کربلا 25 کیلومتر

موضوع نوشتار: 
میرحسن موسوی
کربلا
کربلا ای دیار غمهای زینب، کربلا ای وادی عشق و عطش! من هنوز از این فاصله ها یافتم که چه کربی است آنجا و چه بلایی من از اشارتهای اندوه فهمیدم چه بارانی شده ام و من از اشارتهای بیداری فهمیدم که در این حصار اندوه می شود جان سپرد و آسمانی شد ...

به نام خالق عشق و زیبایی

نجف با آن ابهت خاص خود مثل آغوشی بود به گرمی آفتاب و عطوفت و مهربانی مادر...

آرامشی بر جانم افتاده بود و گویا از کودکی در آنجا و در کنار حرم امیرالمؤمنین علیه السلام بزرگ شده بودم و انگار اقامتم ابدی شده بود و چه شیرین، گوئیا غم و غصه های عالم و آدم فراموشم شده بود.

و اما بعد از سه روز گاه رفتن بود سوی کربلا و اندرون من آتشی برپا شده بود، یک دل می گفت بروم وآن دگر می گفت چون بروم؟!

چه غوغایی در دلم برپا بود، امیر دلها دلبری کرده بود و عاشق را یارای جدایی کی روا باشد؟

عشق کار خود را کرده بود ولی به ناچار باید سر به تقدیر جاده می سپردیم، هنگامه رفتن بود و من در دل زمزمه می کردم: « من میرم اما دلم، تو حرمت جا می مونه...» در هجوم باران اشک تصویر حرم در چشمان گم و پیدا می شد، اما یاد کربلا تنها تسلی بر این دل بی تابم بود که سوی قبله شهد و شهادت باید برفت، آنجا را خدا نیز عاشق است...

و راه افتادیم و همچنان من مشغول چند لعن و سلام عاشورا بودم و زیر لب زمزمه هایی داشتم، تا اینکه بعد از عبورهای از کنار موکب هایی که سراسر عشق بود و شور، سراسر معرفت بود و نور؛ حال عجیبی به آدم دست می داد؛

آن همه اخلاص و صفا، این چه سرزمینی است و چه صحنه هایی؟!

من هنوز در تک بیت سفر جا مانده بودم و خادمان پیر و کوچک معراج ها رفته بودند...

*****

ناگهان دنیای از اندوه مرا به خود خواند و من بیچاره تر از بیچارگان عالم در بهت خاکستری خود به فکر فرو افتادم؛

کدامین گناه حالت را پریشان کرده؟

کدامین برخورد تو را دگرگون ساخته؟

سوالاتی بیشمار از اندوه و پریشانی ام بود تا راز این اندیشه را در خود بیابم...

در همین گفتگو یکباره برقی در چشمانم بدرخشید و هم پاسخی بر سائل درمانده داد و هم غمی بر غمهای جانم بیفزود؛

کربلا 25 کیلومتر

صحنه، صحنه ای از حماسه بیداری بود،

یاصاحب الزمان! این چه میدانی است وین چه غوغایی؟!

کربلا ای دیار غمهای زینب، کربلا ای وادی عشق و عطش! من هنوز از این فاصله ها یافتم که چه کربی است آنجا و چه بلایی

من از اشارتهای اندوه فهمیدم چه بارانی شده ام و من از اشارتهای بیداری فهمیدم که در این حصار اندوه می شود جان سپرد و آسمانی شد ...

حال می فهمیدم معنای قرآن بر نیزه را

حال می یافتم معنای سلوک عاشورایی را

ای ماوای جانهای عاشق بعید می دانم تا کربلا زنده بمانم؛

لبیک یا حسین

لبیک یا شهید...

 

 

1394/10/29

Share

دیدگاه‌ها

اربعین ان شاء الله

قربونت بر م امام حسین