از تولد تا نوجوانى
در سال 1303 ه . ش در یك خانواده متدین و روحانى مقیم محله «خانى آباد» تهران، فرزندى به نام «سید مجتبى» به دنیا آمد.(1) پدرش «آقا سید جواد میرلوحى» كه روحانى اى علاقه مند به ساحت مقدس اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله بود، سید مجتبى را در معرض تربیتهاى ناب اسلامى قرار داد و به آموزش او همت گمارد. او در سن هفت سالگى راهى دبستان «حكیم نظامى» شد و پس از آن، براى ادامه تحصیل به «مدرسه صنعتى آلمانیها» رفت.
پس از مدتى سید مجتبى وارد دبیرستان شد؛ اما اشتیاق به علوم حوزوى او را بر آن داشت تا دبیرستان را رها سازد و به تحصیل علوم حوزوى روى آورد. او بعد از مدتى براى ادامه تحصیل راهى نجف اشرف گردید.(2)
هجرت به نجف اشرف
سید مجتبى با ورود به نجف اشرف، در «مدرسه علمیه قوام» اقامت گزید. در همان روزها، حضرت علامه امینى رحمه الله صاحب كتاب شریف «الغدیر» در یكى از حجره هاى فوقانى آن مدرسه، كتابخانه اى دائر كرده و به تألیف الغدیر مشغول بود. این امر سبب شد تا سید مجتبى كه تازه از ایران به نجف عزیمت كرده بود، با این دانشمند سترگ آشنا شود.(3)
او كه در تهران دروس مقدماتى حوزه را فرا گرفته بود، در نجف، دروس عالى را پى گرفت و در درس بزرگانى چون: علامه امینى رحمه الله ، آیة الله العظمى حاج آقا حسین قمى رحمه الله و آیة الله العظمى شیخ محمد تهرانى رحمه الله حضور یافت و علاوه بر علوم متداول حوزه، اعم از فقه، اصول و تفسیر، اصول فلسفه سیاسى اسلام را نیز آموخت و با فقه سیاسى اسلام هم آشنا گردید.
در همین دوران، یكى از كتابهاى نویسنده مرتد، «احمد كسروى» به دستش رسید كه در آن نویسنده كتاب، آشكارا دست به توهین ائمه اطهار علیهم السلام و به ویژه امام صادق علیه السلام زده بود. وى كتاب مذكور را به تنى چند از علماى برجسته نجف نشان داد در نتیجه، مرحوم آیة الله العظمى حاج آقا حسین قمى رحمه الله با صراحت ارتداد نویسنده را اعلام داشت. این موضوع، سید مجتبى را به تأمل واداشت و او را به اتخاذ تصمیمى مهم وادار كرد. او تصمیم گرفت تا به وظیفه دینى خود در برابر توهین به ائمه اطهار علیهم السلام عمل نماید و از این رو، به وطن باز گشت.(4)
نخستین مبارزه سیاسى
پیش از حركت سید مجتبى از نجف به ایران، مردم تبریز و مراغه و گروهى از روزنامه نگاران به مقابله با كسروى برخاستند و اندیشه هاى منحرف او را به باد انتقاد و اعتراض گرفتند و خواستار محاكمه وى به دلیل انتشار كتاب گمراه كننده اش شدند؛ اما از آنجا كه تلاشهاى كسروى همخوانى زیادى با سیاست اسلام زدایى رژیم داشت، اعتراض به جایى نرسید.(5)
هنگامى كه سید مجتبى نواب صفوى به ایران رسید، بدون فوت وقت به خانه كسروى رفت و با وى گفتگو كرد و او را از نوشتن مطالب توهین آمیز به مقدسات اسلام و تشیع برحذر داشت؛ اما سخنان وى در كسروى كه نویسنده اى سرسپرده بود، تأثیرى نگذاشت. این گونه بود كه حجت بر سید تمام شد و تصمیم به قتل آن عنصر مهدور الدم گرفت. براى تأمین این منظور، حدود چهارصد تومان وجه از مرحوم «آقا شیخ محمد حسن طالقانى رحمه الله » از علماى پارسا و مجاهد تهران دریافت كرد و یك قبضه سلاح كمرى تهیه نمود و در اردیبهشت 1341، در حالى كه بیست و یك سال بیشتر نداشت، كسروى را در خیابان حشمت الدوله هدف چند گلوله قرار داد؛ اما فقط یك گلوله به او اصابت كرد و از مهلكه نجات یافت و پس از بهبودى با خیره سرى بیشترى به فعالیتهاى گمراه كننده خود ادامه داد. امّا این عنصر ضد دینى به همت فدائیان اسلام در 20 اسفند همان سال كشته شد و به كیفر اعمال پلید خود رسید.
ظلم ستیزى و شهادت طلبى
سید مجتبى در دوران تحصیل در دبیرستان، به دلیل الگوگیرى رژیم از شیوه مدرسه دارى غربى، با هشیارى تمام شیوه حاكم را مخالف آرمانهاى اسلامى یك دانش آموز مسلمان دید و در هفده آذر ماه سال 1321 ه . ش در مدرسه اى كه در آن تحصیل مى كرد و معروف به مدرسه صنعتى آلمانیها بود، اوضاع فرهنگى و سیاسى وقت را به شدت مورد انتقاد قرار داد و طى یكى سخنرانى به دانش آموزان گفت: «برادران! ما در مقطعى از تاریخ وطنمان قرار گرفته ایم كه در برابر آینده مسئولیم. هجوم اجانب، به خصوص فرهنگ غرب، همه بنیادهاى مذهبى ما را تهدید مى كند و انسان عصر ما را به صورت برده در مى آورد.
در گذشته اقتصاد ما و اكنون شخصیت ما را مى كوبند... .(6)
این سخنان آتشین چنان شورى در دانش آموزان ایجاد كرد كه به سان رودى خروشان به حركت در آمده، به سوى مركز شهر دست به راهپیمایى زدند. مردم نیز كم كم به این جریان پیوستند.
او هنگامى كه در شركت نفت مشغول به كار شد، روزى شاهد سیلى خوردن یك كارگر ساده ایرانى توسط یك مهندس انگلیسى بود، این حادثه شدیدا احساسات دینى او را جریحه دار كرد؛ چنان كه ضمن دلجویى از آن كارگر، دیگر كارگران را با ایراد یك سخنرانى شجاعانه و ضد استعمارگرایانه علیه انگلیسیها برانگیخت؛ او فریاد كشید: «برادران عزیز! ما مسلمانان، گرامى ترین خلق خداییم و روزى در پیروى از فرهنگ علمى و اسلامى تا مرزهاى اروپا و آفریقا و دیوارچین رفتیم و فرهنگمان بر دنیا سایه انداخته بود؛ ولى امروز در اثر بى توجهى به خدا و اسلام چنین خوار شده ایم كه ملت وحشى دیروز و انگلستان امروز بر ما مسلط شده اند و به برادران عزیز ما این گونه جسارت مى كنند... به فرمان خدا و قرآن، این مهندس انگلیسى یا باید در مقابل همه از این برادر كارگر عذرخواهى كند و یا اینكه قصاص شود.»
شعارهاى ضد استعمارى بلند شد و كارگران به سوى مقر انگلیسیها حركت كردند و خواستار قصاص ضارب شدند.(7) این حركت در واقع، آغاز مبارزه ضد انگلیسى و ضد استكبارى نواب صفوى بود كه چندى بعد به مبارزه اى سهمگین با ایادى استكبار در ایران انجامید.
جمعیت فدائیان اسلام
پس از حادثه ترور نافرجام كسروى و مجروح شدن او به دست شهید نواب صفوى، تشكیلات احمد كسروى با صدور اعلامیه اى با عنوان «براى آگاهى یاران و دیگران» مبادرت به انتشار مطالبى كرد كه طى آن پیروان و هواخواهان خود را به اقدامات بیشتر و تلاشهاى گسترده ترى فرا خواند. در بخشى از این اطلاعیه آمده بود: «یاران ما نیك مى دانند كه آنچه بدخواهان را به خشم آورده ـ كه با دادن وجه و دسته بندى، جانیهایى پست را به چنین كارى برانگیخته اند ـ ترسى است كه از كوششهاى جانفشانانه و از پیشرفت تند ما پیدا كرده اند و در این هنگام، بهترین كیفر به آنان همین است كه ما به كوششهاى خود بیفزاییم و پیشرفت خود را هر چه تندتر كنیم كه هم آنان به خشم و ترس افزایند و هم ما به آرمان و آرزوى خود نزدیك تر باشیم... .»(8) این حركت كسروى، شهید نواب صفوى را بر آن داشت تا ضمن از میان برداشتن این جرثومه فساد، ریشه هاى جریان فكرى خطرناكى را كه كسروى به راه انداخته بود، نیز بخشكاند و از آنجا كه این مقابله نیازمند تشكیلات منسجمى بود، در جذب نیروهاى كارآمد و جوانان متعهد و فداكار تلاش نمود؛ لذا پس از آزادى از زندان، بى درنگ به شناسایى چنین افرادى برخاست و تعدادى از آنان را تحت عنوان «جمعیت فدائیان اسلام» گرد هم آورد. «... نواب چون یقین داشت كه در راه مقصود بزرگى كه در پیش دارد، همه گونه فداكارى لازم است و ممكن است كه به فدا شدن عده اى از افراد منجر شود، لذا جمعیت را فدائیان اسلام نامید.»(9)
او در سال 1324 ه . ش این جمعیت را بنیان گذارد و با صدور اعلامیه اى به نام «دین و انتقام» رسما به اعلام موجودیت سازمان پرداخت. او در اعلامیه شدید اللحن خود كه به بخشها و عناوینى چون: «در محكمه الهى دادگاه خونین»، «انتقام» و «ولكم فى القصاص حیوة» تقسیم مى گشت، هسته مقاومت اسلامى خود را تشكیل داد و آمادگى و فعالیت براى فدا شدن در راه دین خدا را اعلام كرد. در بخشى از اعلامیه او آمده است: «ما زنده ایم و خداى منتقم بیدار. خونهاى بیچارگان از سر انگشت خودخواهان شهر تهران كه هر یك به نام و رنگى، پشت پرده هاى سیاه و سنگرهاى ظلم و خیانت و دزدى و جنایت خزیده اند، سالیان درازى است، فرو مى ریزد و گاه دست انتقام الهى هر یك از اینان را به جاى خویش مى سپارد، ولى دگر یارانش عبرت نمى گیرند... اى جنایتكاران پلید! شما خویشتن را بهتر مى شناسید و بر دقایق جنایات خود مطلعید. ما هم، آزاد مردانِ از خود گذشته ایم كه باك نداریم و به كمك احتیاجمان نیست. بترسید از نیروى ایمان، زمانى كه مجال یابد!... اى مسلمین عالم! قیام كنید، زنده شوید تا حقوق خویش باز ستانیم... .»(10)
نگاهى به فعالیتها و مبارزات فدائیان اسلام
1. هم پیمانى با آیة الله كاشانى و آزاد كردن او
در اواسط سال 1324 ه . ش آیة الله كاشانى كه مدت 18 ماه بود در زندان انگلیسیها به سر مى برد، به تهران آمد. نواب صفوى كه ایشان را فردى با عظمت و اسلام شناس مى دید، ارتباط با وى را راه رسیدن به مقاصد خود تشخیص داد.
از این رو، به دیدار ایشان رفت و گفت: «در راه اجراء احكام اسلام و رسیدن به هدف دینى خود، با نقشه و تدبیر كافى، با مشورت و همكارى شما حاضرم تا آخرین نفس استقامت كنم و از آزار دشمن نهراسم.»(11)
این ارتباط زمینه وقایعى گردید؛ در سال 1325 ه . ش آیة الله كاشانى از سوى حكومت، در حالى كه به زیارت مشهد مقدس عازم بود، دستگیر و به قزوین تبعید شد. نواب كه در آن هنگام براى شركت در مراسم چهلم «آیة الله قمى رحمه الله » عازم نجف شده بود، پس از پایان منبر ختم، به خطیب گفت كه منبر را خاتمه ندهد تا او سخنان ضرورى خودش را عنوان كند. آن گاه چنین گفت: «دولت ایران به نام اینكه یك روحانى بزرگ از دنیا رفته است، تسلیت مى گوید؛ ولى در همین ایام یك روحانى بزرگ دیگر را بازداشت و تبعید نموده است و اهانت به روحانیت كرده. بازداشت آیة الله كاشانى و عرض تسلیت متناقض است و منافات دارد. یا بایستى این عمل حمل بر اغراض شود و یا هر چه زودتر آقاى كاشانى آزاد شوند.»(12) اعضاى هیئت دولت كه به نمایندگى رژیم از ایران آمده بودند، به پاسخ گویى پرداخته و در نهایت مجاب شده، مجبور شدند آیة الله كاشانى را پس از بازگشت به ایران آزاد نمایند.
2. مبارزه با بى حجابى
در پاییز سال 1326 ه . ش زمزمه هایى در مجلس مبنى بر تغییر قانون اساسى در راستاى افزایش قدرت شاه به گوش رسید كه سعى در نشان دادن وجهه اسلامى براى نظام حاكم داشت. این خبر، حساسیت محافل مذهبى و به ویژه فدائیان اسلام را برانگیخت. آنان براى مقابله با این حركت رژیم، اقداماتى از قبیل: مبارزه با فرهنگ بى حجابى و بى بندوبارى را آغاز كردند و جلوى درب «مسجد سلطانى» پرده اى آویختند كه بر آن نوشته شده بود: «ورود زنان بى حجاب به مسجد اكیدا ممنوع!» این طرح در مسجد شاه و بازار نیز اجرا شد و تأثیر ژرفى بر بازار گذاشت. بیشتر مغازه ها، آگهیهایى زده بودند مبنى بر اینكه از فروختن اجناس و ارائه خدمات به زنان بى حجاب معذورند و از سویى به زنان با حجاب تخفیف ده درصدى مى دهند. این موضوع، سبب شد تا زنان براى رفتن به بازار چادر به سركنند. رژیم به این مسئله حساسیت نشان داد، اما با مقاومت مردم روبه رو شد.(13)
3. طرح اتحاد ملل اسلامى
در واپسین ماههاى سال 1326 ه . ش شهید نواب صفوى به همراه سید حسین امامى و سید عبد الحسین واحدى براى دیدار با سران ایل هزاره در افغانستان، راهى مرز خراسان شد. ایل هزاره در نواحى مرزى ایران و افغانستان واقع شده و نواب صفوى شنیده بود كه اكثریت افراد این ایل را شیعیان متعهد تشكیل مى دهد. بدین منظور، جهت پاره اى مذاكرات با سران ایل، در راستاى وحدت و همدلى عازم آن منطقه گردید؛ چرا كه بین این ایل دو دستگى و درگیرى وجود داشت و این درگیرى سبب از بین رفتن اتحاد بین شیعیان آن منطقه شده بود. او توانست در دیدار با سران ایل به مخاصمات و درگیریهاى آنان خاتمه دهد. این موفقیت، او را بر آن داشت تا طرح خود را به صورت طرح جامعى براى اتحاد مسلمانان اعم از شیعه و سنى تعمیم دهد. از این رو، با سفیران كشورهاى اسلامى به رایزنى پرداخت و طرح مكتوب خود را مبنى بر وحدت ملل اسلامى تسلیم آنان كرد. «فرید خانى» سفیر سوریه و «رحیم الله خان» سفیر افغانستان از طرح او استقبال شایانى كردند، اما برخى حوادث بعدى مانع پى گیرى آن گردید.(14)
********************************
پی نوشتها:
1. علماى مجاهد، محمد حسن رجبى، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اوّل، 1382 ش، ص 522.
2. رویدادها، دبیرخانه مركزى ائمه جمعه، تهران، چاپ اوّل، 1370 ش، ج 2، ص 223.
3. نهضت روحانیون ایران، على دوانى، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ دوم، 1377 ش، ج 1 و 2، ص 436.
4. سفیر سحر، سید على رضا سید كبارى، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ اوّل، 1372 ش، صص 51 ـ 52.
5. همان، صص 53 ـ 54.
6. شهداى روحانیت شیعه، على ربانى خلخالى، بى نا، بى جا، چاپ اوّل، 1402 ق، ج 2، ص 207؛ سفیر سحر، ص 31.
7. جمعیت فدائیان اسلام، داود امینى، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اوّل، 1381 ش، ص 53؛ شهداى روحانیت شیعه، ج 2، صص 207 ـ 208.
8. جمعیت فدائیان اسلام، ص 68.
9. سربداران بیدار، مجدالدین معلمى، قم، انتشارات مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سیما، چاپ اوّل، 1380 ش، ص 18.
10. جمعیت فدائیان اسلام، صص 70 ـ 71؛ سربداران بیدار، صص 18 ـ 19.
11. فدائیان اسلام، تاریخ، عملكرد، اندیشه، ص 57.
12. همان، صص 57 - 58.
13. فدائیان اسلام، تاریخ، عمكرد، اندیشه، صص 60 ـ 62.
14. سربداران بیدار، صص 29 ـ 30.