مقامات الهی، جلوۀ احسان خداوند/ سخنرانی مکتوب 9
مقامات الهی ، جلوۀ احسان خداوند/ سخنرانی مکتوب 9
نهمین جلسه از سری سخنرانی های حجت الاسلام انصاریان با موضوع «جایگاه روزه دار»، با عنوان مقامات الهی ، جلوۀ احسان خداوند ، پنجشنبه (02-02-1400ش) - رمضان ۱۴۴۲ه.ق - حسینیه هدایت
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
خداوند، اهل احسان به همۀ مردم
تجلی احسان خداوند در دو حقیقت
وجود مبارک حضرت حق در قرآن مجید می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ»[1] یقیناً و بدون شک، خداوند اهل احسان به همه ی مردم است و احسانش هم در دو حقیقت تجلی دارد: یکی در امور مادی برای اداره شدن معاش مردم؛ یکی هم در امور معنوی برای رسیدن مردم به خدا یا به تعبیر خودش، «لقاء الله».
نا آگاهی انسان از احسان خداوند
البته در آیه ای دیگر می فرماید: «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»[2] اما بیشتر مردم به این حقیقت که من نسبت به آنها اهل احسان هستم، آگاهی و دانایی ندارند. علتش هم این است که نه اهل مطالعه و نه اهل گوش دادن به زبان های پاک هستند. آنها به این حقیقت توجهی ندارند که هر چه انسان از وجود مقدس او دور شود، اسیر آثار مادی او می شود. در واقع، صاحب خانه را فراموش می کند و کنار سفره اش حرص می زند. باباطاهر در رابطه با گلایهٔ از خودش می گوید:
بِشُم از حاجیان مکه پرسم / که این دوری بَسه یا دورتر شم
بدترین نوع غفلت
از حاجیان مکه که از شهرهای خیلی دور آمدند، باید بپرسم که این قدر دوری از محبوبم کافی است یا دورتر بشوم؟! قرآن می گوید: بعضی ها «فِي ضَلَالٍ» در گمراهی هستند و دور شده اند. بعضی ها هم «فِي ضَلَالٍ بَعِيدٍ» و «فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ» در گمراهی آشکار و خیلی دور هستند که پیدا کردن محبوب برای آنها مقداری کار مشکلی است؛ چون هر چه آدم دورتر می شود، او را بیشتر فراموش می کند و بیشتر در نعمت های مادی او غرق می شود. توجه به احسان معنوی اش در دور شدن، صفر است و اصلاً آدم یادش نمی آید که همه ی این آثار از خداست و من هم سر سفرهٔ این آثار، یک مهمان رفتنی هستم، نه ماندنی. امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند که هر روز فرشته ای صدا می زند و می گوید: «لِدُوا لِلْمَوْتِ» خانم ها! بچه بزایید برای مُردن. «وَ ابْنُوا لِلْخَرَابِ» و شما سازندگان، برای این بسازید که آخرش روی هم بریزد؛ نه خودت ماندنی هستی، نه بچه ات و نه ساختمانت ماندنی هستند. پس چرا این قدر غافل هستی و به گونه ای زندگی می کنی که فکر می کنی مُردنی در کار نیست؟! این بدترین غفلت است! دوری از وجود مقدس او با اشتغال و سرگرمی به آثارش مساوی است؛ بدون توجه به اینکه این آثار از اوست. در حقیقت، من فکر می کنم این آثار برای من و و بدن من است.
نمونه های زیبایی از یاری خداوند در آیات الهی
یک احسان پروردگار که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ»، مقاماتی است که برای انسان قرار داده و این مقامات جلوهٔ احسان اوست. خدا راه رسیدن به این مقامات را هم نشان داده و به قول علما، ارائهٔ طریق کرده است. مقامات را قرار داده، راه را هم نشان داده است. اگر کسی در این جاده برای رسیدن به یک مقام، دو مقام یا پنج مقامی حرکت کرد، خداوند وعدهٔ کمک هم داده است.
کمک به مسیح علیه السلام در پنهان ماندن از دسترس قاتلان
در بسیاری از آیات قرآن در رابطهٔ با کمکی که به بندگان کرده، تذکرات زیبایی دارد. وقتی تصمیم گرفتند مسیح علیه السلام را به دار بکِشند و بکُشند، او را کمک کردم تا از دسترس قاتلان و به صلیب کِشندگان پنهان بماند. «وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ»[3] نه توانستند او را بکُشند و نه به صلیب بکِشند. «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ»[4] او را پیش رحمت خودم بردم. این کمک پروردگار است.
یاری خداوند در جنگ بدر
قبل از شروع جنگ بدر، ارزیابان به پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم گفتند: دشمن حدود 1000 نفر است، 100 اسب و آشپزخانهٔ آبادی دارد. ما 313 نفر هستیم، ده اسب هم نداریم، آشپزخانهٔ به دردخوری هم نداریم. آیا با این وضعیت بجنگیم؟ پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به پروردگار عرض کردند: اگر اراده کرده ای که همه ما کشته شویم، «رِضاً بِقَضائِکَ». اصلاً حرف آدم با خدا باید یک کلمه باشد؛ نمی خواهی، روی چشمم؛ می خواهی، روی چشمم. من مملوک هستم؛ من نه وزیر تو، نه وکیل تو و نه اهل قدرت هستم. من عبد و مملوک هستم. من «لَا يَقْدِرُ عَلَىٰ شَيْءٍ»[5] هستم؛ اگر اراده کرده ای همه ی ما کشته شویم، روی چشمم؛ اگر اراده کرده ای بمانیم، ارزیابی نشان می دهد که ما نمی مانیم! آنها 1000 نفر و سه برابر ما هستند، صد اسب هم دارند؛ اما ما پیاده و با یک لا پیراهن عربی هستیم و تعدادی شمشیر داریم.
بعد از این فرمایش پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، شب هنگام باران سختی بارید. طرف دشمن خاک رس بود، آشپزخانه و اسب و همه چیز آنها در این خاک های چسبنده رفت و قدرت تحرک دشمن را گرفت؛ اما این طرف رَمل بود، جای پای این 313 نفر و تحرکشان محکم شد. در همان حملهٔ اول، دشمن 70 کشته از سرانش داد؛ تمام تجهیزاتشان را هم گذاشتند و تا مکه فرار کردند. این یاری خداست که با باران، رغبت در درون، بیدار شدن و کارهای دیگر یاری می کند.
همه ی کلیدها در دست خداوند
همه ی کلیدها به دست اوست و اگر بخواهد دری را به روی من باز کند، باز می کند. در آیهٔ شریفه می گوید: «وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ»[6] اگر کل عالم جمع بشوند تا دری را ببندند که من باز می کنم، نمی توانند؛ دری هم که من ببندم، اگر کل عالم جمع بشوند، نمی توانند باز کنند. قرآن خیلی روشن است؛ این مقامات را قرار داده، راه رسیدن به مقامات را هم نشان داده و خودش هم وعدهٔ تخلف ناپذیر داده است که کمکتان بکند.
سرانجام سِیر در مقامات الهی
مقاماتی که خدا قرار داده، شاید نزدیک 15 مقام در قرآن باشد. هر کسی خودش را به این مقامات برساند که مشکل هم نیست، در پایان آیهٔ بیان مقام می گوید: محبوب من می شود، نه محب من! خدا نمی گوید اگر این جاده را طی کنی و به این مقام برسی، عاشق من می شوی و این نتیجهٔ سیر در این راه است؛ بلکه می گوید من عاشق تو می شوم. اینکه من عاشق او بشوم، من موجود محدودی که به قول امیرالمؤمنین علیه السلام، «أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الذَّلِیلُ الْحَقِیرُ الْمِسْکِینُ الْمُسْتَکِینُ» هستم؛ مگر عشق من نسبت به تو چه مقدار است؟! به اندازهٔ حدود وجودی خودم است. این عشق تو به من است که بی نهایت است؛ چون وجود تو حد ندارد. درک این حقایق قرآنی آدم را مست می کند و گاهی هم چنان به روح فشار می آورد که آدم جان می دهد. وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام اوصاف اولیای الهی را برای همام بن شریح فرمودند و به صدودهمین ویژگی رسیدند، «فَصَعِقَ هَمَّامٌ» همام عربده ای کشید و افتاد و جان داد. مگر خدا آدم را نگه دارد که از لذت این حقایق، جان بدن را رها نکند و برود!
مستی بهانه کردم و چندان گریستم / تا کس نداند که گرفتار کیستم
کارم نسبت به تو به پنهان کاری شدید هم می رسد و می گویم نمی خواهم کسی بفهمد که برای تو چه کار کرده ام و چه کار می کنم. البته غیر از آنهایی که گفتی آشکارا انجام بده؛ مثل نماز جماعت و حج. اگر امر تو به انجام دادن آشکار اینها نبود، اینها را هم در کمال پنهانی انجام می دادم. از مطلب دور می افتم، اما عیبی ندارد که برایتان بگویم. اشکالی ندارد، مستی است دیگر!
حکایتی شنیدنی از حرکت پنهانی به سوی مقامات الهی
مدرسه ای کنار حرم حضرت امام رضا علیه السلام است که درِ آن به صحن باز می شود. الآن این مدرسه را که به مدرسهٔ میرزا جعفر معروف بود، دانشگاه کرده اند. من هر وقت در جوانی به مشهد می رفتم، برای نماز جماعت به این مدرسه می رفتم که یکی از اولیای خدا نماز مغرب و عشا را می خواند. میرزا جعفر که این مدرسه را با پول خالصِ پاکِ مطهرش ساخت، وصیت کرد: هر طلبه ای که برای درس خواندن به این مدرسه آمد، عمرش کفاف نداد و مُرد، در حیاط مدرسه و پای همان حجرهٔ طلبگی دفنش کنید. من این قبرها را هم دیده بودم.
بدگمانی، معصیتی بزرگ و نکوهیده
یکی از مراجع بزرگ شیعه که به گردن من هم حق دارد و مرا به نوشتن کتاب تشویق کرد (آن وقت 23-24 ساله بودم، به من گفت: می گویی تمام می شود و می پرد، بنویس تا بماند. به او گفتم: من الآن سواد زیادی ندارم که بنویسم. گفت: اعتقاد خودت این است سواد زیادی نداری. با همین کم بودن سوادت هم بنویس. روزی دوباره نگاهش می کنی و پخته اش می کنی)، می گفت: سه چهار نفر از طلبه های مدرسهٔ میرزا جعفر به یکی از طلبه ها سوءظن پیدا کردند. قرآن می گوید: به هیچ کس سوءظن پیدا نکنید، «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»[7] بخشی از این گمان های بد، معصیت است. گمان بد خیلی زشت است! قیافه اش نشان می دهد که معتاد است. این حرام است و می نویسند، بعد هم محاسبه می کنند.
اینها سوءظن پیدا کردند و گفتند فکر می کنیم که او حتی اهل نماز واجب و زیارت هم نیست، برای چه می خواهد طلبه بشود و پول امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را حرام می کند؟ طلبه ها هم هیچ لذتی غیر از این نداشتند که به حرم بروند و گریه کنند یا روز پنجشنبه و جمعه ای که درس تعطیل است، به اطراف مشهد و در این دهات ها بروند، ناهاری بخورند و شبی را کنار درخت ها بمانند و صبح برگردند. ای کاش، کار ما همان ها می شد و حالت طلبگی مان به همان شصت هفتاد سال پیش برمی گشت.
طلبه ها یک روز صبح پنجشنبه به این طلبه گفتند: می خواهیم به گردش، حدودهای طُرقبه و شاندیز برویم؛ تو هم می آیی؟ گفت: می آیم. وقتی رسیدند، اذان ظهر را همان مؤذن های پیرمرد روی پشت بام یا دم خانه شان یا دم مسجد گفتند. ناگهان این طلبه گم شد. بقیهٔ طلبه ها به هم گفتند: می خواهد نماز نخواند! مگر حالا وقت گردش است که زیر درخت ها و لب رودخانه بروی. صبر کن و نمازت را بخوان. طلبه ها نمازش را ندیدند. شب شد، شام خوردند و خوابیدند. یکی از طلبه ها یکّه خورد و با خودش گفت: نکند ما در حق او اشتباه کرده باشیم و از کسانی است که عبادت حق را با پروردگار پنهان وابسته است؛ یعنی خودم باشی و خودت، عجب خلوتی! تا نماز صبح بیدار بمانم و ببینم نماز می خواند یا نه! حالا یواشکی بلند می شود و می رود، من هم پای برهنه به دنبالش بروم. یک وقت این سوء ظن نباشد! خودم را به زحمت نگه داشتم، نیمه شب که این یقین کرد خواب همه سنگین است، او بلند شد و رفت. هوا تاریک هم بود، درخت ها هم دَرهم پیچیده، ماه هم نبود. من هم پای برهنه با هفت هشت متر فاصله، آهسته پشت درختی رفتم و دیدم نماز شبی خواند که آدم را مات می کرد و اشکی ریخت که انگار دو چشمش شعبهٔ دریاست. نماز خواند و اشک ریخت تا فجر صادق دمید، نماز صبحش را خواند و سریع به رختخوابش رفت و خوابید.
معاهدۀ پنهان کاری عباد ویژه با پروردگار
صبح شد. من هیچ چیزی نگفتم، ناهارمان را خوردیم و عصر جمعه برگشتیم. همه به حجره هایمان رفتیم. من بچه هایی را که با ما هم سفر بودند، جمع کردم و گفتم: برادرها، داستان از این قرار است! او از عباد ویژهٔ خداست و ما در حق او سوءظن بردیم که مرید شیطان است. برای عذرخواهی برویم؟ پنج شش نفری به حجره اش رفتیم و گفتیم: ما را به حق این امام هشتم ببخش! ما اشتباه کردیم. نگاهی به ما کرد و گفت: در حق من کاری نکردید که من ببخشم. این قدر بزرگ بود که گفت شما کاری نکردید، من چه چیزی را ببخشم! بعد رو به حرم حضرت رضا علیه السلام کرد و گفت: یابن رسول الله! من با محبوبم معاهدهٔ پنهان کاری داشتم و اکنون پرده به کنار رفت؛ من دیگر نمی خواهم بمانم، به خدا بگو که مرا پیش خودش ببرد. همین لحظه جلوی ما افتاد و از دنیا رفت. خیلی از افراد بصورت پنهانی به طرف این مقامات حرکت می کنند. آدم خیال می کند که آدم معمولی است؛ یک جوان یا مرد معمولی یا یک زن متوسطی است، اما نمی داند که در بندگان خدا چه خبر است.
قدم های پروردگار در یاری انسان
«إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ»[8] من به همه ی شما احسان دارم و احسانم هم دو جور است: مادی و معنوی. در احسان معنوی، مقاماتی برایتان قرار داده ام؛ مثل مقام محسنین، تائبین، متوکلین، متقین و مصلّین. چهارده پانزده مقام است که راه رسیدن به این مقامات را هم نشان داده ام. «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ»[9] شما به طرف من بیایید، من شما را یاری می کنم.
حرف آخر؛ «هَذَا نَعشُ أَبيِکَ اَلحُسَينِ علیه السلام»
«یا اِلهی وَ سَیِّدی وَ مَوْلایَ وَ مالِکَ رِقّی یا مَنْ بِیَدِهِ ناصِیَتی یا عَلیماً بِضُرّی وَ مَسْکَنَتی یا خَبیراً بِفَقْری وَ فاقَتی یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ».
از کنار خیمه های نیم سوخته با قدم های آهسته به طرف گودال می رود. از جدش پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در چهار پنج سالگی شنیده بود که هر کس به زیارت امام حسین من برود، ثواب نود حج و عمرهٔ قبول شده را به هر قدم او می دهم. وقتی به کنار گودال رسید، دید برادرش را دفن کرده اند؛ اما نه زیر خاک، بلکه زیر نیزه شکسته ها، خنجر ها و شمشیرشکسته ها! امام باقر علیه السلام می فرمایند: و زیر یک مشت چوب و سنگ! میان گودال نشست، زیر این همه اسلحه دست برد و بدن ابی عبدالله علیه السلام را بیرون کشید. با همه ی وجودش ناله می زد که یک مرتبه چشمش به پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم افتاد و گفت: «یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ مُنْقَطَعُ الاعْضاءِ مَسْلُوبُ الْعَمامَةِ وَ الرِّداءِ» یا رسول الله! یک نگاه به دخترانت بینداز؛ همه ی ما را اسیر می کنند. همه ی شما می دانید، خیلی هایمان هم دختر داریم. در روان شناسی هم ثابت شده که دختر به جای مادر، عاشق پدرش است. خیلی از حالات دخترها، مخصوصاً وقتی کوچک هستند، آدم را آتش می زنند! دختر سیزده ساله آمد و گفت: «عَمَّتِي! هَذَا نَعشُ مَن» عمه این بدن کیست؟ چه بود که بابا را نشناخت؟ بابا سر نداشت، پیراهن نداشت، جای سالمی هم در بدنش نبود. زینب سلام الله علیها گفت: عزیزدلم، «هَذَا نَعشُ أَبيِکَ اَلحُسَينِ علیه السلام».
مطالب مرتبط و پیشنهادی : ویژه نامه شب و روز نهم ماه مبارک رمضان
پی نوشت:
1: (سورهٔ غافر، آیهٔ 61)
2: (سورهٔ غافر، آیهٔ 57)
3: (سورهٔ نساء، آیهٔ 157)
4: (سورهٔ نساء، آیهٔ 158)
5: (سورهٔ نحل، آیهٔ 76)
6: (سورهٔ یونس، آیهٔ 107)
7: (سورهٔ حجرات، آیهٔ 12)
8: (سورهٔ غافر، آیهٔ 61)
9: (سورهٔ محمد، آیهٔ 7)
افزودن دیدگاه جدید