عشق و عقل، چگونگی ارتباط (بخش اول)
عشق و عقل، چگونگی ارتباط در بخش اول مباحث ادبیات فارسی و عرفان اسلامی به قلم سید سعید لواسانی تقدیم حضورتان می گردد...
عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
بحث ارتباط عقل و عشق از مباحث شیرینی است که در ادبیات فارسی و عرفان اسلامی درباره آن بسیار سخن گفته شده است.
در این باره سه نظر عمده در میان متفکران و عارفان مسلمان دیده می شود:
1. برخی از متکلمان و فلاسفه اصالت را به عقل می دهند. در نظر این گروه، تنها ارزشی که انسان را به سرمنزل مقصود می رساند عقل است و عشق سخنانی موهوم وخیالاتی باطل است که به علت سوء مزاج بر انسان عارض می شود. اگر هدف معرفت الاهی و عبادت است، عقل تنها ابزار شناخت و بندگی به شمار می آید و عشق گم کردن راه است.[تمهید القواعد، ابن ترکه اصفهانی، ص 49؛ بحارالانوار، ص 67، ص 253 و 254]
2. برخی از عرفا اصالت را به عشق می دهند و بر این اعتقادند که عشق به معنای فنا در معشوق است و با منفعت و منطق منفعت طلبانه که راه عقل شمرده می شود سازگار نیست؛ بنابراین، «عقل را با عشق دعوی باطل است»؛ زیرا عقل پای بند انسان است و عشق رها شدن از این پایبندی ها.[انسان کامل، استاد مطهری، ص 50 و 51]
3. در مقابل این دو گروه ی عرفای محقق و حکمای عارف قرار دارند معتقدند عقل و عشق منافی هم نیستند، ارتباطی تنگاتنگ دارند و انسان برای رسیدن به مقصود نهایی (لقاء الله) به هر دو نیازمند است.
صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است
حاشا که من به موسم گل ترک مِی کنم
من لاف عقل می زنم این کار کی کنم
مشورت با عقل کردم گفت: حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن
(حافظ)
برای روشن شدن ارتباط و مصاف عقل و عشق و تبیین دلیل نظریه ها، تعریف عقل و عشق ضرورت دارد.
عقل چیست؟
شاید این ادعا صحیح باشد که تعریف هیچ واژه ای به اندازه تعریف عقل مشکل نیست؛ زیرا پی بردن به حقیقت عقل بسیار مشکل است. در طول حیات بشری تعاریف مختلفی از عقل ارائه شده است که چه بسا در مقابل هم قرار دارند. به هر حال، در نظر متفکران اسلامی، عقل به دو بخش نظری و عملی تقسیم می شود. عقل نظری عبارت است از قوه ای در آدمی که به واسطه آن تفکر می کند و سخن می گوید و مطالب را از هم تمیز می دهد؛[رسائل اخوان الصفا، ج 3، ص 228] بعبارت دیگر، عقل نظری قوه درک کلیات است. عقل عملی قوه تدبیر زندگی و سعادت اخروی یا قوه تمیز خوب و بد است. عقل به این معنا دو مرتبه دارد: یکی آنچه فقط به تدبیر امور زندگی دنیوی می پردازد و عقل مصلحت اندیش(فردی یا جمعی) است و از نظر حکمای ما، به تبع قرآن و حدیث، عقل بدلی، نیرنگ و شیطنت است.[اصول کافی، کلینی، ج 1، ص 11] نه عقل حقیقی؛ و دوم عقل ایمانی که شهوات و تمایلات باطل را در بند می کشد و سعادت دنیوی و اخروی انسان را حاصل می کند.
عقل ایمانی چو شهنه عادل است
پاسبان و حاکم شهردل است...
عقل در تن حاکم ایمان بود
که ز بیش نفس در زندان بود...
عقل ضد شهوت است ای پهلوان
آنکه شهوت می تند، عقلش مخوان
(مولوی)
بنابراین، در یک نگاه کلی، عاقل کسی است که دارای قدرت فهم و تجزیه و تحلیل است؛ عنان زندگی خود را به دست عقل داده و شهوات و نفسانیت را در بند کرده است.[برای توضیح بیش تر معنای عقل به اصول کافی «کتاب العقل و الجهل» جلد اول و شروح آن، اشارات و تنبیهات ابن سینا، نمط سوم، علم الطبیعیات، فصول 15-9 و ترجمه و شرح فارسی آن، دکتر ملکشاهی، ص 177 - 204، فرهنگ معارف اسلامی، سید جعفر سجادی، جلد 3، ص 300 - 322 و نشان از بی نشان ها، علی مقدادی اصفهانی، ج 1، ص 201 - 209 مراجعه کنید]
عشق چیست؟
عشق از ماده «عَشَقَ» بر گرفته شده است و در عربی نام گیاهی است که به هر چیز برسد در آن می پیچد؛ آن را تقریبا محدود و محصور می کند و در اختیار خود قرار می دهد. این گیاه در فارسی پیچک خوانده می شود. در انسان حالت محبت شدید که او را منحصرا متوجه محبوب می کند، نوعی یگانگی بین فرد و محبوبش به وجود می آورد و همه چیز فرد را در اختیار محبوبش قرار می دهد، عشق خوانده می شود.[مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 3، رساله فی حقیقة العشق، ص 286 و 287؛ فطرت، استاد مطهری، برای تعریف تفصیلی عشق و نظرات درباره آن به کتاب عشق در ادب فارسی، دکتر ارژنگ مدی، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی مراجعه شود. همچنین به کتاب نشان از بی نشان ها، ج اول، ص 220 - 229 و والانسان الکامل، عزیز الدین فمنی، ص 118 - 112]
مراتب عشق
عشق دو مرتبه دارد: یکی عشق مجازی که شاید ترجمه آن به دلبستگی مناسب تر باشد؛ یعنی عشقی که نفسانی و غریزی است و با رسیدن به معشوق و مقصود و اطفای غریزه خاموش و ساکت می شود؛ و دیگر عشق حقیقی و روحانی که روح انسان و حقیقت انسان با آن همراه است؛ زیرا انسان عاشق خدا است و همواره می خواهد با او متحد شود؛ و این همان معنای فنا فی الله است،[فطرت، استاد مطهری، ص 91 - 95] محی الدین ابن عربی در تعریف عشق می نویسد: «العشق و هو افراط المحبة و کنی عنه فی القرآن «بشدة الحب» فی قوله الذین آمنوا اشد حبا لله و هو قوله «قد شفقها حبا» ای صارحبها یوسف علی قلبها کالشفقان و هی الجلدة الرقیة التی تحتوی علی القلب فهی ظرف له محیطة؛[الفتوحات المکیه: ج 2، ص 323] عشق عبارت از افراط در محبت است و قرآن از آن به محبت شدید یاد کرده است: «الذین امنوا اشد حبا لله»[البقره(2): 165](کسانی که ایمان آوردند، شدیدترین محبت را به خدا دارند) و [همچنین از آن به شفاق(پرده دل) و حالت شیفتگی و جنون] یاد کرده است؛ [در قصه علاقه زلیخا به یوسف] می فرماید: «قد شقفها حبا؛[یوسف: 30](عشق این جوان [یوسف] در اعماق قلب او [زلیخا] نفوذ کرده است) و معنای آن به این است که حب همانند پرده و پوسته ای نازک قلب زلیخا را در برگرفت و بر آن محیط گشت.
عشق قهار است و من مقهور عشق
چون قیر روشن شدم از نور عشق
عرفا فقط عشق حقیقی را عشق می دانند که همان فنای فی الله و عشق به معشوق حقیقی است و هیچ گاه خاموش نمی شود. هر دو تعبیر عشق در روایات ما آمده است. در عشق مجازی که شدیدا انکار و تقبیح شده، روایات متعدد است؛ برای مثال امام صادق(علیه السلام) درباره عشق سؤال شد، فرمود: «دل هایی که از یاد خدا خالی است، خداوند دوستی دیگری را به آنها می چشاند.»[علل الشرایع، شیخ صدوق، ج 1، ص 140] امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز فرمودند: «عشق بیماری است که نه اجر دارد و نه بدل.»[شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 20، ص 253]
درباره عشق حقیقی و ممدوح در روایات آمده است: «قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبّها بقلبه و باشرها بجده؛[الکافی: 2، ص 83] با فضیلت ترین مردم کسی است که به عبادت عشق می ورزد و دست به گردن آن می آویزد و آن را با قلبش دوست دارد و با بدنش به آن اقدام می ورزد... .» روشن است که عبادت وسیله تقرب به معبود است و عشق به عبادت مقدمه عشق به معبود.
البته رسیدن به کنه عشق حقیقی و بیان آن امکان ندارد. بنابراین، ادبیات عرفانی به تمثیل روی آورده و کوشیده است با بیان تمثیلی شمه ای از آن حقیقت را بازگو کند.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل مانم از آن
(مولوی)
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نگنجد
(حافظ)
«ای درویش، از عشق حقیقی - آن چنان که حق عشق است - نمی توانم نوشت، که مردم فهم نکنند و کفر دانند؛ اما از عشق مجازی چیزی بنویسم تا عاقلان از این جا استدلال کنند.»[الانسان الکامل، ص 115]
مصاف عشق و عقل
به نظر می رسد، با روشن شدن تعریف عشق و عقل، نظر دقیق تر به ارتباط آنها ممکن گردیده است. می توان این بحث را در چهار بند خلاصه کرد:
1. اگر منظور از عقل، عقل بدلی باشد که تمام توجه اش دنیا و زندگی دنیوی است، این عقل مصلحت اندیش را با عشق کاری نیست؛ از بن با آن مخالف است و آن را فقط خیالات عاشقانه و هوس های جوانی می پندارد؛ اما منظور عرفا و حکمای ما از عقل این عقل نیست؛ زیرا این عقل در حقیقت بی عقلی بزرگ است.
2. اگر منظور از عشق، عشق مجازی یعنی دلبستگی به شهوات و نفسانیت و غرائز است، عقل خدابین و ایمانی چنین عشقی را محکوم می کند؛ زیرا عقلی که رو به سوی خدا دارد، تسلط شهوت بر انسان را نمی پسندد؛ مخصوصا اگر شهوت به حد افراط برسد.
3. اگر منظور از عقل، عقل متعارف ایمانی و مراد از عشق، عشقی حقیقی و فنای فی الله باشد، این دو در مراحلی درگیری دارند؛ زیرا عقل دربند منفعت آدمی است و تمام اعضا و جوارح آدمی را به بند منفعت طلبی خود در می آورد؛ و عشق که عبارت از ایثار و از خودگذشتگی و فداکاری در راه معشوق است، به هیچ وجه با خودمحوری سازگار نیست.
عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده
به جز از عشق تو باقی همه فانی دانست
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست.
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کس آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
امثال این تعبیرات در اشعار فارسی فراوان است؛ زیرا کار عقل مصحلت اندیشی و مصلحت طلبی است و کار عشق از خود بی خود شدن. عرفا کاملاً منکر عقل متعارف نبوده، آن را مانند چراغ و نردبان برای ترقی در عالم معنا لازم می دانند؛ البته وقتی انسان به بالا رسید، دیگر به آن نیاز ندارد؛ بعبارت دیگر، در مرحله اول لازم است و در مراحل بالاتر حجاب و زیان. سعدی در این باره می گوید: «عقل با چندین شرف که دارد نه راه است بلکه چراغ راه هست، و اول راه ادب طریقت است و خاصیت چراغ آن است که به وجود آن راه از چاه بدانند و نیک از بد بشناسند و دشمن از دوست فرق کنند و چون آن دقایق را بدانست برین برود که شخص اگر چه چراغ دارد تا نرود بمقصد نرسد.»[کلیات سعدی، ص 889]
عرفان رهروان راه عشق را دعوت می کند از استدلال های خشک و خسته کننده که چه بسا ره به جایی نمی برد، لحظه ای فاصله بگیرند و گوش و چشم خود را به حقایق ازلی و ابدی عالم باز کنند. تلاش عرفان باز کردن راه شهود است. شهود معنوی که آمد و روح صیقل خورد، حظ روحی حاصل می شود و خدا بنده اش را به آن مسیری که لازم انسانیت او است، سوق می دهد؛ زیرا در ورای قیل و قال ها حقیقتی وجود دارد که نیاز است از آن سخن گفته شود؛ و آن معرفت عشقی است که حکمت به معنای حقیقی کلمه است و اگر کسی به آن (عرفان) راه نیابد، حقیقت درونی خود را نشناخته است. در روایات ما به این مساله اشاره رفته است. امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «بندگان سه گروهند: گروهی خدای عزوجل را از ترس عبادت می کنند، آن بندگی بردگان است. گروهی خدای تبارک و تعالی را برای به دست آوردن ثواب بندگی می کنند، این عبادت مزد بگیران است؛ و گروهی خدای عزوجل را به خاطر محبت او بندگی می کنند، آن بندگی آزادگان و بهترین و برجسته ترین عبادت است.»[الکافی، ج 2. ص 833]
امام علی (علیه السلام) می فرمایند: «خدایا، تو را از ترس عقابت و به طمع ثوابت پرستش نکردم، بلکه چون تو را برای عبادت شایسته یافتم، سر بر بندگیت ساییدم.»[بحارالانوار، ج 41، ص 14]
روایات در این باره بسیار است. معنای این روایات آن است که گروهی خدا را تنها به نفع شخص خود و برای رسیدن به مقاصد خود عبادت می کنند. آنها به مقصود خود (فرار از عذاب و رسیدن به ثواب) می رسند، اما به مقام عالی که همان لقاء الله و دیدار یار است، نائل نمی آیند؛ زیرا برای این کار باید از «هر چه رنگ تعلق دارد آزاد شوند». تقبیح عابد و زاهد در اشعار نیز به همین معنا است؛ زیرا آنها به وجه عالی محبت نرسیده اند.
4. عشق حقیقی و عقل بالغ هیچ منافاتی با هم ندارند و در سیر و سلوک روحانی همواره همراهند؛ زیرا عشق به معنای فنای فی الله است و عقل برین به معنای ذوب شدن در توحید. «انسان آنگاه که به مرحله عشق می رسد تازه می فهمند که عقل حقیقی همان «عقل برین» است که او دارد و دیگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل می پندارند.».[تفسیر موضوعی قرآن، آیت الله جوادی آملی، ج 11، ص 71 و 72]
کوه عقل و بیابان جنونم داده اند
حیرتی دارم از این، کین هر دو چونم داده اند
(فیض کاشانی)
بنابراین، در بررسی رابطه عقل و عشق سه گزاره زیر رخ می نماید:
1. عشق محصول شناخت است. انسان با براهین عمیق عقلی (عقل نظری) به خدا ایمان می آورد و با عزم و شوق و عشق و اخلاص از راه عقل عملی به او راه می یابد. اما این مرحله اول راه است.
2. عقل در برابر عشق باطل می ایستد و آن را که در بند شهوات بودن است، محصور و محکوم خود می کند. عقل شهوت و غضب و غرائز را در بند می کشد و به خدمت انسان در می آورد.
3. انسان وقتی به مرحله عشق رسید، عقل متعارف را کنار می گذارد - چنان که انسان مؤمن در مرحله ابتدایی عقل بدلی را کنار می نهد - و آنگاه به مقام حقیقی عقل بار می یابد. در این صورت عشق فرمانروای عقل است. عشق در وجود انسان مانند حاکم است و عقل وزیر و مستشار او به شمار می آید. در این مرحله، انسان سالک به مقام جمع عقل و عشق می رسد؛ زیرا عقل برین همان عشق به عبادت و فقط دیدن معبود است.[تفسیر موضوعی قرآن، آیت الله جوادی آملی، ج 11، ص 62 - 72؛ نشان از بی نشان ها، ج 1، ص 206]