رفتن به محتوای اصلی

تفسیر سوره حمد امام خمینی قدس سره - جلسه دوم (فیلم، صوت، متن)

تاریخ انتشار:
جلسه دوم از پنج جلسه تفسیر سوره حمد توسط امام خمینی قدس سره در سه قالب فیلم، صوت، متن
❖ دریافت فیلم
: :
: :

تفسیر سوره حمد امام خمینی قدس سره - جلسه دوم (فیلم، صوت، متن)

مجموعا ۵ جلسه تفسیر از سوی حضرت امام در اوایل سال ۵۸ شمسی از تلویزیون پخش می شود و ظاهرا در این ۵ جلسه تفسیر بسم الله و آیه اول سوره حمد تکمیل شده بوده است. ولی در اواسط سال ۵۸ متوقف می شود؛ اعتراضات مختلف که عمدتاً از سمت قم روانه تهران می شود اصلی ترین دلیل آن شمرده می شود.

تفسیر سوره حمد امام خمینی قدس سره - جلسه دوم (فیلم، صوت، متن)

متن تفسیر سوره حمد امام خمینی رحمةالله - جلسه دوم

أعُوذُ بِالله مِنَ الشّیطانِ الرَّجیم 

بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحیمِ.

الْحَمْدُ لِلّهِ رِبِّ العالَمینَ

کلام در این بود که این بسم الله، جار و مجرور، به چه متعلق است؟ ما عرض کردیم یکى از احتمالات این است که «بسم الله»اى در هر سوره اى هست، متعلق باشد به خود آن سوره، به آن چیزى که در آن سوره مناسب است. مثل سوره حمد که بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحیمِ. الْحَمْدُللَّهِ، این حمد به اسم الله [واقع مى شود].

روى این زمینه که احتمال [دارد] هر «بسم الله» در هر سوره اى معنایش غیر «بسم الله» سوره دیگر [باشد]، هر سوره اى که «بسم الله» دارد و متعلّق به آن چیز مناسبِ در آن سوره است؛ این با «بسم الله» دیگرى که در سوره دیگر است فرق مى کند. حال که بنا بر این شد که «بسم الله» مثلاً در سوره حمد متعلّق به «حمد» باشد، باید دید آن چه اسمى است که حمد به آن واقع مى شود؟ آن چه اسمى است که ظهور از براى حق است و حمد به آن اسم واقع مى شود.

و در سوره دیگر که مثلاً «قُلْ هُوَ اللهُ» آن چه اسمى است که با «اللهُ أحَد» و «هُوَاللهُ أحَدٌ» مناسب است. در فقه هم این مسأله هست که اگر چنانچه یک «بسم الله» را براى یک سوره اى گفتند، بخواهند یک سوره دیگر بخوانند کافى نیست؛ [ص 17- 18، پاورقی 1] باید «بسم الله» را دوباره بگویند. این هم مناسب با همین معناست که این «بسم الله» با آن «بسم الله» فرق مى کند. اگر «بسم الله»ها این طور باشد که در همه جا یک معنى داشته باشد، دیگر «بسم الله» این سوره و آن سوره دیگر با هم تفاوتى ندارد، چنانچه بعضى مى گویند «بسم الله» اصلاً جزو سوره نیست الّا در حمد، و من باب تبرک ذکر شده است؛ و این صحیح هم نیست.[اقوال در پیرامون بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ مختلف است، مهم ترین آنها چنین است:1. گروهی معتقدند که این نه آیه ای از سوره حمد است و نه هیچ یک از دیگر سوره های قرآن.2. عدّه ای قائلند آیه ای از اوّل سوره حمد و دیگر سوره هاست، و هر کس آن را ترک کند 113 آیه از قرآن را رها کرده است.3. دسته سوّم آن را آیه اوّل سوره حمد می دانند؛ ولی جزء دیگر سوره ها نمی شناسند.4. عدّه ای هم آن را آیه اوّل سوره حمد می دانند و در دیگر سوره ها آن را جزء آیه اوّل می شمرند؛ بدین معنا که بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ با عبارت پس از خود یک آیه می شود.الخلاف؛ ج 1: کتاب الصلاة؛« مسائل القراءة»، ص 102، مساله 82؛ خمینی، مصطفی؛ تفسیر قرآن؛ ج 1، ص 40 به بعد؛ تفسیر کشاف؛ ج 1، ص 24- 25؛ تفسیر تبیان؛ ج 1، ص 31؛ تفسیر کبیر؛ ج 1، ص 25؛ تفسیر المیزان؛ ج 1، ص 17- 18]

حالا در این صورت که «بسم الله» در حمد متعلّق به معناى «حمد» باشد یک احتمال این بود که «الحمد» تمام مصادیق حمد باشد؛ حمد از هر حامدى، هر حامدى که حمد مى گوید؛ این به اسم الله حمد مى گوید؛ یعنى گوینده خودش اسم است و همه اعضا و جوارحش هم از اسما هستند؛ و حمد که از انسان واقع مى شود به اعتبار این که او اسم است، حمد به اسم خدا واقع مى شود. شما هم که اسم دیگرى هستید؛ زید هم یک اسم دیگر است. اینها هر کدام اسماى خدا هستند؛ یعنى مظاهر اسما، این جهت را توجّه کنید که در فاعل الهى که فاعل وجود است با فاعلهاى طبیعى این فرق هست – خیلى فرقها هست، یکى از فرقها هم این است – که آن چیزى که از مبدأ الهى، که به آن فاعل الهى گفته مى شود صادر مى شود، بطورى فانى در مصدر است که هیچ حیثیتى از خودش ندارد؛ هیچ نحو استقلالى از خودش ندارد. حالا براى نزدیکتر شدن به ذهن [مى گوییم]: مثل شعاع شمس مى ماند به شمس، ولو این طور هم نیست، غیر از این است، بالاتر از این است. لکن شعاع شمس در مقابل شمس [از] خودش هیچ استقلالى ندارد. در فاعل الهى که نفسِ ایجاد، نفسِ وجود از مبدأ خیر صادر مى شود؛ این هیچ نحو استقلالى از خودش ندارد یعنى نه در تحقق و نه در بقا. نه یک موجودى است که اگر آن شعاع، شعاع وجودْ از آن گرفته بشود بخواهد موجود باشد [بتواند]تحقق داشته باشد، آنِ واحد هم نمى تواند. ممکن همان طورى که در تحقق محتاج به مبدأ است، در بقا هم محتاج است. و چون هیچ حیثیتى از خودش ندارد و فانى در مبدأ است؛ از این جهت در عین حالى که ظهور اسماء الله است خودش اسماءالله است، اسماءاللهِ فعلى است. در عین حالى که نورِ سمواتْ و ارضْ ظهورِ نور خداست، لکن الله نُوُرُ السَّمواتِ والأَرْضِ. در عین حالى که این ظهور اوست، نه این است که خود او باشد؛ لکن این ظاهر بطورى فانى در مبدأ ظهور است، و این موجود بطورى در مبدأ خود فانى هست و هیچ نحو استقلالى ندارد که این اوست و این ظهور، فانى در اوست. از این جهت گفته مى شود که اللهُ نُوُر السَّمواتِ وَالأَرْضِ.

روى این مبنا که الف و لام، در «الحمد» الف و لام استغراق [اسمی که با الف و لام جنس همراه شود، گاه صرف ماهیت و حقیقت را می فهماند؛ مانند کلمه« الحمد» در آیه الحمد لله ...، که بنا بر یکی از اقوال، به طبیعت و حقیقت حمد اشاره دارد، و گاه ماهیّت را از این نظر که در ضمن افرادی متحقّق است می فهماند، البته در ضمن تمامی افراد و نه بعضی از آنها، مانند الانسان لفی خسر، اینجا مراد این نیست که ماهیت انسانی یا برخی از افراد انسان در خسران هستند، بلکه منظور آن است که افراد انسان همگی زیانکارند؛ و مراد از استغراق نیز همین نحو شمول و فراگیری است] باشد و متعلّق باشد «بسم الله» به «حمد» یعنى هر حمدى از هر حامدى تحقق پیدا مى کند، به «اسم الله» تحقق پیدا مى کند، اسم الله اش هم همان خود حامد است. و به اعتبارى حامد و محمود یکى است، ظهور و مظهر است: أنْتَ کَما أثْنَیْتَ عَلى  نَفْسِکَ، أعُوذُبِکَ مِنْکَ[ص 9، پاورقی 1]. آن طور است که حامد، فانى در محمود است؛ از این جهت کَأَنَّهُ خود ثنا مى کند خودش را. حیثیتى براى دیگرى نیست تا ما بگوییم من او را ثنا مى کنم. او خودش را ثنا مى کند از باب این که فناست.

یک احتمال دیگر هست و آن این است که: الف و لام، الف و لام استغراق نباشد که افراد را، تکثیر فردى باشد. اصلاً نفس طبیعتِ مجرد از همه خصوصیاتِ حمد، آن حمدى که هیچ نحوه تعینى ندارد [مراد باشد] در این جا بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ، الْحَمْدُللَّهِ یعنى حمدِ بى تعین، حمد مطلق. روى این احتمال، حمدهاى ما عکس آن احتمال [اوّل] مى شود. حمدهاى ما براى او واقع نمى شود، آن حمدى که براى او واقع مى شود آن حمدى است که خودش بکند. حمد غیر خودش، حمد متعیّن است و او نامحدود است. حمد محدود براى نامحدود واقع نمى شود.

آن جا گفته مى شد که حمد واقع نمى شود الّالله، شما خیال مى کنید که از خط خوب تعریف مى کنید، این تعریف از خداست، تعریف از خط نیست. خیال مى کنید از نور تعریف مى کنید؛ خیال مى کنید مدح عالِم مى کنید، این مدح عالِم نیست، مدح الله است. آن جا این طور گفته مى شد؛ که تمام حمدها، هرچه حمد از هر حامدى که هست به او برمى گردد براى این که هیچ کمالى در عالم نیست الّا کمال او؛ هیچ جمالى در عالم نیست الّا جمال او، خودشان چیزى نیستند، اگر این جلوه را بگیرند از موجودات، چیزى باقى نمى ماند. موجودات با این جلوه موجودند.

آن جا این طور گفته مى شد که همه موجودات همان جلوه خدا هستند و همان نورند، اَللَّهُ نُورُ السَّمواتِ؛ و اگر این جلوه گرفته بشود، موجودى باقى نمى ماند. و چون جلوه است و مدح هم براى کمال است؛ هیچ مدحى براى غیر او واقع نمى شود، براى این که کمالى غیر از کمال او در کار نیست، کمالِ اوست و ظهور کمالِ او کمالِ ذات اوست. و کمالِ او در مقام ظهور، کمال در مقام صفات، کمال در مقام ظهور، همه کمالات عالم کمال اوست در مقام ظهور. هر کس هم که مدح براى یک کمالى مى کند؛ پس هر مدحى که واقع مى شود براى او واقع مى شود.

آن جا این طور بود؛ در این احتمال دوم این است که حمد، «حمد مطلق» باشد نه حمدِ «کلّ حمد»، حمد مطلق یعنى حمد بى قید، حمدى که هیچ قیدى در آن نیست. این حمدى که ماها مى کنیم تمامش حمد متعیّن است، و براى متعیّن است [ابن فنّاری در تعریف وجود مطلق می گوید: «وجود محض که عاری از هر گونه کثرت و ترکیب، صفت و نعت، اسم و رسم، حکم و نسبت است، نه کلّی است و نه جزئی، نه خاصّ است و نه عام، بلکه مطلق از همه قیود حتّی قید اطلاق؛ زیرا محض، به معنی خالص از هر چیزی است و این وجود، خالص و مبرّاست از هر اعتبار و قیدی»؛ و وجود متعیّن، وجود مقیّد است و دارای حدّ؛ لذا هر حمدی که از ما صادر شود چون وجود مقیّد و محدود هستیم و معرفت ما نیز از حقّ، معرفت به مظاهر حق (وجودهای متعیّن و محدود) نه خود حق( وجود مطلق) می باشد، همه حمدها برای وجود متعیّن واقع می شود نه وجود مطلق]. براى این که ما به موجود مطلق دسترسى نداریم تا براى او حمد کنیم. او را ادراک نمى کنیم تا حمدش کنیم. شما که مى گویید: الحمدللَّه باز ادراک آن حقیقت نشده است، تا این که براى او حمد بکنید. و هر حمدى که واقع مى شود براى او واقع نمى شود، براى مظاهر او واقع مى شود. عکس آن جا، آن جا هر حمدى واقع مى شد براى غیر او واقع نمى شد. این جا احتمال این است که هر حمدى واقع مى شود براى او واقع نمى شود الّا حمد خودش؛ الّا آن حمدى که خود او براى خودش مى کند، بنابراین در «بسم الله» این اسم، دیگر نمى تواند اسمِ به معناى اول باشد، اسم به معناى این که شما اسمید، آن هم اسم است؛[ بلکه] آن اسم الله و ظهور مطلق است، بى قید و علامت. مطلق بى قید است؛ که ظهور از غیب است و اسم غیب است. و با آن اسم، حمد واقع مى شود، یعنى خود، خود را حمد مى کند؛ ظهور براى یک مظهر حمد مى کند. این هم یک احتمال است راجع به متعلَّق، این بسم الله متعلق به حمد، حمد یک وقت کل مصداق از حمد است؛، و یک وقت صرف وجود حمد است، آن که هیچ قید ندارد. یک وقت تمام حمدهایى که واقع مى شود به غیرخدا واقع نمى شود، یک وقت هیچ حمدى براى خدا واقع نمى شود به معناى حمد مطلق، به معناى حمد محدود واقع مى شود نه به معناى حمد مطلق. آن وقت «الحمدللَّه» یعنى آن حمد مطلقى که هیچ قیدى ندارد به آن اسمى که مناسب با آن است واقع مى شود براى او. این هم یک احتمال است.

این معنا را هم احتمال داده اند. که [«بسم الله»] متعلّق به خود سوره نباشد. بعضى گفته اند: به ظَهَر است: «ظَهَرَ الوُجُودُ، بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ». یعنى هرچه پیدا بشود با اسم الله پیدا مى شود. این اسم مبدأ ظهور همه موجودات است و این اسم عبارت از همان است، – شاید همان باشد – که در روایتى هست که خَلَقَ اللهُ الْمَشیئَةَ بِنَفْسِها ثُمَّ خَلَقَ الأَشیاءَ بِالْمَشیئَةِ [ص 16، پاورقی 1].

مشیت را که عبارت از همان ظهور اول باشد، بنفسه خلق کرده است، یعنى بى واسطه است؛ همه چیزهاى دیگر به مشیت واقع شده است و ظهرالوجود که احتمال مى رود،[این است] که ظهرالوجود به بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحیمِ متعلقش سوره نباشد و متعلقش یک چیز خارجى باشد، این احتمال هست، البته اهل ادب هم «أسْتَعینُ» و امثال ذلک که مناسب است در تقدیر گرفته اند. خوب استعانت هم اگر باشد، ولو اهل ادب خودشان توجه ندارند، اگر أسْتَعینُ بِاللهِ هم باشد، این أسْتَعینُ بِسْمِ الله، یعنى هرکس هر استعانتى مى کند به اسم خدا استعانت مى کند. نمى شود که کسى استعانت بکند بدون اسم خدا. نه این است که یک «بسم الله» لفظى است و این که مثلاً أسْتَعینُ بِسْمِ الله تشریفاتى باشد؛ یک واقعیتى است که اسم خدا ظهور اوست در همه چیز، وَ «أسْتَعینُ بِسْمِ الله» استعانت به همین ظهور است؛ و همه چیز به این ظهور است، که این هم بازگشتش به اوست، ولو ادیب متوجه نباشد. این راجع به متعلّق بسم الله و این که متعلَّق چیست.

راجع به اسم هم عرض کردم که اسم آن است که علامت مسمّى باشد، و چه چیز است که علامت مسمّى نباشد. هر چیزى را شما فرض کنید که یک نحوه وجودى دارد، این نحوه، ظهورى از اوست. علامتى است از او، منتها اسم به معناى علامت مراتبى دارد: یکى اسمى است که تمام معناى علامت است، یکى اسمى است که از او نازلتر است … تا برسد به اخیره موجودات، همه علامت هستند، همه ظهور هستند؛ ظهور اسم هستند، لکن مراتب دارند. در روایت است: نَحْنُ الأسماءُ الْحُسنى [ص 17، پاورقی 4] . اسم اعلا در مقام ظهور، پیغمبر اکرم است، ائمه اطهار است. آنهایى که در مرتبه سیر و در مرتبه حرکت از نقص به کمال، رسیده اند به آن جایى که وارسته شده اند از همه طبیعت ها، از همه چیز؛ مثل ما نیستند که در چاه هستیم. ما هنوز حتّى راه نیفتاده ایم. اشخاصى هستند که از این چاه به راه افتاده اند هجرت کرده اند: مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إلَى اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أجْرُهُ على الله [هر که هجرت کنان به سوی خدا و پیغمبر او از خانه خویش درآید، آنگاه مرگ او فرارسد پاداش و اجر وی بر خداست (نساء/ 100)] یک احتمال این است که این هجرت، هجرت از خود به خدا باشد، «بیت» نفس خود انسان باشد، طایفه اى هستند که خارج شدند، هجرت کردند از «بیت»شان، از این بیت ظلمانى، از این نفسانیت مُهاجِراً إلَى الله وَ رَسُولِهِ؛ تا رسیدند به آن جایى که «أدْرَکَهُ الْمَوْتُ». به مرتبه اى رسیدند که دیگر از خود چیزى نیستند، «موت مطلق» و اجرشان هم على الله است؛ اجر دیگرى [در کار نیست]، دیگر بهشت مطرح نیست، دیگر تنعمات مطرح نیست، فقط الله است. آن که از «بیت نفسانیتش» خارج شد، حرکت کرد و مهاجرت کرد الى الله و الى رسول الله – که آن هم الى الله است – ثُمّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ و پس از این هجرت به مرتبه اى رسید که أدْرَکَه الْمَوْتُ دیگر از خودش هیچ نیست، هرچه هست از اوست؛ [اگر] این را مشاهده کرد در این هجرت، اجرش هم عَلَى الله است.

یک طایفه اى هستند که این طورند که هجرت کرده اند و به منتها هم رسیده اند، اجرشان هم على الله است؛ همیشه هم در هجرتند آنها، یک طایفه اى هستند که هجرتى کرده اند اما نرسیده اند به غایب هجرت که أدْرَکَهُ الْمَوْتُ باشد.

یک طایفه هم مثل ما هستند: اصلاً هجرتى نیست در کار، ما در همین ظلمتها هستیم، ماها[به سبب تعلق] به دنیا و به طبیعت، و به طبیعت، و بالاتر از آن به انانیت خودمان در این چاه محبوسیم. ما در «بیت» هستیم یعنى در بیت نفسانیت. روى این احتمال، نمى بینیم الّا خودمان [را]؛ هرچه مى خواهیم براى خودمان مى خواهیم. خودیم، خود است، غیر از خود هیچ نیست. ما تا حالا به فکر این نیفتاده ایم که هجرتى بکنیم، ما هرچه فکر داریم صرف همین جا مى شود.

تمام نیروى الهى که به ما امانت داده اند، آنطورى که هست ردشان نمى کنیم، همین جا صرف مى کنیم و همین جا هستیم، و تا آخر هم همین جا مى مانیم؛ و هرچه مى گذرد از مبدأ بعیدتر مى شویم و هرچه بگذرد دیرتر مى شود. در روایتى هست که پیغمبر اکرم با اصحابشان نشسته بودند، یک صدا بلند شد، پرسیدند چیست؟

فرمودند – به حسب این روایت – که یک سنگى از لب جهنم حرکت کرده بود، بعد از 70 سال رسیده حالا به آخر جهنم، به آن چاهى که جهنم در آن است. این صداى افتادن آن است [کلمات مکنونه؛ ص 138]. گفته اند این اشاره اى به این بوده [که] یک نفر آدم مُعوَج، 70 سالش بوده و مرده، 70 سال از آن طرف رفته [است]. ماها از آن طرف رفتیم، منتها من 80 سال از آن طرف رفتم، شماها چند سال؛ و امیدوارم شما از آن طرف دیگر بروید.

هرچه بر ما بگذرد از این حبّ نفس است، از این انانیّت است أعدى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتى بَیْنَ جَنْبَیْکَ یک [اسرار الشریعة و اطوار الطریقة و انوار الحقیقة؛ ص 177] همچه تعبیرى هست:[نفس] از همه دشمنها بدتر است، از همه بتها بزرگتر است، مادرِ بتهاست: «مادر بتها بت نفس شماست»[اشاره به این بیت از مولوی است:« مادرِ بتها بت نفس شماست زانکه آن بت مار وین بت اژدهاست»]، از همه بتها بیشتر، انسان به این [بت] عبادت مى کند، توجهش به این بیشتر است؛ و تا این بت را نشکند، نمى تواند الهى بشود، نمى شود هم بت باشد و هم خدا، این نمى شود هم انانیّت باشد و هم الهیت باشد. تا از این «بیت»، از این بتخانه، از این بت رها نشویم و پشت نکنیم به این بت، و رو نکنیم به خداى تبارک و تعالى، و از این خانه خارج نشویم، یک موجودى هستیم به حسب واقع بت پرست، ولو به حسب ظاهر خدا[پرست]؛ اما خدا را به لفظ مى گوییم و آن که در دل ما هست خودمان است، خدا را هم براى خودمان مى خواهیم. اگر خدا [را] هم بخواهیم براى خودمان مى خواهیم. لفظاً مى ایستیم و نماز مى خوانیم، إیّاکَ نَعْبُدُ، إیّاکَ نَسْتَعینُ مى گوییم، ولى واقعاً، عبادت، عبادت نفس است. وقتى توجه به خود باشد، همه جهات خودم باشم، همه چیز را براى خودم بخواهم، همه این گرفتاریهایى که براى بشر است از این نقطه به پا مى شود. همه گرفتاریها از انانیّت انسان است. تمام جنگهاى عالم از این انانیّت انسان پیدا مى شود. مؤمنها با هم جنگ ندارند؛ اگر جنگى باشد بین دو نفر، باید بدانند که مؤمن نیستند. مؤمنها با هم جنگ ندارند. وقتى که ایمان نباشد و توجه، همه اش به خودش باشد، هر چیز را براى خودش بخواهد، هیاهو از این جا به پا مى شود: من براى خودم این مسند را مى خواهم، شما هم براى خودتان مى خواهید؛ جمع [امکان] ندارد، تعارض مى شود. من براى خودم این فرش را مى خواهم، شما هم براى خودتان مى خواهید؛ من براى خودم این ریاست توهّمى را مى خواهم، شما هم براى خودت مى خواهى. وقتى من براى خودم و شما هم براى خودتان، جمع هم امکان ندارد دعوا مى شود. آن [یکى] این مملکت را براى خودش مى خواهد، دیگرى هم براى خودش مى خواهد، جنگ مى شود. این جنگها همه بین انانیّت هاست، جنگهاى عالم همه اش جنگهاى انانیّت است. انسان با انانیّتش جنگ مى کند و جنگها بین انانیّت هاست. این انانیّت در اولیا نیست؛ جنگ هم در اولیا نیست؛ اگر همه اولیا در یک جایى جمع بشوند، هیچ وقت با هم جنگ [نمى کنند]، اصلاً با هم مخالفت پیدا نمى کنند، براى این که همه براى خداست، دیگر خودى نیست تا این که این بکشد آن طرف، آن بکشد آن طرف؛ تزاحم بشود، دعوا بشود. همه براى یک مبدأ است؛ براى یک جهت است.

و ما الآن در یک چاهى واقع شدیم، در یک ظلمت واقع شدیم که بالاترین ظلمت هاست؛ و آن ظلمت انانیّت است. و اگر چنانچه از این ظلمت خارج نشویم، از این چاه خارج نشویم، از این انانیّت بیرون نرویم، از این توجه به خود و خودخواهى: دیگران را هیچ [انگاشتن] و همه را براى خود خواستن. هرچه طرح بشود آدم تا به نفع خودش است قبول مى کند، واقعاً قبول مى کند؛ به نفع خودش نباشد – حق هم باشد – قبول نمى کند. یک چیزى براى او باشد، فوراً باورش مى آید، اگر به ضدش باشد اصلاً به این زودیها باورش نمى آید. اینها همه انانیّت است. همه گرفتاریهاى ما و همه گرفتارى شما و همه گرفتارى بشر در همین جاست. نزاع سر خودخواهى است. نزاع سر این است که من مى کشم طرف خودم، شما هم مى کشید طرف خودتان. مادامى که این هست، الهیت در کار نیست؛ همان پرستش نفس است. حالا کى مى تواند از این خارج بشود؟ بتى است، معبدى است و بتخانه اى است که آدم خودش در خودش [ساخته] است؛ و کى مى تواند [از آن] خارج بشود؟ این یک دست غیبى مى خواهد که بیاید دست انسان را بگیرد و خارج کند؛ همه انبیا هم براى این آمدند.

تمام انبیا که مبعوث شدند، تمام کتب آسمانى که آمده اند، براى این است که این انسان را از این بتخانه بیرونش بیاورند تا این بت را بشکند و خداپرست بشود. همه انبیا آمدند براى این که این عالم را یک عالم الهى اش کنند، بعد از این که یک عالم شیطانى است، یک عالمى است که حکومت [آن]، حکومت شیطان است. آن که در ما حکمفرماست، شیطان است؛ ما تابع شیطان هستیم. هواى نفس از جلوه هاى شیطان است؛ و حکومت در ما، حکومت شیطان است. هر عملى هم که مى کنیم عمل شیطانى است، هر کارى بکنیم، مادامى که آن شیطان بزرگ که نفس است، نفس اماره است، مادامى که او هست، هر کارى هم ما انجام بدهیم روى انانیّت انجام مى دهیم، روى انانیّت که انجام دادیم تبع شیطانیم، سلطنت شیطان الآن بر ما مستولى است. آن وقتى که هجرت بکنیم، و به تعلیم انبیا، به تعلیم اولیا هجرت بکنیم از این منزل، و پشت بکنیم به این انانیّت، از این چاه داریم مى رویم آن طرف و اگر چنانچه کسى در دنیا موفق بشود، مى رسد به آن جایى که در وهم من و شما نمى آید، پس عدم گردد و فانى مى شود. کسى [که] بخواهد کمال پیدا بکند کسى [که] بخواهد از این انانیّت بیرون برود، باید با مجاهده هجرت بکند، مجاهده کند و این هجرت را انجام دهد. [طبق حدیث شریف] از جهاد اصغر آمدید: وَ بَقىَ عَلَیْکُمُ الجِهادُ الأکْبَرُ.[اشاره به حدیث پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله) است که در استقبال مجاهدین بیان فرمودند:مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقی علیهم الجهاد الاکبر. فقیل: یا رسول الله ما الجهاد الاکبر؟ قال: جهاد النفس ؛ آفرین باد بر گروهی که جهاد کوچکتر را به جای آوردند و جهاد بزرگتر برای آنها باقی مانده است. گفته شد؛ ای فرستاده خدا، جهاد بزرگتر چیست؟ فرمود: جهاد نفس؛ فروع کافی؛ ج 5: کتاب الجهاد؛« باب وجوه الجهاد»، ص 12، ح 3] [جهاد با نفس] جهاد اکبر است، همه جهادهاى دنیا تابع این جهادند. اگر این جهاد را موفق شدیم، هر جهادى بکنیم جهاد[الهى] است، اگر این جا موفق نشدیم همه اش شیطانى است، همه جهادها شیطانى است. در روایت است کسى که «خرج»، خارج شود براى جهاد که یک کنیزى پیدا بکند، یک مالى پیدا کند، این اجرش همان است. و آن کسى که [جهادش] الى الله باشد اجرش «عَلَى الله» است، سنخ فعلها فرق مى کند سنخ فعلى که از اولیا صادر مى شود با فعلى که از ماها صادر مى شود [فرق مى کند]؛ چون مبدأش فرق مى کند. بى جهت نیست که ضَرْبَةُ عَلِىٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَقَلَیْنِ [بحار الانوار؛ ج 39: تاریخ امیر المومنین؛ باب 70، ص 1- 2، ح 1؛ السیرة الحلبیة؛ ج 2، ص 642؛ المستدرک؛ ج 3، ص 32] . خوب، یک دست فرود آوردن براى کشتن یک نفر آدم، البته یک جهتش آن است که تمام اسلام با تمام کفر مواجه شده بود، که اگر یوم الخندق شکست مى خورند، اسلام از دست مى رفت. به این معنى، یک جهت [هست]، یک جهت هم، قضیه آن خلوص و آن الهیتى [است] که در مطلب است. آن آدمى که وقتى روى سینه آن شخص مى نشیند و او تف مى اندازد به او – به حسب نقل – بلند مى شود، مبادا یک وقتى با این که نبوده، مع ذلک احتیاط است مبادا یک وقتى تأثیرى کرده باشد و این [عمل] از الهیتش افتاده باشد و جهت نفسانیت پیدا بکند، آن [آدم]، یک ضربتش، روحش بیشتر از همه عبادات است، آن روحى که عبادت را عبادت مى کند. مشرک و غیر مشرک، آن که بت مى پرستد، و آن که نمى پرستد همه یک ظواهرى و ذکرى و آدابى دارند، ظواهرش که مثل هم است: ابوسفیان هم نماز مى خواند، معاویه هم امام جماعت بود؛ ظواهر همین ظواهر است، آنچه این نماز را بالا مى برد، آن روحى است که دمیده مى شود به نماز، آن روح اگر باشد نماز بالا مى رود، نماز الهى مى شود و تا عبادت براى خودش باشد [نماز الهى نیست]. همه ما این طور هستیم. بازى ندهیم یکدیگر را.

همه عبادتمان براى خودمان است. آن که خیلى آدم خوبى است براى بهشت عبادت مى کند، شما بهشت را بردارید از روى اعمال، ببینیم کى عبادت مى کند. بهشت را بردارید، ببینید کى عبادت مى کند. على مى ماند و حوضش! که: عَشَّقَ الْعِبادَةَ وَ عانَقَها[عَن ابی عَبدِ الله( علیه السلام) قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه وآله): افضَلُ النّاسِ مَن عَشِقَ العِبَادَةَ فَعانَقَها وَ احَبَّها بِقَلبِهِ وَ باشَرَها بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَها، فَهُوَ لا یُبالی عَلی ما اصبَحَ مِنَ الدُّنیا علی عُسرٍ ام عَلی یُسرٍ؛ امام صادق- علیه السلام- فرمود که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمودند: بهترین مردم کسی است که عاشق عبادت باشد و با آن دست به گردن شود و آن را با قلبش دوست بدارد و با تن خود انجام دهد و برای آن از (امور دیگر) فارغ شود. چنین شخصی باک ندارد که زندگانی دنیایش به سختی یا به آسانی گذرد؛ اصول کافی؛ ج 3: کتاب الایمان و الکفر؛ «باب العبادة»، ص 131، ح 3] ، یک دسته مردم این طورند، عبادت براى بهشت اصلاً مطرح نیست پیش آن کسى که از خودش گذشته و خارج شده از این بیت و به مرتبه موت رسیده، پیش او، لذات چیزى نیست، بهشت اصلاً مطرح نیست. غافل [است او،] مرده است او، أَدْرَکَهُ الْمَوْتُ، براى او این حرفها مطرح نیست، بهشت و جهنم همه على السواء است پیش او. أوْ اَثْنى عَلى ذاتِ اللهِ تعالى: پنا کرده است براى خدا. او، خدا را اهل این که عبادتش بکند یافته [است]. این یک مرتبه اى از مراتب آنهاست که عاشق عبادتند. او را سزاوار معبودیّت یافته و عبادت مى کنند. مراتب دیگر هم هست که در فکر ماها نیست.

اول قدم این است که از این بیت بنا بگذارید خارج شوید. اول قدم این است که انسان قیام کند، قیام للَّه؛ بیدار بشود، خواب نباشد مثل ما، ما الآن خوابیم در صورتِ بیدار، بیدارى حیوانى است و خواب انسانى. ما خوابیم همه: النَّاسُ نیامٌ فَإذا ماتُوا انْتَبِهُوا [مردم در خوابند و همین که می میرند، بیدار می شوند؛ شرح علی المائة کلمة؛ کلمه دوم، ص 54؛ عوالی اللئالی؛ ج 4، ص 73، ح 48] الآن نیام است، خواب است، وقتى که موت حاصل شد آن وقت تنبه پیدا مى شود که چه هیاهویى بوده است. [أنَّ] جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ [همانا دوزخ فراگیر کافران است (توبه / 49)]. یعنى الآن هم محیط است، منتها چون او در خدر طبیعت است، آدمى است که تخدیرش کرده اند، طبیعت تخدیرش کرده است، ادراک نمى کند. وقتى که این تخدیر برداشته بشود، مى بیند که همه آتش شد. باید از این راه رفت، چاره نیست، ما را مى برند؛ منتها ما را از آن طرف مى برند. باید خودمان بیدار بشویم و از آن راه مستقیمى که باید برویم، برویم. باید تحت تربیت انبیا واقع بشویم.

انبیا همه آمدند آدم را درست کنند. یک نبى اى نیامده است که مقصدش این معنا نباشد که انسان را اصلاح کند. اقامه عدل، همین درست کردن انسانهاست. عدل یک چیزى نیست الّا آن که از انسان صادر مى شود؛ ظلم هم آن است که از انسان صادر مى شود. اقامه عدل متحول کردن ظالم به عادل است، متحول کردن مشرک به مؤمن است.[نبى] متحول مى کند یک موجودى را که اگر رهایش بکنند به هاویه مى رود، و به جهنم منتهى مى شود؛ به یک موجودى که راه را به او مى نمایند که این راه است. از این راه باید بروى. ما تا حالا راه نیفتاده ایم. 70 سالمان است، 80 سالمان است و هنوز راه نیفتاده ایم. تا حالا هجرت نکرده ایم. ما در زمین متوقف شده ایم و تا آخر هم همین طور مى مانیم؛ ولى باید راه بیفتیم، چاره نیست. شما جوانها بهتر مى توانید این راه را پیدا کنید. از ما گذشته؛ ما قدرتهایمان رفته است دیگر سراغ کارش. شما جوانها بهتر مى توانید تهذیب نفس کنید؛ شما به ملکوت [ملکوت در اصطلاح به عالم ارواح و عالم غیب و عالم معنی گفته می شود؛ به عبارت دیگر در سلسله مراتب عوالم وجود، پایین ترین عوالم را عالم طبیعت (ملک، ظاهر) می نامند و مرتبه بعدی و باطن آن را عالم ملکوت می گویند که عالم ارواح و غیب و معنی است]  نزدیکتر هستید از پیرمردها. در شما آن ریشه هاى فساد کمتر است، رشدش کمتر شده است، آنطور رشد نکرده؛ هر روز بماند رشدش زیادتر مى شود. هر روز تأخیر بیندازید مشکلتر مى شود. یک پیر بخواهد اصلاح بشود بسیار مشکل است؛ جوان زودتر اصلاح مى شود. هزاران جوان اصلاح مى شوند و یک پیر نمى شود. نگذارید براى ایام پیرى؛ حالا که جوان هستید سیر خودتان را بکنید، شروع کنید. الآن، خودتان را تبعِ تعلیمات انبیا کنید، مبدأ این است، از این جا باید رفت. آنها راه را نشان داده اند، ما راه را نمى دانیم، آنها راه را مى دانند، طبیبند و راه را مى دانند. راه سلامت را مى دانند؛ آنها راه سلامت را به ما گفته اند، مى دانند بخواهید سالم باشید از آن راه باید بروید. باید از توجهاتى که به نفس هست خودتان را کم کم خارج بکنید، البته مسأله اى نیست که به این زودى بشود، لکن کم کم خارج بکنید. این همه آمال ما زیر خاک خواهد رفت، تمام خواهد شد. این همه توجهات به خود به ضررمان تمام مى شود و تمام مى شود. آن که باقى مى ماند آن است که مربوط به خدا است: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَاللهِ باقٍ [آنچه نزد شماست، فانی و نابود می شود و آنچه نزد خداست، ماندنی است (نحل / 96)] . آن که است [باقى مى ماند]. انسان یک «ما عندکم» دارد، یک «ما عندالله» دارد، مادامى که به خود هست، به خود متوجه است [به ما] عندکم [توجه دارد]؛ همه اینها هم فانى خواهد شد، نفاد پیدا خواهند کرد؛ اما اگر چنانچه برگردد به خدا؛ آن جا به اسم «باقى»، باقى است، بقا پیدا مى کند

کوشش کنید از این وضعى که دارید و داریم و کوشش کنیم از این وضع بیرون برویم، آنهایى که در جهاد با کفار پیروز مى شدند، باک نداشتند از این که طرفشان چقدر باشد، آن که مى گوید: اگر عرب با هم مجتمع بشوند در مقابل من قرار بگیرند من برنمى گردم [نهج البلاغة؛ نامه 45] ، براى این است که قضیه، قضیه خداست؛ آن که مال خدا است شکست تویش نیست، برگشت ندارد، برگشت به چه؟ آنهایى که جهاد مى کردند و پیش مى بردند؛ و بدون توجه به خودشان و آمال خودشان جلو مى رفتند، آنها تا یک حدودى جهاد نفس کرده بودند. آنهایى که در مرتبه عالى بودند، در مرتبه عالى جهاد نفس بودند و آنهاى دیگر هم به مراتب خودشان، تا این جهاد نشود، نمى شود، تا انسان پشت نکند به آمال خودش، پشت نکند به دنیا که همه اش همان آمال آدم است [نمى شود]. دنیاى هرکس، همان آمالش است. از دنیاى تکذیب شده است، از عالم طبیعت تکذیب نشده، از دنیا تکذیب شده [است].

دنیا همان است که پیش شماست. خود شما توجه وقتى به نفستان دارید، خودتان دنیایید، دنیاى هر کس آن است که در خودش است، آن تکذیب شده است؛ اما از شمس و قمر و طبیعت، هیچ تکذیب نشده؛ تعریف شده است، اینها مظاهر خداست[نهج البلاغة؛ ص 1138، حکمت 126].

آنى که انسان را بعید مى کند از ساحت قدس و از کمال، دنیاست؛ و آن هم پیش خود آدم است، توجه به نفس است. خدا کند که موفق بشویم براى این که از چاه بیرون برویم، و تبعیت کنیم از اولیاى خدا؛ که آنها از این مهلکه نجات پیدا کردند و خارج شدند و أدْرَکَهُمُ الْمَوْتُ.

منبع : موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله

تفسیر سوره حمد امام خمینی قدس سره - جلسه دوم (فیلم، صوت، متن)

برای دسترسی به سایر جلسات تفسیر امام رحمة الله به این بخش مراجعه کنید

موضوع فیلم

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا