داستان امام محمد باقر علیه السلام و شاگرد شامی - حجت الاسلام مومنی
در این بخش از ضیاءالصالحین، داستانی شنیدنی و اخلاقی از حجت الاسلام سید حسین مومنی در مورد "امام محمد باقر علیه السلام و شاگرد شامی" را با مخاطبان گرامی به اشتراک می گذاریم.
در روایت آمده است که جوان شامی در مجلس درس امام باقر علیه السلام حاضر می شد . این روایت در کتاب ارزشمند” الثاقب فی المناقب ” صفحه ی ۳۶۸ و کتاب ارزشمند ” القطره ” ی مرحوم علامه ی مصتمبت جلد دوم صفحه ی ۵۶۰ یک روز به حضرت عرض کرد: آقا جان من در جلسه شما شرکت می کنم از سر ِ محبت و دوستی نسبت به شما نیست ، صرفا” به جهت بهره بردن از فصاحت شما و علم و دانش شما است که در جلسات شما شرکت می کنم.
امام باقر علیه السلام تبسمی فرمودند و هیچی نگفتند مدتی گذشت این شاگر شامی سر درس نمی آمد امام باقر علیه السلام سراغ ش را گرفت عرض کردند: آقا بیمار است و در بستر افتاده است مشغول صحبت بودند که کسی خبر آورد ابن الرسول الله این جوان شامی مـُرد ولی وصیت کرده است شما بر بدنش نماز بخوانید . حضرت فرمودند : بروید غسل اش بدهید بر روی سریر بگذارید کفن نکنید من را خبر کنید.
رفتند غسل دادند یک مرتبه دیدند امام باقر علیه السلام بلند شدند وضو گرفتند نماز خواندند، دعا کردند به مدت طولانی به سجده رفتند و دعا و راز و نیاز کردند سر از سجده بلند کردند رداع پیغمبر صلی الله علیه و آله را بر روی دوش خود انداختند ، نعلین به پا کردند و به طرف منزل جوان شامی رفتند فرمودند: جنازه کجاست؟ گفتند: داخل این اتاق است غسل دادیم و بر روی سریر گذاشتیم و کفن نکردیم منتظر شما بودیم.
امام باقر علیه السلام وارد اتاق جوان شد با صدای بلند به این جوان سلام کرد و او را با نام کوچک ش صدا زدند یک مرتبه دیدند جنازه جواب داد و گفت: علیک السلام و لبیک و بلند شد و سر جایش نشست حضرت شربتی را آوردند و به این جوان دادند فرمودند: بر تو چه گذشت؟ عرض کرد: آقا به خدا قسم من قبض روح شدم روح من را داشتند می بردند تا در جای خودش قرار دهند یک مرتبه دیدم یک صدای دلربایی پیچید که روحش را به او برگردانید.
امام باقر علیه السلام او را از ما خواسته است. این مال کسی است که به رک به امام باقر علیه السلام ایستاد و عرض کرد: آقا من فقط به جهت علم و فصاحت شما به محضر شما می آیم به صراحت برگشت گفت: محبت شما نیست که من را به اینجا کشانده است.
امام باقر به جان خودتان قسم محبت تو ما را اینجا کشانده است. به جان خودتان قسم به دل خود که مراجعه می کنیم محبت شما را در دل خود می بینیم. چقدر این روایت ها به دل می نشیند!! این جوان برگشت و رک گفت: من شما را دوست ندارم برای علم و درس شما به اینجا می آیم. ولی شما رفتید سجده کردید و از خدا خواستید که این جوان را به شما برگرداند.
جهت دسترسی به مجموعه بیانات حجت الاسلام سید حسین مومنی کلیک کنید
ویژه نامه پیشنهادی : شهادت امام باقر علیه السلام - ویژه نامه شکافنده علوم