مباحث حال خوب (3) | غم نداشتن - استاد پناهیان (فیلم، صوت، متن)

دریافت ویدئو
دانلود فایلاندازه
فایل غم نداشتن - استاد پناهیان 138.35 مگابایت
دانلود سومین قسمت از سلسله مباحث اخلاقی «حال خوب» استاد پناهیان ؛ این بخش: غم نداشتن

مباحث حال خوب (3) | غم نداشتن - استاد پناهیان (فیلم، صوت، متن)

در این بخش از ضیاءالصالحین، سومین قسمت از سلسله مباحث اخلاقی "حال خوبحجت الاسلام علیرضا پناهیان را با موضوع "غم نداشتن" به مدت 50 دقیقه با دوستداران طریق معرفت به اشتراک می گذاریم.

مباحث حال خوب - استاد پناهیان

جلسه 3 : غم نداشتن / حجت الاسلام پناهیان

حال خوب و بد، در ابعاد مختلف زندگی انسان اثر می گذارد
در جلسات قبل هم مختصری در باب اهمیتِ داشتن حال خوب و نداشتن حال بد صحبت کردیم و هم دربارۀ ارتباطِ داشتن حال خوب یا بد با بقیۀ ابعاد زندگی توضیح دادیم که چه آثاری در اندیشه و عقل انسان دارد، چه آثاری در روابط اجتماعی انسان دارد، چه آثاری در توان مدیریتی انسان دارد. همچنین گفتیم که ریشه  و منشأ حال خوب و حال بد در عقاید ما، در افکار ما و در علاقه های ما است و به عنوان یک نبض برای روح ما عمل می کند.
اطباء جدید، گاهی برای معاینه افراد، نبض آنها را بررسی می کنند اما در طب سنتی به نبض، خیلی اهمیت می دهند، بعضاً اطباء قدیم از روی نبض، خیلی از بیماری ها و حالات انسان ها را تشخیص می دادند، بعضی ها الان هم این توانایی را دارند. حال انسان مثل نبض روح انسان می ماند، با خیلی از ابعاد مختلف در زندگی و در وجود انسان ارتباط دارد، در خیلی از ابعاد مختلف حیات انسان هم اثر می گذارد.
مشکل اینجاست که خیلی ها به خوب یا بد بودنِ حال شان اهمیت نمی دهند
گذشته از بحث منشأها و اثرهای حال خوب یا حال بد، خود حال خوب داشتن برای آدم ها مطلوب است، خود حال بد داشتن برای آد م ها مطلوب نیست. ولی مشکل اینجاست که خیلی ها زیاد اهمیت نمی دهند به اینکه حال شان بد است، خیلی ها واقف نیستند به اینکه حال شان بد است، انگار از خودشان خبر ندارند. مشکل این است که خیلی ها زیاد همت نمی کنند حال شان خوب بشود و دنبال نوعی از زندگی  بروند که حال خیلی خوبی داشته باشند. مشکل اینجاست که ما نسبت به دیگران زیاد رعایت نمی کنیم که مبادا حال شان را بد کنیم، مشکل اینجاست که حتی خیلی  وقت ها پدر و مادر هم این نکته را برای فرزند شان در مسیر تربیت رعایت نمی کنند، به حال ظاهری بچه که خوب است بسنده می کنند. مشکل اینجاست که جوان ها خیلی به حال بد خودشان اهمیت نمی دهند و با آن انرژی ای که دارند فکر می کنند همیشه می توانند حال بد خودشان را جبران کنند، اما به مرور زمان که پا به سن بگذارند، حال شان طوری بد می شود که دیگر خوب نمی شود و مشکلات عدیده ای پدید می آید. این خلاصه ای از برخی نکاتی بود که در جلسات قبل عرض کردیم.
اگر کسی شاکر نبود یعنی حالش خوب نیست
در جلسۀ قبل به آیۀ 17 سورۀ اعراف پرداختیم که می فرماید هدف ابلیس که از چهار طرف به انسان حمله می کند این است که انسان را از «شکر» باز بدارد. «وَ لاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ» شکر یک عامل محوری برای حال خوب است و هم خودش حال خوب است، کسی که روحیۀ شاکرانه  داشته باشد یعنی حال خوبی دارد. پس قصد و غرض و مرض اصلی  دشمن ما این است که حال ما را بد کند، شیطان تعبیر بسیار دقیقی انتخاب کرده؛ او می خواهد با ما  کاری کند که «شاکر» نباشیم.
همین الان توی ذهن خودتان یادداشت کنید تا بعداً که می خواهید مراقبه کنید و ببینید که حال تان خوب هست یا نه، ببینند شاکر هستید یا نه؟ اگر کسی شاکر نبود یعنی حالش خوب نیست، این طور افراد، دیگر نباید به قضاوت های خودشان اطمینان کنند، دیگر نمی شود با این فکر، درست تصمیم گرفت. نمی شود با این ذهن، درست پدیده ها را شناخت، دیگر نمی شود به حب و بغض چنین آدمی اعتماد کرد، او از دائرۀ سلامت خارج شده است. اگر قرآن کریم می فرماید هدف ابلیس این است که تو شاکر نباشی، معلوم می شود شاکر نبودن به عنوان یکی از بهترین تعابیر برای حال بد، هدف اصلی شیطان است، پس خیلی مهم است. این هم نکته ای بود که در جلسۀ قبل مقداری به آن پرداختیم.
قرآن حال خوب را دو بخش می داند: یکی اینکه انسان از چیزی نترسد و یکی اینکه غم در دلش نباشد
دوباره به محضر قرآن برویم و ببینیم که قرآن کریم دربارۀ حال خوب چه سخن دیگری برای ما بیان کنند؟ مضمونی هست که حدود پانزده بار در قرآن کریم تکرار شده است، دوازده مرتبه به طور صریح و سه بار هم غیرصریح و با تغییراتی در عبارت؛ این مضمون می فرماید: «لا خَوفٌ عَلَیهِم و لا هُم یَحزَنون». دوازده بار تکرار صریح خیلی زیاد است که در مقاطع مختلف بیان شده است مثلاً برای کسانی که به بهشت می روند یا برای اولیاء خدا که در این دنیا درست زندگی می کنند. قرآن کریم برای کسانی که هدایت خدا را می پذیرند به عنوان یک شاخص برای سعادتمندی، می فرماید «لا خَوفٌ عَلَیهِم و لا هُم یَحزَنون».
سعادت یعنی چه؟ نظرات مختلفی در این باره وجود دارد، قرآن کریم هم از سعادت با کلمۀ فلاح (رستگاری) سخن می گوید. کلمۀ فلاح خیلی به سعادت نزدیک است، اما قرآن شاخص برجستۀ سعادت را برای انسان «حال خوب» ذکر می کند. شاید بتوانیم بگوییم قرآن حال خوب را دو بخش می داند: یکی اینکه انسان از چیزی نترسد و یکی اینکه غم در دلش نباشد «لا خَوفٌ علیهم و لا هُم یَحزَنون»
برخی دربارۀ آیه «لا خَوفٌ علیهم و لا هُم یَحزَنون» گفته اند که خوف و حزن، یکی دربارۀ حال بد نسبت به گذشته است و یکی دربارۀ حال بد نسبت به آینده است. اگر آدم بخواهد دقیق نگاه کند ممکن است این را نپذیرد چون گاهی آدم به خاطر آینده غمگین می شود و گاهی به خاطر اعمالی که در گذشته انجام داده است می ترسد، اما تقریباً با اجمال، اگر آدم نگاه بکند درستش این است که غم بیشتر معطوف به گذشته است و ترس مربوط به آینده است هرچند این ترس، به خاطر نتایج کارهای گذشته باشد.
حال خوب یک شاخص برای سعادت است/ انسان اگر درست زندگی نکند حالش خوب نمی شود
توجه کنید چرا حال خوب برای خدا مهم است؟ چرا تب برای اطباء مهم است؟ چون تب علامت خیلی از بیماری ها است، حال خوب هم علامت خیلی از سعادت مندی ها است. نکته این است که آیا اگر یک کسی سعادتمند نبود و آدم خوبی نبود، حالش خوب خواهد بود؟ آدمی زاد طوری آفریده شده که اگر درست زندگی نکند حالش خوب نمی شود. لذا خدا با خیال راحت می فرماید اینها حال شان خوب است. اگر تو بد زندگی کنی حالت خوب نیست، مشکل اینجا است که ما نمی توانیم حال خوب را دور بزنیم، فکر می کنیم می توانیم سر خودمان یا سر خدا را کلاه بگذاریم. ما خدا را نمی بینیم و او عکس العمل هایش را به ما نشان نمی دهد، اخم و قهرش را در چشم هایش به ما نشان نمی‎دهد تا ما بفهمیم خطا کرده ایم، ما سر دیگران را می توانیم کلاه بگذاریم اما سر خودمان را که نمی توانیم کلاه بگذاریم.
حالت خوب نیست؟ پس خوب زندگی نمی کنی، خوب نگاه نمی کنی، زندگی و رفتارهای خودت را خوب جمع و جور نکرده ای. چرا حال خوب به عنوان یک شاخص برای سعادت است؟ چون انسان، بیخود نمی تواند ادعای حال خوب بکند و بی جهت کسی به حال خوب نمی رسد، پس حال خوب  شاخص مطمئنی است. همان طور که کسی بی جهت تب نمی کند. تب علامت حال بد است. اگر حال شما خوب باشد علامتش در جسم چیست، شاید همان نبض باشد که خیلی خوب بزند.
سعادتمندی به چیست؟ به اینکه حالت خوب باشد؛ البته حال خوبی که دوام داشته باشد، حال خوبی که عمیق باشد، حال خوبی که کاذب نباشد و بعد یک دفعه ای حالت بدتر از قبل بشود. این سه ویژگی  برای حال خوب نشان دهندۀ صداقت حال خوب است، ما در مورد این سه ویژگی حال خوب بعداً صحبت خواهیم کرد. همه مان اجمالاً یک برداشتی از حال خوب داریم، فعلاً برای اول بحث همین برداشت عمومی کفایت می کند. کسی اگر زندگی اش، تفکرش و نگاهش خوب نباشد نمی تواند حال خودش را خوب بکند، بی جهت نمی شود حال را خوب کرد، آن هم یک حال خوب حقیقی؛ این یک نکته.
دنیا به طور طبیعی حال آدم را بد می کند / اگر حال  ما خوب نباشد، هم بندگی مان مخدوش است هم زندگی مان
نکتۀ دیگر اینکه این دنیا به طور طبیعی حال آدم را بد می کند، تا کسی تلاش نکند، تا کسی فرمان زندگی خودش را در دست خودش نگیرد، تا کسی مهارت رانندگی در پیچ و خم زندگی را نداشته باشد حالش خوب نمی شود، تصادفاً حال کسی خوب نمی شود، کسی حالش به صورت ژنتیک خوب نمی شود، دنیا طوری طراحی شده است که ما را به دردسر می اندازد و حال ما را می گیرد.
آیۀ اول از آن پانزده آیۀ قرآن را برای شما بخوانم: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏» (بقره،38) خداوند متعال به حضرت آدم علیه السلام و فرزندانش فرمود بروید روی زمین زندگی کنید، نترسید هدایت من به شما می رسد، اگر هدایت من به شما رسید و تبعیت کردید، «فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» حال تان خوب می شود، دیگر نه خوفی دارید نه حزنی. پس این نشان می دهد که دنیا جایی است که حال آدم را خراب می کند، دنیا یک جای ناامنی است. الان کدام یک از شما می دانید تضمین شده که مرگ تان امسال نیست؟ جوان و پیر، فرقی نمی کند. ببینید این یک ناامنی بزرگ است و کسی حالش خوب است که مرگ را فراموش نکند، مرگ را برای خودش حل کند، از همین نقطۀ مرگ و مبهم بودن زمان و چگونگی اش بگیر تا بقیۀ زندگی مثل روزی های که خدا بنا است به ما بدهد، این روزی ها چطوری می  آیند؟ تا رقابت هایی که برای به دست آوردن روزی هست، تا همۀ عوامل دیگری که در دنیا حال آدم را بد می کند.
حال خوب، هم شاخص درست زندگی کردن است هم شاخص درست دین داری کردن
می فرماید اگر از هدایت من تبعیت کنی حالت خوب می شود، «حالت خوب می شود» در قرآن چطور تعبیر شده است؟ «لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» شاخص درست زندگی کردن این است که حال آدم خوب باشد، ترجمۀ «حالش خوب می شود» در قرآن کریم غالباً این عبارت است: «نه می ترسد و نه دلش را غم می گیرد»
نه تنها شاخص زندگی درست، بلکه شاخص درست دین داری کردن هم حال خوب است: «بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏» (بقره،112) کسی که خودش را به خداوند متعال تسلیم کند و نه تنها در اعتقاد بلکه در عمل هم کار خوب انجام بدهد، اجرش نزد پروردگار عالم محفوظ است و چنین آدمی «وَ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ». شاخص اعتقاد سالم و رفتار درست هم حال خوب است. پس اگر حال  ما خوب نباشد، هم دین داری  و بندگی مان مخدوش است هم زندگی مان.
اگر نیکی و انفاق کنید و شرایط آن را هم رعایت کنید، حال تان خوب می شود
شاخص قبولی عمل یا مجاهدت ها چیست؟ می فرماید: «الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ثُمَّ لاَ یُتْبِعُونَ مَا أَنفَقُواُ مَنًّا وَ لاَ أَذًى لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» (بقره،262) کسانی که اموال شان را در راه خدا انفاق می کنند و بعد از اینکه انفاق کردند، منت نگذارند یا کسی را که برایش انفاق کردند، اذیت نکنند.
وقتی پدرها برای خانواده خرج می کنند آن هم یک نوع انفاق است، البته درست است وظیفه شان است، ولی باز هم می تواند نوعی انفاق به حساب بیاید؛ بعد بچه های شان را به خاطر خرجی که برای آنها می کنند اذیت بکنند، کسی که اذیت می کند «فهو مُحسن» به معنای واقعی کلمه که در آیۀ قبل خواندیم نخواهد بود. قرآن می فرماید کسانی که انفاق می کنند ولی اذیت نمی کنند اجرشان نزد پروردگار باقی می ماند و حال شان خوب می شود، «لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ». واقعاً هم همین طور است، اگر شما به کسی نیکی کنید و همۀ شرایط نیکی کردن را به جا بیاورید حال تان خوب می شود.
اگر کسی با انفاق، حالش بد بشود معلوم می شود انفاقش درست نبوده!
آیۀ دیگری می فرماید: «الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ سِرًّا وَ عَلاَنِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»(بقره،274) کسانی که اموال شان را پنهانی یا آشکار –یعنی به صورت های مختلف- در راه خدا خرج می کنند، اجرشان نزد خدا محفوظ است، اینها نه می ترسند نه غمگین می شوند.
طبیعتاً انفاق، کنده شدن مقداری از مال و دارایی انسان است، امکانات آدم کم می شود. اگر کسی با انفاق حالش بد بشود، معلوم می شود انفاقش در واقع انفاق نبوده. بعضی ها که می ترسند حال شان بد بشود اصلاً انفاق نمی کنند، اما کسی که درست انفاق کند واقعاً حالش خوب می شود. شما یک وقت هایی به یک کسی کمک بکن ببین چطوری حالت خوب می شود. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «عَوْنُکَ الضَّعِیفَ مِنْ أَفْضَلِ الصَّدَقَة» (کافی/ج5/ص55) کمک کردن به یک آدم ضعیف از برترین صدقه ها است. شما به یک ضعیفی کمک بکن می بینی چقدر حالت خوب می شود، این حال خوب همان چیزی است که قرآن فرمود: «لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»
ایمان سالم، حال آدم را خوب می کند
اعتقادات سالم و ایمان سالم هم موجب می شود حال آدم خوب بشود: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى‏ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏» (مائده،69) آنها که ایمان آورده‏اند، و یهود و صابئان و مسیحیان، هرگاه به خداوند یگانه و روز جزا، ایمان بیاورند، و عمل صالح انجام دهند، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین خواهند شد.
قرآن در آیۀ دیگری می فرماید: «وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏» (انعام،46) ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه بشارت بدهند و انذار بدهند، اگر کسی حرف پیامبران را پذیرفت و رفتار خودش را اصلاح کرد، نه ترسی در وجودش هست و نه هیچ وقت غمگین می شود. شاخصِ پذیرفتن دین انبیاء الهی این است که حالت خوب می شود.
صفت برجستۀ اولیاء خدا این است که حال شان خیلی خوب است / حال خوب برای کسانی است که اهل مقاومت باشند
آیۀ دیگر قرآن در وصف اولیاء خدا می فرمایند: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏» (یونس،62) اولیاء الله یک صفت برجسته دارند و آن اینکه حال شان خیلی خوب است، هیچ ترسی در وجودشان نیست و هیچ غمی به دل شان راه پیدا نمی کند، اینها بحث ما و انتخاب ما نیست، اینها حکمت پروردگار عالم است که می خواهد بفرماید اولیاء خدا چطور کسانی هستند، خداوند در بین همۀ صفات اولیاء خود در این آیه ترجیح می دهد این صفت را ذکر بفرماید که آنها نه می ترسند و نه غمی دل شان را می گیرد.
یا مثلاً برای مجاهدان فی  سبیل  الله می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ» (احقاف،13) بى‏تردید کسانى که گفتند: پروردگار ما الله است، سپس مجاهدت کردند و در سختی ها محکم ایستادند اینها هم حال شان خوب می شود. واقعاً این را باید در جبهه، در نبرد در جهاد، در اوج سختی ها تجربه کنی و ببینی وقتی که آدم در سختی ها مقاومت می کند چقدر حالش خوب می شود.
نمونه هایی از آیات قرآن را برای شما قرائت کردم، ممکن است در این آیات صریحاً ننوشته باشد که «اینها حال شان خوب است» یا «حال خوب علامت خوب بودن است» یا «به چه کسانی این حال خوب را می دهیم» اما قرآن در این آیات مکرراً می فرماید حال خوب مال اولیاء خدا است، مال مقاومت کنندگان است و حال خوب را این طوری تعبیر می کند: «فلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ». پس تصادفی نیست، اگر خدا یک بار هم فرموده بود باز هم تصادفی نبود ولی تکرارش برای ما خیلی معنا دارد، تأکید خداوند متعال می رساند که دوتا ویژگی بسیار مهم روحی مربوط به حال آدم است: «خوف و غم» پس موضوع حال خوب واقعاً در قرآن موضوعیت دارد و ما نباید از کنارش ساده رد شویم.
کسی که بیخود غصه می خورد شایستۀ سرزنش است
در این جلسه یک کمی در مورد غم صحبت کنیم، إن شاءالله در جلسۀ بعد دربارۀ رکن دیگر حال خوب، یعنی «نداشتن ترس» صحبت خواهیم کرد. ما از غصه خوردن نهی شده ایم. من کمتر در کلام معصوم علیه السلام دیدم که کسی را سرزنش کنند. به شدت هم اولیاء خدا از اینکه یک کسی، شخص دیگری را سرزنش بکند ناراحت می شوند و نهی کرده اند. البته ممکن است یک جاهایی سرزنش جا داشته باشد یا یک جاهایی به صورت کلی سرزنش بیان شود اما کلاً سرزنش کردن خوب نیست.
در ارتباط با غم و غصه، لااقل دو روایت دیدم که به یک صورتی، غمگین ها را سرزنش می کنند؛ مثلاً امام کاظم  علیه السلام می فرماید: «مَنِ اغْتَمَّ کَانَ لِلْغَمِّ أَهْلًا فَیَنْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یَکُونَ بِاللَّهِ وَ بِمَا صَنَعَ رَاضِیاً» (التمحیص/ص59) کسی که غصه بخورد شایستۀ غصه خوردن است -این یک سرزنش و نهیب سنگین است! - برای مؤمن لازم است که از خدا و کار خدا راضی باشد.
در روایت دیگری أمیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید: «مَنْ قَلَّ سُرُورُهُ کَانَ فِی الْمَوْتِ رَاحَتُه‏» (بحارالانوار/ج75/ص12) کسی که شادی  و حال خوبش کم باشد فقط با مرگ به راحتی می رسد. مثل این است که آدم به کسی بگوید «برو، تو فقط با مرگ از این وضعیت فلاکت بار نجات پیدا می کنی» از این روایت هم سرزنش را می شود استشمام کرد. اولیاء خدا، با بیانات دیگری هم ما را از غمگین شدن ترسانده اند. خیلی باید از غم فاصله گرفت.
حزن، جسم انسان را هم منهدم می کند
بعضی ها واقعاً فکر می کنند که غصه خوردن هیچ اشکالی ندارد و مجاز هستند که بنشینند غصه بخورند اما امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: «الْحُزْنُ یَهْدِمُ الْجَسَد» (غرر الحکم/ص40) حزن -که یک وجهِ حال بد است - جسم انسان را منهدم می کند. در روایت دیگری می فرماید غم و غصه آدم را پیر می کند. (کَثْرَةُ الْهَمِّ یُورِثُ الْهَرَم‏؛ تحف العقول/403) (الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَم‏؛ من لایحضره الفقیه/ج4/ص416) البته این در ضرب المثل های ما هم هست، و اهل بیت علیه السلام هم این برداشت عمومی را تأیید می کنند.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید «الْغَمُّ مَرَضُ النَّفْس‏» (غرر الحکم/ص31) غم بیماری نفس است، اگر کسی غصه خورد، می توانید بگویید که او بیمار است، چرا آدم باید بنشیند غصه بخورد؟ غصه یک نوع بیماری است. می توانیم کلام حضرت را به زبان روانشناسی ترجمه کنیم. در روانشناسی ممکن است هر حال بدی را بیماری تلقی نکنند، مگر اینکه آسیب های جدی بزند. اینجا أمیرالمؤمنین علی  علیه السلام می فرماید غم و غصه خوردن بیماری است و این یعنی برای انسان آسیب جدی دارد.
به غمِ گذشته درگیر نشو تا بتوانی برای آینده برنامه ریزی کنی/ سرور موجب گشایش روح می شود و غم موجب قبض نفس
امیرالمومنین علیه السلام در مورد شادی می فرماید: «السُّرُورُ یَبْسُطُ النَّفْسَ وَ یُثِیرُ النَّشَاط» (غررالحکم/ص113) و در مورد غم می فرماید: «الْغَمُّ یَقْبِضُ النَّفْسَ وَ یَطْوِی الِانْبِسَاط» (غررالحکم/ص113) پس همان طور که سرور، بسط نفس و گشایش روح به انسان می دهد و نشاط آور است، غم قبض نفس می آورد و انبساط روح را در هم می پیچد.
همچنین حضرت می فرماید: «لَا تُشْعِرْ قَلْبَکَ الْهَمَّ عَلَى مَا فَاتَ فَیَشْغَلَکَ عَنِ الِاسْتِعْدَادِ عَمَّا هُوَ آت‏» (غررالحکم/ص766) خودت را متوجه همّ و غم نکن (انسان بعضی وقت ها خودش را متوجه غم می کند) این کار را نکن چون توجه به غم، شما را از آینده محروم می  کند، به غم گذشته درگیر نشو چون نمی توانی برای آینده برنامه ریزی کنی.
اگر کسی دچار قبض نفس بشود بسیاری از صفات بد، سراغش می  آیند
باید این موضوع را یک مقدار توضیح بدهیم که چگونه سرور، بسط نفس و حال خوب ایجاد می کند و چگونه غم، انبساط خاطر انسان را از بین می برد. اساساً غم خیلی نهی شده است، البته در روایات، «غم معنوی» و «خوف معنوی» هم داریم، که آن غم و خوف معنوی، اصلاً آسیب ندارد بلکه حال آدم را خوب می کند. آنها با غم و ترس غیرمعنوی و غیرالهی خیلی فرق می کند. اما خدا می داند غم ها و ترس های زمینی که معمولاً به خاطر «از دست دادن» است، با روح انسان چه می کند!
روایت می فرماید: غم، بسط نفس را می گیرد. (الْغَمُّ یَقْبِضُ النَّفْسَ وَ یَطْوِی الِانْبِسَاط) بسط به معنای گسترش است، یعنی غم، سعۀ صدر را از آدم می گیرد، آدم را دچار تنگ نظری و تنگیِ سینه می کند. مثلاً وقتی خداوند متعال می خواهد رسول خدا(ص) را توصیف بفرماید که چقدر به تو لطف کردیم، می فرماید: «ألَم نَشرَح لَکَ صَدرَک» (انشراح/1) خداوند از بالاترین لطف با تعبیر شرح صدر حکایت می کند. پیامبر اکرم(ص) از سوی برخی از مردم، خیلی اذیت شده اند به حدی که فرمودند: «مَا أُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیت‏» (مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب/ج2/ص247) هیچ  پیامبری به اندازۀ من اذیت نشد، خدا خیلی از این اذیت ها را بر نداشت، در عوض به ایشان شرح صدر عنایت کرد.
کسی که دچار قبض نفس بشود بسیاری از صفات بد به سراغش می  آیند / چنین کسی یک مشکل کوچک را برای خودش بن بست می بیند!
انسان با غصه خوردن و رنجور شدن در بلا ظرفیتش کمتر می شود (قبض نفس پیدا می کند) ولی آیا با غصه خودن، بلا هم کمتر می شود؟ ابداً! بلا و ابتلا در این دنیا سرِ جای خودش هست، وقتی آدم قبض روح پیدا کند و روحش مچاله بشود، نمی تواند مسائل را از بالا نگاه کند اما وقتی انسان گشاده سینه شد، گشاده رو می شود و می تواند با مسائل، به گونۀ دیگری برخورد کند.
کسی که دچار قبض نفس شود یک مشکل کوچک را برای خودش بن بست نهایی می بیند. اگر کسی دچار قبض نفس شود بسیاری از صفات بد به سراغش می  آیند، دیگر فایده ندارد بنشینی این صفات بد را یکی یکی به او تذکر بدهی، موعظه کنی، یا خودش بخواهد این صفات بد را یکی  یکی از بین ببرد، هرکدام را از بین ببرد یک صفت بد دیگر جایش هست. از جمله خاصیت هایی که در اثر قبض نفس و گرفتگی روح پدید می آید این است که شما دیگر نمی توانی هیچ کسی را درک کنی، حتی می توانی راحت آدم ها را نابود کنی، مجازات کنی، راحت در موردشان قضاوت غلط می کنی. از جمله آثار سوئی که برای قبض نفس پدید می آید این است که هیچ احتمال مثبتی برای گره گشایی در زندگی ات به ذهنت نمی رسد و راه حل ها را پیدا نمی کنی. اگر زیاد غصه بخوری، دیگر نمی توانی به کسی رحم کنی. نه آدمِ ترسو و نه آدم غمگین، نمی تواند به کسی رحم کند.
آثار بسط روح و سعۀ وجودی / حقیقت همۀ خوبی ها یک  چیز است؛ بزرگ شدن
قبض نفس صفات بدی در وجود انسان به ارمغان خواهد آورد. اما بسط روح چطور؟ توجه به «قیامت» یکی از عوامل بسط روح است، اگر شما بسط روح داشته باشید قیامت را درک می کنید و اگر قیامت را درک کنید بسط روح پیدا می کنید، وقتی قیامت را درک کردی و آن زمانِ دور را نزدیک دیدی در واقع خود تو بزرگ شده ای. این انسان حتی اگر بحث مجازات هم در میان نباشد انسان لطیفی خواهد شد، می تواند بیشتر از خودش به دیگران فکر کند.
حقیقت همۀ خوبی ها یک  چیز است؛ بزرگ شدن، و حقیقت همۀ بدی ها یک چیز است؛ کوچک و حقیر شدن. آدم بزرگ از نظر زمانی گذشتۀ بسیار دور را می تواند ببیند، آیندۀ بسیار دور را هم می تواند ببیند، آدمی که سعۀ وجودی یافته است، می تواند غیر از خودش دیگران را هم ببیند، می تواند به همۀ ابناء بشر علاقه داشته باشد، اما آدمی که کوچک باشد جای دیگران در وجودش نیست، فقط به خودش نگاه می کند، اصطلاحاً به او می گویند «خودخواه»
انسان بزرگ، می تواند برای  دیگران در سینۀ خودش جا باز کند/ امام کسی است که برای تک تک آدم ها دل می سوزاند
هیچ کس نمی تواند مؤمنین را در هم بشکند، فقط می توانند مؤمنین و اولیاء خدا را بِکُشند و الا تا وقتی آنها را نکشته اند، هر بلایی سرشان می آورند آنها از پا نمی افتند. هرچه أباعبدالله الحسین علیه السلام به عصر عاشورا نزدیک تر می شد چهره اش برافروخته تر می شد. ایشان از پا در نمی افتد؛ دچار قبض نفس نمی شود، مسائل را از بالا نگاه می کند، حتی می تواند به دشمنان خودش رحم کند، می تواند کسی را که در مقابلش ایستاده است، راحت ببخشد.
آدمی که بزرگ شد و دریادل شد می تواند برای  دیگران در سینۀ خودش جا باز کند، ما تا به اینجا نرسیم هیچ وقت «امام» را درک نمی کنیم. امام کسی است که برای تک تک آدم ها دل می سوزاند؛ البته نه دلسوزیِ سطحی بلکه عمیق! بیایید حرف ها را عملیاتی  کنیم؛ چه کسی به امام زمان(عج) مقرب است؟ چه کسی واقعاً به اولیاء خدا مقرب است؟ چه کسی باید انتظار داشته باشد که امام زمان(عج) رخ به او نشان بدهد؟ کسی که سعۀ وجودی پیدا کرده باشد.
«ألَم نَشرَح لَکَ صَدرَک» (انشراح،1) آیا ما شرح صدر به تو ندادیم؟ سینۀ گشادۀ رسول خدا(ص) به گونه ای است که «عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ»(توبه،128) هفته ای دو مرتبه یا بیشتر پروندۀ اعمال ما را نگاه می کنند، برای چه؟ برای اینکه به ما علاقه دارند. کدام یک از  ما این طوری هستیم؟ (کافی/ج1/ص219) (وسائل الشیعه/ج16/ص114)
اهل سیاست بودن -به معنی حقیقی کلمه- یعنی دارای شرح صدر بودن و غصۀ همه را خوردن
سعۀ وجودی خیلی موضوع مهمی است. بگذارید بی رودربایستی باهم صحبت کنیم؛ اهل سیاست بودن یعنی دارای شرح صدر بودن و غصۀ همه را خوردن. کسی که اهل سیاست نیست (نسبت به وضعیت سیاسی جامعه اش بی تفاوت است) به معنای حقیقی کلمه، آدم حقیری است. کسی که غصۀ ملتش را و بلکه ملت های دیگر را نمی خورد آدم حقیری است. کسی که دنبال نجات همۀ انسان ها نیست آدم کوچکی است.
حضرت امام شعار ایدئولوژیک نمی دادند آنجایی که فرمودند: «مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست. انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت - ارواحنافداه - است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد. مسائل اقتصادی و مادی اگر لحظه ای مسئولین را از وظیفه ای که بر عهده دارند منصرف کند، خطری بزرگ و خیانتی سهمگین را به دنبال دارد. باید دولت جمهوری اسلامی تمامی سعی و توان خود را در ادارۀ هرچه بهتر مردم بنماید، ولی این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند.» (صحیفۀ امام/ج21/ص327) بنابراین اگر مسئولین مملکت دنبال مقدمه سازی برای ظهور حضرت حجت علیه السلام و حکومت جهانی اسلام نباشند در حقیقت به مملکت خودشان هم نمی توانند خدمت کنند و مملکت را خراب می کنند. آنهایی که می گویند نه غزه، نه لبنان، اگر ایران را هم دست  آنها بدهید خراب می کنند، چون آنها حتی به اندازۀ ساختن ایران هم سعۀ وجودی ندارند.
کسی که در غصه های خودش اسیر شده و غصۀ آدم های دیگر را نمی خورد از نظر روحی، بیمار است  
این اصطلاحی که رایج شده است به عنوان «بُعد سیاسی دین» اصطلاح درستی نیست، مگر بُعد سیاسی دین از بعد فردیِ دین جدا است؟ این  دوتا جدا نیستند، شما برو خودت را بساز، خودت را که ساختی و پرداختی و تزکیه کردی شرح صدر پیدا می کنی، در درون غصه های روحی خودت درد های انسان ها و ملت ها را می بینی، این در مسیر خودسازی خودت است. آن وقت می بینی طرف به امام جماعت مسجد می گوید آقا حرف سیاسی نزن می خواهیم اینجا عبادت مان را بکنیم! آن چه عبادتی است که تو را بزرگ نکرد؟ این چه سجده ای است که به تو شرح صدر نداد، به تو انبساط روحی نداد، تو را از قبض نفس خلاص نکرد؟
اگر کسی پلیدی را از روح خودش برداشته باشد برای همه غصه می خورد، وقتی که برای همه غصه بخورد، خیلی ناراحت می شود که ببیند یک مسئول بد، دارد به مردم و کشور خودش خیانت می کند. مسئلۀ سیاسی در واقع مسئلۀ شخصی ما است. ما در نهان خانه و در خلوت خودمان نمی توانیم تحمل کنیم کسی به خود ما(به عنوان یک فرد) ضربه بزند. البته کینۀ او را کمتر به دل می گیریم نسبت به کسی که به خانوادۀ ما ضربه بزند. و باز کینه این دومی را هم کمتر به دل می گیریم نسبت به کسی که به جامعۀ ما لطمه بزند و اگر کسی به جامعۀ بشری لطمه زد، دیگر آدم تا صبح خوابش نمی برد. این مسئله شخصی است، این تربیت شخصیتی است. این یک مسئلۀ روانشناسی است؛ کسی که غصۀ آدم ها را نمی خورد از نظر روحی مریض است، از بس در غصه های خودش اسیر شده است.
وقتی یک انسان «سیاسی» شد یعنی از دایرۀ تنگ خودخواهی بیرون آمده
أمیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید اگر به غم راه بدهی تو را دچار قبض نفس می کند (الْغَمُّ یَقْبِضُ النَّفْسَ) یعنی آن وقت فقط غصۀ خودت را می خوری. پس به غم راه نده، تا غصۀ همه را بخوری. اگر دین، انسان را تربیت کرد، غم را از آدم می گیرد «لا خَوفٌ عَلَیهِم و لا هُم یَحزَنون» وقتی دین حزن و غصه خوردن را از آدم گرفت، روح آدم بزرگ می شود و بسط نفس پیدا خواهد کرد و آثاری به دنبالش خواهد بود که فقط خدا می داند؛ یکی از آنها آثار سیاسی است که جدا از انواع آثار فردی نیست، وقتی یک انسان سیاسی می شود یعنی از محدوده و دائرۀ تنگ خودخواهی بیرون آمده است.
شاخص خوب بودن و رذل نبودن این است که شما به فکر همه باشید، این را باید در مدرسه به همه یاد بدهند؛ به دانش آموز بگویند که سیاسی نبودن یعنی خودخواه بودن، یعنی رذالت، اگر سیاسی نباشی جزو بداخلاق ترین آدم ها هستی. معنا ندارد که بگویی «من به عالم سیاست کاری ندارم!» آیا می خواهی از دائرۀ تنگ خودخواهی بیرون بیایی یا نه؟ اگر بیرون بیایی، سیاسی می شوی، آخرش به سیاست و مسئلۀ قدرت می رسی.
دیدید پدر مادرها با چه وسواسی برای بچه های شان مهد کودک و مدرسه انتخاب می کنند؟ سیاست همین است. کسی که این وسواس را داشته باشد تعداد فرزندانش می شود هشتاد میلیون، تعداد فرزندانش می شود میلیاردها انسان روی زمین. به این حالت می گویند بسط نفس! بله باید حالت خوب باشد تا سیاسی باشی، اگر حالت خوب نباشد سیاسی نیستی. کسانی که سیاسی نیستند حال شان خوب نیست، دچار مرض نفس هستند؛ کمااینکه أمیرالمؤمنین علیه السلام فرمود غم، مرض نفس است «الْغَمُّ مَرَضُ النَّفْس‏»

مباحث حال خوب - استاد پناهیان

جهت دسترسی به مجموعه بیانات استاد علیرضا پناهیان کلیک کنید. 

همچنین برای بهرمندی بیشتر از سایر «مباحث حال خوب» استاد پناهیان کلیک کنید

Share