوم، وقتی کسی مضطرب نمی شود لازم نیست چیزی پنهان بشود. ما دنبال این نیستیم که پرده ها از جلوی چشم مان بیفتند، دنبال اطمینان و آرامش هستیم، حق داریم این را از خدا بخواهیم. ما آمدیم در این دنیا زندگی کنیم، حق داریم رنج نکشیم، حق داریم زجر نکشیم، این حق را به خودتان بدهید، این انتظار را از خدا داشته باشید، بعد بروید از او بخواهید. یازده امام بالای سر شما و یک امام پشت پردۀ غیبت در همین دنیا دارند نگاه می کنند شما کمک بخواهید تا کمک تان کنند؟! دیگر خدا باید چه کار بکند؟
یک پیامبر داریم رسول الله الاعظم علیه السلام، که همۀ امام های ما فدایش می شوند، می فرماید من از آن بالا نگاه می کنم. در کنار همۀ این انوار مطهر مادرمان فاطمۀ زهرا علیه السلام از بالا نگاه می کند تا کمک مان کند. یا فاطمه! قلب ما را کمک کن، اگر در ماه رمضان نتوانیم این ایمان را در قلب خودمان جاری کنیم کِی می خواهیم این کار را بکنیم؟ آن ایمان عمیق، آن آرامش عمیق، آن حسن ظنّ عمیق را به ما بده..
جهت دسترسی به مجموعه بیانات استاد علیرضا پناهیان کلیک کنید.
همچنین برای بهرمندی بیشتر از سایر جلسات «مباحث حال خوب» استاد پناهیان کلیک کنید
افزودن دیدگاه جدید