جلسه یازدهم/ كیفیت جریان مبانی در فلسفه فقه و فقه حكومتی - بخش دوم

آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

4- رابطه مبانی فقه با فقه؛ تألیفی یا انسجامی؟
نکته مهم دیگر این است که اگر می‏گوییم علوم بالادستی مثل معرفت شناسی، مبانی علوم اجتماعی و علم كلام كه در فلسفه اصول و بعد از طریق فلسفه اصول در اصول و فقه سرازیر می‏شوند، نمی خواهیم بگوییم كه آن مبانی بالادستی به صورت مبانی تألیفی باید تولید شوند و یك دسته علوم تألیفی به علم فقه به وجود بیاید، بلكه می‏گوییم آن علوم باید به صورت انضمامی تولید و وارد علم فقه شوند.
ـ تألیف علوم، نتیجه منطق حیثی نگری
در یك دسته از طبقه بندی‏ها برای علوم، مثل اینكه در قدیم می‏گفتند حكمت یا عملی است یا نظری، و حكمت نظری و حكمت عملی هم به سه دسته تقسیم می‏شود و... علوم را به صورتی می‏بینیم كه موضوعات آنها مستقل از همدیگر است و لذا محصول یك علم، وارد علم بعدی نمی شود؛ كما اینكه خاصیت طبقه بندی حیثیتی همین است. مثلا اگر فلسفه از احكام «موجود بما هو موجود» بحث می‏كند، اما همین كه موجود ریاضی مطرح شد، بحث از آن، یعنی بحث از حیثیت موجود بما هو جسم تعلیمی، دیگر كار فلسفه نیست. یا بحث از موجود بما هو جسم طبیعی در فلسفه بحث نمی شود؛ از موجود بما هو جسم طبیعی در طبیعیات بحث می‏شود نه در فلسفه. همچنانكه از موجود متحیث به حیثیت جسم تعلیمی در رشته‏های ریاضی بحث می‏شود. به تعبیر دیگر، موجود، دارای حیثیاتی است؛ موجود بماهو موجود، موضوع فلسفه است كه از احكام عام و التزامات عام آن بحث می‏شود اما همین كه موجود، حیثیتی به نام حیثیت طبیعی یا ریاضی پیدا كرد، دیگر موضوع بحث فلسفه نیست، بلكه موضوع بحث علوم پایین دستی است. این علوم پایین دستی از حیثیت خاص موجود (حیثیت تعلیمی یا حیثیت طبیعی یا ...) بحث می‏كنند. در این صورت، هیچ وقت احكام علم فلسفه، وارد علوم پایین دستی نخواهند شد. علامه بزرگوار طباطبایی (ره) در اول كتاب روش رئالیسم می‏گویند كه موضوع فلسفه، غیر از علوم است و تنها خدمتی كه به علوم می‏كند این است كه موضوع علوم را اثبات می‏كند؛ مثلاً اثبات می‏كند كه «جسم تعلیمی، موجود» یا «جسم طبیعی، موجود»، و دیگر هیچ فرآورده‏ای برای علوم پایین دستی خودش ندارد. این به خاطر آن است كه علوم را حیثی دیده و موضوعات را دارای حیثیت‏هایی می‏بینیم كه هر حیثیتی، در یك علم بحث می‏شود. (البته هیچ گاه ریاضی دانها ننشسته‏اند كه فلسفه، موضوع علم آنها را اثبات كند؛ یعنی كار لغوی می‏كنند و خدمتی كه می‏كنند خدمت بی فایده‏ای است). بنابراین، احكام این حیثیت، ربطی به احكام آن حیثیت ندارند و لذا علوم بالادستی مثل فلسفه هیچ دستاورد جدی برای علم پایین نخواهند داشت. لذا اساساً به گمان ما در این مبنا، فلسفه‏ی مضاف به علم مادون، بی معنا می‏شود و فرآوری فلسفه در حدی كه در علم مادون كاربرد داشته باشد، معقول نیست.
ـ تفاوت منطق فرآوری علوم فرادستی در علوم پایین دستی با منطق حیثی
بنابراین وقتی می‏خواهیم از علوم فرادستی فقه بحث كنیم نمی خواهیم آن علوم را به گونه‏ای بحث كنیم كه از یك موضوعی بحث می‏كند و آن موضوع هم هیچ ارتباطی به موضوع فقه ندارد؛ و لذا آنها را به صورت یك ادبیات تألیفی كنار هم بچینیم، كما اینكه در فلسفه و طبیعیات و علوم زیردست آن در دوران گذشته تقریباً (نه تحقیقاً) همینطور بوده است، بلكه وقتی می‏خواهیم علوم را (از كلام یا حكمت تا مبانی پایین دستی آن و تا فقه) طبقه بندی كنیم می‏گوییم كه علوم فرادستی مثل معارف كلامی حتماً باید در فلسفه علوم اجتماعی و ... فرآوری شود؛ یعنی حكمت اعلی كه به شكل قاعده مند، مستند به دین است، باید تنزل پیدا كند و در حكمت مضاف به علوم اجتماعی جاری و ساری شود.
اگر منطق ما منطق ملاحظه حیثی موضوعات بود نمی توانیم بحث از یك حیثیت را به حیثیت دوم بكشانیم و بحث از حیثیت اول، همیشه راجع به حیثیت اول است و بحث از حیثیت دوم هم همیشه راجع به حیثیت دوم است؛ هم مواد آنها و هم روش استدلال آنها متفاوت است. روش استدلال در بحث از حیثیت عام «موجود بما هو موجود» روش برهانی است و مواد آن هم از بدیهیات به نظریات سیر می‏كند. اما وقتی وارد موجود طبیعی می‏شویم، روش ما فقط روش استدلالی نیست، بلكه حتماً روش تجربی هم وارد آن می‏شود و مواد هم فقط بدیهیات اولیه‏ای كه در فلسفه به كار می‏روند نیستند. در این نگاه، هر موضوعی كه در علوم از آن بحث می‏كنیم یك حیثیت عامی دارد كه آن حیثیت عام، در فلسفه بحث می‏شود اما آن حیثیت عام ربطی به حیثیت خاص ندارد؛ چون دو تا حیثیت است. همه حرف ما همین است كه همه علوم را كه پشت سر هم می‏چینند، از ده حیثیت این موضوع بحث می‏كند اما حیثیت اول در حیثیت دوم جاری نمی شود. البته مصداقاً با همدیگر مواجهه‏ای دارند اما این مواجهه مصداقی موجب نمی شود یك مفهوم از یك حیثیت، در حیثیت دوم فراوری شود تا وقتی از حیثیت دوم بحث می‏كنیم ملاحظه تناسبات حیثیت اول را هم كرده باشیم. اگر علوم، حیثی شدند ممكن است در آن موضوع پایین دستی، چند حیثیت، موضوع بحث باشد كه هر حیثیتی در یك علم بحث شده، اما این حیثیت‏ها نسبتی با هم ندارد؛، چون سه حیثیت یك موضوع هستند و مفهومی كه در حیثیت اول، تولید شده نسبتی با حیثیتیات دیگر ندارد.
علامه بزرگوار شهید مطهری (ره) در علل گرایش به مادی گری یك حرفی دارند كه می‏گویند یكی از علل گرایش به مادی گری در غرب این است كه خیال می‏كنند نظام علت و معلولی كه علم مدرن كشف كرده است و هر روز هم مجهولات بیشتری را معلوم كرده، با اعتقاد به مبدأ حیات، منافات دارد؛ لذا می‏گویند هرچه دامنه علم گسترش پیدا می‏كند دامنه حضور حضرت حق كم می‏شود. ایشان معتقدند كه این اشتباه است؛ چون همه این دانش‏ها هیچ منافاتی ندارد با این كه در فلسفه اعلا همه این روابط علی و معلولی مستند به یك علت اولیه باشد كه آن خدای متعال است. لازمه نظر ایشان این است كه آنجا كه بحث از حیثیت عام هستی می‏كنیم، در علوم پایین دستی هم از همان بحث می‏كنیم. همین موجود چه از حیث عام، مستند به خدای متعال شود و چه نشود، یكسان است؛ یعنی حیثیت معلولیت و عدم معلولیت آن نسبت به حضرت حق، هیچ ربطی در تحلیل علمی ندارد و یك حیثیت تألیفی است. این فرمایش، لازمه حیثیتی كردن علوم است. بر اساس این نگاه، چه تفاوتی می‏كند كه ما بگوییم خدا هست یا خدا نیست! فرآیند فعل و انفعالات مادی را تحلیل می‏كنیم؛ خدا باشد یا نباشد! (در حالی كه به نظر می‏رسد فیلسوفان آنها به این مطلب توجه می‏كنند). به عبارت دیگر، بر اساس این فرمایش، موضوع، حیثیتی دارد كه در دانش‏ها از آن بحث می‏شود و علوم مدرن این حیثیت را كشف كرده‏اند و یك حیثیت دیگری دارد كه موضوع بحث فلسفه است. هر تصمیمی كه آنجا بگیریم ربطی به این حیثیت ندارد؛ یعنی اگر بگوییم از حیث موجود بودنش منسوب به حضرت حق است ربطی به فیزیك و شیمی و علوم زیست شناختی ندارد. اگر منسوب نیست، باز هم ربطی ندارد. یعنی هر حرفی كه آنجا بزنیم در اینجا یكسان است. در حالی كه اگر این علوم را به صورت انسجامی و انضمامی ببینیم، همین كه مبدأ اعلی اثبات می‏شود تحلیل فیزیكی ما از عالم عوض می‏شود و آن تحلیل، باید در فیزیك حضور پیدا كند. نمی شود بگوییم خدا هست و هر تحلیل فیزیكی هم درست است و معیار صحت قوانین فیزیكی ربطی ندارد به این كه ما در فلسفه بگوییم خدا هست یا نیست (نه مادتاً و نه روشاً)! اگر بخواهیم علوم فرادستی را با این رویكرد بچینیم هیچ وقت علوم فرادستی، دخالتی در علم پایینی نخواهند كرد؛ بنابراین بود و نبودشان فقط یك خاصیت زینت المجالس است. بحث از فلسفه فقه یا بحث از مبانی علوم اجتماعی بحث از كلام، در فقه یك بحث زینتی می‏شود. ما این حرف را نمی گوییم. اگر ما بحث از علوم فرادستی می‏كنیم حتما باید به گونه‏ای اینها را به هم مرتبط كنیم كه حلقات یك زنجیره شود و آن مفهوم فرادستی در مفهوم پایین دستی جاری شود و در مفهوم پایین دستی، مصرف شود؛ نه اینكه به مصرف خود علم پایین دستی نرسد! در این صورت، مثلاً اگر با مفروضات ایمانی وارد تحلیل فیزیكی شویم حتماً غیر از این است كه با مفروضات غیرایمانی وارد شویم. اینكه عالم حكیمانه خلق شده است و به سمت عالم آخرت می‏رود و ... در فیزیك اثر می‏گذارد. مگر اینكه مفروضات ایمانی را به عنوان ادبیات تألیفی بدانیم و در كنار كتاب فیزیك قرار دهیم. فرهنگ این علوم در علوم پایین دستی وجود دارد حتی اگر آن را نبینیم! باید آن را خود آگاه كرد. حتماً نوع نگاه فلسفی ما به جهان در فلسفه فیزیك، فلسفه زیست و فلسفه ریاضی می‏آید و از آنجا وارد علوم می‏شود.
همین طور، وقتی یك حرفی در علم كلام زدیم باید در معرفت شناسی و از آنجا در جامعه شناسی و در بحث حجیت، و در قواعد اصولی و استنباط‏های فقهی دخالت كند. اگر دو نفر در مبنای كلامی با هم اختلاف نظر دارند و نتوانند آن را در فقه فرآوری كنند هردو وارد فقه می‏شوند و در فقه یك حرف می‏زنند، ولی اگر بتوانند آن را فرآوری كنند و حیثیتی نبینند حتما اختلاف نظری پیدا خواهند كرد. به عنوان مثال، كاری كه صدر المتألهین در فلسفه كرد این بود كه یك مفهوم مركزی درست كرد و همه فلسفه را حول این مفهوم طرح كرد. واقعیت یا ما به ازاء وجود است یا ما به ازاء ماهیت است. ملاصدرا گفت كه همه مفاهیم فلسفی را ذیل وجود یا ماهیت تعریف كنیم و مفهوم حركت، علیت، زمان، و سایر مفاهیم و تقسیم بندی‏های فلسفه را بر این اساس تعریف كنیم. تعریف وحدت و كثرت حتماً در اصالت ماهیت غیر از اصالت وجود است و ... . حال سخن این است كه همچنانكه در یك علم (فلسفه)، مفاهیم به صورت پیوستار دیده می‏شوند، می‏توان در علوم پایین دستی و بالا دستی هم همین كار را كرد.
اگر بحث‏های فرادستی فقه، ادبیات تألیفی باشند زینتی می‏شوند و فایده عملی ندارد؛ چون فقه راه خود را می‏رود؛ ولی اگر مفاهیم بالادستی در مفهوم پایین دستی حضور پیدا می‏كنند و به این مفاهیم شكل می‏دهند آن وقت باید به گونه‏ای بحث از مبانی كرد كه ناظر به مرتبه بعد باشند و وارد علم شوند. مثلاً از مبانی علم فقه ما این است كه خداوند متعال حكیم است، یا از مبانی علم فقه ما این است كه قرآن تحریف نشده است یا از مبانی فقه ما این است كه اهل بیت(ع) معصوم هستند. همه اینها از مبانی فقه هستند اما باید در اصول و فقه فرآوری شوند. همچنانكه در علم اصول هیچ وقت نمی گوییم كه اگر نتوانستید روایات را جمع كنید شاید معصوم(ع) خطا كرده است!! چون در مبانی كلامی قائل به عصمت ائمه(ع) هستیم. در كلام معصوم(ع)، اختلاف نیست. این ائمه هدای معصومین(ع) مثل شخصیت ۲۵۰ ساله هستند حرف روز اول با حرف روز آخرشان، هماهنگ است. لذا روایت نبی اكرم(ص) را كنار روایت منقوله از وجود مقدس حضرت بقیه الله(عج) می‏گذاریم و جمع می‏كنیم. بنابراین، یك مبنای كلامی (عصمت ائمه(ع)) به یك قاعده اصولی در باب تعادل و تراجیح تبدیل شده است و لذا نمی گوییم یكی از قواعد تعادل و تراجیع این است كه تكامل در علم ائمه(ع) پیدا شده و حرف آخر، مقدم است. چون امام(ع)، معصوم است اگر یك جایی یك «مطلق» گفت و جای دیگر، یك «مقید»، نمی گویید: حواسش نبوده و تهافت گفته است، بلكه می‏گوییم حتماً غرض حكیمانه‏ای داشته است. ولی این حرف‏ها را درباره صدرالمتألهین می‏زنیم؛ مثلاً اگر در دوره جوانی كتابی نوشته و همان بحث را در كتاب دیگری در دوره آخر عمر به نگارش درآورده، حرف آخر عمر را مقدم می‏داریم؛ چون ایشان عصمت ندارند. خلاصه اینكه یك بار مبانی را به عنوان زینت می‏چینیم، اما یك بار می‏بینید آن مبانی فرآوری و به قاعده تبدیل می‏شود. اینكه «خداوند حكیم است» باید در حكمت كلام و سپس در حكمت تخاطب بیاید؛ یعنی در تخاطب، حكیم است و امثال ذلك. اگر نتوانیم این قبیل مبانی را در علم پایین دستی بیاوریم صرف این كه مبنا درست می‏كنیم، چیزی را حل نمی كند. مبانی باید به صورت یك نظام مفاهیم به هم پیوسته باشد كه یكی در دیگری سریان و جریان پیدا می‏كند. این سریان و جریان چگونه باید اتفاق بیفتد راجع به منطق كار و روش كار است.

5- تحلیل اضلاع فرمان الهی، موضوع محوری فلسفه فقه
نكته نهایی این است که در این جلسات نمی خواهیم همه مبانی مثل خدای متعال و صفات جلال و جمال حق تعالی را بحث کنیم، بلکه آنجا كه مبانی، اختلافی هستند و بر حوزه فقه حکومتی اثرگذار هستند را مورد بحث قرار می‏دهیم. و در بین این مبانی هم گزینش می‏كنیم و آنها که اولویت دارند و سهم تأثیرشان بیشتر است را مبنای بحث قرار می‏دهیم؛ به همین دلیل، بحث را از فلسفه فقه شروع می‏كنیم که نزدیكترین علم به علوم پیرامونی فقه است. همه مباحث فرادستی فقه، هم در فلسفه فقه بحث نمی شود، بلکه آن مباحثی كه در علوم پیرامونی فلسفه فقه هستند در موضوع فلسفه فقه فرآوری می‏شوند و به نتایج فلسفه فقهی تبدیل می‏شوند و از طریق آن نتایج فلسفه فقهی، وارد فقه می‏شوند. فرض كنیم اگر بحث دین شناسی از مبانی فقه است حتما دین شناسی عریان را در فلسفه فقه بحث نمی كنیم؛ دین شناسی باید در فلسفه فقه فرآوری شود و به مسئله فلسفه فقهی تبدیل شود و نتیجه‏اش در فلسفه فقه ظاهر شود و سپس به فقه بیاید.
موضوع محوری فلسفه فقه، تحلیل فرمان حضرت حق است. باید بحث كنیم که فرامین الهی در حوزه فقه حكومتی چیست؟ فرمان چیست، اضلاع فرمان الهی کدام است تا از طریق تحلیل آن به موضوع فقه حكومتی برسیم.

 

***************************************

منبع:پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری

Share