فلسفه تاریخ بر محور تعالیم دینی و بررسی انقلاب اسلامی بر محور آن / آرمانها و بایدها و نبایدهای انقلاب/بخش دوم
3- نسبت انقلاب اسلامی با حکمت تاریخ الهی
انقلاب شکوهمند اسلامی ایران نیز تبلور عینی دیگری از این نزاع همیشگی در طول تاریخ است. برای آنکه به خوبی با این حرکت بزرگ تاریخی دوران معاصر آشنا شویم و چگونگی امتداد فرهنگی آن را بررسی کنیم. باید ریشه های مکتبی این نهضت بزرگ که از درون تشیع ناب زاده شده است را شناسایی کنیم.
چنان که گفتیم حرکت کلی تاریخ به تکامل ادیان تعریف می شود و این تکامل نیز در قالب اسلام تبلور یافته است. نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) به عنوان سلسله جنبان این حرکت مقدس تاریخی، تمامی مقدورات انسانی و سایر ظرفیت ها را به کار گرفتند و توانستند بخش عمده ای از جبهه کفر را به جبهه نفاق بیاورند و آنها را سپر دنیای اسلام قرار دهند. پس از رحلت نبی مکرم اسلام (صلی الله و علیه آله) این پرچم نورانی به دست با کفایت امیر مومنان (علیه السلام) افتاد و ایشان جامعه شیعی را متولد کردند؛ جامعه ای که به ولایت الهیه تسلیم است. این حرکت بوسیله ائمه اطهار (علیهه السلام) هر یک به گونه ای تا دوره امام موسی کاظم (علیه السلام) ادامه یافت و رفته رفته فرهنگ این حرکت تاریخی، رو به تکامل گذاشت اما بلوغ معرفت شیعی در دوران امام رضا (علیه السلام) به گونه ای دیگر تبلور یافت. و همین تکامل فرهنگی بود که باعث شد تا امروز پرچم قدرتمند مکتب توحید کماکان در دست مسلمانان باقی بماند. از این رو نقش امام رضا (علیه السلام) در آن دوران که جمعیت شیعیان به صورت گسترده و متفرق در دنیای پهناور اسلام به سر می بردند نقش قابل توجهی است. نباید فراموش کرد که شیعیان محور فرهنگ در دنیای اسلام آن روز بودند. اگر می بینیم که بعد از امام صادق (علیه السلام) امثال هارون و مامون به ترویج «بیت الحکمه) و نهضت ترجمه از سوی امثال «ابن مقفع» روی می آورند در واقع باید به عنوان موجی از ورود فرهنگ غرب و یونان در مقابل فرهنگ تشییع قلمداد شود. به یقین امثال هارون و مامون در مقابل چنین فرهنگ منسجمی حرفی برای گفتن نداشتند. مناظراتی که هارون برای امام رضا (علیه السلام) ترتیب می داد با هدف محاکمه فرهنگ تشیع بود. اما این حربه کارگر نیفتاد و نتایج معکوسی به نفع جهان تشیع رقم خورد.
بنابراین نقش امام رضا (علیه السلام) در فرهنگ سازی جهان شیعه از طریق ترویج ولایت الهیه امری مهم است. امام (علیه السلام) با زبان های گوناگون به بیان این واقعیت می پرداختند که چیزی در عرض ولایت الهیه وجود ندارد و آن چه ما بدان دعوت شده ایم چیزی جز مناسک توحید نیست. همین تعالیم نورانی بود که باعث شد جهان شیعه با پذیرش ولایت الهیه به مقامی برسد که حاضر شود امام خردسال نه ساله ای را در میان خود با طیب خاطر پذیرا باشد. شیعیان در آن زمان از این امتحان سخت سر بلند بیرون آمدند و هیچ انشعابی در جهان تشیع صورت نگرفت. شیعیان بر امامت حضرت جوادالائمه (علیه السلام) گردن گذارند؛ در حالیکه ایشان یک پادشاه دارای قدرت سیاسی مطلق نبودند، بلکه به عنوان یک پیشوای مقتدر در سن خردسالی امامت «سیاسی،فرهنگی و اقتصادی» جهان اسلام را بر عهده گرفتند. این افتخار جهان تشیع و قبل از آن، امامان مقتدری است که با درایت، چنین ظرفیت بزرگی را در روح و فکر جهان شیعه ایجاد کردند و از همین جاست روایتی منقول از امام رضا (علیه السلام) که می فرماید: «هیچ کس به اندازه فرزند من برای شیعه با برکت نبود». پیداست که رشد فرهنگ تشیع دستاورد مهم وجودی امامت جواد الائمه (علیه السلام) است. این رشد تا بدانجا ادامه می یابد که جهان شیعه به امتحان شدن به امام غایب نیز مبتلا می شود، و این امر در زمانی صورت می گیرد که جهان اسلام به عنوان پرچمدار تمدنی نوین، مفاخر بزرگ فرهنگی و علمی، را به جهان بشری ارزانی داشت. در چنین جامعه ای با این خصوصیات قوی فرهنگی، شیعیان به وجود امام غایب امتحان می شوند. این در حالی است که هیچ انشعابی نیز در دنیای تشیع به وجود نیامد؛ و همه این آمادگی را در خود پیدا کرده بودند که جامعه اینک بایست به صورت دوره ای جدید و با کیفیتی دیگر و متفاوت سرپرستی شود. این اقتدار سالیان متمادی ادامه یافت و جهان شیعه وقایع بزرگ و دردناکی را در غیبت امام خویش تجربه کرد. یکی از این تجارب بزرگ همدستی مغول ها و صلیبی ها برای به شکست کشاندن اسلام پس از شکست «بنی عباس» بود. در این زمان بود که نوعی حالت تصوف در دنیای اسلام رشد کرد و دولت صفویه از میان تصوف شیعی رخ نشان داد و رفته رفته فقه نوینی متولد شد که «ولایت فقیه» محصول آن است. امروز این تکامل تاریخی به گونه ای است که از نظر معنویت، جامعه ایران در اوج به سر می برد؛ زیرا توانست «ولایت الهیه» را در عصر «دموکراسی» به عنوان بهترین گزینه انتخاب کند و فصل نوینی را در زندگی اجتماعی بشر رقم زند.
1/3- انقلاب اسلامی و مقابله با تمدن تاریخی مادی
آنچه گفتیم بدان معنا نیست که جریان مدیریت دینی نیاز به تکامل ندارد؛ پرواضح است که اگر این ظرفیت به کمال خود نائل نشود، تمدن الهی نیز پیشرفت نخواهد کرد. از این واقعیت نیز نمی توان چشم پوشی کرد که «انقلاب اسلامی» مرحله تکامل تفکر شیعی است و نقطه مقابل آن هم تمدن مادی است که به ویژ ه از رنسانس تاکنون به اوج پیشرفت خود رسیده است.
عصر رنسانس، عصر نوزائی تمدن مادی است؛ به گونه ای که این تمدن توانست خود را بازیابی کند و به مرحله ای از بلوغ نائل شود. قطعا نمی توان نقش کلیسا را در ایجاد نهضت رنسانس نادیده گرفت و بر ضعف آنها چشم بست، اما نکته اصلی این است که جریان در مقابل نهضت عالمگیر انبیا (علیهم السلام) توانست به بازسازی و بازپروری در مغرب زمین همت گمارد و با در اختیار گرفتن تمامی مظاهر قدرت، به انزوای دین بپردازد. اساس روح این تمدن نیز تنها در یک کلمه خلاصه می شود و آن «اومانیزم» است. این مکتب «انسان محور» به گونه ای است که تمامی ارزش ها را از برون انسان به درون می آورد و نوعی چالش درونی در او ایجاد می کند. در این حال، عقل انسان، میان پذیرش حضرت حق و ولایت او، و عدم پذیرش این ولایت، خود را سرگردان می بیند و در نهایت با پذیرش انسان محوری، تمامی ارزش ها را حول سلائق و تمنیات نقس تعریف می کند. در این صورت، محور بایسته ها و نبایسته ها چیزی جز تمنیات نفس نیست و این همان نقطه مقابل ارزش هایی است که توسط ادیان به بشر عرضه شده است.
به هر حال، این تمدن توانست به تدریج سخت افزار، و قبل از آن نرم افزار لازم را در قالب شعارهایی هم چون «جدایی دین از سیاست» طراحی کند. و دو جناح عمده به عنوان دو بال تمدن مادی در قالب «لیبرال دموکراسی» و «سوسیالیسم» (یا کمونیسم) رخ نشان داد. نقطه اشتراک هر دو جریان مادی با محور جدایی دین از سیاست، در منزوی کردن دین خلاصه می شود. در این حال نه تنها نیایش و مناسک توحید، بلکه اصل توحید و خداپرستی در هاله ای از تردید و انکار قرار می گیرد؛ و اصل کلمه توحید تحقیر می شود. این تحقیر از ده ها سال پیش تاکنون به بدترین شکل محقق شده است. و اندیشه های متفاوتی را در قالب تفکرات علمی به بشر تحمیل کرده است از جمله اردوگاه سوسیالیزم دین را افیون ملت ها و زاییده سرمایه سالاری و نظام بورژوازی معرفی می کرد و اصحاب دین را به عنوان طرفداران تزویر به محاکمه می کشید. آنها شعارهایی در محکومیت «زر و زور و تزویر» مطرح می کردند، و دین را نماینده حداقل یکی از این اضلاع مثلث می نامیدند. در جبهه مقابل نیز وضعیت بهتر از این نبود و دین به عنوان معلول جهالت بشر و یا ناشی از ترس و عقده های روانی قلمداد می شد، گرایش به معنویت، علامت عدم تعادل روانی خوانده می شد و به عنوان نظریه های کاملا علمی، در محافل روشنفکری، مورد دفاع و استناد قرار می گرفت. راستی آیا می توان بدتر از این بر علیه دین و ارزش های معنوی سخن گفت که اصل کلمه توحید را ناشی از عقده های روانی انسان و غرائز سرخورده او معرفی کرد؛ غرائزی که در قالب نیایش ظهور پیدا می کند و انسان را در اوهام خویش فرو می برد؟
خلاصه این که تمدن مادی توانست با این دو جریان، به انزوای دین بپردازد و با تاثیرگذاری در مغرب زمین دامنه نفوذ خود را به مهد پیدایش ادیان الهی یعنی مشرق زمین نیز توسعه دهد؛ و متاسفانه در هجوم خود موفق شدند و بسیاری از مراکزی که خاستگاه ظهور انبیا (علیهم السلام) بود عملا تحت سیطره فرهنگ غربی قرار گرفت. شاید در یادها باشد که قبل از انقلاب و در بعضی از دانشگاه ها به عنوان شاخص ترین نهاد علمی کشور و در مهد جهان تشیع چگونه از اندیشه های کمونیسم دفاع می شد، و اندیشه های وحیانی به عنوان خرافه مورد هجوم قرار می گرفت. این تفکر و تفکرات مشابه بسیاری از سنگرها را یکی پس از دیگری فتح نمود و با ساخت نرم افزار و سخت افزار مورد نیاز خویش، زندگی بشر را در تمامی کره خاک مورد تاثیر قرار داد. آنها با طرح این شعارهای به ظاهر علمی، محوری ترین شعار ادیان را مورد هجوم قرار دادند و این همان نقطه اوج تمدن مادی بود.
2/3- انقلاب اسلامی و تغییر فضای جهان
در همین شرایط بود که انقلاب اسلامی ایران، این نهضت بزرگ معنوی در عالم اتفاق افتاد؛ و به سرعت از مرزهای جغرافیای خود گذشت. اهداف عالی این نهضت معنوی از همان اوان تولد به صورت ایده های فراملی مطرح شد. هدف عمده انقلاب اسلامی تنها در آزادسازی منابع اقتصادی ایران از وابستگی خلاصه نمی شود؛ حتی در یک مبارزه ضداستعماری نیز محدود نمی گردد. این حرکتی بسیار عمیق با ظرفیت های فراوان است. اساسا شاخصه یک حرکت ملی این است که در مرزهای خود محدود می شود؛ چنان که یک حرکت ضداستعماری صرف نیز در نهایت نمی تواند به ایجاد یک فرهنگ جدید ختم شود، حال آنکه با گذشت بیش از ربع قرن از عمر انقلاب مبارک اسلامی ایران، شاهدیم که انقلاب توانسته است از مرزهای خود عبور کند، مبدا شکل گیری و احیا هویت جدیدی از یک تمدن الهی باشد، تمدن رقیب را به چالشی عظیم فراخواند، و در پایان قرن گذشته میلادی، یکی از جناح های تمدن رقیب را از میدان به در کند و زمینه تنازع جدی با جناح دوم تمدن مادی را فراهم نماید.
بدون شک، شکست سوسیالیزم و کمونیسم، هم معطوف به ضعف های درونی این نظام خود ساخته بود و هم برنامه ریزی نظام لیبرال دموکراسی در هدم آن بی تاثیر نبود، ولی مهمترین عنصر در این میان، ظهور انقلاب اسلامی است که پرچم عدالت خواهی را جابجا کرد و از دست مدعیان تمدن مادی به کانون تشیع منتقل نمود. از این روست که تمامی انقلاب های جهان بعد از نهضت اسلامی ایران از صبغه دینی و معنوی و یا حداقل ملی برخوردارند. این امر به معنای جابجائی قدرت در حوزه سیاسی است. مگر غیر از این است که از مهمترین عوامل فروپاشی نظام سیوسیالیسم، ضعف اقتدار سیاسی بود و اگرچه ضعف اقتصادی نیز مزید بر علت شد اما این امر تنها در قالب یک عامل تبعی، قابل تحلیل است. همان ضعف سیاسی بود که شدت وحدت روحی جامعه سوسیالیستی را در هم شکست و تشتت و تنازع اجتماعی را در میان شهروندان این جامعه رقم زد. والا مادامی که آنها از اقتدار سیاسی بهره مند بودند هماهنگی روحی در جامعه آنها به وضوح دیده می شد و ایده ها و نظریات سوسیالیستی به عنوان محور هماهنگی عمل می کرد.
آنها که دل در گرو تمدن لیبرال دموکراسی داشته اند تصور نمودند با فروپاشی شوروی، این نظریه بر سراسر عالم غالب شده است و تاریخ به مرحله پایانی خود نزدیک می شود. آنها در انتظار جامعه آرمانی بشر در قالبی مادی بودند. اما کسانی مانند «هانتینگتون» با طرح نظریه «برخورد تمدن ها» در دوران جنگ سرد، فضایی جدید از درگیری میان دو حوزه تمدن مادی ترسیم کردند. آنها قائل بودند که هویت یک تمدن بر محور فرهنگ شکل می گیرد و جنگ بین تمدن ها و برخورد میان آنها امری غیر قابل اجتناب است. آنها اگر چه شبیه این نظریات را در زمان جنگ سرد، مطرح می کردند اما به خوبی می دانستند و اکنون نیز بر این امر واقفند که مهمترین تمدنی که می تواند آنها را به چالش بکشاند تمدن اسلامی است.
در هر حال، این حرکتی است که امروز در عالم اتفاق افتاده است حرکتی برخاسته از لایه های معنوی و درونی انسان که در نهایت، اقامه تمدن دینی را می جوید. گرچه این هدف بزرگ است اما ما نیز نمی بایست نقاط قوت خود را نادیده بگیریم. انقلاب اسلامی می تواند با تکیه بر فطرت خداجوی انسان ها زمینه کامل تری از درگیری تاریخی، میان دو جریان حق و باطل را فراهم کند. اگر در احادیث شیعه از «امتلاء عالم از جور» سخن گفته می شود شاید بتوان مهمترین مصداق آن را در نحوه برخورد تمدن مادی با ارزش های الهی دانست. زمانی که نظریه پردازان مادی، اصل توحید را به عنوان یک عقیده جاهلانه و عقده ناشی از عدم اعتدال روانی و یا معلول وضعیت نابسامان اقتصادی معرفی می کنند آیا نمی توان عالم را آکنده از جور و جفا دانست؟ با این همه گرچه اندیشمندان مسلمان، متناسب با هجوم فرهنگی تمدن مادی به ارائه پاسخ پرداخته اند اما کافی نبوده است هر چند کماکان شاهدیم که تفکر مادی در حال افول است. آیا همین امر گویای این واقعیت نیست که حرکت بزرگتری از باطن عالم بر علیه جریان مادی آغاز شده است و انقلاب اسلامی ایران، نماینده واقعی این حرکت باطنی است؟ شاید بعضی از مردم ایران، زمانی که پشت این پرچم مقدس صف کشیدند به خوبی به عمق و گستره این حرکت واقف نبوده اند اما هر چه هست، از این واقعیت نمی توان چشم پوشی کرد که این جریان همواره رو به گسترش و در حال عالمگیر شدن است. حال در این میان نقش ما چیست؟ و چگونه می توان از این مرحله سخت و مهم گذر کرد؟
4- نیاز انقلاب اسلامی به نهضت تولید علم دینی
به نظر می رسد که مهمترین وظیفه ما در فضای آکنده از مدرنیسم، باید تلاش برای ایجاد یک تمدن الهی و طراحی نرم افزار و سخت افزار لازم برای اقامه این تمدن باشد. زیرا برای تمدن سازی، نیاز به تولید علوم و مفاهیم است. آنها علم سکولار ساختند و در این خصوص نیز امداد شدند؛ چرا که تکامل جز با تولی، ولایت و امداد، ممکن نیست. خداوند متعال بنابر سنت بالغه خویش، متناسب با تولی جناح باطل به ولات جور، آنها را به نسبتی که مصلحت کلی خلقت در آن نهفته است، امداد کرده است. حال آیا اگر ما در جهت تقویت و گسترش تمدن اسلامی همت گماریم مورد امداد الهی واقع نخواهیم شد؟
اما اساسا نقاط ضعف جبهه حق در اقامه تمدن اسلامی چه بوده و چه هست؟ به نظر می رسد نقاط ضعف اصلی جبهه حق در شئونی از حیات است که کماکان متولی به ولایت کفر می باشد. همواره دو جریان تولی و ولایت در عالم وجود داشته است اما در سده های اخیر جوامع اسلامی در شوون مربوط به نظام معاش و فرهنگ معیشت خود، دنباله روی از کفار را پیش گرفته اند و هیچ گاه به این ضرورت و جمع بندی نرسیده اند که باید برای خود، فرهنگ معاش خاصی تعریف کنند. برخی از صاحب نظران سعی دارند از ضرورت بازگشت جامعه به قرون قبل و اقامه یک زندگی بسیط سخن بگویند. اما باید توجه کرد که اگر بنا باشد نظام معیشت توسعه یابد از آن جا که ما با دو جریان «تولی و ولایت» و دو هدف و روح متفاوت در دو تمدن مادی و الهی روبرو هستیم، هیچ چاره ای جز ایجاد و تولید فرهنگ معاش الهی نیست. مادامی که ما از زیباشناسی و پسند و ناپسند آنها تبعیت کنیم، و به مفاهیم و علوم آنها تولی داشته باشیم، بی شک ذائقه خود را در پوشاک، مسکن، روابط اجتماعی و سایر شئون با آنها هماهنگ کرده ایم. اساسا آنها از همین طریق توانسته اند به تدریج علائق و زیبائی شناسی ما را تغییر دهند، و نسل جدید جوامع اسلامی اکنون حتی نوع غذا، پوشاک و مسکن نسل قدیم خود را نیز تحمل نمی کند. آیا این معنایی جز تغییر ذائقه دارد؟ آیا این جز حاکمیت جریان تولی و ولایت غیر، در جامعه اسلامی است؟ این نقطه اصلی ضعف ماست، و شناسایی تک تک این عرصه ها اولین گام در راه رفع این نقایص است؛ عرصه هایی که ما در آنها به مشی کفار گردن گذارده ایم. آنها از عرصه روح و قلب شروع کرده اند و به فکر و فرهنگ رسیده اند و در نهایت موضع گیری عملی و علمی جدیدی را رقم زده اند؛ ما نیز برای بازگشت به ارزش های خود راهی جز این نداریم. این همان معنای مراحل سه گانه نهی از منکر است که از «قلب» آغاز می شود و به «زبان» ادامه می یابد و سپس به «عمل» و اقدام ختم می شود، اما هر چه هست اصولا بدون حرکت قلبی، نمی توان به عمل نائل شد. شروع این حرکت، همواره از قلب است والا انسان مادامی که در قلب خود، منکر را زیبا می بیند بر علیه آن اقدامی نخواهد کرد.
افزودن دیدگاه جدید