نگاه یک پدر حکیم به تربیت فرزند/ سخنرانی مکتوب 14
نگاه یک پدر حکیم به تربیت فرزند عنوان چهاردهمین جلسه از سری سخنرانی های «جایگاه روزه دار» حجت الاسلام شیخ انصاریان می باشد. [چهارشنبه (7-2-۱۴۰۰ش) - رمضان ۱۴۴۲ه.ق - حسینیه هدایت]
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین»
توجه پدر حکیم به معیشت دنیایی و آخرتی فرزند
پدر حکیم، یعنی کسی که معنای زندگی را فهمیده، راه و روش درست زندگی را دانسته و دارای مهربانی، محبت، آرامش و دلسوزی است. پدر حکیم دو مسئله را برای فرزندانش یا فرزندش تأمین می کند: معیشت دنیا و معیشت آخرت. همه ی توجه چنین پدری هیچ گاه متوجه معیشت دنیایی فرزندش نیست؛ چون حکیم، دانا و آگاه است، می داند که دنیا مقدمهٔ آخرت است، می داند «اَلدُّنيا مَزْرَعَة الآخِرة»؛ همچنین می داند این نهالی که به نام فرزند است، باید در همین دنیا در حد خودش به شجرهٔ طیبه تبدیل شده و فردای قیامت در «جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» مقیم شود. این نگاه یک پدر حکیم، دلسوز و دانا به فرزندش است. این پدر طبق آیات و روایات، می داند که فرزند امانت الله است. خودش امین خداست و می فهمد چگونه باید با این امانت معامله کند که این امانت را فردای قیامت سالم به صاحبش برگرداند. او می داند که پروردگار عالم امر فرموده و فرمان داده است: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا»[1] امانتی که پیش شماست، سالم و بی عیب به صاحب و اهلش برگردانید.
حقوق فرزند بر پدر در نظر امیرالمؤمنین علیه السلام
این پدر می داند که فرزند عطا شده به او باید نیکو تربیت شود؛ همچنین می داند که مولا، آقا و امام او، امیرمؤمنان علیه السلام فرموده اند: «وَحَقُّ الوَلَدِ عَلَى الوالِدِ» حقی که فرزند برعهدهٔ پدر دارد، چند حق است:
الف) انتخاب اسم نیکو و اسلامی
«أن يُحَسِّنَ اِسمَهُ» وقتی می خواهد برای او نام انتخاب کند، نام خوب، با معنا و اسلامی انتخاب کند. نام های خوب در قرآن مجید و روایات زیاد است؛ چنین نام هایی را انتخاب بکند که فرزند همیشه به مفهوم آن نام توجه داشته باشد. اگر اسمش علی، حسن، حسین یا رضاست، بگوید لازم است که من احترام این نام را با عمل، اخلاق و رفتارم نگه دارم. شخص بی دین و منکر خدایی خدمت امام ششم آمد و دربارهٔ خدا شروع به بحث و گفت وگو با حضرت کرد. حضرت فرمودند: اسمت چیست؟ گفت: عبدالملک. فرمودند: این اسم با تو تناسب دارد؟ تو بندهٔ کدام مَلِک هستی؟ مَلِکی در جهان غیر از خدا وجود ندارد! چه کسی این نام را روی تو گذاشته است؟ «أن يُحَسِّنَ اِسمَهُ» نام نیکو برای فرزندش انتخاب کند که هر وقت صدایش می زند و این فرزند یاد نام خودش می کند، بگوید من باید آبروی این نام را حفظ کنم.
اهمیت نام گذاری نیکو در قرآن
این قدر این نام گذاری ها مهم است که در قیامت هم حساب می شود! ما چند نفر را در قرآن مجید می بینیم که پروردگار خودش انتخاب نام کرده است: یکی فرزند حضرت زکریا علیه السلام است؛ خدا وقتی به او مژده داد که این فرزند به دنیا می آید، گفت که نامش را هم خودم انتخاب کردم و «یحیی» گذاردم. در زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم هم خود پروردگار چند نام را انتخاب کرده است. وقتی دخترشان به دنیا آمد، خدا نام فاطمه را برایش انتخاب کرد. ریشهٔ لغوی فاطمه، «فَطْم» است؛ یعنی بریدهٔ از هر شرّی. همه ی وجود این دختر خیر است و شرّ ندارد. فاطمه یعنی وجود مقدسی که روز قیامت شیعیانش را از آتش می بُرد و قطع می کند. امام باقر علیه السلام می فرمایند: فاطمه به این خاطر فاطمه است که خدا او را با علم از شیر مادر گرفت. همان وقت از علم و آگاهی پر کرد، دیگر از شیر مادر سیر شد و نخورد. این اهمیت و ارزش نام گذاری است. این یک وظیفهٔ پدر بود و حقی است که از فرزند برعهدهٔ پدر است.
ب) تربیت نیکوی فرزند
«وَ يُحَسِّنَ اَدَبَه» بر پدر واجب است که او را نیکو تربیت کند. آداب الهی را آرام آرام، با اخلاق و محبت، از بچگی به این بچه انتقال بدهد. خود پدر و خانواده با این مواظبت، در دنیا و آخرت منفعت می کنند.
ج) تعلیم قرآن به فرزند
«و يُعَلِّمَهُ القُرآنَ» سومین وظیفهٔ الهی که از حق فرزندان برعهدهٔ پدر است، کتاب خدا را به او یاد بدهد؛ نه تنها عربیِ کتاب خدا را یاد بدهد، ترجمهٔ خوب که الآن برای قرآن زیاد است، روزی دو سه آیه به بچه یاد بدهد و عاطفی هم ترجمه اش را برای او بگوید تا ساخته شود. هر پدری باید بداند ثواب قرآنی که به بچه اش یاد می دهد، قابل ارزیابی نیست.
رفتار زیبای سیدالشهدا علیه السلام با معلم قرآن فرزندشان
روایتی دراین زمینه وارد شده که روایت بسیار مهمی است. حضرت سیدالشهدا علیه السلام یکی از بچه هایش (اسم آن بچه را ننوشته اند، البته زین العابدین علیه السلام هم نبود) را به مکتب یا به قول ما، مدرسه فرستاد. روز اول مدرسه اش هم بود و معلمش هم ابوعبدالله سلما بود که در مدینه، مدرسه دار و مکتب دار بود. معلم خیلی خوبی بود. بچه هم پنج شش سال داشت. وقتی مدرسه تعطیل شد و بچه روز اول برگشت، پدر حکیم و دانا و دلسوز، بچه را صدا کردند، روی دامنش نشاندند و گفتند: امروز معلمت در مدرسه چه چیزی به تو یاد داد؟ فرزند سورهٔ حمد را خواند و گفت: اینها سوره را به من یاد داد. معلم بچه را به رحمانیت، رحیمیت، سپاسگزاری، فرمانروایی پروردگار در قیامت، عبادت، کمک گیری از خدا و صراط مستقیم وصل کرده بود؛ همچنین به اینکه نباید آدم مورد خشم خدا قرار بگیرد و گمراه باشد. این مطالب را در هفت آیه به بچه یاد داده بود.
هدایای امام به معلم قرآن
امام به یکی از افراد خانواده شان فرمودند: همین الآن معلم این بچه را بیاور. کارگر خانه رفت و به ابوعبدالله سلما گفت: ابی عبدالله علیه السلام با تو کار دارد. وقتی ابوعبدالله آمد، امام حواله ای به او دادند و گفتند: یک بزازی سر بازار مدینه هست، برو و هزار متر پارچهٔ بافت یمن از او بگیر. پارچهٔ بافت یمن پارچهٔ خوبی بود و خیلی از افراد آن را می پسندیدند. اگر می خواهی، یک مرتبه بگیر و ببر؛ یا طبق این حواله، هزار متر را بتدریج بگیر. هزار دینار هم نقد به او دادند و بعد مقداری شیء قیمتی (عقیق، فیروزه یا چیز دیگری) بود، حضرت فرمودند دهانت را باز کن؛ در روایت دارد که دهان معلم را پر کرد. وقتی معلم رفت، عده ای به حضرت اعتراض کردند که مگر چه کار کرده است؟!
مؤمن حقیقی، تسلیم محض امام
همه جای دنیا ایرادگیر هست؛ شما اخلاق و عملت در سلامت کامل هم باشد، باز هم به تو ایراد می گیرند. حالا تعبیر زشتش این است که همه جا فضول هست! مگر به ابی عبدالله علیه السلام معرفت نداری؟! کاری که کرده اند، حق بوده است؛ دیگر سؤال و بحث و گفت وگو ندارد! چند نفری خدمت حضرت امام صادق علیه السلام نشسته بودند و عبدالله بن یعفور هم بود. شما خودتان در کتاب ها دربارهٔ عبدالله بن یعفور بخوانید؛ امام صادق علیه السلام جمله ای درباره اش دارند که می فرمایند: امروز مؤمنی به نمونهٔ او در روی زمین نیست! وقتی عبدالله بن یعفور از دنیا رفت، گریهٔ امام صادق علیه السلام با حرکت دو شانه شان بود و فرمودند: عبدالله وقتی وارد عالَم بعد شد، خدا منزلی به او داده که یک طرف آن به خانهٔ پیغمبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم، یک طرفش به خانهٔ امیرالمؤمنین علیه السلام، یک طرف به خانهٔ امام مجتبی علیه السلام و یک طرف خانه اش هم به خانهٔ ابی عبدالله علیه السلام وصل است. عبدالله بن یعفور خیلی والا بود! اناری در یک بشقاب گِلی یا چوبی خدمت امام صادق علیه السلام آوردند و اتاق هم پر بود. حضرت می خواستند تسلیم بودن مؤمن را به خدا، پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم و امام نشان بدهند؛ برای همین فرمودند: عبدالله، حرف ما را چقدر قبول می کنی؟ عبدالله گفت: این انار برای یک باغ است؟ حضرت فرمودند: بله برای یک باغ است. یک انار که برای شش تا باغ نیست؛ برای یک درخت و یک مالک است و از یک رود، قنات و چاه آب خورده است. عبدالله گفت: یابن رسول الله! اگر همین الآن این انار را نصف کنید و بگویید نصفش حلال و نصفش حرام است، من با همه ی وجودم قبول می کنم و چون وچرا هم ندارم.
پاسخ امام به ایراد گیرندگان
«چرا» در برابر خدا، پیغمبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم و امام معنا ندارد! پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم و امام علم محض هستند، «چرا» ندارد. ابی عبدالله علیه السلام به خاطر اینکه معلمی 7 آیهٔ سورهٔ حمد را به بچه شان یاد داده، حوالهٔ 1000 متر پارچه به او داده، دهانش را پر از دُرّ و گوهر کرده و 1000 دینار هم نقد به او داده اند. فضول ها گفتند: مگر چه کار کرده که باید این قدر پارچه و پول به او بدهی و دهانش را پر از گوهر کنی؟! بالاترین کار را کرده است، برایتان توضیح دادم. بچهٔ عرب بود، بچه امام بود و وقتی معلم حمد را به او یاد داد، حمد را با همه ی مَشاعرش لمس کرد. امام جواب ایرادکنندگان را این گونه دادند و فرمودند: «وَ أَيْنَ يَقَعُ هَذَا مِنْ عَطَائِهِ يَعْنِي تَعْلِيمِه» آنچه او به بچهٔ من عطا کرد، قابل مقایسه با این هدایای کمی است که من تقدیم او کردم؟! آیا می توان کار او را که عظیم بوده با کار من که چندمتر پارچه و مقداری درهم و دینار بوده است، ارزیابی کرد؟! کار آن معلم با کار من قابل مقایسه است؟ کار من که کوچک بود با کار او که عطا بود.
بهترین پدر در تربیت فرزندان
معاش فرزند، معاد فرزند، نام نیک برای فرزند، تربیت نیک نسبت به فرزند و تعلیم قرآن؛ امیرالمؤمنین علیه السلام برای فرزندانشان چنین پدری بودند: حکیم، دلسوز و انجام دهندهٔ امور معاش دنیا و معاد برای فرزندانشان. حضرت با همه ی بچه هایشان حرف دارند و خانه را برای آنها مدرسهٔ الهی کرده بودند؛ هم حلال ترین معاش را تأمین می کردند و هم معاش آخرت بچه هایشان را تأمین می کردند. واقعاً در این کرهٔ زمین و تاریخ بشر، کدام پدری را در حد امیرالمؤمنین علیه السلام سراغ دارید که چنین فرزندان دختر و پسری را تربیت کرده باشد؟! فرزندان انبیا در چه حد بودند؟ ابراهیم علیه السلام در زمان خودش چند فرزند تحویل این عالم داد؟ اسحاق و اسماعیل فرزندان او هستند؛ اینها هم چون پدران حکیمی بودند، بچه هایشان فوق العاده شدند.
حضرت یعقوب علیه السلام حلال خورترین آدم منطقه زندگی اش بود. 12 پسر در کنار این پدر تربیت شدند و پدر حق تربیت را ادا کرد؛ اما 10 تا از این بچه ها قاتل، کتک زننده و حسود بار آمدند و یکی دوتا شجرهٔ طیبه شدند.
شما فرزندان زمان خود امیرالمؤمنین علیه السلام را حساب کنید؛ من کاری به نسل امیرالمؤمنین علیه السلام و صدیقهٔ کبری سلام الله علیها ندارم که چه ثمرات عظیمی داشته است! این مطلب را باید در 60 جلد کتاب «اعیان الشیعه» ببینید که چقدر فقیه، عارف، عالم، شاعر، مرجع تقلید، نویسنده و مربی از نسل این زن و شوهر به وجود آمده است. شما فقط فرزندان زمان خودشان را حساب کنید؛ من الآن اسم همه ی را یادم نیست.
اولین فرزندشان، امام معصوم، کریم اهل بیت و مجتبی شد؛ مجتبی یعنی انتخاب شدهٔ پروردگار. دومین فرزند پسرشان که اسم و رسمش همه ی هستی را پر کرد! اسماعیل علیه السلام 2 یا 3 ماهه بود که داشت از تشنگی می مرد و جان می کَند؛ در این محل مسجدالحرام (آن وقت مسجد نبود) این قدر پاشنهٔ پا به زمین سایید تا چشمه ای (چشمهٔ زمزم) از زیر پاشنهٔ پا بیرون زد و آب جوشید؛ اما ابی عبدالله علیه السلام تا حالا میلیون ها زمزم در سینهٔ مردم دارد که آب از آن زمزم می جوشد. این چشمه، اشک چشم نام دارد که این آب، عامل مغفرت، رحمت و شفاعت است. این هم یک پسر امیرالمؤمنین علیه السلام است. دخترانش هم که عالَم باید مقابل آنها تعظیم کند! امام صادق علیه السلام دربارهٔ عمه شان می فرمایند: عمه جان! تمام فرشتگان الهی از استقامت دینی و صبر ملکوتی و الهی ات در عصر عاشورا شگفت زده شدند و گفتند این دیگر چه انسانی است! 72 بدن قطعه قطعه ببینی، 17 نفر از خانواده ات را جلوی چشمت سر بِبُرند و به ابن زیاد بگویی: «مَا رَاَیْتُ اِلاّ جَمیلا» دنیا برای من زیباست.
سفارش امیرالمؤمنین علیه السلام به امام مجتبی علیه السلام
این پدر حکیم و دلسوز که هم معاش بچه هایش را از حلال ترین مال تأمین می کند و هم معاد بچه هایش را تأمین می کند؛ روزی حضرت امام مجتبی علیه السلام را صدا زدند و به قول ما گفتند: بابا می خواهم یک نفره برای تو منبر بروم و تو هم مستمع من باشی. من منبری، تو مستمع؛ من واعظ، تو متعظ، من معلم، تو متعلم. اگر واقعاً وقت و شوق دارید، همین امروز «نهج البلاغه» را بردارید و فهرستش را ببینید؛ این عنوان مطلب است: «وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ الحَسَنِ» سفارش های امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزندشان امام مجتبی علیه السلام. بعد از مقدمه ای که در منبرشان رفتند، از اینجا شروع کردند و فرمودند:
زنده کردن دل با موعظه
«یا بُنَیَّ! أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ» پسرم دلت را با موعظه زنده کن. دل امام مجتبی علیه السلام که زنده ترین دل در این عالم بوده است! امیرالمؤمنین علیه السلام در این منبرشان به یک مستمع، یعنی امام حسن علیه السلام نگاه می کردند؛ ولی کل مردم دنیا را نگاه می کردند. خود این مستمع هم وزن، هم روح، همراه و هم سلک واعظش بود. امیرالمؤمنین علیه السلام به امام مجتبی علیه السلام نگاه می کنند که یک نفر است و پای موعظه شان نشسته است؛ ولی همه ی عالم را نگاه می کنند. به امام حسن علیه السلام می گویند، چون می دانند که این حرف ها را می نویسند و می ماند؛ پس برای همه ی دنیا می گویند. «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ» امر واجب است. «أَحْیِ» امر است و قرینه ای هم ندارد که بگوییم بر استحباب دلالت دارد. در واقع، حضرت می گویند واجب است که دلت را با موعظه زنده کنی. جسم می میرد و آن را دفن می کنند؛ اما وقتی قلب مُرد، آدم کافر، مشرک، منافق، ظالم، رشوه خوار، اختلاس چی، دزد و ستمگر می شود. مال مملکتی را می برد، به ناحق هزارجور تهمت به آبروداران می زند و به دروغ برای آبرودار پرونده می سازد. به آبرودار هم نمی گوید که من می خواهم چنین پرونده ای را درست بکنم؛ این حرف ها راست است یا دروغ؟ حالا یا می خواهند درست کنند یا به من گفته اند درست کنم؛ این قلب مرده است!
خداوند، بهترین و بیناترین موعظه گر
آن موعظه ای که قلب مرده را زنده می کند، چیست؟ عجب آیه ای است! خدا می فرماید: «يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ»[2] ای مردم برای شما موعظه آمده است. موعظه از کجا آمده؟ می فرماید: «مِنْ رَبِّكُمْ». واعظ و موعظه گری بهتر، عالم تر، آگاه تر و بیناتر از خدا وجود دارد؟!
عملکرد موعظه در انسان
این موعظه از طرف پروردگار با شما چه کار می کند؟ «وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ» اگر گوش زنده ای داشته باشید و بشنوید، همه ی بیماری های درونیِ اخلاقیتان را درمان می کند. همچنین این موعظه شما را به همه ی حقایق هستی راهنمایی می کند و نهایتاً این موعظه برای شما مردم مؤمن در دنیا و آخرت، رحمت است که این موعظه هم قرآن است.
حرف آخر؛ این قدر بابا دلم را خون مکن
«صَلَّی اللّهَ عَلَيْكَ مِصباحُ الْهُدی، صَلَّی اللّهَ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ، صَلَّی اللّهَ عَلَيْكَ یَا بَابَ الْنِجٰاةِ الْأمة، صَلَّی اللّهَ عَلَيْكَ یا رَحْمَة اللّهِ الْواسِعَة»
پس بیامد شاه معشوق الست / بر سر نعش علی اکبر نشست
سر نهادش بر سرِ زانوی ناز / گفت که ای بالیده سرو سرفراز
ای درخشان اختر برج شرف / چون شدی سهم حوادث را هدف
ای ز طَرْف دیده خالی جای تو / خیز تا بینم قد و بالای تو
خاطرات زمان تولد علی اکبر را تا آن وقت کنار بدن مرور می کرد و می گفت: بابا یک بار دیگر از من انگور بخواه، بابا یک بار دیگر از من آب بخواه، بابا یک بار دیگر خودت بغلم کنار بدن.
خیز تا بیرون از این صحرا رویم / نک به سوی خیمهٔ لیلا رویم
تو که از بچگی همیشه دستت را در دست من می گذاشتی و من راهت می بردم، حالا بلند شو تا با هم برویم.
این بیابان جای خواب ناز نیست / ایمن از صیاد تیرانداز نیست
این قدر بابا دلم را خون مکن / زادهٔ لیلا مرا محزون مکن.
چون بدن وسط میدان و میان لشکر افتاده بود، حضرت می خواستند زیر بغل بدن را بگیرند و کنار بیاورند؛ اما اولاً بدن این قدر قطعه قطعه بود که نمی توانستند این کار را بکنند؛ ثانیاً دیدند دیگر طاقت ندارند که از کنار بدن بلند شوند! رو به خیمه ها کردند و گفتند: «یَا فُتْیانَ بَنِی هاشِمٍ» جوان های قبیله ام بیایید و بدن عزیز مرا ببرید.
مطالب مرتبط و پیشنهادی : ویژه نامه شب و روز چهاردهم ماه مبارک رمضان
پی نوشت:
1: (سورهٔ نساء، آیهٔ 58)
2: (سورهٔ یونس، آیهٔ 57)