امام محور ائتلاف امت و واسطه بین رسول و امت
آیت الله میرباقری در این بحث در ادامه جلسه قبل بیان داشت که آن بينه اي که جبهه مومنين و کفار را از هم جدا مي کند رسولي است که از طرف خدا مي آيد. اين رسول، با يک مأموريت و دارايي ها و امکاناتي مي آيد. اين، نکته مهمي است که اگر کسي رسالت الهي نداشته باشد، امکان اينکه بتواند اين اقدام بزرگ را انجام بدهد نيست. اين طور نيست که اينجا هر کسي خودش پا در ميان بگذارد، بخواهد جبهه مؤمنين را مديريت و هدايت بکند؛ بلکه باید «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ» باشد. بحث تفرق و تفکیک که در سوره بینه بیان شده دو امر است. تفکیک به دست رسول و تفرق بعد از آمدن بینه و رسول و معمولاً بر سر امام و وصی پیامبر اتفاق می افتد. امام همان محور ائتلاف امت و واسطه بین رسول و امت است. در مسیر جدایی حق و باطل جبهه مؤمنین وظایفی دارند که اگر به آنها عمل نکنند باعث زحمت و دشواری کار رسول و امام می شوند...
آنچه پیش رو دارید پنجمین جلسه سخنرانی آیت الله سید محمد مهدی میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است که در دهه اول محرم الحرام سال 95 در هیئت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است.
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین. دار دنيا، بر اساس حکمت الهي، يک نوع روابط و اختلاط و آميختگي اي بين جبهه حق و باطل هست. که بسيار ارتباطِ وسیع و گسترده و جدي اي است. به طوري که دستگاه شيطان، قدرت وسوسه و نفوذ کردن در جبهه حق را پيدا کرد. هميشه هم همين طور بوده؛ يعني امکان اينکه راه پيدا بکنند تا تحريک و وسوسه بکنند و افکار و احساسات جامعه مؤمنين را تحت تأثير قرار بدهند، در دار دنيا برايشان فراهم بوده است. اين آميختگي سنگين و وسيع موجب انتقال صفات و اخلاق و امثال اينها مي شود. چيزي که ما الان در زندگي جمعي خودمان کاملاً مشاهده مي کنيم، بخصوص در دنياي معاصر که دستگاه شيطان، يک تمدن وسيع همه جانبه اي بپا کرده که لايه هاي عميق و گسترده دارد. براي همه عرصه هاي زندگي ما، تدبير مي کند و برنامه دارد. از اوانِ تولد تا هنگام مرگ، از قبل از تولد بچه برنامه ريزي کردند که چطور به دنيا بيايد، بعد از تولد چطور باشد و بعد به مهدکودک ها سپرده بشود، دوران اشتغال و پايان اشتغال و دوران بازنشستگي و دوران کهنسالي و خانه هاي سالمندان و بعد هم به قول خودشان اتاق مرگ و تجزيه شدن و ايزوله انسان؛ براي همه دوران زندگي ما، يک برنامه و تدبيري در نظر گرفتند. نسبت به پوشاک ما، خوراک ما، مسکن ما و ساير زواياي زندگي ما تدبير کردند و دنبال اين هستند که نفوذ کنند و ما را هم تحت تأثير خودشان قرار بدهند و ما هم مثل آنها زندگي بکنيم و نسبت به دنيا بيانديشيم و معيشت خودمان را تدبير بکنيم. به آنها این اجازه داده شده و مي بينيد که ما تحت نفوذ فرهنگ آنها قرار گرفتيم. يک نگاهي به دور و بر خودمان بياندازيم، خودمان را با صد سال قبل مقايسه کنيم، می بینیم که آنها در لايه هاي مختلفي از جامعه ما، حيات اجتماعيِ ما رسوخ و نفوذ کردند. ما مثل آنها لباس مي پوشيم، مثل آنها درس مي خوانيم، مثل آنها فارغ التحصيل مي شويم. مشاغل اجتماعي مان مثل آنها است و خيلي چيزهاي ديگري که مي بينيد. مثل آنها خانه مي سازيم، تغذيه مي کنيم و سبک درمان و همه چيز، با آنها مشابه شده است. مثل آنها حمل و نقل داريم. مثل آنها با همان سبک و همان شيوه ارتباطات عمومي داريم. اين يک بحث هاي جدي و دقيقي دارد، نمي خواهم آن بحث ها را طرح بکنم.
في الجمله مي بينيد يک معاشرتي است که مبدأ انتقال فرهنگ، انتقال روش زندگي، انتقال الگوهايي که آنها براي زندگي خودشان درست کردند و انتقال اين فرهنگ ها شده است. ما هستيم و يک چنين اختلاط وسيعي که البته همراه با حکمت است و در همين آميختگي هم هست که براي کفار، امکان اصلاح و براي مؤمنين، امکان رشد فراهم مي شود. خداي متعال در قرآن، يک تعبير لطيف و سنگيني دارد و داستان فرعون و تسلط فرعون را بر قوم حضرت موسي بيان مي کند «يُذَبِّحُونَ أَبناءَكُم وَ يَستَحيُونَ نِساءَكُم وَ في ذلِكُم بَلاءٌ مِن رَبِّكُم عَظيمٌ»(بقره/49) فرزندان و پسران شما را ذبح مي کردند، دختران را زنده نگه مي داشتند. اين يک ابتلائي است از ناحيه پروردگار شما که شما را تربيت و تدبير مي کرد و خيال نکنيد زمام امر از دست خدا خارج شده بود. يک ابتلاء عظيمي از ناحيه پروردگار شما بود که اين ابتلاء، به رشد شما ختم شد. از دل همين ابتلاء است که رشد قوم حضرت موسي پيدا مي شود و مهياء مراحل بعدي مي شوند. پس در اين آميختگي، يک رشدي براي جبهه مومنين هست؛ در اين سختي ها، امکان شکوفايي جامعه مومنين فراهم مي شود و از يک طرف هم امکان اصلاح و خير براي جبهه کفار فراهم مي شود.
آنهايي که مسير کفر را انتخاب مي کنند با اينکه مجبور نيستند؛ خداي متعال، آنها را هم امداد مي کند؛ اما امداد آنها ديگر به نفع شان نيست. آنها از اين امداد، استفاده خوب نمي کنند. مي توانند برگردند، کفرشان را تبديل به ايمان بکنند ولي اگر برنگشتند، نبايد تلقي کنند اين فرصتي که در اختيارشان قرار مي گيرد و یا اين دولتي که به آنها داده مي شود، به نفع آنها است؛ زیرا قرآن می فرماید «إِنَّما نُملي لَهُم لِيَزدادُوا إِثماً»(آل عمران/178) اين املاء، منتهي به ازدياد إثم و گناه آنها شده و آنها گناه شان متراکم تر مي شود. اين آميختگي، با همه اين حکمت هايي که دارد، اما بنا نيست که براي هميشه بماند. بايد با يک برنامه ريزي، اين آميختگي و اختلاط، به تفکيک ختم بشود. در سوره مبارکه «بينه» خداي متعال از اين داستان تفکيک گفتگو مي کند، تا انتهاي سوره که به وضوح توضيح مي دهد که ديگر دو جريان مي شود. يکی جريان «خَيرُ البَرِيَّةِ» است، يک جريان هم جريان «شَرُّ البَرِيَّةِ» که آنها بهترين ها و اينها هم بدترين ها مي شوند و در دو فضايي که ديگر با همديگر مساس و ارتباطي هم ندارد، قرار می گیرند.
انفکاک حق و باطل به وسیله فرستاده الهی
سوال این است که اين تفکيک چطور واقع مي شود و مأموريت هاي ما در اين دوران آميختگي و اختلاطِ جبهه حق و باطل است چيست؛ در همين سوره خداي متعال مي فرمايد «لَم يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِن أَهلِ الكِتابِ وَ المُشرِكينَ مُنفَكِّينَ» کفار اعم از کفارِ اهل کتاب و مشرکين، منفک نمي شوند. به گفته علامه بزرگوار طباطبايي از سنتِ هدايت الهي منفک نمی شوند و خدا اينها را رها نمي کند؛ البته اين، يک بيان، در توضيح آيه است. بيان هاي ديگر هم هست و تا پنج، شش بيان براي اين آيه کردند. شايد مرادِ آيه اين باشد: کفار، اعم از کفارِ اهل کتاب و مشرکين، از مومنين منفک نمي شوند. چنانچه در آخر سوره، مردم را دو دسته کرده است «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِن أَهلِ الكِتابِ وَ المُشرِكينَ في نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أُولئِكَ هُم شَرُّ البَرِيَّةِ إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُم خَيرُ البَرِيَّةِ»(بینه/6-7). پس مردم، در اين تقسيم بندي دو دسته اند، مومنين و کفار. کفار، اعم از کفارِ اهل کتاب و مشرکين، يک طرف هستند و مومنين هم يک طرف هستند. اين کفار، از جبهه مومنين انفکاک پيدا نمي کنند. آنها دنبال اين هستند که تسلط بر جبهه مومنين پيدا کرده و يک امت واحده اي درست بکنند که امت ضلال و تحت مديريت آنها باشد. به تعبير ديگر يک طرف دستگاه کفر و شيطان پرستي و دنيا پرستي است، يک طرف دستگاه ايمان بالله و خداپرستي. اين دو دستگاه الا به وسيله بینه از هم جدا نمي شوند «حَتَّى تَأتِيَهُمُ البَيِّنَةُ»(بینه/1) یعنی آنجايي که بينه به سراغ آنها مي آيد. «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ»(بینه/2-3) اين بينه اي که جبهه مومنين و کفار را از هم جدا مي کند رسولي است که از طرف خدا مي آيد. اين رسول، با يک مأموريت و دارايي ها و امکاناتي مي آيد. اين، نکته مهمي است که اگر کسي رسالت الهي نداشته باشد، امکان اينکه بتواند اين اقدام بزرگ را انجام بدهد نيست. اين طور نيست که اينجا هر کسي خودش پا در ميان بگذارد، بخواهد جبهه مومنين را مديريت و هدايت بکند؛ بلکه باید «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ» باشد. اين حديث نوراني را مرحوم حراني از وجود مقدس اميرالمومنين در «تحف العقول» نقل کردند که خطاب به کميل فرمودند. «يَا كُمَيلُ لَو لَم يَظهَر نَبِيٌ وَ كَانَ فِي الأَرضِ مُؤمِنٌ تَقِيُّ لَكَانَ فِي دُعَائِهِ إِلَى اللَّهِ مُخطِئاً أَو مُصِيباً بَل وَ اللَّهِ مُخطِئاً حَتَّى يَنصِبَهُ اللَّهُ لِذَلِكَ وَ يُؤَهِّلَهُ لَهُ يَا كُمَيلُ الدِّينُ لِلَّهِ فَلَا يَقبَلُ اللَّهُ مِن أَحَدٍ القِيَامَ بِهِ إِلَّا رَسُولًا أَو نَبِيّاً أَو وَصِيّاً يَا كُمَيلُ هِيَ نُبُوَّةٌ وَ رِسَالَةٌ وَ إِمَامَةٌ وَ لَيسَ بَعدَ ذَلِكَ إِلَّا مُوَالِينَ مُتَّبِعِينَ أَو عَامِهِينَ مُبتَدِعِينَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقِينَ»[1] اگر در روي زمين نبي نباشد یعنی کسي که از طرف خدا آمده و خداي متعال او را با خبر کرده، اخبار غيبي در اختيار او است، دريافت هايي از عالم غيب دارد، نباشد اما يک مومنِ با تقوايي روي زمين باشد که از طرف خودش مردم را به طرف خدا دعوت کند، آیا خطاکار است يا اصابه به واقع کرده؛ کدام يک از اين دو تا است؟ چون دعوت کردن، قواعد دارد اینکه چطور و به چه اعتقاد و اخلاق و مناسک عملی مردم را دعوت مي کند. بعد حضرت خودشان جواب دادند به خدا قسم که خطاکار است و اشتباه مي کند و راه درست نمي رود تا خداي متعال او را براي اين کار نصب کند. اگر خداي متعال او را نصب نکند و او را اهل براي اين کار نکند، هر کسي از طرف خودش گمان کند که مي تواند مردم را دعوت بکند؛ اين، مخطئ است. دين، امري است مربوط به خداي متعال و قبول نمي کند از کسي که قيام کند به او الا اينکه يا رسول باشد يا نبي باشد يا وصي رسول و نبي باشد.، اين سه منصب الهي مقام نبوت، مقام رسالت و مقام امامت است. بعد از اين، مردم، دو دسته مي شوند؛ يا موالات دارند و تبعيت مي کنند و يا اينکه در حيرت و نابينايي و کوري هستند و بدعت مي گذارند. خداي متعال از متقين قبول مي کند. تقوا در اينجا يعني کسي خودش بي جهت شانه زير بار ندهد. اگر خداي متعال رسولي قرار داد، به او رسالتي داد و او و يا نبي يا امام را براي اين کار اهل کرد و آنها حق دارند اقدام کنند و بقیه بايد تبعيت کنند؛ يعني راه مستقلي ندارند و کسي حق ندارد مستقل از انبياء و اولياء الهي، دعوت بکند. خداي متعال چنين اجازه اي به کسي نداده است.
تاثیر ابلاغ پیام از جانب رسول مرسل
اين آميختگي پیچیده ای که بين جبهه حق و باطل در دنيا وجود دارد، بر اساس روايات ما از قبل از اين عالم شروع شده و در اين دنيا ادامه دارد و بعد جبهه کفر، از آن شدت تعلقي که به جبهه مومنین دارند و مي خواهند جامعه مومنين را تحت سلطه خودشان داشته باشند منفک می شود و در دوران ظهور و در قيامت، این تفکیک به مرحله نهايي اش مي رسد. اين انفکاک با رسولی که از جانب خداست آغاز مي شود و او است که تفکيک مي کند. یک حديث نوراني است که می فرماید شخصي مولايي داشت که بر قتل او تصميم گرفته بود او از مولايش فرار کرد و آمد محضر امام صادق شکايت کرد، گفت: مولایم مي خواهد بي جهت من را به قتل برساند. حضرت فرمودند: برو سلام من را به او برسان و بگو امام صادق فرمودند به خاطر من از ايشان گذشت کنيد. در راه برگشت به طرف مولاي خودش يک کسي از اهل بصيرت که جزء متوسمين بود اين شخص را ديد و گفت کجا مي روي؟ من هرچه نگاه مي کنم می بینم که اين چشم و دست و پا همه مي گويد به طرف مرگ خودت حرکت مي کني. اين مسير شايسته ای نيست که تو مي روي. بعد گفت: حالا زبانت را ببينم؛ نگاه کرد و گفت يک مأموريتي روي اين زبان است که اگر به کوه بزني کوه را متلاشي مي کند، خيالت راحت باشد. رفت پيش مولايش؛ همين که او را ديد، بساط را فراهم کرد و گفت خودت با پاي خودت آمدي. غلام گفت قبل از اينکه من را به قتل برساني، من يک حرفي دارم. امام صادق (سلام الله عليه) سلام رساندند و گفتند من را ببخشيد. مولا گفت خود آقا فرمودند؟ گفت بله. از بيان خود آقا شنيدم. گفت من مجازاتت را عفو مي کنم و آزادت مي کنم در راه خدا بروي. مأموريت يعني اين. اين شخص اگر از طرف خودش هرچه هم حرف بزند، خاصيت ندارد؛ ولی وقتي آن مأموريت را به انسان مي دهند؛ اين زبان، زباني مي شود که نفوذ پيدا مي کند. آن کسي که مي تواند در عالم جبهه حق و باطل را از هم جدا بکند، رسول است که وقتی او را وقتي مي فرستند، همراه با يک امکاناتي مي فرستند، صحف مطهَّره و کُتب قيّمه اي به او مي دهند.
اين صحف مطهَّره، به قرآن همچنین به امام و کُتب قيّمه هم به آن آيين پايداري که قوام جامعه انساني به او است تفسير شده است. کما اينکه در آيات ديگر قرآن هم مي فرمايد «هُوَ الَّذي أَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ»(صف/9) خداي متعال اين پيغمبر را فرستاد که اولاً رسول او است و دوم اينکه با او امکانات و هدايت و دين حقي را با او همراه کرد که اين هدي و دين حق، قرآن و دين الهي است. در روايات هم در تفسير این آیه بیان فرمود «أَمَرَ رَسُولَهُ بِالوَلَايَةِ لِوَصِيِّهِ وَ الوَلَايَةُ هِيَ دِينُ الحَقِّ»[2] دين حق، همين ولايت اميرالمومنين عليه السلام است. خدای متعال او را همراه با کتاب و همراه با ائمه مي فرستند و او را رها نمي کنن لذا فرمود: «هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصرِهِ وَ بِالمُؤمِنينَ»(انفال/62) رسولي باید از عالم غيب بيايد و با يک رسالت و اخبار و صحف و کتب و با اوصيائي همراه باشد. اين رسول است که تفکيک می کند «يَتلُوا عَلَيهِم آياتِهِ». آنچه که باعث تفکیک است تلاوت و اقداماتي است که انجام مي دهد.
تلاوت کتاب، يک معناي گسترده اي دارد. يک معنايش همين است که اين آيات را بر مردم تلاوت مي کند. تلاوت رسول، با تلاوت ما فرق مي کند؛ وقتي پيغمبر تلاوت مي کند، عالم، متحول مي شود.
بنابراین جبهه حق و باطل بر اساس حکمت يک ارتباط گسترده اي دارند و در اين عالم با هم آميختگي پيدا کردند «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً * فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ»؛ اما با يک رسولي از هم تفکیک پیدا می کنند و تا آن رسول نيايدو آن صحف مطهَّره را نخواند و بينات نيايند؛ آنها صف شان را جدا نمي کنند. آنها مدعي تماميت اند؛ شيطان جبهه حق را رها نمي کند و فقط با رسول است که شياطين مجبور مي شوند جبهه خودشان را تغيير بدهند و تفکيک بکنند.
بعد صحبت از يک بحث ديگري مي کند که بعضي از بزرگان و مفسرين، اينها را به يکجا برگرداندند. يکی همان بحث تفکيک جبهه ايمان و کفر است. يکي هم تفرق است. آنجا که می فرماید «وَ ما تَفَرَّقَ الَّذينَ أُوتُوا الكِتابَ إِلاَّ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَيِّنَةُ» کتاب براي همه آمده، يک عده اي «أَهلِ الكِتابِ» هستند و يک عده اي نيستند. آنهايي از امم گذشته که کتاب برايشان آمد اما تفرق کردند و تفرق آنها هم بعد از بينه بوده است. بعضي مفسرين بزرگوار گفتند که تفکيک و تفرق، يک چيز است و قرآن يک مطلب را بيان مي کند و آن اين است که کفار امت، از مسير هدايت منفک نشدند الا بعد از بينه و امم گذشته هم همين طور بوده اند؛ بعد از آمدن کتاب، تفرق مي کردند.
امام حبل المتین و محور ائتلاف امت
داستان تفرق، شاید غير از داستان تفکيک است. يک پيوستگي و اتصالي است بين جبهه ايمان و کفر وجود دارد که بايد به تفکيک منتهي بشود. که با رسول انجام می شود و يک تفرقي است که در امت اتفاق مي افتد که اين هم بعد از اينکه رسول مي آيد؛ معمولاً بر سر وصيِ رسول بوده است؛ یعنی تا رسول بوده، منافق و مومن دور هم جمع بودند. وقتي اين رسول از دنيا مي رفت و کار به اوصيائش مي کشيد، تفرقي اتفاق مي افتاد. آنکه محور ائتلاف امم است، اوصياء و ائمه عليهم السلام هستند. در بيانات معصومين آمده است: «بِمُوَالاتِكُم عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِينِنَا وَ أَصلَحَ مَا كَانَ فَسَدَ مِن دُنيَانَا وَ بِمُوَالاتِكُم تَمَّتِ الكَلِمَةُ وَ عَظُمَتِ النِّعمَةُ وَ ائتَلَفَتِ الفُرقَةُ»[3] ظرفيت امام ظرفيت ائتلاف يک امت است. او همان «حبل المتين» اي است که به ما گفتند دور او جمع بشويد و تفرق نکنيد. محور وحدت که مي تواند امت اسلامي را به يک وحدت برساند، امام منصوب از قِبَل خدا است و غير از کتاب و رسول است. کتاب و رسول مي آيند صف مشرکين و کفار از مومنين جدا مي شود؛ اما درون جبهه مومنين، آن کسي که مي تواند اين جبهه را منسجم بکند و مومنين، حول او به وحدت مي رسند امام است. اینکه قرآن فرمود «وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»(آل عمران/103) همان امام است که رشته اتصالِ همه به خدا است و ظرفيت اين را دارد که همه را دور خودش جمع کند؛ چون ايجاد الفت يک کار عادي نيست که هرکسي بخواهد خودش محور ائتلاف بشود؛ بلکه يک ظرفيتي بايد داشته باشد که بتواند قلوب را جمع و هدايت بکند. اين، وجود مقدس امام عليه السلام است. آن تفرقي که اتفاق مي افتد بعد از انبياء، بر سر اوصياء انبياء است. آن حبل متين و رشته اي که مي تواند رشته اتصال امت به حضرت نبي اکرم باشد، و مردم را به او گره بزند و حول او جمع کند و دين داري بکنند، امام است.
در ضمن اين آيه شريفه، خداي متعال مي فرمايد «وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَستَ مُرسَلاً قُل كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيني وَ بَينَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ»(رعد/43) یعنی کفار يک گمان باطلي دارند و مي گويند شما مبعوث و پيغمبر نيستي و از طرف خودت حرف هاي خوبي مي زني، يک نابغه هستي. به آنها بگو من تا شاهد دارم که براي رسالت من کافي است. يکي خداي متعال، و دیگری آن کسي که «عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ». ذيل اين آيه روایت است که سلمان از اميرالمومنين، سوال کرد. «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ» کيست؟ حضرت فرمودند من هستم. بعد يک جمله اي حضرت فرمودند که نبي اکرم از خداي متعال يک وسيله اي مي خواست که بين او و امتش باشد و امت بتوانند از طريق او به رسول برسند و حقايقي که در محضر رسول خدا بوده دريافت کنند؛ زیرا دریافت آن حقایق مشکل است.[4]
همچنین قرآن می فرماید: «وَ كَذلِكَ جَعَلناكُم أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيكُم شَهيداً»(بقره/143) ما شما را امت وسط قرار داديم؛ تا شاهد بر مردم باشيد و رسول شاهد بر شما است. ذیل این آیه حضرت فرمودند که امت وسط و واسطه بين رسول و مردم ما هستيم. ما هستيم که شاهد بر مردم هستيم و ديگران شهادتي ندارند و رسول هم شاهد بر ما است. ما شاهد بر مردم هستيم. حضرت امیرالمومنین فرمود وجود مقدس نبي اکرم از خداي متعال يک وسيله اي خواستند که بين ايشان و امت باشد و امت، از طريق او متصل به نبي اکرم بشود؛ پس خداي متعال، وجود مقدس اميرالمومنين را قرار داد. آن وسيله اي که حضرت براي اتصال امت به خودشان و اتصال امت به وجود مقدس نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و اتصال امت به خداي متعال مي خواستند، خداي متعال در وجود مقدس اميرالمومنين قرار دادند. آن کسی که همه «عِلمُ الكِتابِ» در محضر او است و مي تواند محور ائتلاف يک امت بشود. همين طوري کسي نمي تواند امتي را که رسول مي خواهد هدايت کند سرپرستی نماید مگر اینکه امت باطل باشد؛ اما آن امتي که حول رسول و حول اين دعوت و کتاب تشکیل می شود وقتي به ائتلاف مي رسند و همدل و همراه مي شوند که به آن رشته الهي متصل باشند او است که جلوي تفرق را مي گيرد.
این تفرق حتي در آنهايي که «أُوتُوا الكِتابَ»، و «أَهلِ الكِتابِ» هستند و کتب آسماني برايشان آمده و في الجمله کتاب و رسول را قبول کردند هم بوده است. حضرت نبی اکرم فرمودند بني اسرائيل 73 فرقه شدند، امت من هم اين طور مي شوند. قبول رسول و کتاب براي اينکه با اين رسول راه را طي بکنند، کافي نيست؛ بلکه نياز به يک عروه الوثقي و وسيله اي است که واسطه بين اين امت و رسول باشد. او است که مي تواند محور تجمع بشود. معمولاً در امم، همين که پيغمبر رحلت مي فرمود، مردم بر سر وصي اش اختلاف مي کردند و متفرق مي شدند. بعد از آمدن بينه که رسول است و کتاب مي آورد، يک تفرقي اتفاق افتاد و صف کفار از مومنين یعنی کساني که اين رسول را مي پذيرفتند، جدا مي شد. ولي بلافاصله بعد از رسول، دوباره يک تفرقي در امت پيدا مي شد.
دو سنت وجود دارد. يکي «تفرق» است و يکي «تفکيک» است. تفکيک، بر محور رسول اتفاق مي افتد. ولي بعد از آن تفرق رخ خواهد داد. آن تفرق، تفرقي است که در امت خود رسول اتفاق مي افتد. فقط بر محور اوصياء، مي شود به انسجام و وحدت برسند، اما نمي پذيرند. لذا امتحان سنگيني پيش مي آيد و بين خودشان تفرق اتفاق مي افتد. اين امر در دنياي اسلام هم بود؛ یعنی حضرت آمدند و صف کفار و مشرکين را في الجمله از صف مسلمان ها جدا کردند. ولي بعد وجود مقدس نبي اکرم، بر محور وصي حضرت، يک تفرقي اتفاق افتاد. همان امتحانی که قرآن می فرماید «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن يُترَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُم لا يُفتَنُون»(عنکبوت/2) امتحان سنگيني که با آن يک تفرق پيدا شد. بنابراین پيامبر مي آيد همه را دعوت مي کند و با اين دعوت و کتابي که پيامبر مي آورد، بين جبهه کفر و ايمان يک تفکيکي اتفاق مي افتد که در پايان سوره کاملاً توضيح داده شده است.
یگانه مأموریت همه انبیای الهی
آنچه را که پیامبر به آن دعوت می کند را قرآن مي فرمايد: «وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعبُدُوا اللَّهَ مُخلِصينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دينُ القَيِّمَةِ» برای انبياء الهي، همين چند دستور است که به يک دستور هم برمي گردد. اين دين براي کفار هم آمده ولي کفار با آمدن رسول صف خودشان را جدا کردند و متفرق شدند،. آنچه که رسول به آن دعوت مي کرد دعوت به توحيد و عبوديت است. همه دعوت شدند غير خدا را عبادت نکنند و در مقام دين اخلاص داشته باشند. اين اخلاصِ در مقام دين هم خودش معنايي دارد؛ پس مأموريت، اين بوده که عبد خدا بشوند و اصلاً دعوتي غير از اين نبوده و همه بايد حول اين، جمع مي شدند. مأموريت شان اين بوده که حنيف باشند و در مسير اعتدالِ توحيد حرکت بکنند و از مسير توحيد خارج نشوند و انحراف پيدا نکنند و اهل صراط مستقيم باشند. مأموريت شان اين بوده که مسيرِ حنيفيت را طي بکنند.
دو دستور اصلي در ادامه توحيد و عبوديت «وَ يُقيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤتُوا الزَّكاةَ» است. اقامه صلات و ذکر الهي است که به فرموده روایات «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»[5] وقتي نماز اقامه شد، خيمه اي بپا مي شود و همه شئون، ذيل صلات تعريف مي شود. در زیارات اهل بیت در خصوص مأموريت هاي معصومين عليهم السلام و در اقدامي که انجام می دادند، روي اين دو تأکيد مي شود «أَشهَدُ أَنَّكَ قَد أَقَمتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيتَ الزَّكَاةَ» زیرا طريق تحقق آن ديني که خدا به آن دعوت مي کند یعنی آن عبوديت و اخلاص، يکي اقامه صلات و يکي ايتاء زکات است معلوم نیست که اقامه صلات و ايتاء زکات، در عرض بقيه فروع باشد و الا اينجا هم بايد بقيه فروع هم گفته مي شد.
مأموريت انبیاء اين بود که حنيف باشند و اقامه صلات و ايتاء زکات بکنند. «اقامه صلات» يعني خيمه اي بپا بکنند که عمودش ذکرُ الله است و همه زندگي زير چتر صلات باشد. جزو کساني باشند که به فرموده قرآن «عَلى صَلاتِهِم دائِمُونَ»(معارج/23) باشند. یا به تعبیر دیگر «لا تُلهيهِم تِجارَةٌ وَ لا بَيعٌ عَن ذِكرِ اللَّهِ»(نور/37)
اقامه صلات و ایتاء زکات راه ارتباط دو جانبه خدا و امت
ايتاء الزکات شاید معنايش اين است که کسي که اهل بندگي خدا است، اهل اخلاص است، اهل اقامه صلات است، اهل ذکر الله است، روابطش با مومنين ايتاء الزکات مي شود؛ یعنی از يک دست، از خداي متعال مي گيرد و به ديگران مي بخشد. ارتباطش با خداي متعال، ارتباط اقامه صلات است و ارتباطش با بندگان خدا، رابطه ايتاء الزکات است. زکات يک عرضِ عريضي دارد. زکات در اين گونه موارد به معناي آن زکاتي که در آن نُه مورد واجب است نمی باشد. در بعضي از آيات و روایات انفاقی که بیان شده است «وَ مِمَّا رَزَقناهُم يُنفِقُونَ» تفسیر شده است به اینکه در روایت فرمود: «مِمَّا عَلَّمنَاهُم يُنبِئُونَ»[6]
در بعضي روايات ما این مضمون آمده است که «لِكُلِ شَي ءٍ زَكَاةٌ» اين زکات، يک عرضِ عريض و وسيعي دارد. مثل این شعر که می گوید «مستحق بودم و اينها به زکاتم دادند». زکات، فقط زکات مالي نيست. پيامبر از خداي متعال مي گيرد، به مردم مي دهد و اقامه صلات و ايتاء زکات مي کند. اینکه در زیارات اهل بیت داریم «أَشهَدُ أَنَّكَ قَد أَقَمتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيتَ الزَّكَاةَ» معنایش همین است. رابطه ما با خدا، از طريق اقامه صلات است؛ ارتباط جامعه با خدا، از طريق اقامه صلات است. در جامعه اگر عمود دين که صلات است برپا شد؛ مردم، زير خيمه دين زندگي مي کنند و منزل و اداره و همه کارهايشان در مسجد مي شود. وقتي ارتباط شان با خدا برقرار شد، ارتباط شان با مردم و با همديگر، «إيتاءِ الزَّكاةِ» است. از خداي متعال مي گيرند و از طريق اين داد و ستد هم رشد مي کنند و اصلاً مسئله، همين است.
يهود مي گفتند چرا ما به کسي ببخشيم که خدا اگر مي خواست، به او عطا مي کرد؟! با خزائن بي منتهاي خودش، خدا دستِ او را نگرفته، حالا من با اين اندک سرمايه اي که دارم بيايم سرمايه گذاري کنم؟! اين، سوالِ آنها بود. ولي نگاه دين اين است که اين، زکات است. يعني رشد ما در همين است. ما اگر از يک دست از خداي متعال نگيريم و با دست ديگر تحويل ندهيم، رشد نمي کنيم. ما در اين داد و ستد، خودمان رشد مي کنيم. قرآن می فرماید «مَثَلُ الَّذينَ يُنفِقُونَ أَموالَهُم في سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ»(بقره/261) آدمي که در راه خدا انفاق مي کند، خودش مثل يک بذر شکوفا مي شود. رابطه بين مومنين، رابطه بر محور زکات است؛ يعني از خداي متعال مي گيرند و به ديگران مي بخشند. این کار مايه تزکيه و رشد و شکوفايي و طهارت نفس انسان است. قرآن می فرماید: «خُذ مِن أَموالِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم وَ تُزَكِّيهِم بِها»(توبه/103) پيغمبر ما! از اينها صدقه بگير؛ زیرا اين صدقه اي که شما از اينها مي گيري، موجب طهارت آنها است. مال شان را به شما مي دهند و جان شان پاک مي شود. اگر کسي با خداي متعال داد و ستد کرد، اهلِ زکات بود، در اين داد و ستد خودش رشد مي کند. مومنين، همه اهلِ «إيتاءِ الزَّكاةِ» هستند؛ یعنی هرکدام يک خيري دارند که آن خير را به ديگران مي رسانند و از ديگران هم دريافت مي کنند. اين رابطه متقابل، رابطه اي است که براي همه، يک رشد عمومي مي آورد. در علم شان زکات است. در مال شان زکات است. در قدرت شان زکات است. در عِرض و آبروي شان زکات است. اينها را در راه خداي متعال خرج مي کنند و با اين ايتاء زکات، جامعه مومنين به يک جامعه رشد يافته تبديل مي شود و این همان دين قيّمه اي است که نگهبان جامعه اسلامي است و جامعه با او حفظ مي شود.
اخلاص در دین تبعیت از امام الهی
بر طبق این آیه «وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعبُدُوا اللَّهَ مُخلِصينَ لَهُ الدِّينَ» همه دعوت به اخلاص شدند و اخلاص، چيزي نيست که انسان نپذيرد یعنی اين طور نيست که ما در دنيا اگر خدا را نپرستيديم، آزاد از بندگي هستيم. انسان، ناچار از بندگي است؛ زیرا فقير نمي تواند بندگي نکند. اگر خدا را بندگي نکرد، شيطان رهزن مي شود، مي شود و انسان «عَبَدَ الطَّاغُوتَ» و عبد شيطان می شود و راه سومي وجود ندارد؛ یعنی يا عبوديت خداي متعال است يا عبوديت ديگران. انبياء آمدند و گفتند عبد خدا باشيد و در همه دين داري تان خالص باشيد. اخلاص در دين هم یعنی انسان با همه وجود، دنبال امامي حرکت کند که خداي متعال او را امام قرار داده است. در روایات آمده است «لَا دِينَ لِمَن دَانَ اللَّهَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيسَ مِنَ اللَّهِ وَ لَا عَتبَ عَلَى مَن دَانَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ»[7] اين، حقيقت دينداري است. آنکه به او دعوت شدند اخلاص در توحيد و اخلاص در ولايت است. خداي متعال ولي و امامي قرار داده که به ما گفتند راه خدا را برويد و ديگري را امام نگيريد و شريک قرار ندهيد. اینطور نباشد که يکجا دنبال امام و يکجا دنبال ديگري برويد؛ طبقه مرجع در مقابل امام درست نکنيد و همه شئون خودتان را ذيل امام قرار بدهيد. مواظب باشيد برده نشويد؛ نه غير خدا را بپرستيد و نه حتي به شرک خفي، براي خداي متعال شريک قرار دهيد. دين، يک مفهوم وسيعي دارد و البته به امام عليه السلام و به ولايت امام تفسير شده است. اين را از ما خواستند که براي ولايت امام، شريک قرار ندهيد؛ دنبال سر امامي که خدا قرار داده با همه وجود حرکت بکنيد. اقامه صلات و ايتاء زکات بکنيد. اين همان ديني است که نگهبان شما است «ذلِكَ دينُ القَيِّمَةِ»
تفکیک حق و باطل با شفاعت رسول و امام
اين مأموريت، خيلي مأموريت خوبي بود. هيچ کس نبايد سر باز مي زد؛ ولي کفار، زير بار همين امر نرفتند؛ زیرا نمي خواستند زير بار توحيد بروند. وقتي بينه آمد و مسير توحيد در عالم محقق شد، آنها منفک مي شوند. تا مسير توحيد در عالم نيست، آنها مسلط اند و مردم در ضلال اند. وقتي بينه مي آيد، صف ها جدا مي شود. در مرحله بعد هم تفرق اتفاق مي افتد؛ اما در پايان سوره، خداي متعال مي فرمايد اين امر، ادامه پيدا نمي کند و مردم در پايان کار، به دو دسته «خَيرُ البَرِيَّةِ»، «شَرُّ البَرِيَّةِ» تقسیم مي شوند و جهان شان هم با هم متفاوت است؛ يکي در بهشت و يکي هم در جهنم مي رود و هر دو «خالِدينَ فيها» هستند.
در خصوص تفرق و تفکیک چند نکته قابل ذکر است؛ يک اينکه حتماً بايد بر محور رسول و امام باشد. اگر رسول و امامي نباشد، امکان اينکه ما بتوانيم از کفار جدا بشويم و از سلطه آنها بيرون بياييم، وجود ندارد زیرا آنها دست از سر ما بر نمی دارند و خيمه ظلمت خودشان را پهن کردند. قرآن می فرماید: «أَو كَظُلُماتٍ في بَحرٍ لُجِّيٍّ»(نور/40) هر کجا امام نباشد، شيطان هست. آنکه مي تواند مسير ما را جدا کند و از سلطه کفار نجات بدهد و آنها ناچار بشوند صف شان را از ما جدا بکنند؛ وجود مقدس رسول و امام و دين الهي است. اگر شفاعت رسول و امام نباشد؛ اين صف، جدا نمي شود. آن چيزي که جدا مي کند، بينه است. بينه خدا هم رسول است؛ بينه خدا، استدلال و از اين حرف ها نیست؛ البته نمي خواهم بگويم هیچ استدلالی نيست؛ اما بينه خدا، رسول است. اگر به ديگران بگويند اين کفار آمدند، بياييد يک کاري بکنيد صف شان را جدا کنيد؛ ممکن است بگويند کتاب بنويسيد و استدلال کنيد. همه اينها سر جاي خودش خوب است ولي اينها کار را جلو نمي برند؛ اما رسول مي آيد يک اقداماتي مي کند؛ اين اقدامات، صف را درست مي کند و بعد درگيري پيدا مي شود، تا آخر خط پيش مي رود. اگر جاي انبياء و اوصياء الهي، هر طبقه ديگري را مي گذاشتيد؛ آنها يک اقدامات ديگري مي کردند و تلقي شان اين بود که اگر اين کار انجام بشود، حق واضح مي شود و همه صف ها از هم جدا مي شود؛ اما تنها کسي که مي تواند اين کار را بکند یعنی آن بينه، رسول است. اگر کسي متصل به رسول خدا شد، دعوت او را قبول کرد، توجه و تولي به او پيدا کرد، ممکن است خود اين انسان به حدي نوراني بشود که خودش بینه بشود. در آيه نور مي فرمايد رسول، مَثَل نور خدا است. حضرت، چراغدان نور الهي است. خانه هاي پيغمبر، خانه هاي نور است. اگر کسي خودش را به پيغمبر رساند، هدايت مي شود. او، چراغي است که عالم را روشن مي کند. در بعضي روايات می فرمایند که مومن هم مشکات انوار مي شود. وقتي مومن، به رسول متصل و اين چراغ، در وجودش روشن شد؛ او هم چراغ مي شود. در روايات است که می فرماید در غيبت ما، نور ما را از مومن بگيريد. مَثَل مومن به ما، مَثَل ماه نسبت به خورشيد است. چطور شما در شب که خورشيد نيست، نور خورشيد را از ماه مي گيريد؛ مومن هم وقتي متصل به پيغمبر خدا و امام مي شود، تسليم و تطهير مي شود، بعد از اينکه تطهير شد نورانيت امام در وجود او تجلي مي کند و خودش يک خورشيد عالم افروز. و بينه می شود. مومن، بينه است؛ یعنی عملش، اقدامش و قولش بينه است.
يکي از مصاديقِ مشکات و چراغدان، مومن است. روایت می فرماید: «فَالمُؤمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمسَةٍ مِنَ النُّورِ مَدخَلُهُ نُورٌ وَ مَخرَجُهُ نُورٌ وَ عِلمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَصِيرُهُ يَومَ القِيَامَةِ إِلَى الجَنَّةِ نُورٌ»[8] مومن همه تحولاتش در وادي نور است ورود و خروجش به کارها، ورود و خروجِ نوراني است. در اين دنيا، همه وادي اي که او طي مي کند، وادي نور است. عالم آخرت هم وادي اش وادي نور است. مومن، آن کسي است که متصل به امام مي شود و از علوم ائمه و معارف شان برخوردار مي شود و کارش به جايي مي رسد که چراغ هدايت در وجود او روشن شده و خودش يک خورشيد جهان افروز مي شود زیرا «لَنُورُ الإِمَامِ فِي قُلُوبِ المُؤمِنِينَ أَنوَرُ مِنَ الشَّمسِ المُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ»[9] نور امام در وجود او، از خورشيد، آشکارتر است و بقيه، بايد نور و هدايت را از او بگيرند. بينه اي که مي تواند مسير حق را روشن کند و بعد با اقدامات خودش اين دو مسير را جدا و متمايز بکند؛ پيغمبر است که قرآن به او نازل مي شود و اين قرآن را تلاوت مي کند. امام هم قرآن را در عالم محقق مي کند. وقتي اين کتاب، به وسيله امام و رسول جاري مي شود اين بينه، آشکار مي شود.
شبهه کارآمدی اسلام به وسیله دستگاه کفار
از آن طرف، کفار هم از طريق اقداماتي که مي کنند، اغواء مي کنند، فضا را آلوده مي کنند و صرفاً حرف و استدلال و کتاب نوشتن نيست؛ بلکه يک تمدن مي سازد که اغواگر است. خدا رحمت کند يک استاد عزيزي داشتيم، ايشان مي فرمود اين فيلمي که نشان مي دهد که آن آقا در فلان کشور اروپايي، از طبقه بيستم، در زمستان، ماشين آخرين سيستم را روشن مي کند، گرم مي کند، بعد مي آيد سوار مي شود؛ اين، شبهه اش براي اسلام، از شبهه ابن کمونه سخت تر است. اين، شبهه کارآمديِ اسلام است؛ يعني او يک تمدن درست مي کند، نيازهايي را ايجاد مي کند که مصنوعي است؛ مثل اينکه آدم را به مواد مخدر معتاد مي کنند و بعد هم ارضائش مي کنند و انواع مواد مخدر هم در دسترس قرار مي دهند؛ یا به مواد الکلي معتادش مي کنند و بعد انواع خمر با درجات اسکار هم در اختيارش قرار مي دهند. همه اش مصنوعي است و نياز واقعي نيست. يک نيازهايي ايجاد مي کند، بعد اين نيازها را هم ارضاء مي کند، يک کارآمدي اي از خودش نشان مي دهد، ايجاد شبهه مي کند. آنها يک شبهه عيني با تمدن و اقدامات خودشان ایجاد می کنند و صرفاً با حرف و کتاب نيست و از این طریق تسلط و اختلاط و نفوذ پیدا مي کنند و قلوب و افکار و اعتقادات را سست مي کنند.
انبياء هم وقتي مي آيند اين طور نيست که فقط استدلال مي کنند. بله، استدلال هم يک بخشي از کار انبياء است. ولي يک مجموعه اقداماتي دارند. با مجموعه اقدامات رسول و اوصياء انبياء الهي و وجود مقدس نبي اکرم و اهل بيت انجام مي دهند، کار به حدي واضح مي شود که اين تا صف، تفکيک مي شوند و ناچار آنها مسير خودشان را جدا مي کنند. بنابراين آن سنت تفکيک، اين طور اتفاق مي افتد.
اقدامات جامعه مومنین برای یاری رسول و امام
اقداماتي که ما بايد بکنيم هم در معارف ما آمده است. بر محور امام، اول بايد موضع گيري کنيم، تبري داشته باشيم، لعن کنيم و به فرموده قرآن «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون»(هود/113) قبل از همه اینها اصلاً رُکوني به طرف آنها نداشته باشيم. «فَلا تُطِعِ الكافِرينَ وَ جاهِدهُم بِهِ جِهاداً كَبيراً»(فرقان/52) تبعيت و اطاعت از آنها نکنيم و در مقابل آنها بايستيم و بايد يک درگيري عظيمي با آنها داشته باشيم. اين درگيري عظيم، يک قسمش همان چيزي است که قرآن از آن به نام جهاد کبير ياد مي کند، یعنی اطاعت نکردن.
«وَ جاهِدهُم بِهِ» را مفسرين دو جور معنا کردند: يکي به قرآن و يکي به همين عدم اطاعت؛ یعنی با اطاعت نکردن شان، بايد با آنها مجاهده بکنيد. در اين ميدان ما اگر بخواهيم اسير نشويم و دشمن ها ما را اسير نگيرند و وقتي پيامبر براي جدا کردن صفوف اقدام مي کنند، ما راحت از آنها جدا بشويم، راهش اين است که ما هم يک اقداماتي بکنيم و اگر آن اقدامات را انجام داديم، صف ها به وضوح از هم جدا مي شود و جبهه حق و باطل، از هم تفکيک مي شوند. و الا به ميزاني که ما کوتاهي کرديم، اين امر به تأخير مي افتد. به ميزاني که ما آميخته با آنها شديم و در اين آميختگي، با آنها داد و ستد روحي کرديم و راضي شديم و دل داديم و دل بستيم؛ به همان ميزان، کار وجود مقدس نبي اکرم و وجود مقدس امام زمان دشوار مي شود. الان هم همين طور است. به هر ميزاني که ما اعتماد به آنها بکنيم، به هر ميزاني که به آن چيزي که در اختيار آنها است، دلبستگي پیدا بکنيم کار دشوار می شود. در قرآن به ما گفتند «وَ لا تَمُدَّنَّ عَينَيكَ إِلى ما مَتَّعنا بِهِ أَزواجاً مِنهُم زَهرَةَ الحَياةِ الدُّنيا لِنَفتِنَهُم فيهِ وَ رِزقُ رَبِّكَ خَيرٌ وَ أَبقى»(طه/131) به همان ميزان، کار وجود مقدس نبي اکرم سخت مي شود. به همان ميزان، بار روي دوش حضرت مي آيد و حضرت بايد صبر کند و بار بيشتري بردارد تا اين جدا شدن و اين تمييز و غلبه حق بر باطل محقق بشود. در پايان راه، شکي نيست که تمييز و غلبه حق بر باطل اتفاق می افتد. به فرموده قرآن خداي متعال باطل را متراکم مي کند «فَيَركُمَهُ جَميعاً فَيَجعَلَهُ في جَهَنَّمَ»(انفال/37) و حق هم قطعا غالب مي شود «جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ إِنَّ الباطِلَ كانَ زَهُوقاً»(اسراء/81) و یا در تعبیر دیگری فرمودند: «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفاءً»(رعد/17) اين پايان کار است که از هم جدا مي شوند و حق، غلبه مطلق پيدا مي کند و باطل محو مي شود و زهوق پيدا مي کند. در اين مسير، يک اقداماتي را وجود مقدس نبي اکرم و اوصيائشان انجام مي دهند؛ آن همان اقداماتي است که در قرآن برايشان بيان شده است. حضرت بر اساس قرآن عمل مي کرد، اميرالمومنين هم بر اساس قرآن عمل مي کند؛ يکي بر اساس تنزيل، يکي بر اساس تأويل. لذا گاهي مي فرمودند هر اقدامي که ما مي کنيم، بپرسيد از کدام آيه است.
يک مأموريتي روي دوش ما مي آيد که اگر ما غفلت بکنيم، کار براي امام سخت و دشوار مي شود. آن کار بزرگي که امام مي کند اگر همه ما با هم جمع شويم، اين تفکیک اتفاق نمي افتد. کفار و شياطين دست از سر ما برنمي دارند اين انفکاک، کار وجود مقدس نبي اکرم و اهل بيت استو نیاز به شفاعت و دستگيري دارد. آن فتنه، فقط با اهل بيت برداشته مي شود. در احراق بيت يک تعبيري را بعضي مجامع نوشتند که وقتي حضرت صدیقه طاهره آمد پشت در، آنکه برای سوزاندن خانه آمده بود رو کرد به حضرت و گفت چرا شما آمديد؛ مگر کس ديگر نبود؟ ظاهراً زبير و حضرت در خانه بودند. حضرت صدیقه طاهره فرمودند «طُغيَانُكَ يَا شَقِيُّ»[10] یعنی اين طغيان را من مي توانم سرکوب کنم. اين فتنه هاي عظيم، جز با امام رفع نمي شود. حضرت، آخر کار مي آيند و اصلاح مي کنند. ولي ما اگر به آن مأموريت ها توجه نکنيم، کار اولياء خدا سخت مي شود و يک موقع خداي نکرده خود ما هم به آن طرف مي لغزيم و به تعبیر قرآن «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى أَن كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ»(روم/10) ما هم آن طرف خط مي رويم.
غير از اين خطر، مشکل ديگري که هست اين است که کار، براي اولياء الهي سخت مي شود؛ یعنی اگر ما همراهي نکنيم، اگر ما سستي و کندي بکنيم، پيشرفتِ کار لطمه مي خورد. چندين نکته هست که مأموريت ما را توضيح مي دهد. کار دشمن چيست؟ ما در مقابل کار دشمن، در ذيل رسول گرامي اسلام و اهل بيت شان چه اقداماتي بايد انجام بدهيم که اين کار، به نتيجه و مقصد روشني برسد. السلام علیک یا اباعبدالله...
------------------------------------
پی نوشت ها:
[1] تحف العقول، النص، ص: 175.
[2] الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 432.
[3] من لا يحضره الفقيه، ج2، ص: 616 – زیارت جامعه کبیره.
[4] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 216.
[5] المحاسن، ج1، ص: 44.
[6] معاني الأخبار، النص، ص: 23.
[7] الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 375.
[8] الخصال، ج1، ص: 277.
[9] الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 194.
[10] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج30، ص: 293.
افزودن دیدگاه جدید