طلاق ، عرش الهی را می لرزاند/ طلاق در آیات و روایات
گفتارمان را با سخنی از پیامبر رحمت، خاتم الأنبیاء آغاز می کنیم که فرمودند: مِا منْ شی ءٍ أحبُّ إلی اللّهِ منْ بیتٍ یعمرُ بالنکاحِ، وما مِنْ شی ءٍ أبغضُ إلی اللّهِ منْ بیتٍ یخرَبُ فِی الإسلامِ بالفُرقةِ، یعنی الطلاقَ؛ هیچ چیز در پیشگاه خدا محبوب تر از خانه ای که به ازدواج، آباد شده باشد نیست و هیچ چیز، در پیشگاه خدا منفورتر از خانه ای که در اسلام، به جدایی (طلاق) ویران شود، نیست.[وسائل الشیعه، ج 16، ص 266 و 267]
و با سخنی از الگوی صداقت، صادق آل محمدْ بیاراییم که فرمودند: أن اللّهَ یُحِبُّ البَیتَ الذی فیهِ العرسُ، ویبغضُ البیتَ الذی فیه الطلاقُ، وما من شی ءٍ أبغضُ إلی اللّهِ من الطلاقِ؛ خداوند خانه ای را که در آن مراسم عروسی باشد، دوست می دارد و خانه ای را که در آن طلاق باشد، دشمن می دارد و هیچ چیزی در پیشگاه خداوند، منفورتر از طلاق نیست.[وسائل الشیعه، ج 16، ص 266 و 267]
و نیز فرمودند: ما مِنْ شی ءٍ ممّا أحلّهُ اللّهُ أبغضُ إلیهِ منَ الطلاقِ، وإنّ اللّهَ یبغضُ المطلاقَ الذوّاقَ؛ هیچ حلالی در نزد خدا منفورتر از طلاق نیست و خداوند کسی را که زیاد طلاق می دهد و زیاد زن ها را می چشد، دشمن می دارد.[وسائل الشیعه، ج 16، ص 266 و 267]
ممکن است با توجه به روایات بالا و یا روایتی که ضمن توصیه به ازدواج و نهی از طلاق، می فرماید: تزوّجُوا ولا تطلِّقُوا فإنّ الطلاقَ یهتزُّ منهُ العرشُ؛ طلاق عرش خدا را می لرزاند.[وسائل الشیعه، ج 16، ص 268] این سؤال برای خوانند گرامی مطرح شود که: چرا اسلام، قانون طلاق را تشریع کرده و حداقل، دست مردان را در گسستن پیوند زناشویی بازگذاشته است! آیا بهتر نبود اسلام نیز همانند مسیحیت، طلاق را منع می کرد و همچون سدی پولادین، در برابر آن می ایستاد و جلو بیوه شدن زنان شوهردار و بی سرپرست شدن کودکان را از رهگذر طلاق می گرفت!
حقیقت این است که: به همان میزان که اسلام به انعقاد پیمان زناشویی اهمیت می دهد، از شکسته شدن آن نیز بیزار و متنفر است و به همین جهت، فقط اختیار طلاق را به دست مردان داده است و چنین نیست که از این راه، ظلمی به زنان شده باشد، زیرا آنها نیز می توانند به طور منطقی و قانونی در صورت لزوم، از طریق محاکم شرعی، خود را مطلقه سازند؛ البته این دلیل نمی شود که مردها در استفاده ازحق طلاق، عقل و منطق را زیر پا بگذارند.
اگر خواننده گرامی به خاطر داشته باشد، ما درباره حکمت و علت قوانین و احکام بحث کرده و کلید گشایش بسیاری از مشکلات را ارایه داده ایم و در این جا نیز اضافه می کنیم که با همه اهمیت و احترامی که زناشویی و تداوم آن در نظر شارع اسلام دارد، گاهی عدم تفاهم و توافق زن و شوهر، چنان به اوج می رسد و چنان شدت می یابد که نه داوران خانوادگی و نه خود زوجین از عهده رفع آن بر نمی آیند و این جاست که قانونگذار حکیم، باید راه جدایی را باز بگذارد و دو انسانی که نمی توانند به یگانگی برسند، مجبور نکند که عمری را در زیر یک سقف با یکدیگر بگذرانند.
در قلمرو مسیحیت کاتولیک، به خاطر ممنوعیت طلاق، زنان و مردان بسیاری هستند که از نظر دفاتر رسمی و شناسنامه، همسر یکدیگرند، ولی عملاً از یکدیگر جدا شده و هر کدام، برای خود همسری برگزیده اند.
چنین وضعی نشان نقص و نارسایی قانون است و راه گریز از قانون را به روی مردم باز می گذارد؛ چنان که در کشور خودمان به واسطه این که در قوانین دوره طاغوت، حداقل سن دختران برای ازدواج، 15 سال و حداقل سن پسران، 18 سال، منظور شده، مردم بسیاری ناچار شده اند به طور غیر رسمی ازدواج کنند و حتی صاحب چند فرزند بی شناسنامه بشوند!
اگر قانونگذار حکیم اسلام، طلاق را به طور کلی منع می کرد، مشکل عظیمی برای پیروان خود به وجود می آورد و حتماً قانون شکنی ها نیز رواج پیدا می کرد.
با توجه به این که گاهی سازش و تفاهم، برای زوجین غیرممکن می شود، اسلام راه طلاق و جدایی را بازگذاشته است، اما این، علت حکم نیست، بلکه حکمت است.
اگر علت بود، درموارد دیگر، طلاق غیر مجاز بود، ولی نظر به این که حکمت است، طلاق در همه جا مجاز و حلال است. منتها باید طلاق را به دو قسم تقسیم کرد: 1. طلاق منفور 2. طلاق غیر منفور
طلاق منفور
طلاق وقتی منفور است که انسان دارای همسری باشد که اگر صد درصد، مطلوب و ایدآل نیست، ولی هفتاد، هشتاد درصد و حتی بالای پنجاه درصد، مطلوب و ایده آل است و خلاصه، آن چنان است که می شود عمری را با اوگذرانید و از مزایای زندگی مشترک برخوردار شد. همه مطالبی که در بیانات پیشوایان معصوم، درباره مذمت طلاق ملاحظه کردیم، در همین زمینه است.
باز روایت زیر را اضافه می کنیم که:
وقتی پیامبر خدا شنید که یکی از اصحاب - یعنی ابو ایوب انصاری - می خواهد همسر خود را طلاق دهد، فرمودند: إنّ طلاق اُمِّ أیوبَ لحوب؛ طلاق ام ایوب، گناه است.[وسائل الشیعه، ج 16، ص 267]
تعبیر فوق، می تواند الهام بخش یک نکته تازه ای باشد و آن این که: گاهی ممکن است طلاق، حلال هم نباشد؛ زیرا چیزی که حلال است، نمی تواند گناه باشد.
در حقیقت، باید توجه داشته باشیم که اگر چیزی حلال باشد - اعم از این که حلال منفور باشد یا حلال محبوب و مطلوب - گناهی ندارد و اگر گفته شد که: چیزی گناه دارد، دلیل این است که حلال نیست.
آخر چگونه می شود پذیرفت که مردی بدون هیچ دلیل موجهی و صرفاً به خاطر هوا و هوس، زن و فرزند خود را دربه در کند و دنبال هوای نفسانی خود برود و در عین حال لکه گناهی دامن عصمتش! را نیالاید!
آیا باور کردنی است که گفته شود: عملی از شدت قبح و وقاحت چنان است که موجب لرزیدن عرش خدا می شود و در عین حال، حلال و مباح است و در پیشگاه عدل خدا کیفر و مؤاخذه ای ندارد!
به هر حال، طلاق منفور، منحصر در آنچه گذشت نیست، تکرار طلاق نیز در نظر اسلام، منفور است؛ یعنی ممکن است طلاق هایی که شخص می دهد، به خودی خود موجه و منطقی باشد، اما همین که شخص نمی تواند همسری را مطابق ذوق و سلیقه خود انتخاب کند و مرتب به ازدواج و طلاق روی می آورد، مورد بغض و نفرت شارع است.
امام باقر(علیه السلام) فرمودند: إنَّ اللّهَ یُبْغِضُ کُلَّ مِطْلاقٍ وَذَوّاقٍ؛[وسائل الشیعه، ج 16، ص 267] خداوند، کسی را که کارش طلاق و چشیدن زن هاست، دشمن می دارد.
و نیز در روایت است که: تَزَوَّجُوْا وَلا تُطَلِّقُوا فَإنَّ اللّهَ لایُحِبُّ الذوّاقِینَ وَالذَوّاقاتِ؛[وسائل الشیعه، ج 16، ص 268] ازدواج کنید و طلاق ندهید که خداوند مردانی را که زن می چشند و زنانی را که مرد می چشند، دوست نمی دارد.
با این توصیف، ممکن است با توجه به روایت زیر بگوییم: تکرار طلاق در صورتی منفور است که دلیل موجهی برای طلاق نباشد و بنابراین، دو روایت فوق، اگر چه اطلاق دارند، ولی این اطلاق، به وسیله روایت زیر تقیید می شود:
پیامبر خدا به مردی گذشت و از او پرسید: زنت را چه کردی گفت: طلاقش دادم. پرسید: بدون هیچ عیبی گفت: بدون هیچ عیبی! پس از مدتی آن مرد، با زن دیگری ازدواج کرد. روزی پیامبر خدا بر او گذشت و به او گفت: چه کردی گفت: ازدواج کردم، چندی بعد، پیامبر خدا به او برخورد و پرسید: زنت را چه کردی گفت: طلاقش دادم! پرسید: بدون هیچ عیبی! پاسخ داد بدون هیچ عیبی! فرمودند: إنَّ اللّهَ یُبْغِضُ أوْ یَلْعَنُ کُلَّ ذَوّاقٍ مِنَ الرِجالِ وَکُلَّ ذوّاقةٍ مِنَ النِساءِ؛[وسائل الشیعه، ج 16، ص 267] خداوند دشمن می دارد یا لعنت می کند مردی را که زنان را بسیار می چشد و زنی را که مردان را بسیار می چشد!
اگر چه بیان پیامبر خدا در مورد مبغوض یا ملعون بودن زنانِ مرد چشنده و مردان زن چشنده، مطلق است، لیکن هر بار که آن مرد از طلاق همسرش خبر می داد، پیامبر خدا بی درنگ می پرسید: آیا زن، عیبی داشته یا نه از این جا می توان فهمید که اگر مردی زن خود را به واسطه عیب و نقص اخلاقی طلاق بدهد و چند بار هم تکرارشود، مبغوض و ملعون نخواهد بود.
طلاق غیر منفور
طلاق، هنگامی غیر منفور است که زندگی خانوادگی و ادامه آن غیر ممکن باشد. بارها گفته ایم که: زندگی خانوادگی، نیاز به وحدت و مودت و رحمت دارد و این هم چیزی نیست که یک طرفه و یک جانبه باشد، بلکه باید جذب و کشش از هر دو طرف باشد. به گفته بابا طاهر عریان:
چه خوش بی مهربانی از دو سر بی! که یکسر مهربانی دردسر بی![دوبیتی شمارهٔ ۲۸۵]
حال اگر در هیچ کدام جاذبه نیست، یا در یکی جاذبه و در دیگری دافعه است، راه درمانی جز طلاق وجود ندارد.
خطاب بن مسلمه می گوید: خدمت امام کاظم (علیه السلام) رفتم و می خواستم از بدخلقی زنم شکایت کنم. حضرت فرمودند: پدرم زنی برایم گرفته بود که بدخلق بود و من پیش او شکوه بردم. فرمودند: ما یَمْنَعُکَ مِنْ فِراقِها قَدْ جَعَلَ اللّهُ ذلِکَ إلَیْکَ؛ چه چیز مانع تو می شود که از او جدا شوی این کار را خداوند به دست تو گذاشته است.
پیش خودم گفتم: گره از مشکل من گشودی.[وسائل الشیعه، ج 16، ص 270]
نکته جالب این است که اسلام، هم پیروان خود را به دعا کردن تشویق کرده و هم وعده استجابت داده است، مع الوصف، روایت زیر، خواندنی و جالب است:
خَمسَة لایُستَجابُ لَهُم: رَجُل جُعِلَ بِیَدِهِ طَلاقُ امرأتِهِ فَهِیَ تُؤذِیهِ وَعِنْدَهُ ما یُعطِیها وَلَم یُخلِّ سَبِیلَها...؛[وسائل الشیعه، ج 16، ص 271] دعای پنج کس مستجاب نمی شود: مردی که طلاق زن به دست اوست و آن زن او را اذیت می کند و او می تواند مهرش را بدهد و رهایش کند...
می بینیم که برخورد پیشوایان اسلام با مسأله طلاق به این صورت است که: گاهی آن را منفور و مبغوض تلقی کرده اند و گاهی با لحنی که نسبتاً تشویق آمیز است تفهیم می کنند که: چه مانعی دارد که از حق خدایی خود برای نجات از غرقابی به اسم خانواده و درحقیقت، گردابی مهلک، استفاده نمی کنید! از این گونه برخورد با مسأله بر می آید که حکمت تشریع طلاق، خلاص شدن از گردابِ و غرقاب است و بنابراین، اگر چه حلیّت آن مطلق است، ولی نباید سوء استفاده کرد.
اسلام، نه تنها طالب این است که زندگی خانوادگی، شکلی معروف و جامعه پسند داشته باشد و زن و شوهر از لحاظ اخلاقی و نحوه معاشرت با یکدیگر، در حد مطلوب و ایده آل باشند، بلکه جدا شدن آنها نیز باید به شکل معروف و جامعه پسند و خدا پسندانه باشد.
اگر زندگی خانوادگی معروف و پسندیده است، طلاق و جدایی، منکر و ناپسند است و اگر زندگی خانوادگی منکر و ناپسند است، باید طلاق، معروف و پسندیده باشد و جادارد که زن و مرد مسلمان، در بریدن از یکدیگر نیز معیارهای اسلامی را رعایت کنند و به راه های غلط و غیر متعارف - از نظر انسانیت - گام ننهند.
به همین جهت است که: اگر سیری در آیات مربوط به طلاق، در قرآن مجید کنیم، می بینیم همه جا بحث درباره این است که آشتی کردن ها و بریدن ها همه و همه باید به معروف و احسان باشد.
یک جا قرآن می فرماید: الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإمْساک بِمَعْرُوفٍ أوْ تَسْریح بِإحْسانٍ؛[بقره (2)، آیه 229] (طلاقی که قابل بازگشت و رجوع است) دوبار است (و برای بار سوم قابل رجوع و آشتی نیست، بنابراین) یا باید زن را به گونه ای که معروف و متعارف است، نگاه داری کرد، یا او را به احسان ونیکوکاری رها نمود، (تا عده اش تمام شود و پی کار خود رود).
علت این که: نگاهداری و امساک زن را مقید به این می کند که: معروف باشد، به خاطر این است که ممکن است کسی بعد از طلاق بر گردد و با همسر خود آشتی کند و منظورش از آشتی کردن، ایجاد زحمت و درد سر برای او باشد. اسلام، چنین روشی را نمی پسندد، بلکه آشتی کردن، صرفاً باید به خاطر برقرارکردن تفاهم و گذشت و مودت و رحمت باشد.
همچنین، علت این که (تسریح) و رها کردن زن را مقید به احسان - که از معروف هم جالب تر و مهم تر است - می کند، این است که: ممکن است بعد از پایان عده، او را گرفتار محدودیت هایی بکند و احیاناً او را از ازدواج، مانع شود، قرآن می خواهد بگوید: چنین روشی پسندیده نیست، بلکه باید به حکم اخلاق اسلامی، چنین زنی مورد احسان شوهر سابق خود باشد. مخصوصاً که ما گفته ایم: ممکن است آنها دارای فرزند باشند و بنابراین، چاره ای جز همفکری و تفاهم ندارند، بلکه باید کاری کنند که بتوانند پس از طلاق، وظایف پدری و مادری را به نحو احسن، ایفا کنند. قطعاً شوهر است که باید احسان کند، تا این برنامه درست اجرا شود.
و نیز قرآن برای تحکیم و تأکید مطلب فوق می فرماید: وَإذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أجَلَهُنَّ فَأمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ...؛[بقره (2)، آیه 231] هنگامی که همسر خود را طلاق دادید و در آستان پایان گرفتن عده قرار گرفتند، یا رجوع کنید و آنها را به گونه متعارف و معروف نگاه داری نمایید، یا رجوع نکنید و آنها را به طور متعارف، رها و آزاد سازید.
مردی که در زندگی خانوادگی رفتار غلط و غیراخلاقی دارد و زن را پژمرده و افسرده و مظلوم قرار می دهد و در جداشدن از زن، به حرکات و گرایش های غیر اخلاقی و غیر اسلامی روی می آورد، مرد ایدآل و مسلمان متعهد و مکتبی نیست.
مرد وظیفه دارد که خواه در زندگی زناشویی و خواه در طلاق و جدایی، شخصیت انسانی زن را محترم بداند و از برخوردهای نامطلوب و منکر و خلاف احسان بپرهیزد و تقوای خود را زیر پا نگذارد.
مرد باید بداند که قرآن، به همان اندازه که برای زن وظیفه مقرر داشته است، برای او حق قایل شده و خلاف عدالت است که اگر انسان از زن انتظار وظایفی بیش از حقوق او، از او داشته باشد، حتی طلاق هم این قانون را نمی تواند بشکند. به همین لحاظ است که باز در ضمن آیات طلاق می فرماید: وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذی عَلَیْهِنَّ بِالمَعْرُوفِ؛[بقره (2)، آیه 228] در برابر هر وظیفه ای که به نحو متعارف فطرت انسانی بر عهده زنان است، برای آنها حقی است.
منبع : خانواده در قرآن , بهشتی، احمد