دلنوشته ای به حضرت زینب علیهاالسلام
در این بخش، به مناسبت سالروز وفات عقیله بنی هاشم، چند نمونه دلنوشته خطاب به حضرت زینب کبری سلام الله علیها گردآوری کرده ایم. در ادامه همراه ما باشید با دلنوشته ای به حضرت زینب سلام الله علیها.
آنگاه که قلم از حضرت زینب می نویسد، این دل است که آن را به نوشتن وادار می کند و این گونه زیباترین دل نوشته در مورد حضرت زینب خلق می شود. حضرت زینب سلام الله علیها پس از مادرشان فاطمة الزهرا سلام الله علیها بانویی بی نظیر در جهان اسلام هستند که در روز پنجم جمادی الاولی سال پنجم یا ششم هجری قمری در شهر مدینه متولد شدند و در تاریخ پانزدهم رجب سال ۶۲ هجری در شهر شام درگذشتند.
این روزها حرم حضرت زینب سلام الله علیها در دمشق زیارتگاه عاشقان اهل بیت است؛ هم او که زینت پدر، یاور برادر در روزهای سخت و پیامرسان نهضت عاشورا بود. در ادامه مطلب زیباترین دلنوشته های غمگین درباره حضرت زینب نوشته شده است که خواندن آنها در ایام شهادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها خالی از لطف نخواهد بود.
دکلمه به فن خواندن شعر یا متن به طوری که آهنگین و با شور و حرارت باشد و بتواند احساسی متناسب با موضوع نظم (شعر) یا نثر (متن) مذکور را به مخاطب القا کند، گفته می شود. تمامی دلنوشته ها و متن های ادبی را می توان بصورت آهنگین خواند و از آن ها به عنوان متن دکلمه حضرت زینب یاد برد.
دلنوشته در مورد حضرت زینب
دل شکسته، سرفراز و نستوه
می بینمت که بر تپه های سوخته، ثانیه های مصیبت را تاب می آوری و از خیمه های عطشان، شعله می تکانی.
می بینمت، سرفراز و نستوه. آغوشت، خون آلود حنجری بریده است و دلت، تکه تکه حادثه گودال.
تو همانی که بی هراس از ارتفاع شمشیرها، حقانیت عشق را به تفسیر نشستی و خواب راحت را از چشمان بی عدالت کفر، ربودی.
تو زینبی، او که روح اسطوره ای اش، عصیان بادها را به سخره می گیرد.
ریگزاران تشنه می شناسندت، وقتی که مرهم بال های زخمی پروانه ها می شوی. دستان جهان، افول زنجیرهایش را مدیون تو است.
نیزه های بیداد را از نفس انداختی. مگر چشمان حماسه را غروبی است که من سوگوار تو باشم؟
یا زینب! اتفاق تو را شن باد هیچ حادثه ای، دفن نمی تواند کرد. شکوه ایستادنت، تاریخ است. نگاهت، پنجره ای است گشوده بر دوردست آینه و عرفان.
جانت، پرندگی را هجا به هجا، آسمان می شود. با توام که تقویم حقیقت شیعه را به شهادت ایستادی تا قرن های پس از تو، زلال آفتاب را تجربه کنند. ایستادی؛ وقتی که از سر و روی شهر، دیوار نخوت می بارید و این چنین، نیزه های بیداد را از نفس انداختی.
حالا تو رفته ای و در دورهای مه آلود، پنهان شده ای. رفته ای؛ با کفش هایی از باران و ابریشم و مسیر عبورت را چراغ های شکوفه، روشن کرده اند.
می روی و پنجره های آسمان، به پیشوازت گشوده می شوند. می روی و ما، مچاله داغ سترگت، روزهای بی تو را می گرییم.
ببین چگونه شانه های بی پناهمان را توفان کوچت می لرزاند؛ چگونه خورشید بی قرار چشمان روشنت، بر کوه های زمین مویه می کند؟
ای بزرگ! اگرچه نیستی، اما باور حسینی ما را خللی نیست. می مانیم و در تقاطع آتش و خنجر، شکوه فاطمی ات را پاسداری می کنیم. (معصومه داوود آبادی)
وقت زیارت
از این چادر بپرس، تن هزار زخم خورده را چه باید کرد؟ دیگر گریه هم شفای بغض های به خون نشسته نیست! قد خمیده را به رکوع پی در پی نافله شبانه، بهانه دهی؛ زخم پیشانی شکسته را به نوازش کدام دست آشنا، آرام نمایی؟
بیا از اینجا برویم! کسی چه می پرسد حال تو را؟ این دیوارهای تبعید چه می دانند که عطر کوچه باغ های مدینه در سجاده به یادگار مانده از مادرت، محبوس مانده است؟
بگو خاطرات، دست از سرت بردارند! هر روز، چوب خیزران و لب خونین بر طاقچه نگاهت پرپر می زنند و شب نشده، سر بریده ماه را بر نیزه، به غنیمت می برند. خواب به چشمت نیامده؛ گاهواره می سوزانند و تازیانه می چرخانند…
اصلاً بگذار همه خلخال ها و گوشواره ها را به غارت ببرند این هروله شبانه ات، در پی سر بریده برادر، تا کی؟
بیا از اینجا برویم؛ خرابه نزدیک است. لااقل سه ساله را بهانه کن و برای بی سر و سامانی دلت سر به دیوار غربت بگذار.
راستی، با آن قنداقه خونین که رباب علیهاالسلام، در پی اش می گشت، چه کردی؟
مشک تیرخورده را در کدام پستوخانه دلت مخفی کردی تا سکینه نبیند؟
عبای هزار تکه شده علی اکبر علیه السلام را به کدام بازمانده از تبار مجنون بخشیدی، تا به دست لیلا نرسد؟
ام البنین علیهاالسلام را چه صدا کردی که یاد پسران پرپر شده اش نیفتد؟
در آن کربلای هزار بار گریسته تو، کسی نبود تا آن پیراهن کهنه خون آلود را از چشم مصیبت زده تو، دور نگه دارد؟
گریه کن، صبورترینِ عالم! آن تن عریانی که بر خاک و خار و خون غلتید، عزیز تو بود؛ عزیزتر از جانت!
همین که عکس سر بریده ماه، در پیاله آب افتد و باد، عطر غبار قبور کربلا را در هوای یادت بپراکند، وقت زیارت تو رسیده است؛ وقت آنکه کبوتران پرپر شده در قفس نگاهت، پرواز کنند و ستاره های غروب کرده در حنجره زخمی ات، آواز بخوانند؛ وقت آنکه دوباره عباس علیه السلام برایت رکاب بگیرد و علی اکبر علیه السلام زانو بزند و قاسم علیه السلام، مرکبت را آرام بنشاند و امام حسین علیه السلام، دست دراز کند، تا تو را همان طور که شایسته عقیله بنی هاشم است، سوار محمل نماید.
چشم هایت را باز کن. تمام شد خواب وحشتناک این روزها! اکنون، آغوش پیامبر صلی الله علیه و آله است و گریه های وقت تولدت! (نزهت بادی)
قامتی مطابق با شکیبایی
از دمشق تا کربلا، فاصله ای در دل نیست. فرقی نمی کند؛ زینب علیهاالسلام هرجا که باشد، فاتحانه بر بلندای هستی ایستاده است و از حسین علیه السلام می گوید.
روبروی زینب علیهاالسلام، هرچه که بوی قدرت بدهد، مرده است.
نام زینب علیهاالسلام که می آید، تکلیف انسان با خودش روشن می شود؛ می داند با آنچه که باید باشد، چقدر فاصله دارد؛ پی می برد چند جام عرفان لازم است تا «زیبا دیدن مصیبت ها.»
امروز، اگرچه از زینب علیهاالسلام می گوییم و از زینب علیهاالسلام می نویسیم و خود را زینبی می دانیم؛ اما تنها خود اوست که از رویارویی با گونه های مختلف داغ، سربلند آمده است.
دمشق، در بهت فرو رفته است، پیش روی این همه عفت و صلابت.
تاریخ، کجا زنی را سراغ دارد این چنین؟!
زینب علیهاالسلام، توان روشنی است که همه مردان روزگار، او را می ستایند.
یک زن، با آن همه رنج و کارهای فراوان دیگر بر دوش:
حمایت پررنگ از بازمانده ظهر عطش؛ پناه دِهیِ یتیمان عاشورا، بیان مفاهیم تیغ های کربلایی.
زینب علیهاالسلام، یعنی چکامه های روشن غم؛ بیانیه ای پر از سوز؛ اما همچنان استوار.
زینب علیهاالسلام، پیام صبر و رضا را از کربلا به دمشق و از آنجا، به همه جهان نشان داد.
عاشورا، ادامه دارد؛ حتی استقامتی بالاتر از نمازهای نشسته اش نیست. امتداد نینوا، نام زینب است که تبلوری است در همه دقایق. (محمدکاظم بدرالدین)
لطیف تر از گل های مریم
وقتی کودکی های در غربت گذشته ات را ترمیم می کنم، دخترکی نمودار می شود لطیف تر از گل های مریم، که خردسالی اش را توفان های متخاصم، به غارت برده اند؛ دخترکی که دنباله چادر نمازش، دردهای زمین را به افلاک می رساند.
وقتی خلوت متروک خانه تان، با زانوان در بغل گرفته پدرت می آمیزد، قلب آفرینش از تپش باز می ماند؛ اما تو با همه کودکی ات، باید بمانی و مهربانی دستانت را دور گردن پدر حلقه کنی و صبر بیاموزی.
مادرت سفارش برادرانت را حتی به آب کرده است و تو ـ آبروی آفرینش ـ خود را نذر هستی آنها می کنی.
زمان دیر یا زود می گذرد. جوانی ات در شهادت پدر خم می شود؛ اما باید سر پا بمانی تا دنیا شهادت زهرآلود برادرت را پلک بزند.
وقتی مدینه در تیرباران تابوت نواده پیامبر متمرکز می شود، نمی شود که نباشی.
تازه اینجاست که آغاز می شوی؛ تا به حال، مقدمه وجود خویش را گذرانده ای.
حادثه ای سترگ در راه است و تو باید به پیشوازش بروی. باید آن اتفاق سرخ را، آن شوکران دردهای مداوم را، جرعه جرعه سر بکشی.
تکیه گاهت، ستون زندگی ات به خاک می افتد. روحت از زخم های متراکم انباشته می شود و تو هنوز باید بمانی و به اسارت رفتنت را بر دوش خسته تاریخ، آوار کنی.
باید با همه شکستگی ات، ستون قامت امام زمانت بشوی تا حقیقت، در سنگ باران ممتد فرزندان جاهلیت، دفن نشود.
می ایستی؛ صبور می ایستی و روشنی را در تاریکی شام، جار می زنی.
وقتی شمعی سه ساله را در خرابه، روشن می گذاری و می روی، اطمینان داری که شهر از معجزه لبریز خواهد شد.
دوباره، وقتی بی کسی ات به شام تبعید می شود، همه فکر می کنند دیگر از تو چیزی نمانده است؛ اما هنوز هم بر آستانه معرفت ایستاده ای تا به تشنگان سرگردان، جام حقیقت تعارف کنی.(رقیه ندیری)
خداحافظ ای ام المصائب
خداحافظ ای زخم های دلت یادگار نینوا! دیگر امشب به مرور خاطرات سرخ پرپر شدن کبوتران نخواهی پرداخت؛ که تو نیز کبوترانه کوچ خواهی کرد تا به کاروان آسمانی حسین بپیوندی.
زمین، چه عرصه تنگی برای پاره های دل فاطمه و علی بود! گرچه از همان روز که رأس حسین را بر نیزه ها بردند، بهانه های زندگی ات، به پایان رسیده بود.
مگر گل های چیده وجودت ای ام المصائب، چقدر می توانستند در آب دیدگانت، زندگی را ادامه دهند؟
از امشب، اشک های فراق یوسف تو، بر دامن پیراهن خونینش سرریز خواهد شد و زمینیان، داغدار جای خالی تو خواهند بود.
آن روز که هُرم خطبه هایت، شام را گرفته بود و دودِ آه از دلت برخاست، در میان خاک عطش، ریشه دواندی تا امروز، وقتی خاک، تو را در برمی گیرد، نام تو در جای جای خاطرات کربلا شکوفه کند.
هنوز شنیده می شود که چگونه قلب سنگ های خارا را آب کردی و شعله صبرت، بر همگان روشن کرد که چگونه بی برادر، یتیم می شوند.
ای دخترِ یتیم نوازترین مرد زمین! پاسخ «ما رأیت الّا جمیلا»ی تو، هنوز در گوش تاریخ می پیچد. بدرود، ای زیباترین تصویر صبر!
یا زینب! صبر آزموده تو در فرهنگ لغات عاشورا، قشنگ ترین واژه ها را بعد از حسین آفرید و حسین که بی طاقت از دوری تو بود، امشب، دعای تو را مستجاب کرد و این گونه بود که سفر، تو را برگزید تا بر پهلوی شکسته مادرت، مرهم شوی.
امشب، کوه به دریا می پیوندد تا منظره غروب حسرت را در قلبمان بیافریند. امشب، طناب اسارت جهان خاکی، از دست های زینب باز خواهد شد و فرشتگان صف بسته، نوای «ارجعی الی ربّک» را برای او خواهند سرود.
یا عقیله بنی هاشم! اگر روزی از عون و محمد خواستی تا برای پیوستنت به حسین علیه السلام دعا کنند، آیا می دانستی که چه زود، هنگامِ استجابت فرا خواهد رسید؟
امشب، تو را سبک تر از بال فرشتگان و روشن تر از روز و زیباتر از نخستین سپیده دم آفرینش، به سوی آسمانیان خواهند برد؛ چرا که نهایت آرزویت، پیوستن به حسین بود و هرکه به حسین نپیوندد، مرداب خواهد شد.
تشنه توایم یا زینب! دعا کن که قلب هایمان به لاهوت و ملکوت، گره بخورد و به راستی:
کی با فنای تن ز تو کس دور می شود
شمع از گداختن همگی نور می شود. (رزیتا نعمتی)
افسوس زمین
و امروز، از زمین تیره و تار ظلم، قامتْ خمیده کربلا هجرت کرد تا در روشنایِ مطلقِ حق، آرام گیرد.
امام حسین علیه السلام، به دیدار کهکشان شکیبایی، عاشقانه می ایستد و در دیدگانِ زهراییِ زینب علیهاالسلام، تصویری دوباره از سیمایِ پرنور برادر نقش می بندد. زمین، بار دیگر مبتلای پشیمانی است و برای از دست دادن دردانه دیگری از آفرینش، به افسوس می نشیند.
زینب، در مهیب ترین برخورد اهل رذالت با خاندان نبوت، چنین بر سینه تاریخ ثبت می کند راز صبر بزرگ و جاودانگی نگاهش به حقیقت را؛ آن گاه که در عشرتکده باطل، مقابل تمسخر احمقانه یزیدیان فرمود: «جز زیبایی ندیدم.» چرا که معاشقه با معشوق ازلی، تماشایی ترین زیبایی زمین است؛ هرچند جولان ظلم و بیداد جهل، داغ عزیزان را بر دل او بگذارد. ازاین روست که زمین و زمان، داغدار کسی شدند که با چشمان ملکوتی، تمام بدی های آنها را زیبا دید و خم به ابرو نیاورد.
پس از آن ظهر شگفت و خون بار، زندگی بدون امام حسین علیه السلام، روی زمینی که بین روح و جسم او فاصله ای به ارتفاع زمین و آسمان انداخته و زینب علیهاالسلام را در برزخ فقدان امام حسین علیه السلام، تنها گذارد، چه تلخ می گذشت؛ تلخ تر از تمام آن مصائب عظیم!
برای زینب علیهاالسلام، زمین، بی وجود امام حسین علیه السلام، غربت آباد است و زمان بی حضور او، ملال انگیز! ولی ماند، تا فریاد گلویی بریده از حنجر او برخیزد و در میان عربده باطل، سکوت مظلومانه حقیقت را به بلاغت کلام روشنگر خویش، بشکند.(معصومه زارع)
چگونه باورمان شود؟
چشم ها بی بهانه اشک می ریزند
بی بهانه، نه!
که رفتنت، بی درنگ ترین بهانه اشک های من است.
لحظه ها، داغدار غمی بزرگ اند
آب ها، در خروشند مصیبت عظمای خاک را
کلمات، مرثیه می شوند، غم غربت تو را
ای شرافت مدام
ای نجابت تمام
ای کهکشان صبر
ای زبان گویای علی علیه السلام
هرجا خاکی، آبی، خرابه ای می بینم
ناگاه، نامت، بر دروازه های اندیشه ام سبز می شود
هر جا قافله ای می بینم
عجیب دلم به یاد غربت لحظه هایت، می گیرد
بانو!
بر دیدگان مبهوت من
شوراب ناگزیری است
که هر روز، در فراغ تو، جاری می شود
چگونه باورمان شود بانو!
رفتنت؟
چگونه باورمان شود خاموشی فانوس مهربانی ات؟!
چگونه تو نیستی که هنوز، هُرم خطبه های آتشینت ریشه های ظلم و ستم را می سوزاند؟!
چگونه تو نیستی که هنوز، درختان از شنیدن داستان رنج هایت قد خم می کنند؟!
و باران بی وقفه، به یاد روزهای بی کسی ات
بی حسین!
بی عباس!
بی رقیه!
اشک می شود و از چشم ها باریدن آغاز می کند!؟
بانو!
چگونه باورمان شود که تو نیستی؟!(زینب مسرور)
دلنوشته های زیبا درباره عمه سادات در قالب دکلمه در مورد حضرت زینب یا تحت عنوان نامه ای به حضرت زینب سلام الله علیها بیان می شوند. جملاتی که شاید ذره ای بتوانند سوز دل و غم جانگداز حضرت زینب را نمایان کنند.
+ امیدواریم دلنوشته ای ما درمورد حضرت زینب علیهاالسلام مورد پسند شما قرار گرفته باشد +