بایزید بسطامی (طیفور بن عیسی بن آدم بن عیسی بن سروشان)
بایزید بسطامی
در مورد بایزید بسطامی آورده اند که ایشان همان طیفور بن عیسی بن سروشان است، او صوفی و زاهد و عارف ایرانی است. که او را ابویزید بسطامی نیز می گویند. بایزید بسطامی بنا به نقل ها از شاگردان مکتب امام صادق علیه السلام و سقای خانه آن حضرت و محرم بر اسرار آن بزرگوار بوده است
طیفور بن عیسی بن آدم بن عیسی بن سروشان (معروف به) بایزید بسطامی همان شیخ صوفی زاهد مشهور که او را قطب العارفین گفته اند و از سلاطین سبعه به شمار آورده اند.
از کتاب جامع الانوار (اسرار) سید حیدر بن علی آملی [1] نقل شده که ابویزید از شاگردان مکتب امام صادق علیه السلام و سقای خانه آن حضرت و محرم بر اسرار آن بزرگوار بوده است. [مجالس المؤمنین، ج 2، ص 20 - روضات الجنات، ج 4، ص 154) به نقل از جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 224)] .
ابن خلکان گفته: جد بایزید مجوسی بوده که مسلمان شد. ابویزید دو برادر به نامهای آدم و علی داشته که آن دو نیز زاهد و عابد بوده اند، لیکن طیفور از آن دو برادر افضل است. [تاریخ ابن خلکان، ج 1، ص 621]
امام فخر رازی در کتاب اربعین - که در کلام نوشته - می گوید: ابویزید از سایر مشایخ افضل و مقام وی اعلی از دیگران است، و او سقای خانه امام صادق (علیه السلام) بوده. [مجالس المؤمنین، ج 2، ص 20 - روضات الجنات، ج 4، ص 154) به نقل از «اربعین»، ص 476)]
عارف نورالدین جعفر بدخشی در کتاب الاحباب گفته: سلطان طیفور، معروف به بایزید بسطامی درک صحبت بسیاری از مشایخ را نموده تا آن که به محضر حضرت صادق (علیه السلام) برای استفاده رسید و مدتی مصاحب آن جناب شد و پی به کمالات آن بزرگوار برد و می گفت که اگر به محضر امام صادق (علیه السلام) نمی رسیدم، کافر می مردم؛ با این که ابویزید در بین اولیاء همانند جبرئیل در بین ملائکه بوده و آغاز او پایان دیگر از سالکین بوده، آن گونه که جنید بغدادی درباره ی وی گفته است. [مجالس المؤمنین، ج 2، ص 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 154].
فاضل عارف، محمد بن یحیی گیلانی نوربخشی، در شرح گلشن راز، نقل کرده که بایزید از وطن خارج شد و سی سال در سفر بود و ریاضت می کشید و یکصد و سیزده استاد را خدمت کرد تا به محضر امام صادق (علیه السلام) رسید، و در ملازمت آن حضرت، آن چه مقصود و غرض آفرینش بود، حاصل کرد. [شرح گلشن راز، شیخ محمد لاهیجی، ص 687 - روضات الجنات، ج 4، ص 155].
محمد بن عیسی که مشهور به حاجی مؤمن خراسانی است در کتابش که شرح طریقه سلسله عرفاء است می گوید: یکی از سلسله های طریقت طیفوریه است. که به بایزید بسطامی منتهی می شود، و آن گونه که مشهور است او... پس از آن که یکصد و سیزده پیر را ملاقات کرده بود، امام صادق (علیه السلام) یکصد و چهاردهمین استادش بوده و مدت هجده سال سقای خانه آن بزگورا بوده است. [روضات الجنات، ج 4، ص 155].
ابن شهر آشوب (رحمه الله)، در مناقب، گوید: بایزید بسطامی ، طیفور سقا، سیزده سال خدمتگزار و سقای (خانه) امام صادق (علیه السلام) بوده است. [مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب 1، فصل 5، ص 325 - اعیان الشیعه، ج 36، ص 343].
سید بن طاووس (رحمه الله) در «طرائف» آورده است که: از علوشان اهل بیت علیهم السلام است که افضل المشایخ، بایزید بسطامی ، سقای خانه امام جعفر صادق علیه السلام بوده است. [الطرائف، ص 520].
علامه حلی (رحمه الله)، در شرح تجرید، می فرماید: پراکندگی علم و فضل و زهد و ترک دنیای ائمه (علیهم السلام) تا بدان جاست که برترین مشایخ افتخار به خدمت آنان می کنند، و بایزید بسطامی مفتخر است که سقای خانه امام صادق (علیه السلام) بوده است. [کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 249]
شیخ بهائی (رحمه الله)، در کتاب کشکول، از تاریخ ابن زهره اندلسی، نقل کرده که بایزید بسطامی چندین سال به امام صادق (علیه السلام) خدمت کرد، و امام او را طیفور سقا می خواند، چون سقای خانه آن حضرت بود. پس از مدتی که در محضر آن بزرگوار بود اجازه خواست تا به بسطام برگردد. [الکشکول، ج 1، ص 84]
روزی حضرت صادق علیه السلام به وی فرمود: از طاقچه کتاب را بده. بویزید عرض کرد: یا ابن رسول الله! طاقچه کجاست؟ حضرت فرمود: بالای سرت؛ تو چندین سال است که در خانه ما می باشی، هنوز طاقچه اطاق را ندیده ای؟ بویزید عرض کرد: جذبه و نورانیت تو مرا از همه چیز غافل کرده. حضرت فرمود: کارت تمام شد، باید به بسطام برگردی و در آن جا مردم را به سوی خدا و پیامبر و اولیاء بخوانی. [مجالس المؤمنین، ج 2، ص 22 - 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 155]
و بعضی گفته اند: هنگامی که حضرت صادق علیه السلام بویزید را به بسطام می فرستاد، جبه ای جبه های خود را به او عنایت کرد، و فرزند عزیزش، محمد بن جعفر را با او همراه فرمود. هر دو به بسطام آمدند. اتفاقا محمد در بسطام مرد؛ بویزید او را در همین مقام و مقبره ای که مزار اوست، دفن کرد و مکرر به زیارتش می رفت. [مجالس المؤمنین، ج 2، ص 22 - 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 155] بعدا برای قبر او قبه ای بنا شد، و ما در ذیل حالات محمد بن جعفر بدان اشاره کرده ایم.
در نامه دانشوران چنین آمده است: طیفور بن عیسی بن آدم، بایزید بسطامی ، در اوایل سده سوم هجری، در زمان خلافت المعتصم بالله، خلیفه عباسی، بر مدارج عرفان و مقامات ایقان ارتقا جست، صیت کرامات و خوارق عاداتش در نزد عالی و دانی، انتشار و اشتهار یافت؛ و وی از زهاد و عباد آن طبقه است، به صفات نیکو و اخلاق حسنه از هر جهت آراسته بوده است. در بدایت ایام زندگانی، دارای علوم ظاهر بوده، سپس به طریق طریقت قدم نهاده تا به سر منزل حقیقت بار گشود و رتبتی بلند و مرتبتی ارجمند پیدا نمود. و در بسیاری از کتب که ترجمه حالات آن عارف را نگاشته اند، مسطور است که در ابتدای حال، پس از آن که یکصد و سیزده پیر را خدمت کرد، شبی حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله را رد خواب دید، نزد حضرت زبان به شکایت گشود که یا رسول الله یکصد و سیزده پیر را خدمت کرده ام، هنوز مرا معرفتی به دست نیامده و کمالی حاصل نشده است. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در جواب فرمود: اگر خواهان کمالی باید از اهل بیت من اخذ نمایی که طریق حق بر تو واضح و آشکار شود. همین که از خواب برخاست عازم مدینه شد؛ چون بدان مکان مبارک رسید، طفلی را در کوچه دید به سن هفت سالگی که آثار سطوت و بزرگی از ناصیه اش پیدا بود؛ معلوم کرد که حضرت صادق علیه السلام است. اول با خود گفت: کودک را سلام کردن، خارج از رسم و قانون است. بعد از اندیشه بسیار، گفت: چه عیب دارد فرزند پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را سلام دادن؟ پس نزدیک رفت و سلام نمود. حضرت فرمود: و علیک السلام، ای بویزید. وی از آن حال، حالتش تغییر پیدا کرده، نزدیک رفت و گفت: یا ابن رسول الله! چگونه مرا شناختی؟ فرمود: شناختم تو را و پدر تو را، و می دانم که غرض تو از آمدن نزد ما اخذ طریق حق و راه صواب است، و نقل شده که پس از این مقدمه، سی سال به خدمت و سقایی آن حضرت مشغول بود. [نامه دانشوران، ح 4، ص 122]
نویسنده گوید: جای بسی تعجب است که چگونه در نامه دانشوران (نوشته جمعی از فضلاء و دانشمندان دور قاجار) دقت کافی در نقل مطالب نشده است. از جمله در همین تاریخ بویزید از طرفی می نویسد که او در اوایل سده سوم در عصر المعتصم بالله (که ابتداء خلافتش در سال 218 هجری است) بوده، و سپس می گوید: سی سال به خدمت و سقایی خانه حضرت صادق (علیه السلام) مشغول بوده، در حالی که وفات امام صادق (علیه السلام)، 148 هجری است. پس قاعدة بویزید باید در سده دوم باشد نه سوم.
جمعی از محققین و دانشمندان مستبعد دانسته اند که بایزید درک محضر امام صادق (علیه السلام) را نموده باشد؛ چون وفات حضرت صادق (علیه السلام) در سال 148، و وفات بایزید به قول ابن خلکان و شیخ نورالدین ابوالفتوح المحدث و دیگران، در سال 261 یا 264 بوده است؛ و هیچ یک از مورخین در این دو تاریخ اختلاف ندارند و اکثرا گفته اند: عمر بایزید بین هفتاد الی هشتاد سال بوده و بیش از هشتاد سال عمر نکرده است؛ پس باید سی و سه سال یا سی و شش سال بعد از وفات حضرت صادق (علیه السلام) به دنیا آمده باشد. بنابراین چگونه ممکن است سی سال - طبق نامه دانشوران - یا هجده و یا سیزده سال طبق گفته دیگران به امام صادق (علیه السلام) خدمت کرده و سقای خانه آن بزگوار باشد!
و از طرفی شیخ بهائی می فرماید: بزرگانی چون فخر رازی در بسیاری از کتابهایش، و سید جلیل رضی الدین علی بن طاووس (رحمه الله) در طرایف، و علامه حلی در شرح تجرید گفته اند که بایزید درک محضر امام صادق (علیه السلام) را نموده و سقای خانه آن حضرت بوده است. [الکشکول، ج 1، ص 86]
عده ای برای رفع استبعاد به جای امام صادق (علیه السلام)، حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السلام را گفته، و بعضی حضرت ابی جعفر جواد علیه السلام را ذکر کرده اند.
مرحوم آقا محمد علی فرزند مرحوم آقا باقر بهبهانی، در شرح مفاتیح فیض، در ذیل ترجمه حضرت صادق (علیه السلام) احتمال داده، جعفری که بویزید درک محضرش را نموده و از او استفاده کرده و سقای خانه او بوده، جعفر کذاب باشد نه حضرت جعفر صادق (علیه السلام)، و این جریان قبل از ظهور فسق و کذب و ادعای امامت جعفر بوده. [روضات الجنات، ج 4، ص 157]
شیخ عطار در تذکرة الاولیاء در شرح حال ابویزید می گوید: شیخ بایزید بسطامی رحمه الله علیه، اکبر مشایخ و اعظم اولیاء بود و مرجع اوتاد در ریاضات و کرامات و حالات و در اسرار و حقایق نظری نافذ و جدی بلیغ داشت و پیوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت.
در نامه دانشوران از بعضی از عرفاء نقل شده که درک خدمت حضرت صادق علیه السلام لازم نیست که در حیات آن حضرت صورت گرفته باشد؛ زیرا که استفاده و طلب همت مرید، از روحانیت مرشدی، در ممات نیز ممکن است، و از مرشد حقیقی که آن امام عالی مقام باشد، استفاضه حقایق و معارف به طریق اولی امکان پذیر خواهد بود.و بعضی احتمال داده اند که منظور از درک خدمت، تمسک او به جبل ولایت و التزامش به مذهب جعفری باشد. [نامه دانشوران، ج 4، ص 124) برگرفته از مجالس المؤمنین، ج 2، ص 23 - 22)] بنابراین سقایی او در خانه حضرت بسیار بعید است.
آنچه برای حل این مشکل به نظر می رسد این است که بایزید دو نفر بوده اند: یکی طیفور بن عیسی بن آدم بن سروشان که معاصر حضرت صادق (علیه السلام) و سقای خانه او بوده، و دیگری، طیفور بن عیسی بن آدم بن عیسی بن علی زاهد که معاصر حضرت جواد (علیه السلام) بوده که اولی را ((اکبر)) و دومی را ((اصغر)) نامیده اند. اول کسی که متوجه این مطلب شد، یاقوت حموی است که در معجم البلدان می گوید:
بسطام، به کسر باء ثم السکون، شهری بزرگ در جاده نیشابور دو منزل بعد از دامغان است. بعد می گوید: در آن جا قبر بایزید بسطامی را، در وسط شهر، کنار بازار، دیدم و او طیفور بن عیسی بن شروسان [سروشان، در نسخه دیگر] زاهد بسطامی است. و نیز از بسطام بویزید، طیفور بن عیسی بن آدم بن عیسی بن علی زاهد بسطامی (اصغر) است. [معجم البلدان، ج 2، ص 180.(در نامه دانشوران همین مطلب از یاقوت حموی با دو اشتباه نقل شده. اول آنکه آمده است: «حموی در ترجمه شاهرود چنین گفته»، در حالی که لغت «شاهرود» در معجم البلدان نیست بلکه بسطام است. دوم آن که آمده است: «در کنار بازار قبر ابویزید حسن بن عیسی زاهد اصغر است»، در صورتی که چنین نامی (یعنی حسن) در معجم البلدان نیست.)]
جامی در نفحات می گوید: ابویزید ملقب به طیفور در شهر بسطام دو نفر بودند: یکی، بویزید طیفور بن عیسی (اکبر) و دیگری بویزید طیفور بن آدم بن عیسی بن علی (اصغر) است. [روضات الجنات، ج 4، ص 156.- (مرحوم میرزا عبدالله افندی در ریاض العلماء، ج 4، ص 301 و ج 5، ص 531، از شیخ ابومحمد، عنایت الله بسطامی ، که معاصر شیخ بهائی، و از بزرگان علمای دوره صفویه، و از فرزند زادگان بایزید بسطامی سقا و صوفی معروف زمان امام صادق (علیه السلام) بوده، به عنوان بایزید بسطامی دوم نام برده و مؤلفات او را برشمرده است.)]
نویسنده گوید: عرفاء و صوفیه در کتاب هایشان شرح حال بویزید (اکبر) را، مفضل و مشروح نوشته اند و کراماتی برای وی نقل کرده اند که بیشتر آنها به افسانه شبیه تر است و بسیار مستبعد به نظر می رسد. حال مختصری از آورده آنان و همچنین کلمات منتسب به وی ذکر می شود:
شیخ عطار در تذکرة الاولیاء در شرح حال ابویزید می گوید: شیخ بایزید بسطامی رحمه الله علیه، اکبر مشایخ و اعظم اولیاء بود و مرجع اوتاد در ریاضات و کرامات و حالات و در اسرار و حقایق نظری نافذ و جدی بلیغ داشت و پیوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت.
وقتی که به سن تمیز رسید، مادرش او را به مدرسه فرستاد. چون به سوره لقمان و این آیه رسید، «و وصینا الانسان بوالدیه حملته امه و هنا علی وهن و فصاله فی عامین ان اشکرلی و لوالدیک الی المصیر» [سوره ی لقمان، آیه ی 14] - ما انسان را در مورد پدر و مادرش (مخصوصا مادرش) که با ناتوانی روز افزون حامله وی بوده، و از شیر گرفتنش تا دو سال طول می کشد، سفارش کردیم و گفتیم: مرا و پدرت و مادرت را سپاس بدار که سرانجام خلق به سوی من است - و استاد معنی آیه را بیان کرد، اثری عمیق رد وی گذاشت؛ لوح بر زمین نهاد و اجازه خواست تا به خانه رود. به خانه آمد، مادرش گفت: به چه آمده ای؟ گفت: به آیتی رسیدیم که حضرت حق به خدمت و شکرگزاری خویش و پدر و مادر امر می فرماید و من در دو خانه، کدخدایی نتوانم کرد، این آیه بر جان من آمده است. یا از خدایم بخواه تا همه از تو باشم و یا در کار خدایم کن تا همه با وی باشم. مادر گفت: ای پسر! تو را در کار خدای کردم و حق خویش به تو بخشیدم، برو و خدای را باش. پس بایزید از بسطام برفت، و سی سال در بلاد شام و مصر می گردید و ریاضت می کشید و بی خوابی و گرسنگی دائم پیش گرفت، و یکصد و سیزده پیر را خدمت کرد و ا زهمه بهره مند شد. [تذکرة الاولیاء، ج 1، ص 130]
نقل است که او را نشان دادند که فلان جای، پیر بزرگی است؛ با یزید به دیدن وی رفت، چون نزدیک او رسید، دید که پیر آب دهن سوی قبله انداخت؛ در حال شیخ بازگشت، گفت: اگر او را در طریقت قدری (قدمی ثابت) بودی برخلاف شریعت نرفتی. [تذکرة الاولیاء، ج 1، ص 130]
پس از آن که با یزید به خدمت اولیاء بزرگ رسید، و مرتبه کمال یافت، بر دلش گذشت تا رضای مادر را بجوید و به خدمت او در آید. خودش (بویزید) در این باره می گوید: آن کار که بازپسین همه کارها می دانستم، پیشین هم بود و آن رضای والده بود. و آن چه در جمله ریاضت و مجاهده و غربت می جستم در آن یافتم که یک شب والده از من آب خواست. رفتم آب آورم. در کوزه آب نبود. و به لب جوی رفتم و آب آوردم. چون باز آمدم، مادرم در خواب شده بود. شبی سرد بود. کوزه بر دست ایستادم تا از خواب، بیدارشد. کوزه را به وی دادم. چون دید که کوزه بر دست من یخ زده، مرا دعا کرد. در وقت سحر آن چه می جستم به من رسید. [تذکرة الاولیاء، ج 1، ص 133]
از بایزید اشعاری به جا مانده که در کتب شعراء مضبوط است و چند شعر و رباعی زیر از ساخته های اوست:
تا رفت دیده و دل من در هوای عشق
بنمود جا به کشور بی منتهای عشق
وارسته گشت و صرف نظر کرد از دو کون
این سان شود کسی که دهد دل برای عشق
ماراست عشق و هر که به عالم جز این بود
بیگانه باشد او، نشود آشنای عشق
ای عشق تو کشته عارف و عامی را
سودای تو گم کرده نکونامی را
شوق لب میگون تو آورده برون
از صومعه بایزید بسطامی را
ما را همه ره به کوی بدنامی باد
از سوختگان نصیب ما خادمی باد
ناکامی ما چو هست کام دل دوست
کام دل ما همیشه ناکامی باد
گر قرب خدا می طلبی دلجو باش
وندر پس و پیش خلق نیکوگو باش
خواهی که چو صبح صادق الوعد شوی
خورشید صفت با همه کس یکرو باش
عجبت لمن یقول ذکرت ربی
و هل انسی فاذکر ما نسیت
شربت الحب کاسا بعد کاس
فما نفد الشراب و لا رویت [در شگفتم از حال کسی که می گوید یاد آوردم پرودگار خود را، و آیا مگر من فراموش می کنمش تا به یاد آورم او را - از شراب دوستی حق جام های پی در پی نوشیدم، نه شراب تمام شد و نه من سیراب گشتم]
نقل است که بویزید در گورستان زیاد می گشت، یک شب از گورستان می آمد، جوان مستی که به ربط می نواخت به بایزید بسطامی رسید، بویزید گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم». جوان بربط بر سر با یزید زد. بربط و سر بایزید هر دو بشکست. بایزید بسطامی به زاویه خویش باز آمد. بامداد، بهای بربط را به همراه مقداری حلوا، توسط یکی از مریدان برای جوان فرستاد و گفت: به آن جوان بگوی که بایزید عذر می خواهد از اینکه بربط بر سرش شسته شده؛ حال این زر در بهای آن صرف کن و این حلوا را بخور تا تلخی غضب و غصه شکستن آن از دلت برخیزد. جوان که چنان رأفتی دید، متنبه گشت و خود بیامد و از بایزید بسطامی عذر خواست و از آن عمل توبه کرد و چند جوان دیگر که از رفقای او بودند، به همراه او توبه کردند. سعدی در بوستانش این داستان را چنین آورده:
یکی بربطی در بغل داشت مست
به شب بر سر پارسایی شکست
چو روز آمد آن نیک مرد سلیم
بر سنگدل برد یک مشت سیم
که دوشینه معذور بودی و مست
تو را و مرا بربط و سر شکست
مرا به شد آن زخم و برخاستیم
تو را به نخواهد شد الا به سیم
از آن دوستان خدا بر سرند
که از خلق بسیار بر سر خورند
چنین اند مردان راه خدا
که خلق خدایند از ایشان رضا
و نیز حکایت شده که وقتی بایزید بسطامی به هنگام صبح در حمام شستشویی کرد و بیرون آمد و با جماعتی از مریدان به خانقاه خود می رفت، در اثناء راه، طشتی از خاکستر بر سر وی ریختند. او را هیچ گونه تغییر حالتی پدید نگشت؛ همچنان دست بر سر و روی خود مالیده، قدم بر می داشت و شکر حق به جای می آورد و می گفت: چرا از خاکستر روی در هم کشم که سزاوار بیش از این باشم. سعدی این داستان را در بوستان به نظم آورده:
شنیدم که وقتی سحرگاه عید
ز گرمابه آمد برون با یزید
یکی طشت خاکسترش بی خبر
فرو ریختند از سرایی به سر
همی گفت ژولیده دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی
که ای نفس من در خور آتشم
ز خاکستری روی در هم کشم
بزرگان نکردند در خور نگاه
خدا بینی از خویشتن بین مخواه
بزرگی به ناموس گفتار نیست
بلندی به دعوی و پندار نیست
تواضع سر رفعت افزایدت
تکبر به خاک اندر اندازدت
به گردن فتد سرکش تندخوی
بلندیت باید بلندی مجوی
نقل است که زاهدی از جمله بزرگان بسطام همیشه در مجلس بویزید حاضر بود. یک روز به بویزید گفت: خواجه! امروز سی سالست که صائم الدهر، و به شب در نمازم و در خود از این عوالم که می گویی اثری نمی یابم. بایزید گفت: اگر سیصد سال به روز، روزه و به شب،به نماز باشی ذره ای از این حدیث نیابی. گفت: چرا؟ بویزید گفت: از جهت آن که تو به نفس خویش محجوبی. مرد گفت: دوای این چیست؟ بویزید گفت: تو هرگز قبول نکنی. گفت: قبول کنم، با من بگوی تا به جای آورم. بویزید گفت: دستار از سر بردار و این جامه که داری از تن بیرون کن و ازاری از گلیم بر میان بند و توبره ای پر از گردو بر گردن آویز و به بازار رو و کودکان را جمع کن و بدیشان گوی: هر که مرا یک سیلی زند یک جوز می دهم و همچنین در شهر بگرد، هر جا که تو را می شناسند. آن جا رو، و علاج این است. مرد زاهد گفت: «سبحان الله، لا اله الا الله»؛ بویزید گفت: کافری اگر این کلمه بگوید مؤمن می شود، و تو به گفتن این کلمه مشرک شدی. مرد گفت: چرا؟ بویزید گفت: زیرا که خویشتن را از انجام چنین عملی بزرگ تر شمردی لاجرم مشرک گشتی، تو بزرگی نفس خویش را با این کلمه گفتی، نه تعظیم خدای را. مرد گفت: این کار را نتوانم کرد، چیزی دیگرم فرمای. گفت: علاج این است که گفتم. مرد گفت: نتوانم کرد. بویزید گفت: نگفتم که قبول نخواهی کرد. [تذکرة الاولیاء، ج 1، ص 139 - نامه دانشوران، ج 4، ص 138]
نویسنده گوید: حضرت امام محمد باقر علیه السلام، به ثقه جلیل القدر جناب محمد بن مسلم، نظیر این عمل را تذکر فرموده بود که در ذیل حالات محمد بن مسلم نقل شده است؛ اما بویزید، دستور را شدتی بیشتر بخشیده که مشروعیت آن جای سؤال است.
نقل شده که بویزید در پس امام جماعتی نماز می کرد. وقتی امام گفت: ای شیخ! تو کسبی نمی کنی و چیزی از کسی نمی خواهی، پس از چه راه معاش خود را تأمین می نمایی؟ شیخ گفت: اینک نمازهایی که با تو به جا آوردم باید قضا کنم. گفت: چرا؟ گفت: نماز از پس کسی که روزی دهنده را نداند، روا نباشد. [تذکرة الاولیاء، ج 1، ص 145] .
پی نوشت:
[1] حیدر بن علی حسنی آملی، عارف کامل ماهر، از علمای باطن و ظاهر، سید الافاضل المتالهین، از سادات رفیع الدرجات آمل است؛ که به عزم زیارت عتبات به عراق سفر کرد و در بغداد رحل اقامت افکند، و با شیخ فخر المحققین نجل جناب علامه حلی، و مولانا نصیرالدین کاشانی مشهور به حلی و دیگر علماء و عرفای شیعه امامیه صحبت داشته. بیان سلسله خرقه و ارادت او در اول شرح فصوص مسمی به نص النصوص که از جمله مصنفات اوست مذکو است. و او غیر شرح مذکور مصنفات دیگری دارد، مانند: جامع الاسرار و تفاسیر او بر قرآن مجید و تفسیر تأویلات و جامع الحقایق و کتاب الکشکول فیما جری علی آل الرسول و رساله رافعة الخلاف، در بیان آن که توقف حضرت شاه ولایت در دفع خلفای ثلاثه از جهت نبودن کمک و یاور بوده، و این رساله را به اشاره فخرالمحققین نوشته، و چند رساله دیگر در امثله توحید و امامت و ارکان الی غیر ذلک.
قاضی نورالله (رحمه الله) از جامع الاسرار او نقل کرده که گفته: از عنفوان جوانی بلکه از ایام کودکی تا امروز که ایام پیری است عنایات الهی و حسن توفیق او رفیق حال گردیده به تحصیل عقاید اجداد طاهرین خود که ائمه معصومین می باشند و تحقیق طریقه ایشان مشغول بوده ام؛ و می گویم کیست مثل من از ارباب یقین و اهل تحقیق و سپاسگزارم خدای را که مرا هدایت کرد به این راه و اگر هدایت او نبود م اهدایت نمی شدیم. کانت لقلبی اهواء مفرقة
فاستجمعت مذراتک العین اهوائی فصار یحسدنی من کنت احسده
و صرت مولی الوری اذ صرت مولائی ترکت للناس دنیاهم و دینهم
شغلا بذکرک یا دینی و دنیایی در دل من آروزها و هواهای متفرق بود، اما از زمانی که چشمم تو را دید آرزوهایم در تو جمع شد - به کسانی که حسد می بردم امروز به من حسد می ورزند، و امروز مولای خلقم چون تو مولای منی - دنیا و دین مردم را به آنان واگذاشتم و مشغول به ذکر تو گردیدم ای دین و دنیای من. [فوائد الرضویه، ج 1، ص 165].
دیدگاهها
آموزنده و عالی بود نمیدانستم بایزید شاگرد امام صادق(ع)است
افزودن دیدگاه جدید