وعدۀ قطعی پروردگار بر یاری بندگان /سخنرانی مکتوب 4
وعدۀ قطعی پروردگار بر یاری بندگان /سخنرانی مکتوب 4
وعدۀ قطعی پروردگار بر یاری بندگان عنوان چهارمین جلسه از سری سخنرانی های حجت الاسلام انصاریان با موضوع «جایگاه روزه دار» در چهارشنبه (28-1-1400ش) - رمضان 1442ه.ق - حسینیه هدایت می باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله ربّ العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
مطالب مرتبط و پیشنهادی : ویژه نامه شب و روز چهارم ماه مبارک رمضان
راه اتصال به حقایق بی نهایت الهی
از رحِم مادر تا روز قیامت که روز ابدی، دائمی و زمان پایان ناپذیری است، اگر به احسان، لطف، محبت و رحمت خداوند نسبت به خودمان توجه قلبی و عقلی کنیم، در می یابیم که ما به حقایق بی نهایتی از سوی خداوند وصل هستیم. هر کسی این معنا را لمس بکند، در هیچ زمینهٔ مادی لب به شکایت باز نمی کند؛ چون می بیند که این کمبودهای مختصرِ زودگذرِ ازبین رفتنیِ مادی نسبت به آن الطاف بی نهایت، هیچ و پوچ است. من زمانی کتابی را در یک کتاب فروشی دیدم که این کتاب را نمی شناختم. کتاب تازه چاپ شده بود و نویسنده اش برای قرن حدود هفتم و هشتم، یعنی 700 یا 800 سال پیش بود. اسم کتاب توجه مرا جلب کرد و من این کتاب را خریدم. اسم کتاب، «رونق المجالس» بود. من کتاب را که نزدیک پانصد صفحه بود، مطالعه کردم و این روایت را آنجا دیدم.
ناتوانی جهان امروز از نگارش معارف الهی
دسترسی گذشتگان به روایات از ما بیشتر بوده است؛ چون کتابخانه هایی در اختیار داشتند که کتاب های بسیار پرارزشی از نظر مطالب در آن کتابخانه ها بود. متأسفانه این کتاب ها در جنگ ها از بین رفت؛ در حملات مغول و امیر تیمور گورکانی سوزانده و نابود شد. ما در کتاب ها، هر چه به گذشته بر می گردیم، مطالب پر بارتری می بینیم؛ مثلاً الآن در زمان خودمان، این همه کتاب نوشته شده است، اما نمونهٔ کتاب شریف «کافی»، «وسائل الشیعه»، «مرآة العقول» (حدود سی جلد است)، «وافی» فیض کاشانی و «محجة البیضاء» را نداریم. اینها سرمایه های عظیم فرهنگی شیعه است و یقین بدانید که نمونهٔ این کتاب ها در تمام جهان امروز از شرق و غرب و در پنج قارهٔ اروپا، آفریقا، آسیا، اقیانوسیه و آمریکا وجود ندارد و قدرت نوشتنش را ندارند. قدرت نوشتن علوم مادی شان قوی تر از گذشتگان است، ولی قدرت نوشتن معارف الهی را ندارند.
حکایت موسی علیه السلام در راه کوه طور
در این روایت آمده بود: موسی بن عمران علیه السلام در حال رفتن به کوه طور بود. هر وقت هم به طور می رفت، برای مناجات و حرف زدن با پروردگار می رفت. خوشبختانه خیلی از حرف هایی که خدا با او زده، به وسیلهٔ اهل بیت(علیهم السلام) ارائه شده است. در حقیقت، اگر ائمهٔ طاهرین(علیهم السلام) و پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم نبودند، یک نفر در این عالم از گفت وگوی خدا با موسی علیه السلام خبر نداشت. خدمتی که ائمه به کمال، فکر، روح و اخلاق بشر کردند، قابل ارزیابی نیست. کسی که دستش در کار است، می داند این بزرگواران چه خدمت عظیمی به فرهنگ تربیتی انسان کرده اند!
درخواست جوان از کلیم الله
وجود مبارک حضرت کلیم الله در حال رفتن به کوه طور بود که به جوانی برخورد. جوان به او گفت: به کوه طور مشرّف می شوی؟ موسی علیه السلام گفت: بله، به کوه طور می روم. جوان گفت: تو که ارتباطت در آنجا با خدا مستقیم است، یک حرفی هم برای من بزن. موسی بن عمران علیه السلام فرمود: حرفت چیست؟ گفت: من جوان هستم و وقت ازدواجم است، دلم نمی خواهد و دوست ندارم که گناه بکنم و دامنم آلوده بشود. دختری که هماهنگ با من است، دختر خوبی است و من او را می خواهم؛ اما مادر دختر که خالهٔ من هم است، به این ازدواج تن نمی دهد و می گوید من دخترم را به تو نمی دهم.
اخلاق خوب انبیا و مؤمنین
وقتی جوان گفت که این دختر مناسب من است، اما خاله ام اجازه نمی دهد، موسی علیه السلام گفت: من پیام تو را به پروردگار می رسانم. انبیا خیلی با محبت بودند! یک اخلاق انبیا این بود که در هیچ مورد مثبتی «به من چه» نمی گفتند؛ نمی گفتند به من چه! تو می خواهی زن بگیری، من پیام زن گرفتن تو را به پیشگاه مقدس حضرت حق عرضه کنم؟! خاله ات را حاضر و قانع کن که دخترش را به تو بدهد.
مؤمن زبانِ «به من چه» ندارد. خدا در قرآن به پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم می فرماید: مستحق هایی که به تو مراجعه می کنند، بیشتر این مستحق ها آبرودار هستند. الآن هم با این اوضاع، مستحق زیاد است. حبیب من، اگر نداشتی به آنها کمک کنی و واقعاً هم نداشتی، آنها را ردّ نکن و نگو «به من چه» که دچار مشکل شده ای! برو و از خدا بپرس. این جوری با آنها حرف نزن؛ بلکه خیلی نرم و بامحبت بگو: منتظر می مانی تا خداوند متعال لطف و عنایت کند، من درخواست شما را جواب می دهم. اگر پول نداری، از اخلاق و محبت خودت هزینه شان کن.
داشتن همسر نیکو، از خوشبختی مرد
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم می فرمایند که خوشبختی مرد به این است: خانه ای که در آن زندگی می کند، وسیع باشد؛ همچنین همسر صالح و شایسته ای داشته باشد و شوهر را در امر دین و دنیا کمک بدهد. این مسئلهٔ خیلی مهمی است که زن کمک کارِ دین همسرش بشود و او را به توجه به خدا تشویق کند. به این تشویق کند که اگر به دنبال کار می روی، خودت را به حرام آلوده نکن. ما روز قیامت جواب خدا را به گردن خودت می اندازیم. ما نمی دانیم که چه پولی برای زندگی می آوری. ما نمی دانیم و برای ما حلال است، اما اگر پرده در قیامت کنار برود، من و بچه هایم می گوییم گردن خودش، به ما چه! خدا هم قبول می کند. همچنین به همسرش سفارش می کند که اخلاقت نرم باشد و با محبت باش. اهل گناه نباش، با رفیق های بد معاشرت نکن و خودت را دچار دود نکن. یک همسری است که به دین و دنیای شوهرش کمک می دهد.
انسان مستحق، فرستادهٔ پروردگار
چنین افرادی در بین ما هم بودند و من این افراد را دیده بودم. وقتی مستحقی به آنها مراجعه می کرد و چیزی نداشتند، از خود مستحق بر آنها سخت تر می گذشت. ما پیش نمازی در همین محله داشتیم، من از 5 سالگی که پدرم مرا به مسجد می برد، به این پیش نماز برخورد کردم. یک خانهٔ معمولی برای خودش و زن و بچه اش ساخته بود. 70 یا 80 متر زمین را از خانه اش جدا کرده، یک در هم برّ خیابان گذاشته بود. هر کسی به او مراجعه می کرد، می گفت: به خانه تشریف بیاورید. او را به همان حیاط کوچک با یکی دو اتاق دعوت می کرد. این عالم این قدر با محبت بود! مسجدش هم به خاطر محبت و گرمی اش از بیشترِ مسجدهای تهران شلوغ تر بود. او را بالادست خودش می نشاند و به این مسئله ای که ابی عبدالله علیه السلام فرموده اند، یقین داشت؛ حضرت می فرمایند: اگر مستحقی به شما مراجعه کرد، بدانید فرستادهٔ پروردگار است. اگر کس دیگری را لایق می دانست، پیش او می فرستاد. تو را لایق دانسته که پیش تو فرستاده است. بعد، این پیش نماز می گفت دردت را به من بگو، او هم می گفت.
آنهایی که به این عالم ارادت داشتند، اصلاً حرفش را رد نمی کردند؛ لذا هیچ مستحقی را رد نمی کرد، چون می توانست مشکلش را حل کند. می گفت: من الآن کارَت را انجام می دهم، بگو ببینم کجایی هستی؟ مثلاً می گفت: از اراک آمده ام. می گفت: تا سه شبانه روز می توانی اینجا بمانی؛ من صبحانه، ناهار و شام تو را می دهم. بعد هم کرایهٔ ماشینت را می دهم که بروی. من به یادم دارم که حتی شخص مشکل داری از عراق به ایران می آمد؛ چون خودش درس خواندهٔ نجف بود و او را به وسیلهٔ بزرگان نجف شناخته بودند.
دعا به درگاه الهی و گره گشایی پروردگار
حبیب من، به هیچ کس نگو نه! نگو به من چه! روزی که نداری به مردم کمک کنی، با نرمی و محبت بگو: مشکل زمین نمی ماند و حل می شود. چند روزی با همدیگر صبر کنیم، خدا ما را می بیند و صدای ما را می شنود. به محض اینکه جنس یا پولی به من رسید، هر مقدار که مشکلت را حل می کند، به تو می دهم. حضرت می فرمودند: اگر پول ندارید، با اخلاق هزینهٔ مردم بشوید. لذا انبیا به هیچ کس نمی گفتند به من چه! حالا جوانی زن می خواهد، اما نمی شود؛ به موسی علیه السلام می گوید: به خدا بگو تا گره را باز بکند. خدا هم به موسی علیه السلام فرموده که همه چیز را از من بخواه؛ حتی نمک آش خود را قبل از اینکه به کسی بگویی، به من بگو تا من در و تخته را جور کنم.
موسی علیه السلام از این جوان گذشت و به شخص دیگری رسید. آن مرد گفت: موسی، به کوه طور می روی؟ موسی علیه السلام گفت: بله. گفت: من یک مشکل مالی دارم، به پروردگار بگو تا راهی برای رفع این مشکل ایجاد بکند. موسی علیه السلام هم گفت باشد. سپس به نفر سوم رسید، انگار آدم خیلی کم توقعی بود، به موسی علیه السلام گفت: به کوه طور می روی، به پروردگار بگو که یک دست لباس برای من جور کند. موسی علیه السلام هم گفت باشد.
پاسخ پروردگار به 3 درخواست
موسی علیه السلام به کوه طور رفت و وقتی مناجاتش تمام شد، خطاب رسید: به این جوان بگو که گره از کارَت باز کردم. عمر خاله ات در رقمی که من زده ام، تا چند روز دیگر به پایان می رسد. وقتی مُرد، با آن دختری که می خواهی و خوب است، ازدواج کن. چقدر خوب است که آدم مانع خیر نشود! نکند خدا گریبان آدم را بگیرد و به ملک الموت بگوید جانش را بگیر تا راه حل مشکل این بندهٔ من باز شود. همهٔ مرگ ها طبیعی نیست! فکر نکنید که همهٔ مرگ ها طبیعی است. گاهی خود آدم مرگ ها را رقم می زند. وجودش مشکل ساز، بدقلق و سخت و تند است و خیلی ها در کنارش گرفتار هستند. خدا به ملک الموت می گوید او را به این طرف بیاور تا راه برای بندگان من باز شود. وقتی آدم به آن طرف می رود و علت مرگش را می فهمد، دیگر جای تدارک نیست و آدم نمی تواند به خدا بگوید مرا به دنیا برگردان، دیگر سخت گیری و تلخی نمی کنم، مانع خیر و سدّ راه بندگانت نمی شوم. آدم وقتی بمیرد، دیگر گذشت و پرونده بسته می شود.
به دومی هم بگو که من یک زمینهٔ مالی برای تو کرده ام، به تو می رسد؛ اما به سومی بگو که نمی دهم! این خیلی نکته است؛ قبل از اینکه خدمت شما عزیزانم عرض کنم، شما را به جملهٔ اول سخنرانی توجه می دهم. اگر آدم متذکر الطاف، عنایات، احسان و رحمت خدا باشد که از وقتی در رحم بوده تا روز قیامت به او عنایت شده است. البته من دربارهٔ آدم مؤمن می گویم؛ خیلی از افراد به قیامت اعتقاد ندارند و این حرف ارتباطی به آنها ندارد. شما و خودم را می گویم! اگر متذکر عنایات و الطاف پروردگار باشیم که از رحم مادر تا قیامت (ابدی است) به ما وصل شده است. وقتی این الطاف بی نهایت و غیرمحدود را لمس بکند، کمبودهای دنیایی ابداً برای او تلخ نخواهد بود و به حساب هم نمی آورد. با چشم بد هم به عالم ملکوت نگاه نمی کند و زبانش هم به شکایت نمی چرخد.
از همین رو خدا گفت: به سومی که گفته یک دست لباس می خواهم، به او بگو نمی دهم. خدایا! ای وجود مقدس بی نهایت و ای مالک خزائن غیب و آشکار، اصلاً یک دست کت وشلوار، یک قبا و پیراهن چقدر می ارزد که به بنده ات پیغام بدهی به تو نمی دهم؟ چرا نمی دهی؟! موسی به او بگو: روزی که محبتم را تقسیم کردم تا به فرشتگان، جن و انس بدهم؛ آنهایی که لیاقتش را دارند و عشق من در باطنشان قرار بگیرد، از عشق خودم که به تو داده ام، یک ذره کم نگذاشته ام و دستت پر است. چه طلبی از من داری؟ اگر این را به درک ما بدهد، کار ما خیلی بالا می گیرد! همین بفهمم و لمس کنم روزی که خدا رزق محبتش را تقسیم کرد، مرا هم لایق دانست تا از محبت تقسیم شده اش در دل من هم بریزد. چه توقع و طلبی از من دارد؟!
موسی علیه السلام در برگشت از طور، به آن جوان گفت: ازدواجت درست شد؛ به آن فقیر گفت: پولت درست شد؛ به سومی هم گفت: پروردگار این جوری جواب داد. آن شخص روی زمین نشست و گفت: موسی، اگر شخص پروردگار با قیچی، از سر تا پای مرا تکه تکه قیچی کند، من دم نمی زنم. من او را دوست دارم و عاشقش هستم.
دوستی بندگان با خدا
عشق است که می کشاند و بس! خدایا! عاشقت بودیم که وقتی به ما گفتی روزه بگیر، روزه گرفتیم؛ اگر مخالف تو بودیم، روزه نمی گرفتیم. عاشقت بودیم که در مجالس ذکر تو آمدیم؛ اینجا که پول و طلا و نقره خیر نمی کنند و جایزه نمی دهند. پیغمبر راست گوی ما خبر داده که مجالس ذکر تو، «رَوضهٌ مِن رِیاضِ الجَنَّة» باغی از باغ های بهشت است. عشق تو ما را به این باغ کشانده است. عشق تو وادارمان کرده است که یک خرده زودتر بیدار بشویم، هنوز زن و بچه خواب هستند، مُهر بگذاریم و هیچ نمازی هم نخوانیم، نماز شب هم نخوانیم، عیبی ندارد و از ما کم نمی گذارد. همین پیشانی ام را روی خاک بگذارم و بگویم: «أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ». این جوری عاشقانه با تو حرف بزنم.
وعدۀ قطعی پروردگار بر یاری بندگان
همهٔ اینها مقدمه بود برای این جمله: این پروردگار با همهٔ لطف بی نهایتش، مقاماتی را برای ما قرار داده و توان هم به ما داده که به آن مقامات برسیم. در قرآن مجید هم وعدهٔ قطعی داده است که شما حرکت کنید، خودم کمک می کنم؛ چون شما به تنهایی نمی توانید به آن مقامات برسید. خودم باید دست شما را بگیرم و ببرم.
مگر پروردگار به پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم برای رفتن به معراج گفت بلند شو و بیا؟ پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم نمی توانستند خودشان بروند؛ چون باید از همهٔ افلاک و آسمان ها رد می شد. خدا نگفت بلند شو و بیا! یک خرده بالاتر از 100 کیلومتر هوا وجود ندارد و آدم فوری خفه می شود. خدا در قرآن می گوید: برای اینکه نشانه های وجود مرا در عالم ببیند، او را به همه جای عالم برده است. خدا نگفت بیا، چون حضرت نمی توانستند و نمی شد بروند. در اول سورهٔ إسراء فرمود: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ» من او را بردم. تو راه بیفت، من کمکت می کنم.
حرف آخر؛ بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
«صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة، صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ یا رَحْمَهَ اللهِ الْواسِعَه وَ یا بابَ النَّجاهَ الاُمَّه».
نه ذوالجناح دیگر تاب استقامت داشت و نه سیدالشهداعلیه السلام بر جدال طاقت داشت.
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد / اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد
حسین جان!
هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید / عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
دعای پایانی
خدایا! گریهٔ بر ابی عبدالله علیه السلام را از ما نگیر.
خدایا! ما را از شفاعت ابی عبدالله علیه السلام محروم نکن.
خدایا! به حق علی و زهرا(علیهما السلام)، این بیماری را از کل مردم عالم، مخصوصاً شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام بردار.
خدایا فرج پسر حضرت زهرا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را برسان.
افزودن دیدگاه جدید