نگاهی به سیر شبهات در اعتقادات دینی - آیت الله مصباح یزدی (ره)

موضوع: 
بخش عمده ‏ای که برای تضعیف فرهنگ اسلامی بکار می‏ برند ایجاد شبهات و شکوک در مبانی فکری و عقیدتی و همچنین در مبانی ارزشی و احکام و مقررات اسلامی است.

نگاهی به سیر شبهات در اعتقادات دینی - آیت الله مصباح یزدی (ره)

در این بخش از ضیاءالصالحین، پاسخ آیت الله مصباح یزدی (ره) را به شبهات عمده ای که در اعتقادات دینی، توسط دشمنان اسلام ارائه می شود را می شنوید.

نگاهی به سیر شبهات در اعتقادات دینی - آیت الله مصباح یزدی (ره)

مشکلی که همه ما داریم و احساس مسؤولیت بیشتری می کنیم، از آن جهت که سر و کار ما با منابع دین، کتاب و سنت است، مشکلی است که در این سال های اخیر، به خصوص، بیشتر دامنگیر جامعه ی ما مخصوصاً جوانان شده و در سطوح مختلفی شبهات و شکوکی درباره ی مطالب دینی اعم از عقاید و ارزش ها و احکام مطرح شده؛ البته خدا را شکر می کنم و از دست اندرکاران هم صمیمانه تشکر می کنم که عزیزان، فضلاء و اساتید مطرح حوزه در این چند سال تلاش های بسیار مشکوری داشتند در جهت حل مشکلات، تبیین شبهات، پاسخگویی به آنها در سطوح مختلف؛ سخنرانی هایی داشتند، مقالاتی، کتاب هایی نوشتند، مجلاتی دایماً، مستمراً منتشر می شود و بر ذمّه گرفته اند که این مسؤولیت را انجام بدهند. «شکر الله مساعیهم الجمیله». ولی بهرحال آن قدر هجمه ی دشمن قوی و گسترده است و از راه های مختلف هجوم می کنند که این نوع فعالیت ها پاسخگوی همه ی آن نیازها نیست. باز هم نیاز به چنین جلساتی، جلساتی که بحث و گفتگو بشود، هست. من خیلی دلم می خواست می شد ۳۰ سال به عقب برمی گشتم، یک مقدار نیروی جوان تر داشتم و هر روز در جمع شما، اینجا حاضر می شدم و با هم گفتگو می کردیم، بحث می کردیم. ولی متأسفانه دیگر عمری از ما گذشته و ما آفتاب لب بام هستیم. با یک سختی من در همین جلسه هم شرکت کردم و حال مزاجی من مساعد نیست. بهرحال با توجه به اینکه جلسه ای است به مناسبت اینکه در آستانه ی ماه مبارک رمضان هستیم و بسیاری از عزیزان درصدد هستند که برای انجام مسؤولیت بزرگ تبلیغی و ارشادی به شهرستان ها و بخش های مختلف تشریف ببرند و با گروه های مختلف، مخصوصاً با دانشجویان مواجه می شوند، گفتگویی در این زمینه ها هر چند فشرده و ناقص، در حدی که از عهده ی مثل من در این شرایط و با این گستردگی مسایل فراهم می شود. قرار شد که ما تعدادی از این شبهات را فهرست وار عرض کنیم و جواب های اجمالی، که در اذهان مبارک عزیزان، با همین اختصار و اجمالش باشد و در فرصت های مناسب از منابع و اشخاص دیگری که در این زمینه بهتر کار کرده اند، استفاده کنند.
ما هیچ شکی نداریم، یعنی قبل از اینها هم شکی نداشتیم، اما حالا دیگر خیلی روشن تر شده که دشمنان اسلام با تمام توان به جنگ اسلام آمده اند و اگر روزگاری این قصد خودشان را مخفی می کردند، حالا خیلی بی شرمانه، آشکار می گویند: دشمن ما اسلام است؛ ما برای نابودی اسلام باید تلاش کنیم؛ و هیچ ابایی ندارند از گفتن این حرف ها. رفتارهایشان هم در کشورهای اسلامی نشان دهنده ی این مطلب است. ولی مشکل اساسی آنها این است که تنها با جنگ نظامی یا با مبارزات اقتصادی مشکل آنها حل نمی شود. برای اینکه اسلام یک دین عمیق و ریشه داری است در اذهان و نفوس مسلمان ها، که به این آسانی ها دست از آن برنمی دارند. مبانی اسلام آن قدر قوی و محکم است که با القاء این شبهات متزلزل نمی شود؛ مثل بعضی ادیان دیگر نیست که گاهی صریحاً هم می گویند معتقَدات ما، ما قبول داریم خلاف عقل است، ولی باید ایمان آورد. در بعضی ادیان حتی مسؤولینش تصریح می کنند که ما این معتقدات را با عقل نمی توانیم اثبات کنیم و حتی قبول می کنیم که بعضی ها خلاف عقل است، ولی بهرحال وحی است و باید پذیرفت و اول باید ایمان آورد، آن وقت بعد فهمید و شناخت. در اسلام این جوری نیست. مبانی اسلام، معتقَدات، اصول اخلاقی و ارزشی و پایه های احکام اسلام آن قدر روشن و مستحکم است که، با اینکه، مثلاً یک حمله نظامی به یک کشوری کنند، یک کشوری را مدتی تحت سلطه بگیرند، اینها از بین نمی رود. نمونه هایش هم در عالم هست. ۷۰ سال کشورهای اسلامی زیر سلطه ی کمونیسم بودند و بالاخره ریشه های دین را نتوانستند از قلوب مردم بردارند. با اینکه سه نسل با اینها بازی کردند. ولی به هرحال این را، چاره ای نمی بینند جز اینکه در کنار فعالیت های نظامی، سیاسی، اقتصادی، بند و بست های سیاسی و همه ی شگردهای شیطنت آمیزی که دارند و ما هم هر روز در دنیا شاهدش هستیم، یک تلاش بسیار گسترده و مفصل و برنامه ریزی شده با بودجه های سنگین در جهت تضعیف فرهنگ اسلامی است.
این فعالیت ها را از یک نظر می شود به دو دسته تقسیم کرد: یکی فعالیت های عملی که انجام می دهند و با استفاده از اصول روانشناسی سعی می کنند که ارزش های اسلامی را در نفوس مردم، به خصوص نسل جوان، تضعیف کنند؛ از قبیل ساختن فیلم ها، نمایشنامه ها، نوشتن رمان ها و سایر چیزهایی که در دستگاه های تبلیغاتی به کار می برند و حتی از اینکه یک مارک کوچکی روی یک پیراهنی بزنند خودداری نمی کنند. همه ی اینها فعالیت های عملی است که علیه اسلام انجام می دهند و سعی می کنند که مسلمان ها را نسبت به دین خودشان سست کنند. البته کم و بیش اینها هم اثر دارد؛ بی اثر هم نیست و متأسفانه ما در همین چند سال بعضی از آثارش را در کشور خودمان هم می بینیم. اما پرداختن به این روش ها و مبارزه ی با آنها، این محل بحث ما نیست. آنها البته روش خاصی دارد، باید پیگیری کرد، بحث هم کرد، تحلیل هم کرد، ولی مسؤولینش ما نیستیم و اگر ما هم باید فعالیت هایی بکنیم، فعلاً مورد بحث؛ ما نیست.
بخش عمده ای که برای تضعیف فرهنگ اسلامی بکار می برند ایجاد شبهات و شکوک در مبانی فکری و عقیدتی و همچنین در مبانی ارزشی و احکام و مقررات اسلامی است که به صورت های مختلفی اینها را مورد هجوم قرار می دهند. البته آنچه در درجه ی اول برای آنها خطرناک است اعتقادات قلبی نیست؛ آنچه برای آنها خطر دارد و از پیشرفت آنها مانع می شود پایبندی به رفتارها و ارزش هاست. ولی از آنجایی که در اسلام احکام رفتاری و احکام اجتماعی اسلام جدای از ارزش ها نیست و ارزش ها هم جدای از باورها نیست، ارزش هایی که ما داریم نهایتاً برمی گردد به اعتقادات ما و کشیدن یک دیوار حایلی، حجاب حاجزی بین باورها و ارزش ها در نظام اسلامی معنای روشنی ندارد، قابل قبول نیست، ولی به هرحال آنچه در درجه ی اول با آن مواجه هستند و می خواهند آنها را از بین ببرند تقیّد مسلمان ها به احکام اسلامی است. ملاحظه می فرمایید برای یک حجاب که یک روسری، یک دختری، در مدرسه یا در اداره سر کند، چه جنجالی در دنیا به پا می کند! حاضرند چقدر منافع خودشان را به خطر بیندازند، آراء مسلمان ها را در کشورهای خودشان، در انتخابات از دست بدهند، همه اینها را تحمل می کنند؛ ولی این را نمی پذیرند که یک نمادی از دین، از اسلام، در کشور دیده بشود. این نشانه ی این است که تقیّد به احکام اسلامی خیلی مهم است. تنها مسأله اعتقادات نیست که بیایند در اعتقادات تشکیک کنند. البته آنها از هیچ چیزی فروگذار نمی کنند. ولی منظورم این است که ابتدائاً آنچه برای آنها اهمیت دارد این است که با این رفتارهایی که بخصوص در سطح جامعه نمود دارد، به چشم می خورد و نشانه ی این است که مردم دین دارند، به دینشان پایبند هستند، علاقه دارند، اینها را از بین ببرند. البته به دنبال اینها، آن ارزش هایی که در پس این احکام نهفته است و باورهایی که زیربنای همه ی آن ارزش هاست. خوب، در این زمینه کارهای بسیار زیادی شده و چه بسا گاهی تصور بشود که این انواع، کارهای مختلفی است، ربطی به هم ندارد؛ اما تصور حقیر این است که در این زمینه ی تضعیف باورها و ارزش ها یک سیستم مبارزه با اسلام وجود دارد؛ یعنی یک مجموعه ای از برنامه هایی است که اینها با هم دیگر مربوط است و متناسب با هم است و تقدم و تأخر دارد، رابطه ی منطقی با هم دارد.
من با اجازه تان یک سیری از این فعالیت هایی که دشمنان، البته و صد البته به دست ایادی داخلی شان انجام می دهند، آنها را اشاره می کنم، با پیوندی که بین اینها است، که اینها از همدیگر بی ارتباط نیست و در حدی که فرصت باشد و هم توان من و هم مجال جلسه باشد، جواب های فشرده ای هم برای هر یک از اینها، و فکر نمی کنم مجموعاً در چنین فرصتی بیش از این انتظار باشد، لااقل با توجه به ضعف بنده.
خوب ما وقتی با یک حکم اسلامی مواجه می شویم که آمریکا نمی پسندد، جهان غرب نمی پسندد، ایادیش نمی پسندند و می خواهند این از بین برود، فرض کنید همین خود حجاب، مبارزه با حجاب تنها در پاریس انجام نمی گیرد؛ در داخل کشورهای ما الان هم به وسیله ی روزنامه ها و مجلات در حال جریان است؛ نطق ها، سخنرانی ها، در مقالات، روزنامه ها. اگر بررسی بکنید، کاملاً روشن است که الان هم هنوز دست برنداشته اند؛ در داخل کشور دارند مبارزه با حجاب می کنند. خوب، اگر بخواهند با یک حکمی مبارزه کنند، کاری بکنند که مردم نسبت به این حکم سست بشوند و کم کم ترک کنند، چه کار می بایست کرد؟ صرف نظر از آن رفتارهایی که در انگیزه ی افراد اثر می گذارد و طبق اصول روانشناسی اعمال می شود، صحنه های بی حجابی، فیلم ها و چیزهای دیگر، صرف نظر از آنها، آنچه جنبه ی فکری و نظری دارد، مسیر طبیعی اش همین است که اول بگویند: آقا! کی گفته حجاب واجب است؟ حالا حجاب را این جوری اصلش، ابتدائاً مطرح نمی کنند؛ چه کسی گفته صورت را باید پوشانید، یا موها را باید پوشانید؟ حالا یک کمی مو هم پیدا باشد، چه می شود، چه اشکالی دارد؟ یا دست، یک مقدار بالاتر باشد، تا آرنج پیدا باشد؟ یا پا، تا ساق پا پیدا بشود؟ وقتی بخواهند این حکم را تضعیف کنند و در اذهان سستش بکنند، اول می آیند و می گویند: کی گفته؟ خوب، آن وقت طرف هم می گوید: خوب، مرجع تقلید گفته، در رساله ها نوشته، همه فقها گفته اند. خوب، چه خواهند گفت؟ [می گویند:] از کجا اینها درست فهمیدند؟ اولاً می گردند بلکه در طول تاریخ تشیع، یک فتوایی از یک جایی، حتی به صورت احتمال، از یک کسی پیدا کنند که بگویند: نه، این جوری نبوده، اختلافی بوده؛ اگر در هزاران فقیه، یک نفری، بگردند که در کلامش یک همچنین اشاره ای باشد، به همان تکیه می کنند؛ می گویند: نه، مسأله اختلافی است. کافی است برای اینکه یک جوانی که خودش هم انگیزه دارد، به همین سست بشود. بگوید حالا که اختلافی است، ما آن یکی فتوا را می گیریم؛ و اگر نبود، سعی می کنند اصلاً یک مفتی بتراشند. و چه بسا سال ها کار کنند که در یک محیطی، یک نفر به عنوان مفتی، مجتهد شناخته بشود، تا یک روزی چنین فتوایی را از او بگیرند. و این را بعید ندانید، در تاریخ ما این جور چیزها خیلی فراوان داریم.
بهرحال این اولین مرحله است، تشکیک در فتوا، که چه کسی گفته این فتوا درست است؟ خوب، ممکن به اینجا برسند یا مردم ما توجه داشته باشند [که] این صحبت فتوای شخصی نیست، یک مجتهد فتوا داده، دو تا مجتهد فتوا داده اند و این حرفها؛ مسأله ی اجماعی است؛ بلکه از ضروریات است؛ همه فقها گفته اند. این جور نیست که یک مجتهدی که ما از او تقلید می کنیم، بتوانیم از یک کس دیگر تقلید کنیم که جایز بداند؛ اصلاً فتوای دیگری وجود ندارد، همه همین را گفته اند. در مرحله ی دوم می گوید: چه کسی گفته اصلاً شما تقلید کنید؟ اول در اینکه کدام فتوا درست و کدام فتوا غلط است. از این مرحله می گذرد، آن وقت چه کسی گفته باید تقلید کنید؟ اصلاً خودتان بروید از منابع اسلام استفاده کنید. قرآن «هدیً للنّاس»؛ است، «هدیً للعلماء»؛ که نیست! اسلام که نیامده برای علما، فقها، اسلام برای همه ی مردم آمده! مگر نگفته «هدیً للنّاس»؟ خوب، شما هم ناسید؛ خودتان بروید هدایت بشوید! این حرف ها [را]حتماً شنیده اید. البته این تازگی ندارد. پیش از انقلاب هم از بعضی روشنفکرها همین حرف ها مطرح می شد؛ دعوت مردم به اینکه روحانیون را کنار بگذارند، خودشان در قرآن و سنت تحقیق کنند، اسمش را هم تحقیق می گذاشتند.
این مرحله ی دوم است که آقا! شما خودتان بروید به کتاب و سنت مراجعه کنید. آن وقت به آنها القا می کنند، مثلاً یک آیه متشابهی را، یک روایت ضعیفی را، یک چیزی را به آنها نشان می دهند که ببینید، اینجا چنین گفته؛ و به این وسیله خودشان اجتهاد کنند، بگویند: نه، همه فقها اشتباه کردند و ما درست می گوئیم! پس، این مرحله ی دوم.
خوب، اگر این هم نگرفت، یعنی آن قدر دلیل روشن بود، آیه قرآن، روایت متواتر، صریح بود که تشکیک در اینها نمی شد بکنند، معلوم بود که مثلاً این کلامی است از پیغمبر و امام معصوم صادر شده و هیچ معنای دیگری غیر از این هم ندارد، همه ی فقها هم فتوا دادند، اجماع هم هست، مخصوصاً در یک مواردی اجماع شیعه و سنی هم هست، از ضروریات دین هم هست؛ ولی خوب آنها که این حرف ها سرشان نمی شود؛ یعنی نمی خواهند سرشان بشود؛ بالاخره می گردند جوان هایی را پیدا کنند که ضروری و غیرضروری و این حرف ها اصلاً به گوششان نخورده است. در مرحله ی سوم، می گویند از کجا آنچه که دیگران فهمیدند، این صحیح باشد؟ شاید یک معنای دیگری دارد که دیگران نفهمیدند. در این راستا مسأله ی تعدد قرائات و تعدد فهم ها مطرح می شود، در مرحله ی سوم؛ که خوب، این یک چیزی است که تا به حال این جور فهمیدند، ولی در این عصر مردم چیز دیگر می فهمند؛ فهم ها تغییر می کند؛ فهم، تابع سوابق ذهنی است. این سوابق ذهنی ما غیر از سوابق ذهنی مردم جاهلی است، مردمی که آن چنان بودند و چنان رفتارهایی داشتند؛ آنها یک جوری می فهمیدند؛ ما امروز پیشرفت علم را داریم، پیشرفت تمدن را داریم، پیشرفت فرهنگ را داریم و اینها سوابقی در ذهن ما ایجاد می کند که فهم ما از این آیات و روایات جور دیگر می شود. ـ مخصوصاً که این مطلب [را] بیایند شکل فلسفی و علمی هم به آن بدهند ـ اصلاً یک مکتبی هست به نام هرمنوتیک، که [بر اساس اصول آن] فهم انسان تفاوت می کند و ممکن است از یک کلام فهم های مختلفی وجود داشته باشد؛ با گرایش های مختلفی که در این مکتب فلسفی وجود دارد. به هرحال، تشکیک در این که فهم تان درست نیست.
خوب، اگر کسانی زیر بار نرفتند؛ گفتند: نه! ما هر چه فکر می کنیم، می بینیم غیر از این، چیزی نمی شود از این کلام فهمید؛ بالاخره کلام پیغمبر است و روایت متواتر و ما غیر از این نمی فهمیم؛ همان که همه ی فقها فهمیده اند، ما هم همین را می فهمیم. بعد از آن چه؟ می گویند: درست است که کلام پیغمبر و امام است و فهم شما هم همین است؛ اما از کجا پیغمبر و امام درست گفته باشند؟! تشکیک در عصمت. نه تنها در روایات تشکیک می کنند، بلکه حالا پیغمبر معصوم نبوده، کلام اشتباهی گفته، یا عمداً دروغ گفته ـ العیاذ بالله ـ [بلکه] در خود قرآن؛ از کجا که همه قرآن درست باشد؟ ما یک وقتی اگر ۲۰ سال پیش تر به ما می گفتند که یک مسلمانی، با اعتراف به مسلمان بودن یا ادعای مسلمانی داشتن، بگوید همه قرآن درست نیست، بعضی هایش غلط است، ما اصلاً می خندیدیم. می گفتیم مگر چنین چیزی ممکن است؟! انسان مسلمان باشد، آن وقت بگوید بعضی از قرآن درست نیست؟! خوب، این چه جور مسلمانی است؟ راستی باور نمی کردیم یک وقت، یک روزگاری، یک مسلمانی بیاید، ادعای مسلمانی داشته باشد، در عین حال بگوید بعضی از مطالب قرآن درست نیست؛ ولی امروز چشم باز می کنیم، می بینیم کتاب می نویسند در این زمینه، «نقدپذیری قرآن»؛ قرآن قابل نقد است! یعنی بعضی از مطالبش درست نیست؛ باید تصحیح بشود. و طرف مدعی است که من برای دفاع از اسلام این کار را می کنم! اگر این کار را نکنیم، جوان ها مسلمان نمی شوند؛ آن وقت اسلام رواج نخواهد داشت! [می گوید] من برای اینکه مردم مسلمان بشوند این حرف ها را می زنم؛ می گویم همه قرآن، ما نمی گوییم درست است؛ همان هایی [را] که درست است، شما قبول کنید. آنچه درست است، کدام است؟ آنچه علم تأیید می کند. خوب، آن را که علم تأیید می کند، دیگر چه کار به قرآن دارد؟! چون علم گفته و قبول کرده است. آنچه که مخالف قرآن است که شما قبول نمی کنید؛ پس چه احتیاج دارد به قبول قرآن و دین؟! به هرحال، این هم یک مرحله است برای تشکیک در دین، که اصلاً خودِ قرآن کلام بشر است. استدلال کرده اند، این مطلب تازه ای نیست. شاید بیش از ۲۰ سال است، اولین باری که من اطلاع پیدا کردم، با یک هیأتی که در بینشان روحانی بسیار جلیل القدری هم بود، در آلمان رفتم برای گفتمان دینی. در آنجا یکی از آنها که تئوریسین معروفشان است، همراه این هیأت بود. آن روز هنوز باطنش آشکار نشده بود، همه او را نمی شناختند. در آنجا گفت ما نمی گوییم قرآن کلام خداست؛ چون مسیحیان نمی گویند انجیل کلام خداست. آنها اعتراف می کنند انجیل یک الهامی است که به حواریون و شاگردان حضرت عیسی شد. خوب، زبانش هم، اصلاً زبان اینکه از طرف خداست، نیست، مثلاً داستان نقل می کند، فلان روز عیسی در فلان جا ظاهر شد، چنین گفت. مثل زبان تاریخ می ماند. آنها می گویند: بله، انجیل کلام خدا نیست؛ منتهی، اینها ملهَم هستند از طرف خدا. بله؛ او هم گفت که ما هم نمی گوییم قرآن کلام خداست و شاهدش هم این که می گوید: «یسّرناه بلسانک»؛ یعنی لسان پیغمبر است، یعنی کلام پیغمبر است. به هرحال، این هم یک شبهه که حتی آن جایی که نص قرآنی هم باشد، خطاناپذیر هم [باشد] فهمش، در آن نشود اختلاف کنند، آن وقت نوبت می رسد که اصلاً بگوییم خدا نگفته، [بلکه] پیغمبر این جور فرمود. آن وقت اینجا فلسفه بافی می کنند که اصلاً معنی وحی یک حالت روحی است. به اصطلاح فلسفی بخواهیم صحبت بکنیم، یک علم حضوری است. علم حضوری، در آن موضوع و محمول و این حرف ها وجود ندارد. وقتی شخصی که علم حضوری به یک چیزی دارد، بخواهد آن را بیان کند، می شود علم حصولی، می شود قضیه، می شود موضوع و محمول، می شود مسند و مسندالیه، یا شکل های دیگری از قضیه و به صورت علم حصولی درمی آید. آنچه که خطاناپذیر است علم حضوری است. آن، هیچ کس از کس دیگر خبر ندارد که چه درک کرد. آنچه که بیان می شود، این، طبق سوابق ذهنی و فرهنگ عمومی بیان می شود. پیغمبر آنچه را که به عنوان وحی دریافت می کرد، یک امر روحی بود که خودش می یافت؛ یک حالتی پیدا می کرد؛ مثل آن که عرفا می گویند برایشان یک کشف و کرامت پیدا می شود، مکاشفه، مشاهده و از این چیزها. این هم یک چنین چیزی بود. پیغمبر یک مدتی آنجا ریاضت کشید، یک حالت مکاشفه برایش پیدا شد. اما این که مکاشفه و اینها چه بود محتوایش، آمد به زبان خودش بیان کرد. پس آنچه بیان شده، کلام پیغمبر است، نه کلام خدا! کلام خدا همان وحی است، آن حالت شهودی است که برای پیغمبر پیدا شد.
علی ای حال، اینها را به اینجا رساندند و اثبات این که قرآن کلام خدا نیست؛ [می گویند] چون کلام پیغمبر است. خوب، پیغمبر در تفسیر وحی که به او شده بود، اشتباه می کند؛ طبق فرهنگ عمومی آن روز اینها را بیان کرد و لذا وقتی شما مطالبش را می بینید، چیزهایی است که کم و بیش، آن زمان هم مردم معتقد بودند؛ آسمان های هفت گانه، نمی دانم، ملائکه، یک چنین چیزهایی؛ اینها را آنها معتقد بودند، قرآن هم همان جور گفت. این، نشانه ی این است که به فرهنگ مردم سخن گفته. یک شواهدی را هم می آورند، ضمیمه اش می کنند. پس این کلام خدا نیست و کلام پیغمبر است. و «ثم»، اگر شما خیلی اصرار کردید و اثبات کردید، نه، این کلام خدا است، این کلام پیغمبر نیست؛ حتماً کلام خداست؛ لااقل از زبان خود قرآن، مدعی است که این کلام خداست، شبهه ی بعدی؛ مرحله پنجم، می گویند از کجا خدا راست گفته؟ بسیار خوب، کلام خدا، اما از کجا خدا راست گفته باشد؟ مثل اینکه ما دروغ مصلحت آمیز می گوییم، خدا هم صلاح دیده که این جور بگوید! از کجا که راست گفته باشد؟ این هم یک مرحله است.
اینها همه درباره چه بود؟ درباره ی ادله ی تعبدی، یعنی قرآن و سنت. در دین، شما هر چه را بخواهید از قرآن و سنت اثبات کنید، این مراحل پنج گانه را برای تشکیکش درست کردند؛ از فتوا گرفته، تا دروغ گفتن خدا. خوب، یک منبع دیگر هم ما برای شناخت دین داریم؛ آن، عقل است. در آنجا هم تشکیک کردند. گفتند: ما دو تا عقل داریم؛ یک عقل عملی داریم، یک عقل نظری. عقل نظری که از زمان کانت پنبه اش زده شد. راجع به متافیزیک، عقل نظری اعتباری ندارد. خود کانت هم اعتراف کرد، با اینکه خودش کشیش زاده بود و عالم دینی بود و خیلی هم متعبد به مسیحیت و این حرفها، در عین حال گفت که دلیل عقلی، از راه عقل نظری، برای اثبات خدا نمی شود اقامه برهان کرد؛ این دلیل ها مخدوش است. به قول معروف، برهان نیست؛ اینها قضایای جدلی الطرفین است. اصولاً قضاوت های عقل درباره ی متافیزیک، ماورای طبیعت، اعتباری ندارد. این مبنای کانت در ـ کم و بیش ـ اگر بگوییم در تمام مکاتب بعدی فلسفی مغرب زمین اثر گذاشته، خیلی گزاف نگفتیم. کم مکتبی است که تحت تأثیر این حرف کانت واقع نشده باشد که قضاوت عقل درباره ی ماورای طبیعت اعتباری ندارد. خود او با یک دلیل دیگری از عقل عملی خدا را اثبات کرد. حالا نمی خواهیم مفصل بحث بکنیم. به هرحال منظورم تفکیک بین عقل نظری و عقل عملی است. می گویند عقل نظری که کانت فاتحه اش را خواند. شما این براهینی که اقامه می کنید، همه براساس عقل نظری است و اینها هیچ اعتباری ندارد. اما عقل عملی، درست که کانت یک دلیلی برای خدا آورده، ولی دلیل او هم مخدوش است. اصولاً این احکام عقل عملی، اینها یک احکام نسبی است، ریشه ای در واقعیت عینی ندارد و برمی گردد به نوعی تمایلات اشخاص و جوامع انسانی؛ و بالاخره این مسأله در فلسفه اخلاق، که آیا ارزش ها از کجا ناشی می شوند و احکم عقل عملی مبدأش چیست؟ خوب، در بین ما تقریباً مسلم است که عقل آدمیزاد، خودش یک سلسله مسایل عقلی، عملی را درک می کند. این یک موهبت الهی است، که خداوند به انسان داده. عقل آن است که خیر و شر را، خوب و بد را تشخیص ب دهد. این، معروف است، مخصوصاً در بین متکلمین ما. فلاسفه هم به یک صورت دیگری این را توجیه می کنند. ولی آنها گفتند اصلاً آنچه شما به عقل نسبت می دهید که خوب است و بد است، مبنای صحیحی ندارد؛  اصلاً خوب و بد واقعی نداریم. خوب آن است که کسانی از آن خوششان می آید، می پسندند. یک وقت یک چیزی هست همه مردم [از آن] خوششان می آید، این اجماعی می شود و می شود حکم عقل عام. اما اگر، طوایف مختلفی هستند، مردم مختلفی اند، خوب و بدهایشان هم مختلف است. یک چیزی در پیش یک قومی خوب است، پیش یک قوم دیگری بد است. آنها می گویند عقل ما می گوید خوب است؛ آنها می گویند عقل ما می گوید بد است. پس ما یک چیز ثابتی نداریم. پس شما به عقل هم که استناد می کنید، اگر درباره ی امور نظری بخواهید، یعنی اثبات خدا، معاد و چیزهای دیگری را که می خواهد ثابت بودن نبوت پیغمبر و اینها [را ثابت کند]، باید با حکم عقل نظری اثبات بشود؛ اینها را کانت پنبه اش را زده و دیگران هم گفته اند و فیلسوفان مغرب زمین اصلاً اعتقادی به اینها ندارند و دیگر دوران اینها [گذشته است]. اینها برای فلسفه ارسطویی است ـ این جور می گویند ـ و این حرف ها برای فلسفه ارسطویی است؛ دیگر پنبه اش زده شده؛ امروز دیگر کسی زیر بار ارسطو نمی رود. حرف های ارسطو هم باطل شد. مگر نمی بینید راجع به آسمان های تو در تو و پوست پیازیِ ارسطو باطل شد؟ حرف های دیگر او هم همین طور. امروز دیگر کسی زیر بار این حرف ها نمی رود و عقل در مسایل نظری اعتباری ندارد. ما ماوراء طبیعت [را] نمی توانیم اثبات کنیم. مسایل عملی هم که امور نسبی است؛ باید ببینند مردم چه می گویند؛ هر چه خوششان می آید، می شود خوب؛ هر چه هم خوششان نیامد، می شود بد. گاهی هم عوض می شود. مردمی هستند، در یک زمان یک چیزی را خوب می بینند، بعد از ۱۰ سال، ۲۰ سال، ۳۰ سال دیگر، تحولاتی در فرهنگ شان پیدا می شود، ارزش هایشان عوض می شود؛ همان [را] که بد می دانستند، خوب می دانند؛ آنچه [را] که خوب می دانستند، بد می دانند. نمونه هم دارد. اینها واقعیت دارد. البته این را استناد می کنند برای اینکه پس عقل عملی حجت نیست. آنچه که واقعیت دارد [این است که] بله، کسانی روزگاری چیزی را خوب می دانستند؛ چون به حکم عقل شان یا دین شان عمل می کردند؛ روزگاری دیگر آن را بد می دانند؛ یا بالعکس. به خاطر اینکه تابع هوا و هوس شدند. نه چون حالا عقل شان می گوید آن خوب، بد شده یا آن بد، خوب شده؛ اما آنها می گویند: نخیر؛ یک روز عقل شان می گفت خوب است، یک روز عقل شان می گوید بد است؛ پس عقل هم متغیر است.
این حاصل شبهاتی است که برای تضعیف باورها و ارزش های ما مطرح می کنند. البته در کنار این شعبه هایی، راه های دیگری هم وجود دارد. من خواستم ـ به اصطلاح ـ یک شجره ای برای شما ترسیم کنم، مطالبی که به هم مترتب باشد. این مطالب اقلاً، اقلاً، ۲۰ سال است که با تمام کوشش به وسیله ی کسانی که نمونه هایشان را می شناسید، متأسفانه بعضی هایشان هم عمامه سرشان است ـ کسی که عمامه سرش هست، اما اعتقادی به خدا ندارد، اعتقادی به دین ندارد ـ بله؛ به وسیله ی اینها، اقلاً ۲۰ سال کار شده و به صورت های مختلف، به خصوص در دانشگاه های ما مطرح شده و متأسفانه کسانی را هم تحت تأثیر قرار داده است و پیداست ذهن خالی دانشجو که مشغول درس های دانشگاهی خودش است، اوقات فراغتش هم به تماشای فیلم ها و چیزهای دیگر مشابه اش می گذرد، آن دیگر توان پاسخگویی به این شبهات را ندارد؛ وقتی که با مزاجش هم سازگار است، زودتر می پذیرد و این خطری است که دانشگاه های ما و جوان های ما و نسل آینده ما را تهدید می کند. البته به ما می گویند سیاه نمایی نکنید؛ مردم علاقمند به دین هستند، جوان ها چنین. البته اینها هم صحیح است؛ [اما] کلام در این است که ما یک نفر را هم از دست بدهیم، ضرر بزرگی است؛ چه رسد به اینکه دهها و صدها دانشجو را از دست بدهیم. حالا در کنار این، چیزهای دیگر هم هست که حالا من نمی خواهیم مطرح بکنم. مسیحیت خیلی فعال شده؛ جوانان زیادی را به عنوان کلیساهای خانگی دعوت می کنند و به خاطر اینکه وسایل عیش و نوش برایشان فراهم می کنند، اینها هم می روند ملحق می شوند و اعلام مسیحیت می کنند و چیزهای دیگری که ناگفتنی است. آنچه که به ما مربوط است و ممکن است از ما سؤال کنند، باید یک جوابی بدهیم، این سری شبهاتی است که اشاره کردم.
خوب، مبنای اصلی آنها، این [را] توجه تان می خواهم بدهم برای اینکه آنهایی که اهل تحقیق هستند، آنهایی که درد دارند، آنهایی که می خواهند کار بنیادی بکنند، مبنای کار خودشان را تعیین کنند و بدانند که اینها چه وظیفه ی بزرگی است که گردن گیر فضلای معاصر ما است؛ وقتی اینها را تحلیل کنید، برمی گردد به اینکه ما منابع شناخت مان از اسلام یا منابع عقلی است یا نقلی. نقلی، اعتبار کلام پیغمبر و امام است؛ آن را تضعیف می کنند با نفی عصمت، با اینکه این، کلام خدا نیست؛ نهایتاً وقتی به کلام خدا هم برسند، می گویند دلیلی نداریم برای اینکه خدا راست می گوید؛ چون بالاخره دلیل نقلی هم باید پشتوانه ی عقلی داشته باشد. ما وقتی می گوییم خدا این جور گفته، خوب، باید بدانیم وقتی خدا یک چیزی می گوید، این، خلاف نیست؛ واقعیت دارد. یک کبرای ضمنی دارد که وقتی می گوییم خدا این جور گفته، پس درست است؛ یعنی هر چه خدا می گوید، درست است. آن کبری را تشکیک می کند، می گوید چه کسی گفته هر چه خدا می گوید، درست است؟ گاهی ممکن است خدا عمداً دروغ بگوید. چه کسی گفته نمی شود؟! ـ حالا من نمی خواهم شبهه را تقویت کنم ـ می گویند شما که می گویید خدا دروغ نمی گوید، دلیل تان یک ارزش عقلی است. می گویید دروغ گفتن قبیح است، قبیح بر خدا محال است. این از عقل عملی است و اینها برهانی نیست. بنابراین ما هیچ دلیلی نداریم برای اینکه خدا دروغ نمی گوید. این تشکیک در ادله ی تعبدی است؛ یعنی هر چه شما به کتاب و سنت استناد کنید، آخرش به این می رسد که خدا گفته. پیغمبر هم وقتی می گوید و حرف او را قبول می کنید، چون وحی خداست که به او می شود. اگر او ریشه را بزند، همه ی اینها وامی تابد؛ فتوای مفتی که هیچ، اجماع و این حرفها که هیچ، نص کلام معصوم، از زبان معصوم هم بشنوید، دیگر اعتباری ندارد؛ برای اینکه فهم بشری است؛ نهایتاً از خدا هم که باشد، خدا هم معلوم نیست راست بگوید.
این یک سری ادله است که برمی گردد به اینکه ما باید اثبات بکنیم که این منابع ما، آخرین منبع ما که قرآن و سنت متواتر است و سنت قطعی، اینها قابل تشکیک نیست. باید درصدد این باشیم [که] این دلیل را خوب تقویت کنیم. این را با استصحاب قهقهریٰ یا با قصیده ی زنبوریه در ادبیات، اینها حل نمی شود. باید یک اهتمام کافیِ بیشتری در حوزه برای این مسایل بنیادی باشد. باید حتی فضلای جوان ما دلیل کافی داشته باشند در اینکه خدا دروغ نمی گوید؛ نمی شود دروغ بگوید و چنین چیزی محال است و اینکه قرآن حتماً کلام خداست، نه کلام پیغمبر. این را باید ثابت بکنند. و الا با این تشکیکات، اگر چنین شبهه ای پیش آمد، دیگر این جوان، دیگر ایمانی به حرف شما ندارد. من نمونه های عینی را سراغ دارم از خانواده های شهدا که تحت تأثیر همین افکار واقع شدند؛ از خانواده متدینی که نمازش را الان می خواند، روزه اش را هم الان می گیرد، حجش را هم می رود، وظایفش را هم انجام می دهد؛ اما می گوید معلوم نیست قرآن همه اش درست باشد؛ چرا؟ چون فلان آقا گفته است. این چیزی نیست که فکر کنید کسی تحت تأثیرش واقع نمی شود. متأسفانه در مردم اثر کرده. حالا آمار، نه بنده دارم و نه شما و نه آن کسانی که می گویند سیاه نمایی نکنید؛ ولی واقعیت این است که اینها وجود دارد. این یک کار برای ما در حوزه است که باید این مطالب را جدی بگیریم. حتی شبهاتی که در علم کلام ما مطرح نشده. فرض کنید در علم کلام درباره ی صفات مختلف خدا، علم و قدرت و حیات و اینها، عنایت هست به اینکه حتماً اثبات کنند؛ اما صدق خدا را خیلی ساده می گیرند. اینها را باید جدی بگیریم و آن وقت اگر بخواهیم جدی کار کنیم، باید ببینیم چه علومی مبنای اینهاست؛ به آنها باید اهمیت بدهیم.
یک باب هم مسأله دلایل عقلی است. عقل نظری برای اثبات وجود خداست، اثبات معاد، صحت نبوت و چیزهایی از این قبیل. خوب آنها به راحتی می گویند آقا فلسفه ی امروز ثابت کرده که عقل اعتباری ندارد. فقط اعتبار عقل در همان تأیید ادراکات حسی و تجربه های حسی است. ماورای اینها دیگر عقل کاری ندارد. اعتبارش هم از زمان کانت از بین رفته و دیگر بساط این حرف ها برچیده شده است. عرض کردم، برای اینکه تحقیر هم بکنند می گویند: اینها فلسفه ی ارسطویی است. ما اگر بخواهیم با اینها مقابله ی منطقی داشته باشیم، اگر نداشته باشیم، پیش خدا جوابی نداریم. فردا بچه خود من و بچه خود شما تحت تأثیر همین افکار واقع می شود و کافر می شود. وقتی هم کافر می شود، دوتا شاخ در نمی آورد! قیافه اش همین است؛ ممکن ریش هم داشته باشد و چیزهای دیگر، در دل هم ایمانی نداشته باشد. ما باید فکری بکنیم. روزگاری این حرف ها مطرح نمی شد. ما هم خیال مان راحت بود. محل ابتلایی نبود. این شبهه ها، کسی هم به آنها نمی پرداخت. اما امروز در هر گوشه و کناری، در هر کوی و برزنی این حرف ها مطرح است. روزنامه های عادی روز که روزنامه خبری است، برمی دارد همین مطالب را می نویسد. حالا من اسم نبرم، همین روزنامه های عادی که هر روز، روزنامه خبری است، از طرف بعضی از گروه های منحرف منتشر می شود، در همین ها این گونه مقالات را می نویسند. ما باید جدی بگیریم.
مسأله ی دوم ما غیر از این که آن مبانی، ادله ی نقلی را باید مستحکم کنیم، در اینکه اثبات کنیم که واقعاً عقل چه اندازه اعتبار دارد. اگر حرف کانت درست باشد که عقل نسبت به ماورای طبیعت نتواند چیزی را اثبات کند، آن وقت کلاه من و شما پس معرکه است. «انّ لله علی الناس حجتین، حجة ظاهرة و حجة باطنة فأمّا الظاهرة فالرسل و الأنبیاء و الائمة علیه السلام و اما الباطنة فالعقول.»؛ اگر ما عقل را نتوانیم به آن استناد کنیم و اعتقادات خودمان را با عقل ثابت کنیم، آن وقت با چه بگوییم. هر چه شما ادعا کنید [که] آقا، من با علم ولایی این را شناختم، شهود کردم؛ او هم می گوید من هم با علم ولایی شناختم که تو دروغ می گویی. در مقام بحث چطور می توانید اثبات کنید؟ من در عالم مکاشفه این جور دیدم؛ او هم می گوید مکاشفه ات برای خودت؛ من هم در مکاشفه خودم ضدش را دیدم. این که حرف نشد. در مقام بحث و جدل که نمی شود به گرایش های شخصی اتکا کرد. باید زبان مشترک بین طرفین باشد؛ براساس اصول مشترکی با هم بحث بکنند. اگر اصل مشترکی نباشد، بحث هیچ فایده ای ندارد. و به شما عرض کنم، دو جا است که ما، با دو طایفه بحث کردن هیچ فایده ای ندارد. آنجا از مصادیق «فأعرض عمّن تولّی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیاة الدنیا»؛ است. جدال با اینها هیچ فایده ندارد. یکی آنجایی که بگویند عقل هیچ اعتباری ندارد. آن مَثل ساده ؛ هست [که] گفتند یک نفر سر در جوی آب گذاشته بود، با دهانش آب می خورد. [کسی به او] گفت این جور نکن؛ عقلت کم می شود. گفت عقل چیست؟ [او هم] گفت بخور. امروز ما می گوییم آقا، عقل این جور می گوید؛ می گوید عقل چیست؟ اصلاً عقل وجود ندارد! اصلاً ما چیزی به نام عقل نداریم! خوب، ما به آنها چه بگوییم، این در [مورد] ادله ی عقلی. اگر یک کسی اصل عقل را انکار کرد، بحث با او هیچ فایده ای ندارد. انتظار اینکه شما بتوانید مطلبی را برایش اثبات کنید، ندارد. مگر اینکه حوصله داشته باشید، مبنایش را عوض کنید؛ برایش اثبات کنید؛ بالاخره عقل هست. خوب، این بحث فلسفی است. باید اول برایش اثبات کنید [که] عقلی هست؛ عقل هم حقیقت را کشف می کند. و الا تا این مبنا را دارد، بحث کردن هیچ فایده ای ندارد.
دوم، آنجایی که پای تعبد در کار است. بالاخره ما بسیاری از مسایل دینی مان هست که با عقل اثبات نمی شود. راجع به احکام تعبدی. چرا نماز صبح دو رکعت است؟ هیچ عقلی نمی تواند این [را] اثبات بکند. چون ملاک این احکام دست ما نیست. احکام را خدای متعال به ما امر فرموده، تعبداً؛ و اصلاً رشد ما هم در این است که «اسلام»؛ داشته باشیم. چون خدا گفته، بپذیریم. البته معتقدیم همه ی اینها مصالح و مفاسد واقعی دارد؛ ولی خوب، در دست ما نیست. ما صرفاً اینها را به استناد وحی اثبات می کنیم. وقتی استناد، وحی شد، پای کلام است و فهم کلام. به خود ما که وحی نمی شود. وحی هم که بشود، به درد او نمی خورد. در مقام بحث که وحی شخصی یا الهام شخصی کارساز نیست. بگوید به من این مطلب وحی شده، می گوید خوب به من هم خلافش وحی شده! اینکه به درد بحث نمی خورد. در مقام بحث باید چیزی بگویید که طرفین، مبنایش را قبول داشته باشند. از یک نقطه ی معلوم، مورد اتفاقی شروع کنیم. خوب، می خواهیم با آیه استدلال کنیم؛ کسی که می گوید من خدا را قبول دارم، قرآن را هم قبول دارم، اما این مطلب امر اسلام نیست. می گویید نه؟! دهها مقاله و سخنرانی و کتاب در این زمینه [هست] که قرآن نگفته که غیر از اسلام دین دیگری قبول نمی شود؛ این که گفته «من یبتغ غیر الاسلام»، [منظور] آن اسلامی است که همه ی انبیا داشتند؛ و الا شرایع مختلف مورد قبول اسلام است. یکی، دو تا آیه هم هست که چنین برداشت متشابهی از آن می شود کرد. اینها آیه قرآن است. بنابراین، اسلام با مسیحیت هیچ فرقی ندارد؛ می خواهی مسلمان باش، می خواهی مسیحی باش! آن وقت زمینه فراهم می شود که بیایند کلیسای خانگی درست کنند و جوان ها را ببرند و بگویند فرق که نمی کند؛ تا حالا مسجد می رفتیم، حالا کلیسا می رویم. صریحاً می نویسند، در همین روزنامه های خبری ـ حالا غیر از آن کتاب ها و مقالات و مجله های آن چنانی که با اهداف خاصی هستند؛ در همین روزنامه های خبری می نویسند ـ که آقا، هیچ دلیلی نداریم بر اینکه اسلام حق تر از مسیحیت است؛ با همین تعبیر! نمی توانیم بگوییم اسلام از مسیحیت حق تر است؛ در همین روزنامه ها نوشته! آنهایی که هر روز دهها و صدها هزارش دست مردم می افتد. وقتی این شبهه مطرح می شود که ما دلیلی نداریم، [می گوییم] چرا؟ [می گویند] ما استناد می کنیم به قرآن! خوب، قرآن گفته «ان الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلهم أجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون». خلاف ضروریات همه فِرق اسلامی، که در این زمان فقط از پیغمبر اسلام باید اطاعت کرد و فقط از قرآن و فقط از شریعت اسلام؛ آنها استناد می کنند به یک آیه متشابهی و از آن نتیجه گیری می کنند که همه دین ها مثل هم هستند! بدتر از اینها هم هست. حالا من نمی خواهم وقتتان را بگیرم.
پس ما در دو جبهه حتماً باید کار جدی بکنیم. شما هم باید مطالبه کنید از کسانی که سیاستگزار و برنامه ریز در مسایل حوزه هستند. اما جواب اجمالی این شبهات. این توصیه ای است برای کسانی که این برنامه ها را در حوزه تقویت کنند؛ هم اثبات اعتبار عقل و قلمرو احکام عقل تعیین بشود و اثبات بشود و هم اثبات مبانی تعبدیِ ما از کتاب و سنت.
از آنجا شروع می کنم که شبهه  ها را مطرح کردم؛ شبهه در اینکه از کجا این فتوا درست باشد. اولاً ما مسایلی که به فتوا مراجعه می کنیم، مسایل نظری اختلافی است. همه مسایل دینی ما، مسایل نظری اختلافی نیست. شاید اول عروه هم باشد ـ البته من ۳۰-۴۰ سال پیش تر دیدم، تازگی ها مراجعه نکردم؛ به نظرم در اول عروه هم هست ـ که در ضروریات و در یقینیات جای تقلید نیست. حالا اگر من اشتباه می کنم، در ضروریات مسلم است؛ اما در یقینیات هم به نظرم در عروه داشت. ـ حالا مراجعه بفرمایید. ما در آنچه قوام دینمان به آن است، یک مسایل کاملاً ثابت، ضروری و اجماعی است، اصل نماز است، اصل روزه است. آن کسانی که می گویند ـ حالا من شبهاتش را نرسیدم همه را مطرح بکنم؛ می گویند ـ اصلاً دین آمده اساس ارزش ها را بگوید؛ اما سایر چیزها، اینها روش ها و راهکارهاست؛ اینها متغیر است. اصل توجه به خدا، این یک ارزش است؛ اما اینکه نماز این جوری باشد، یا آن جوری، دو رکعت یا سه رکعت باشد، اینها روش هاست، راهکارهاست. اینها باید تغییر بکند. شما یک جور دیگر می توانید با یک سکوتی مثلاً، جای نماز. این راهکارها دست خود مردم است. خوب، شما باید برای این، دلیل داشته باشید. می گوییم اینجا جای فتوا نیست که نماز صبح دو رکعت است یا نیست. اسلام یعنی دینی که می گوید نماز صبح دو رکعت است. ضروریات اسلام را، یکی از آنها را انکار کند، یعنی انکار کل اسلام. قوام اعتقاد به اسلام، پذیرفتن ضروریات آن است؛ ضروریات آن را نپذیریم، ادعای اسلام در آنجا لغو است. «نؤمن ببعض و نکفر ببعض»؛ این در اسلام پذیرفته نیست؛ در هیچ دین دیگری هم پذیرفته نیست. «اولئک هم الکافرون حقاً». یقینیاتی که قوام اسلام به آنهاست، اینها احتیاج به تقلید ندارد. تازه، آنجا که پای تقلید می آید، ما یک چیز من درآوردی نیاوردیم؛ یک چیزی است که همه ی عقلا در مواردی که علم شخصیِ مستقیم خودشان ندارند، از آن استفاده می کنند؛ رجوع به متخصص. شما در هر فنی به متخصص رجوع می کنید. نمونه ظاهری آن پزشکی است. در مسایل اقتصادی، در مسایل این چنینی. و آن فلان وزیر می گوید: ساختار وزارتخانه ما درست نبود، رفتم مشاور از آمریکا آوردم، یا از یک جای دیگری. برای اینکه نظر متخصص را اعمال کنم؛ ساختار وزارتخانه را عوض کنم. می خواهد ساختار وزارتخانه را عوض کند، می رود مشاور خارجی می آورد، به متخصص رجوع می کند. اما من و شما راجع به مسایل عادی که همه ی عقلا به متخصص رجوع می کنند، اشکال دارد مراجعه کنیم؟! کدام راه عقلایی است که در چنین مواردی جایگزین تقلید و اخذ فتوا بشود؟ این چیز تازه ی من درآوردی نیست. این راجع به اصل فتوا.
بر که می گردند، می گویند: آقا خودتان بروید استفاده کنید؛ می گویم: آقا! شما در یک متن ساده ی ادبی اجازه نمی دهید که هر کسی اظهار نظر کند. می گویید باید به متخصص آن رجوع کرد، چگونه آن وقت می خواهیم در قرآن، که این همه بطون و حقایق و دقایق و رقایق دارد، ما بخواهیم هرکسی، صِرف اینکه یک ادبیات ساده ای، الفبایی از عربی یاد گرفت، بیاید استفاده کند و تحقیق کند و برداشت بکند؟! شما در یک متن حقوقی، می خواهید به آن استناد بکنید، یک متن قانونی، قانون اساسی که این همه متخصصین نشسته اند، درباره اش فکر کرده اند، نظر داده اند، این همه، چندین بار رأی گیری شده، به یک جاهای مشتبه می رسد، معنایش معلوم نیست، می گویند: باید یک منبعی معرفی بشود که آن را تفسیر کند. در همه ی قوانین عالم این هست؛ در قانون اساسی ما هم می گوید: شورای نگهبان باید قانون اساسی را تفسیر کند. شما، قانون اساسی که برای همه مردم نوشته شده، بعد از این همه کار کردن، و متخصصین مدت ها زحمت کشیدند، ابهام دارد، یک کسی باید تفسیر کند؛ آن وقت چطور قرآنی که برای هزاران سال نازل شده ،برای همه اقوام، مردم، این، احتیاج به مفسر ندارد؟! خودت مراجعه کن؟! هر چی فهمیدی عمل کن! در کجای دنیا، در کدام امر تخصصی است که عقلا چنین چیزی را می پذیرند؟ پس تقلید و مراجعه به متخصص کردن یک امر کاملاً عقلایی است و هیچ مفرّی از آن نیست؛ مگر [اینکه] یک کسی نخواهد زندگی عقلایی داشته باشد.
بعد که به منابع می رسیم، تشکیک [می کنند] در اینکه قرآن کلام خداست. خوب، این از همان ضروریاتی است که ـ عرض کردم ـ ما باید مبنایش را درست کنیم. اینها مسایل جدی است، علی المبنا نمی شود حرف زد. ما نمی توانیم از این بگذریم که بگوییم خوب، بعضی از مسلمان ها گفتند قرآن کلام خدا نیست. آن بعض کیست؟ همین انسان منحرفِ شیطانی که این شبهات را آمده مطرح کرده و می خواهد برای دل خوشی اربابانش و برای اینکه مزدی که از آنها می گیرد حلال باشد! بیاید مردم را گمراه کند. خوب، مسلمانی که این حرف را زده، همین ها هستند. کدام عاقلی در طول دوران اسلام از ۱۴۰۰ سال گذشته چنین حرفی را زده؟ یک مسلمان، شما در طول تاریخ ۱۴۰۰ ساله بیاورید که گفته باشد قرآن کلام پیغمبر است. با این نصوصی که خود قرآن دارد: «ولو تقوّل علینا بعض الأقاویل لأخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین»؛ اگر یک کلمه اضافه می کرد، ما رگ حیاتش را قطع می کردیم. آن وقت ما بگوییم اصلاً خود قرآن همه اش کلام پیغمبر است؟! این همه نصوصی که در خود قرآن است، که دارد می گوید: من کلام خدا هستم، سخن خدا هستم، لحنی که به پیغمبرش خطاب می کند؛ صدها دلیل بر این مطلب؛ آن وقت کسی بگوید چون گفته «یسّرناه بلسانک»؛ پس این[کلام پیامبر است]. همان [آیه می فرماید:] «یسّرناهُ»، «فاذا قراءناه»، ما تیسیر کردیم به زبان تو، یعنی به همان زبانی که تو به آن سخن می گویی و مردم تو می فهمند؛ یعنی به زبان عربی. اما چون زبان عربی است، پس کلام خدا نیست؟! خداست که به زبان عربی و به زبان تو سخن گفته؛ خود همین آیه هم گفته: «یسّرناهُ»؛ نمی گوید «یسّرتَه».
به هرحال، این مسأله را خیلی باید جدی گرفت و با تمام قوت باید اثبات کرد که قرآن، نمی شود کلام غیر خدا باشد. این را سست نمی شود گرفت. نمی شود گفت آقا! علی المبنا جواب می دهیم، و می گوییم بنا بر اینکه کلام خدا باشد؛ اینجا، جای مسامحه نیست. اینها مسایل ریشه ای ماست. و بالاخره دلیل اصلی ما بر اینکه قرآن کلام خداست، همین اعجاز آن است و این که کسی نمی تواند مثلش را بیاورد و این همه ادله ای که در خود قرآن آمده، که اگر شک دارید، «و ان کنتم فی ریب مما نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله». همه ی بحث های اعجاز و اینها برای این است که این کلام خداست. اگر کلام پیغمبر بود که این همه اثبات اعجاز نمی خواست. به هرحال، این مسأله را باید خیلی جدی گرفت؛ اینها را نمی شود سهل گرفت و گفت حالا یک کسانی هم این جور گفته اند، حالا ببینیم در این بحث ها چه می شود گفت. اینها را شوخی نگیرید.
و اما مسأله ای که آخرش، بله، کلام خداست؛ اما شاید خدا دروغ گفته! این هم واقعاً، مسأله ای است که ـ عرض کردم ـ ما باید ساده نگیریم. صِرف اینکه [بگوییم] چون قبیح است و فعل قبیح است، [از] خدا محال است، [کافی نیست]؛ او هم می گوید چه کسی گفته فعل قبیح از خدا محال است؟ اگر شما بگویید این مسأله ـ مثلاً ـ بدیهی عقلی است، خوب، پس شما باید بپذیرید که عقل ما اول، یک بدیهیاتی دارد که اینها را استنتاج می کند. و البته خود اینکه قبیح از خدا محال است، بدیهی نیست؛ این برهانی است، باید اثبات بشود. اینجا با یکی، دو تا جمله ی ساده نمی شود به کسی جواب داد. این مسأله را در سخنرانی عمومی مطرح نکرده، این را سر کلاس دانشکده ی الهیات، برای دانشجویان دانشکده الهیات مطرح کرده. در آنجا گفته که چه دلیلی داریم بر اینکه خدا باید راست بگوید؟ به همان دلیلی که دروغ مصلحت آمیز برای سایر مردم جایز است، خدا هم دروغ مصلحت آمیز برایش جایز است؛ چه دلیلی [بر خلاف آن] داریم؟
این مسأله مبانی جدی می خواهد. دلیل ساده ای که اشاره می شود کرد ـ البته تفصیلش را [خیر و] من نمی گویم با این، قضیه حل می شود و کاملاً شبهه رفع می شود و همه خوب می پذیرند ـ مسأله این است آیا خدا حکیم است یا نیست؟ اگر خدا حکیم است و کلامی را برای غرض خاصی نازل کرده، کاری را برای غرضی انجام داده، اگر به آن غرض نرسد و نقض غرض بشود، این عبث است، خلاف حکمت است. اگر این شبهه پیش بیاید که در قرآن دروغ هست، اصلاً نازل کردن چنین قرآنی لغو است؛ برای اینکه [این قرآن] حجت نمی شود بر کسی. اگر خدا قرآنی نازل بکند که مردم بتوانند [دربرابر آن] احتجاج کنند و بگویند احتمال می دادیم دروغ باشد، حجت بر مردم تمام می شود؟ وقتی این کلام می تواند حجت بر مردم باشد، «و لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل»، که بدانیم راست است؛ و الا اگر احتمال دادیم دروغ باشد، اصلاً نازل کردن چنین کتابی خلاف حکمت است؛ نقض غرض است و با حکمت الهی نمی سازد. [جواب] این [شبهه]، تنها این نیست که بگوییم دروغ گفتن قبیح است؛ قبیح بر خدا محال است. این می شود از همان احکام عقل عملی و اگر بخواهیم از نظر منطقی در مورد آن بحث بکنیم، این استناد به مشهورات است برای اثبات قضایا. خود اینکه «فلان چیز قبیح است»؛ در بین قضایای ما از بدیهیات نیست، این را می گویند از مشهورات است، یا می گویند از مسلمات است و چنین نتیجه ای که از چنین مقدماتی بربیاید برهان نمی شود. این باید برگردد به مسایلی که برهانی است و مستند بشود به حکمت الهی.
به هرحال، این یک سری از سؤالات است که رایج است و این جواب های اجمالی آنها بود و بنده اعتراف می کنم، با اینها نمی شود جواب قانع کننده ای بدست آورد. اما نه وقت هست و نه حال بنده که بخواهم تفصیلاً، بیشتر بگویم. اما راجع به عقل؛ عرض کردم، اگر یک کسی بگوید ما عقلی نداریم یا عقل، نمی دانیم چیست، یا اعتباری ندارد، بحث کردن با او هیچ فایده ای ندارد. بالاخره، اگر کسی بگوید: من باید ببینیم تا بپذیرم، مثل همان است که قوم موسی گفتند: «قالوا ارنا الله جهرة»، «لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة». این همین است؛ یعنی جز مبانی حسی چیزی اعتبار ندارد؛ عقل سرمان نمی شود؛ باید خدا را به من نشان بدهید، تا او را ببینم، آن هم «جهرةً»، تا قبول کنم؛ با چنین مردمی حضرت موسی چه جور برخورد کرد؟ صاعقه نازل شد، آنها را کشت؛ این جوابشان است. والا، هر چه بگوییم، می خواهیم بگوییم عقل این می گوید؛ می گوید من عقل ندارم! عقل نمی دانم چیست! یا در آن شبهه تعدد قرائات؛ اگر گفت آقا! برداشت از یک کلام مبنای ضابطه مندی ندارد؛ هرکسی هر چه فهمید، برای خودش حجت است! این همان دلیلی است که جز آن پاسخ، چیزی برنمی دارد؛ و این همان شبهه ای است که وجود مقدس ولی عصر عجل الله هنگام ظهورشان با این مشکل مواجه هستند. حتماً این روایت را خوانده اید ـ شاید هم یک بار دیگر من اینجا خوانده باشم ـ روایتی است در غیبت نعمانی نقل شده، در مجامع روایی دیگر ما هم آمده، ظاهراً اصل همه آنها به آنجا برمی گردد. روایتی است فضیل بن یسار: «قال سمعت جعفر بن محمد یقول: اذا قام قائمنا ـ علیه السلام ـ استقبل من جهلة الناس أشد مما أستقبل رسول الله(ص) من جهال الجاهلیة». فضیل بن یسار می گوید امام صادق(ع) فرمود: وقتی حضرت ظهور می کنند، با مشکلی مواجه هستند که از مشکل پیغمبر بالاتر بود. «قلت فکیف ذلک، جعلت فداک»؛ چطور؟ پیغمبر(ص) فرمود: «ما أوذی نبی مثل ما أوذیت»؛ شما می فرمایید امام زمان با یک مشکلی مواجه است از مشکل پیغمبر بالاتر؟ فرمود «انما بعث رسول الله صلی الله و هم یعبدون الحجارة و الصخور و العیدان و الخشب المنحوتة»؛ پیغمبر وقتی مبعوث شد، با مردمی مواجه شد که سنگ و چوب می پرستیدند. با اینها بحث کردن در این که این کار غلطی است، این کار مشکلی نبود. هرکس مختصر عقلی داشته باشد، می شود به او فهماند، چیزی که خودت تراشیدی، چطور می تواند خدا باشد، یا خودت یا کسی مثل خودت تراشیده؟ یا سنگی است آنجا، این سنگ چطور می شود خدا باشد؟ این سنگ با سنگ دیگر چه فرقی دارد؟ چطور سنگ می شود خدا باشد، چیز دیگری نمی تواند باشد؟ به چه دلیلی است؟ «هل یسمعونکم؟»؛ وقتی صدایشان می زنید، می شنوند؟ جوابی به شما می دهند؟ خیلی راحت می شد با اینها بحث کنند. اما وقتی حضرت ظهور می فرماید، با مردمی مواجه می شود که «کلٌ یتأول کتاب الله یحتج به علیه»؛ با کسانی مواجه می شود که هر کسی قرآن را به رأی خودش تفسیر می کند، می گوید مطلب آن است که من می گویم، تو اشتباه می کنی! همه ی آن کسانی که با او مواجه می شوند! می گوید: «کلٌ یتأول کتاب الله یحتج به علیه»؛ یعنی تعدد قرائات. می گوید اینهایی که تو می گویی، قرائت توست، به درد ما نمی خورد! فهم من درست است! از کجا [این فهم] درست است؟ از کجا ندارد! من این جور می گویم! مشکل ترین شبهه ای که حتی امام زمان جواب منطقی نمی تواند به آن بدهد؛ جواب ندارد که بدهد. آخر بحث، هر چه بگوید، می گوید این هم حرف توست، این هم فهم توست؛ فهم من چیز دیگری است.
ما در بحث، یا باید به آنجایی برسیم که بگوییم عقلی که من و تو داریم و قبول داریم این اصول متعارفه را، بدیهیه را، درک می کند، براساس این اصول با هم بحث می کنیم، تا به یک نتیجه ای برسیم. پس باید یک اصل مسلمی بین طرفین باشد [که] براساس آن بحث بکنند. او بگوید من به این استدلال می کنم، دیگری هم به یک چیز دیگر استدلال می کند؛ هیچ وقت به هم نمی رسند. هیچ وقت این بحث فایده ای ندارد. در باب فهم متن هم، اگر گفت فهم ضابطه ندارد؛ من این جور می فهمم، تو هم آن جور می فهمی؛ تو فهمت برای خودت و من هم فهمم برای خودم، دعوا نداریم، تولرانس! زندگی مسالمت آمیز! تو یک آخوند هستی، ما هم یک آخوند هستیم! تو یک عالِمی هستی، ما هم یک عالِمی هستیم! تو می گویی معنی قرآن این است، ما می گوییم معنایش این نیست! معنی تو برای خودت، ما هم معنایمان برای خودمان! تو برو سرجایت بنشین، دیگر ادعای امامت و این حرفها را کنار بگذار! حضرت چه بگوید؟ شما فرض کنید، اگر کسی امروز این شبهه را برای شما مطرح کند، چه جوابی می توانید بدهید؟ بگویید آقا این کتاب لغت این جور گفته، این اصلاً معنای دیگری ندارد؛ می گوید کتاب لغت هم بی خود گفته! کتاب لغت برای ۱۰۰ سال پیش تر، برای ۱۰۰۰ سال پیش تر گفته! آن روز این جوری بود، حالا مفهوم ها عوض شده! حالا فهم، تابع گفته ی لغت نیست، فهم تابع ذهنیات خود طرف است! من این جور می فهمم! به او چه می گویید؟ هیچ دلیلی برای اغنای این نخواهید توانست آورد. چون معنای مشترکی برای شما نمی ماند. وقتی می توانید برای او اثبات بکنید که بگویید: یک اصل مشترکی بین هر دو هست؛ بگویید بر این اساس می فهمیم که یک فهمی درست است یا درست نیست. اما اگر گفت: فهم درست و غلط ضابطه ندارد؛ هرکسی هر چه فهمید، آن هم هر چه ادعا کرد که می فهمد؛ ـ خودش هم می فهمد که دروغ می گوید، خودش هم می فهمد معنای آن، این جور نیست؛ ولی در مقام بحث و جدل است، می گوید: من این جور می فهمم. ـ بحث کردن با این، هیچ فایده ای ندارد.
بنابراین، اگر با کسی خواستید بحث بکنید، اول باید این دو تا مطلب را اثبات بکنید: در مقام ادله ی عقلی، باید بدیهیات عقل را بپذیرد؛ ولو یکی از آنها را؛ از یک نقطه ای باید شروع کرد. اگر گفت: من عقلی که چیزی بفهمد درباره ی ماورای طبیعت، ندارم؛ شما هیچ بحثی با او نمی توانید بکنید. دوم اینکه در مسأله تعبدیات و رجوع به متون، باید بپذیرد که فهم ضابطه مند اعتبار دارد. آن ضوابط هم باید ضوابط مشخصِ مورد قبول طرفین باشد؛ تا بگویید این فهم براساس این ضابطه هست یا نیست. اگر نیست، اعتباری ندارد و اگر هست، اعتبار دارد. تا مادامی که این را نپذیرد، بحث [بر] سر متون با کسی هیچ فایده ای ندارد، بی خود وقتتان را تلف نکنید.

نگاهی به سیر شبهات در اعتقادات دینی - آیت الله مصباح یزدی (ره)

جهت دسترسی به بخش پاسخگویی به شبهات دینی کلیک کنید.

 

Share