به مناسبت فرارسیدن ایام سوگواری حضرت اباعبدالله(ع)، روضه های مکتوبی متناسب با موضوع هر شب از دهه اول ماه محرم منتشر خواهد شد. این روضه ها برگرفته از کتاب «هجرت و مجاهدت» (منزل سوم سلوک عاشورایی) از مرحوم آیت الله آقا مجتبی تهرانی(ره) می باشند.
حر بن یزید ریاحی
حر بن یزید ریاحی می گوید با هزار سوار از کوفه بیرون آمدم؛ عبیدالله مرا مأمور کرده بود که بروم و سر راه حسین(علیه السلام) را بگیرم. یک وقت دیدم مثل اینکه یک منادی دارد ندا می کند: «ای حر، بشارت باد تو را به بهشت»! عجب! گویا آن ندا می گوید ای حر، این سفری که می کنی و این راهی که می روی هجرت است. حر می گوید پیش خودم فکر کردم من که دارم می روم جلوی راه پسر پیغمبر را بگیرم. چنین سفری که به سوی بهشت نیست؛ بلکه باید به سوی جهنم باشد!
شنیده اید دیگر، می آید سر راه امام حسین(علیه السلام) و آن پذیرایی از آنها می شود که حسین(علیه السلام) می گوید به آنها آب بدهید و آب می دهند و... ماجرا از اینجا شروع می شود و حر کم کم آنچه در درون داشت را بیرون می ریزد؛ به نظر من اولین نشانه سعادت و عاقبت به خیری حر اینجا بود که حسین(علیه السلام) می گوید ظهر شده است و می خواهم نماز بخوانم. تو برو با لشگرت نماز بخوان و من هم با اصحابم. اما حر می گوید نه، شما بفرمایید جلو، ما هم به شما اقتدا می کنیم.
امام حسین(علیه السلام) نماز را می خواند و تمام می شود؛ بین دو نماز هم خطبه می خواند. نماز عصر را هم می خواند تا اینکه بعد از نماز حضرت می فرماید که من بنا به دعوت شما آمده ام و این هم نامه های شما است و می فرمایند نامه هایشان را بیاورید. دوازده هزار نامه ای که اهل کوفه نوشته بودند را آوردند و ریختند. حر می-گوید من جزء کسانی که به شما نامه نوشته اند نیستم.
عاشورا، هجرت درونی حر
بالاخره حر جلوی راه را می گیرد؛ امام حسین(علیه السلام) می گوید پس من بر می گردم و راه را عوض می کنم. دومین نشانه سعادت مندی حر اینجا پیدا می شود. جلوی حضرت را می گیرد و می گوید نمی گذارم بروی. امام حسین(علیه السلام) می فرماید «ثَکِلَتکَ أُمُک؛ مَا تُریدُ مِنی»؛ مادرت به عزایت بنشیند؛ از من چه می خواهی؟ حر در جواب امام حسین(علیه السلام) چه می گوید؟ می گوید چه کنم!؟ اگر غیر از تو بود و اسم مادر مرا می برد، همان طور که اسم مادرم را برده بود اسم مادرش را می بردم؛ اما چه کنم که مادر تو زهرا(سلام الله علیها) است و من نمی توانم اسمش را ببرم مگر به بهترین وجه.
روز عاشورا حسین(علیه السلام) آمد و با عمرسعد صحبت کرد، حر هم آنجا ایستاده بود؛ ابوالفضل(علیه السلام) هم ایستاده بود. حضرت پیشنهادهایی مطرح کردند و عمرسعد نپذیرفت. وقتی حسین(علیه السلام) رفت، حر رو کرد به عمرسعد و گفت چه کار می خواهی بکنی؟ گفت جنگی کنم با حسین که آسان ترینِ آن این باشد که دست ها از پیکرها و سرها از بدن ها جدا شود. می دانی چه شد؟ حر کنار کشید؛ چون او مهاجر است. این را می گویند «هجرت».
آمد سوار مرکب شد، اما بدنش می لرزد. «مهاجربن اوس» می گوید دیدم حر همین طور می لرزد. به او گفتم این چه حالی است که تو را می بینم؟ اگر از سرداران کوفه از من سؤال می کردند، تو را می گفتم و از تو تجاوز نمی کردم! گفت ای مهاجر، خودم را بین بهشت و جهنم می بینم؛ این راه را بروم یا آن راه؟ اما به خدا قَسم جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نمی کنم.
آرام آرام این مهاجر به سمت حسین(علیه السلام) آمد؛ اما زیر لب جمله ای می گوید؛ «أللهُمَ إلَیکَ أنَبتُ»، همان «انابه» را مطرح می کند. گفتم که انابه مهاجرت است. نگاه کن چقدر زیبا می گوید! خدایا از روحانیت نفسم به سوی تو هجرت کرده ام. «أللهُمَ إلَیکَ أنَبتُ فَتُب عَلَیَ»، حالا تو هم به سوی من بیا! خدایا تو هم به من رجوع کن! همان طور که من آمدم تو هم بیا! «فَإنی قَد أرعَبتُ قُلُوبَ أولِیَائِک»، من دل اولیا و دوستانت را لرزاندم؛ «وَ أولادِ بِنتِ نَبیِک»، من دل بچه های پیغمبرت را لرزاندم...
می آید نزدیک خیام حسین(علیه السلام)؛ نمی دانم، آیا سرش پایین بود یا از مرکب پایین آمد و صورتش را روی خاک گذاشت که این جمله را حسین(علیه السلام) به او گفت؟ چه جمله ای است! «إرفَع رَأسَک». مهاجر که نباید سر به زیر باشد؛ مهاجر اِلی الله باید سربلند باشد. سرت را بلند کن! رو کرد به حسین(علیه السلام) گفت آیا توبه من قبول است؟ آیا این هجرت من قبول است؟ حضرت فرمود بلی، خدا توبه پذیر است.
حر اجازه گرفت و به میدان رفت؛ عده ای را به درک واصل کرد. وقتی روی زمین افتاد حسین(علیه السلام) آمد بالای سرش؛ حر باور نمی کرد. حسین(علیه السلام) سر حر را به دامن گرفت و فرمود: «مَا أخطَأَت أمُک». مادرت اشتباه نکرد که نام تو را «حر» گذاشت.