قمر منیر بنی هاشم، حضرت عباس(علیه السلام)
تولد و سن شریف قمر منیر بنی هاشم (علیه السلام)
حضرت ابوالفضل (علیه السلام) در روز چهارم شعبان سال 26 هجری به دنیا آمد.( العبّاس ، مقرّم / 136به نقل از آنیس الشیعه).
مرحوم بیرجندی در وقایع الشهور و الایّام از معاصرین خود نقل می کند که آن سرور در شب چهارم شعبان به دنیا آمد.( زندگانی قمربنی هاشم ، عمادزاده / 53).
سنّ آن حضرت را از 32سال تا 39 سال نوشته اند، و در جنگ صفّین سن آن حضرت بین 15تا 17 سال بوده، و حضرت زینب (سلام الله علیها) حدود بیست سال از او بزرگتر بوده است، و با توجه به این حساب- با اندک اختلافی- حضرت ابوالفضل (علیه السلام) از 35سال کمتر و از38سال بیشتر نداشته، و ازدواج مادرش هم زودتر ازسال 22هجری نبوده است. بنا براین، هنگام شهادت پدربزرگوارش 18ساله و در کربلا 38ساله می باشد و اخبار هم تحقیق ما را تایید می- کند. (زندگانی قمربنی هاشم / 49) سید محسن عاملی در مجالس السنیّه می نویسد: آن جناب در سال 26هجری به دنیا آمد و در بعضی از جنگها شرف حضور داشته، لکن پدرش به او اجازۀ رزم نمی داد و هنگام شهادت 34سال از سنّ مبارکش گذشته بود.( فرسان الهیجاء: 1/187).
مرحوم بیرجندی گوید: اکثر روایات دلالت داردکه سنّ ابوالفضل(علیه السلام) درزمان شهادت 35سال بوده است، دراین صورت تولّدش در سال 25هجری خواهد بود. (کبریت احمر/376).
نام و القاب و کنیه:
عبّاس نام مشهور آن حضرت است.
به جهت شدّت شجاعت و صولت او را عبّاس به صیغه مبالغه می گفتند. عبّاس به معنای شیر بیشه و شیر درنده است، چون آنجناب بسیار شجاع بود، و در میدانهای نبرد مانند شیر غضبناک حمله می کرد او را عبّاس می گفتند.
2- ابوالفضل به این جهت گویند که او پسری به نام فضل دارای کمالات صوری و معنوی داشته است.
3- ابوالقربة یعنی ملازم مشک، به این جهت وی را ابوالقربة نامیدند که آن سرور در کربلا درحفظ مشک آب سعی بسیار نمد که آب به تشنگان برساند، تا حدّی که دستهای خود را حافظ ، و جان را فدای آن گردانید. (کبریت احمر/ 395).
4- قمر بنی هاشم چون صورتش مانند ماهِ درخشان زیبا بود، و درشب تاریک صورتش چون ماه می درخشید، و برای اینکه فضائل جسمانی و نفسانی او مانند ماه انگشت نشان بود. (زندگانی قمر بنی هاشم /54).
5- باب الحوائج بر اثر کثرت بروز کرامات و برآوردن حاجات از آن بزرگوار، بین شیعه و سنی به باب الحوائج شهرت یافته است. (العبّاس از مقرّم / 148)
عالم بزرگوار شیخ مرتضی آشتیانی از استادش مرحوم میرزا حسین خلیلی تهرانی از شیخ جلیلی- که با هم به درس صاحب جواهر می رفتند- نقل می کند:
یکی از تجّار که رئیس خانواده آل کبَّه بود، جوانی خوش منظر داشت و اولاد او منحصر به همین جوان بود،و مادرش علویه بود.
این جوان به مرض حصبه مبتلا گردید و حال او سخت شد و مشرف به مرگ گردید، چشم و پای او را می بندند، پدرش بیرون دویده به سر و سینه می زند و مادر او به حرم ابوالفضل (علیه السلام) می رود و از کلید دار تقاضا می- کند شب در حرم بماند، ابتدا نمی پذیرد بعد که آن زن خود را معرّفی کرده و می گوید: پسرم درحال مردن است کلید دار قبول می کند.
آن عالم می گوید: درآن شب من وارد کربلا شدم و از جریان خبر نداشتم ، و آن تاجر را هم نمی شناختم. در خواب دیدم از طرف قبر حبیب بن مظاهر به حرم سیّد الشّهدء (علیه السلام) مشرّف می شوم. بالای سر مبارک فضا و زمین از ملائکه پر بود، و در مسجد بالا سر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی (علیه السلام) بر تختی نشسته بودند. درآن اثنا ملکی آمد سلام کرده، عرض کرد: حضرت ابوالفضل (علیه السلام) می گویند: یا رسول الله، علویه همسر حاجی آل کُبَّه شفای فرزندش می خواهد، از خداوند بخواهید او را شفا دهد. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) دست به دعا برداشته و بعد از لحظه ای فرمود: مقدّر شده این جوان بمیرد. بعد از لحظه ای ملک دیگری آمد و سلام رساند و همان پیام آورد، دوباره حضرت رسول دست به دعا برداشته و پس از آن فرمودند: مردن این جوان مقدّر است. ملک برگشت. شیخ گوید: ناگاه دیدم ملائکه حاضر در حرم بحرکت آمدند، و درآنها شور و غوغا افتاد گفتم: چه خبر است؟ دیدم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) خودشان با همان حالت وقت شهادت تشریف آوردند، و خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سلام کردند و گفتند: علویّه به من توسّل کرده و شفای فرزندش را از من می خواهد، شما به خدا عرض کنید: این جوان را شفا دهند یا دیگر مرا باب الحوائج نخوانند، و این لقب را از من بردارند. چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این سخن را شنید، چشم مبارک آن حضرت پر از اشک شد، و رو به حضرت علی (علیه السلام) نموده و فرمودند: یا علی، تو هم در دعا با من همراهی کن. هر دو بزرگوار دعا کردند که ملکی از آسمان نازل شد و به آن حضرت سلام کرد و سلام خداوند را به آن بزرگوار رساند و گفت: لقب باب الحوائج را از عبّاس نمی گیریم و جوان را شفا دادیم. شیخ گوید: از خواب بیدار شدم، چون از قضیه خبر نداشتم، بسیار تعجب کردم. هنوز یک ساعت به صبح مانده بود، روانه شدم و بعد از پرسیدن خانه را پیدا کردم. داخل خانه شدم پدر جوان را دیدم راه می رود و بر سر و صورت می زند و جوان را در اتاق تنها گذاشته بودند. به حاجی گفتم: آرام باش جوانت شفا یافته، تعجب کرد مرا به اتاق جوان برد. دیدیم جوان نشسته و مشغول باز کردن صورت خود است.
پدر او را در بغل گرفت، جوان گفت: گرسنه ام.
سپس علویه داخل شد و گفت: شفای جوانم را گرفتم. (مقتل مقدّم: 3/91، چهرۀ درخشان قمر بنی هاشم : 1/302 ، در کنار علقمه /29)
6- عبد صالح در زیارت آن بزرگوار آمده : سلام بر این بندۀ صالح و مطیع خدا و رسولش. بنابراین معلوم می شود یکی از بزرگترین مراتب انسانی این است که آدمی بنده صالح خدا باشد.
7- سقّا چون آن بزرگوار سقایت اهل بیت برادر را به عهده داشت ، او را سقّا نامیدند.
امام حسین (علیه السلام) در روز هفتم حضرت عبّاس را با پنجاه نفر از اصحاب فرستاد تا از فرات آب بیاورند.
در روز عاشورا امام حسین (علیه السلام) به او نفرمود: با دشمنان نبرد کن، بلکه فرمود: برای کودکانم آب بیاور. لذا او را سقا نامیدند.
8- پرچمدار چون حضرت سید الشهداء (علیه السلام) در روز عاشورا پرچم را به برادر خود عبّاس سپرد، و همیشه در میان یاران شجاع ترین افراد را برای حمل پرچم انتخاب می کنند.
عدد عبّاس به حساب ابجد 133 می باشد که مطابق است با کلمۀ باب الحسین و از ختم های مجرب آن است که اگر کسی حاجتی دارد دریک مجلس 133مرتبه بگویید: یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) اِکْشَفْ کَرْبی بِحَقِّ اَخِیکَ الْحُسَیْنِ خداوند حاجتش را بر آورد. (العبّاس / 164)
شمائل آن بزرگوار:
حضرت عبّاس چنان خوش قیافه و زیبا رو یبود که او را ماه بنی هاشم می گفتند. و قامت رشیدش چنان بود که چون بر اسبان بزرگ سوار می شد هر دو پای مبارکش به زمین می رسید.
مرحوم میرزا رضا قلی خان در مظاهرالانوار می نویسد: حضرت ابوالفضل (علیه السلام) قامتی بلند و بازوهایی دراز داشته، و گویند: چون بر اسب های قوی می نشست، و پا در رکاب می نمود زانوهای او به حوالی گردن اسب می رسید، و او مظهر جلال و جبروت حضرت کردگار بود. و در شجاعت و مناعت بعد از حضرت امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) سرآمد اولاد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، و سپهسالار و علمدار مظلوم کربلا بوده است. (وقایع الایّام خیابانی / 422)
ادب قمر بنی هاشم (علیه السلام)
در ادب آن جناب همین کافی است که هیچگاه بدون اذن امام حسین (علیه السلام) نزد او نمی نشست، و مانند بنده ای کنار مولای خود بود. و اوامر و نواهی آن جناب را اطاعت می نمود، و هر گاه او را صدا می زد می فرمود: یا ابا عبدالله ، یا بن رسول الله ، یا سیّدی ، و در تمام عمر هیچگاه امام حسین (علیه السلام) را برادر صدا نزد، مگر روز عاشورا آنوقت که بر اثر ضربت عمود آهنین از اسب به زمین می افتاد. (معالی السبطین : 1/271)
و نقل می کنند: جهتش این بود که در آن ساعت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را دید که به او خطاب فرمودند: وَلَدِی عَبّاس.
فضائل قمر بنی هاشم (علیه السلام) :
حضرت عبّاس (علیه السلام) دارای مقام بسیار رفیعی از فضل و دانش و تقوی و یقین و اطاعت و عبادت و شرایف آداب و اخلاق بود، و به حضرت امام حسین (علیه السلام) و زینب کبری(سلام الله علیها) علاقه وافر داشت. و او بعد از حسنین(علیهما السلام) اشرف و اعظم پسران حضرت علی (علیه السلام) بود. مقام حضرت ابوالفضل (علیه السلام) بالاتر از آنست که امثال ما بتوانند بیان کنند. در سفر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) به کربلا (از مدینه تا مکّه ، واز مکّه تا کربلا ) آنجناب توجه خاصی به حضرت ابوالفضل (علیه السلام) داشت . عصرتاسوعا، چون آن بزرگوار ابوالفضل را نزد دشمن فرستاد، فرمود: ای عبّاس، جانم به قربانت، برادرم- سوار شو و با آنها ملاقات کن . (تاریخ طبری : 5/416) مرحوم صدوق به اسناد خود روایت کرده که: حضرت علی بن الحسین (علیهما السلام) به عبیدالله فرزند ابوالفضل (علیه السلام) نگاهی کرد، اشک چشمانش را گرفت و فرمود: روزی بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت تر از احد نبود که عمویش حمزه درآن شهید شد، و بعد از آن موته بود که عموزاده اش جعفربن ابیطالب شهید شد. سپس فرمود: لکن روزی چون روز حسین(علیه السلام) نبود ، سی هزار مرد که گمان می کردند از این امتند دور او را گرفتند و هر کدام با کشتن او به خدا تقرّب می جستند، و او خداوند را به آنها یادآوری می نمود، ولی پند نمی گرفتند تا او را به ستم و ظلم و عدوان کشتند. آنگاه فرمود: خداوند عبّاس را رحمت کند، که جانبازی کرد و خوب امتحان داد و خود را فدای برادر نمود تا دو دستش قطع شد و خداوند در عوض به او دو بال داد که با فرشتگان در بهشت پرواز می کند، چنانکه به جعفر بن ابیطالب عطا نمود .
حضرت عبّاس نزد خداوند متعال منزلت و مقامی دارد که تمام شهداء در روز قیامت تمنّای مقامش را می نمایند. (امالی صدوق/462م 70 ح 10 ، خصال : 1/68،بحار: 44/298ب35ح4)
مفضّل بن عمر روایت کرده که حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: عموی ما عبّاس بصیرتی عمیق و ایمانی محکم داشت، در محضر ابی عبدالله (علیه السلام) جهاد کرد، و نیکو کفایت نمود تا به شهادت رسید.
و خون عبّاس در قبیله بنی حنیفه است، وی هنگام شهادت 34سال داشت. (نفس المهموم / 332 ، عمدة الطالب / 323)
از مجموعه شهید ثانی(ره) نقل شده که روزی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به فرزندش عبّاس فرمودند: بگو یک(واحد)، او گفت: یک. دوباره فرمودند: بگو: دو(اثنین). حضرت عبّاس خودداری کرد و گفت: شرم می کنم با زبانی که یک گفته ام، دو بگویم. ( یعنی با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام دو بگویم، دوئیت خلاف توحید است). امیرالمؤمنین (علیه السلام) دو چشم او را بوسید.
و در بیان دفن شهداء خواهد آمد که امام سجاد (علیه السلام) جسد عمویش حضرت عبّاس (علیه السلام) را همانند پدر اطهرش خود به دل خاک نهاد . و این بیانگر این مطلب است که آن جسد مطهر چون ذوات مقدّسه معصومین (علیهم السلام) سزاوار نیست کسی دیگر به آنها دست بزند. حاج محمّد رضا ازری (ره ) در قصیدۀ خود به این مصرع رسید: روز عاشورا روزی بود که هدایت- حضرت حسین (علیه السلام) به ابوالفضل پناه برد . بیت را تمام نکرده به همین حال ماند . امام حسین (علیه السلام) را در خواب دید که تشریف آوردند و فرمودند: آنچه گفته ای صحیح است ، من به برادرم ابوالفضل پناه بردم ، و مصرع دوم را حضرت خود انشاء فرمود: انوقت من پناه بردم که آفتاب از تیرگی غبار معرکه کربلا نقابی پیدا کرده بود . (مستدرک : 15/ 215ب 79 از احکام اولاد ح 16 ، مقتل خوارزمی : 1/122ف6)
علم و دانش سردار کربلا:
مرحوم آیة الله بیرجندی در کبریت احمر اظهار می دارد که حضرت عبّاس (علیه السلام) از بزرگان اهل فضل و بصیرت خاندان عصمت (علیهم السلام) بود، او درس نا خوانده دانا بود که علمش از منبع فیض الهی نشأت گرفته، و در ظاهر نیز از علوم سرشار پدر بزرگوارش بهره ها برده بود.
مرحوم مقرّم می نویسد: در جایی که امیر المؤمنین (علیه السلام) برخی از اصحاب خود را چنان پرورش می داد که به اسرار و رموز عالم هستی و از جمله علم منایا و بلایا آگاه می- شدند چون حبیب بن مظاهر، میثم تمّار، رشید آیا معقول است که نور چشم و پارۀ جگر خود را از علوم خویش بی بهره گذارد؟ با اینکه قابلیت و استعداد وی از آنها بیشتر بود.
خلاصه ابوالفضل (علیه السلام) بسان خواهرش زینب کبری (سلام الله علیه) است که به تصریح امام سجاد (علیه السلام) دانای درس خوانده می باشد. بعلاوه آن بزرگوار بر اساس صفا ی نفس و طینت پاک و اخلاص عظیمی که داشت مصداق کامل حدیث شریف بود که هر کس چهل روز اعمالش را خالص برای خداوند عزّوجل انجام دهد، چشمه های حکمت از قلبش بر زبانش جار ی گردد .( عیون الاخبار: 2/68ب31ح321) در این صورت کسی که تمام اعمال و مراحل عمرش را در راه رضای خدای تعالی گذرانده، و از هر رذیلتی پیراسته و به هر فضیلتی آراسته بوده است جز این تصور می شود که ذات شریفش متجلی به انوار معارف ربوبی بوده، و علمش لدنّی باشد؟ دلیل دیگر بر اینکه علم قمر بنی هاشم (علیه السلام) وجدانی بوده است، این گفتار معصوم (علیه السلام) است که می فرماید: همانا عبّاس بن علی در کودکی علم را با شیر مکیده است (و در شیر خوارگی به علم و کمال آراسته بود) .
این تشبیه امام (علیه السلام) استعارۀ بسیار بدیع است زیرا که زقّ بمعنی تغذیه جوجه پرنده توسط مادرش است آن هنگام که خود به تنهایی قادر به غذا خوردن نیست، و از این استعاره متوجّه می شویم که ساقی کربلا از کودکی و حتی از شیرخوارگی قابلیت گرفتن علوم و معارف را داشته است. (العبّاس مرحوم مقرّم /169) مرحوم مقرّم به چند نکته در زیارت حضرت ابوالفضل (علیه السلام) منقول از امام صادق (علیه السلام) اشاره نمودند که هر کدام فضیلتی برای آن بزرگوار است،و ما خلاصه آن را نقل می کنیم:
1- در اذن دخول حرم ابوالفضل (علیه السلام) می خوانیم :
سلام خدا، و سلام ملائکه مقرّبش، وسلام پیامبران مرسل، و بندگان شایسته اش، و سلام تمامی شهداء و صدّیقان، و سلامهایی پاک و طیّب در صبحگاهان و شامگاهان، برتو باد ای فرزند امیرالمؤمنین .
از طرف دیگر: امام صادق (علیه السلام) در زیارت سرور مظلومان ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) می فرمایند: سلام خدا، و سلام ملائکه اش ، در صبحگاهان و شامگاهان، برتو باد، و سلامهایی پاک و مطهر، وبرتو سلام ملائکه مقرّب.
از شباهت هایی که این دو زیارت بهم دارد، برای ما روشن می شود که منزلت قمر بنی هاشم (علیه السلام) شبیه مقام سید الشهداء (علیه السلام) است، که در هر دو، سلام خداوند و سلام ملائکه مقرّب در هر صبح و شام ، و عبارت: اَلزّاکِیاتُ الطَّیِّباتُ و اَلزّاکِیاتُ الطّاهِراتُ آمده است.
2- سلام الهی ( که رحمت بی پایان و عنایت تمام نشدنی اوست ) و سلام ملائکه مقرّب خداوند، و سلام پیامبران ( که درتمامی افعال و رفتار پیرو رضایت حقّ تعالی ووحی خداوند هستند ) و سلام شهداء و صدّیقین
( که پیرو راستین انبیاء و اوصیائند ) و سلامهایی پاک و مطهّر ، به آن بزرگوار داده شده است.
3- در بخشی از اذن دخول سردار کربلا آمده است: شهادت می دهم که تو نسبت به جانشین پیامبر مرسل ( امام حسین علیه السلام ) در مقام تسلیم بودی، حضرتش را تصدیق نمودی، به عهد خود وفا ورزیدی و خیرخواهی کردی . در اینجا مقام تسلیم که از رفیعترین مقامات سالکین و راهیان کوی محبوب است ( و از مرتبۀ رضا و توکل بالاتر است) برا ی آن حضرت برشمرده است .
4- امام (علیه السلام) در میان همۀ شهداء تنها حضرت ابوالفضل (علیه السلام) را به این خطاب مخاطب فرموده که : خدا لعنت کند کسی را که حقّ تو را نشناخت و حرمت تو را کوچک شمرد . معلوم می شود سائر شهداء به این میزان از فضیلت دست نیا فته اند هرچند هرکدام را حقّی بسزا ثابت است.
5- با این فقره از زیارت: خداوند یاد تو را در ملأ اعلی بلند ساخت .
درجه ای عظیم و مقامی منیع برای حضرتش بیان می کند که یاد او در آن مجلس نا ستودنی قدسیان مقامی بلند و والاست، و فرازهای دیگر زیارت که بیانگر مقامات عالیۀ سردار کربلاست و دقّت بیشتر می طلبد.
6- امام صادق (علیه السلام) خطاب به ابوالفضل (علیه السلام) در زیارت دیگر می فرمایند:
خداوند لعنت کند قومی را که با ریختن خون تو محارم الهی را در شأن تو حلال شمردند، و با کشتنت ، حرمت اسلام را از میان بردند .
با اینکه همۀ شهدای کربلا به برترین مرتبۀ فضل رسیدند که دیگر شهداء را به آن راهی نیست که درزیارت نیمۀ رجب می خوانیم:
شما پاک و طیّب هستید، و زمینی که در آن دفن شدید پاک شده است . و لکن این عبارت که : با شهادتت حرمت دین زیر پا نهاده شد فقط دربارۀ سردار کربلا رسیده است. (العبّاس مقرّم / 209 وترجمۀ آن سردار کربلا / 228)
مقام شفاعت حضرت:
نقل شده که در روز قیامت حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند: به فاطمه (سلام الله علیها) بگو: برای شفاعت و نجات امّت در این فزع اکبر چه دارید؟ علی (علیه السلام) پیام را به حضرت فاطمه (سلام الله علیها) می رساند، و آن بانو در جواب می فرمایند: ای امیرالمؤمنین، برای ما در مقام شفاعت دو دست بریده پسرم حضرت عبّاس کافی است . (معالی السبطین : 1/276)
فرزندان حضرت:
در عمدة الطالب آمده: آن جناب دو پسر داشت عبیدالله و فضل.
مادر این دو لبابه دختر عبدالله بن عبّاس بن عبدالمطلّب(بعضی چون مرحوم مقرّم لبابه را دختر عبیدالله بن عبّاس ذکر کرده اند. ( العبّاس /350) بود، و جناب عبیدالله از علماء و دانشمندان بود و نسل حضرت ابوالفضل (علیه السلام) از اوست، چون فضل اولاد نداشت و جناب عبیدالله دو پسر داشت :عبدالله و حسن، و از این دو آقا زاده عبدالله نیز فرزند نداشت ، لذا ادامۀ نسل آن سرور از برادرش حسن می باشد، که مادر او دختر عبدالله بن معبد بن عبّاس بن عبدالمطلب بود.
از برکت حضرت ابوالفضل (علیه السلام) اولاد و احفاد (نبیره ها ) آن جناب همه صاحبان مقامات عالیه و عالم و زاهد و شاعر و مروّج اخبار ائمّۀ طاهرین (علیهم السلام) بودند. (به منتخب التواریخ / 261و کبریت احمر /380)
معجزات قمر بنی هاشم ابوالفضل العبّاس (علیه السلام) :
معجزات حضرت عبّاس بقدری فراوان است که احتیاج به تدوین کتاب جداگانه دارد، و کمتر کسی از شیعه می باشد که از قمربنی هاشم باب الحوائج معجزه ای یاد نداشته باشد، فقط در کتاب چهرۀ درخشان قمر بنی هاشم ج 1 تعداد 240 معجزه از آن بزرگوار نقل شده است.
ما به جهت تبرک و تیمن و برای اینکه کتاب خالی از حقایق نباشد چند کرامت از آن بزرگوار نقل می کنیم:
1- عالم شیخ حسن، فرزند علّامه شیخ محسن از اهل فلاحیّه نقل می کند که : مردی از طائفه براجعه در خرمشهر بنام مخیلف به مرضی در پاهایش خود را می کشید و از مردم کمک می گرفت در رفت و آمد بود. شیخ خزعل کعبی در خرمشهر حسینیّه ای داشت که در آن در دهۀ اول محرّم مجلس عزاداری برپا می ساخت، در آن شهرها رسم بود که چون مداح در نوحۀ خود به ذکر شهادت میرسید اهل بپا می خاستند و با لهجه های مختلف به سر و سینه می زدند و مخیلف در این مجالس شرکت می جست و چون نمی توانست پاهای خود را جمع کند در زیر منبر می نشست. در روز هفتم محرم که مصیبت ابوالفضل (علیه السلام) را می خواندند، چون خطیب به ذکر سوگواری قمر بنی هاشم (علیه السلام) پرداخت، مردم به عزاداری پرداختند. در آن حال ناگاه مخیلف را هم مشاهده نمودند که بر پاهایش ایستاده و بر سر و رو می زند، و چنین می گفت: منم مخیلف که عبّاس مرا بر سر پا داشت . وقتی که مردم این معجزه را دیدند او را در آغوش گرفته و می بوسیدند، و لباسهایش را پاره پاره می کردند( برای تبرّک) .
وقتی که از مخیلف جریان را پرسیدند، گفت: در آن هنگام که مردم به عزای عبّاس (علیه السلام) بر سر می زدند، من در حالیکه زیر منبر بودم کمی خوابم برد مردی نیکو و بلند قامت بر اسبی سپید را در مجلس دیدم که به من فرمود: ای مخیلف، چرا برای عزای عبّاس بر سر و صورت نمی زنی؟ گفتم: این آقای من، در اینحال توانایی ندارم.
فرمود:برخیز و بر سر و صورت بزن، گفتم: مولایم، نمی توانم برخیزم.
فرمود: برخیز، گفتم: سرورم ، دستت را به من بده تا برخیزم.
فرمود: من دست ندارم ، گفتم: چگونه برخیزم؟ فرمود: رکاب اسب مرا بگیر و برخیز. پس من رکاب اسب را گرفتم و اسب جهش برداشت و مرا از زیر منبر خارج نمود و از من غائب شد. . و مشاهده نمودم که سلامت خود را باز یافته ام. (العبّاس از مرحوم مقرّم /258، سردار کربلا /262 حکایت پنجم)
2- مرحوم آیة الله عراقی که از بزرگان نجف و از شاگردان مرحوم آیة الله شیخ انصاری می باشد نقل می کند که : دو حاجت داشتم که به برآورده شدن آن بسیار مایل بودم، و آنها را به کسی نمی گفتم. و مکرر در حرم حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) و حضرت عبّاس (علیه السلام) درخواست می کردم و ایشان را شفیع قرار می دادم، ولی اثر اجابت نمی دیدم. در یکی از اوقاف زیارت مخصوصه از نجف به کربلا رفتم، باز در حرمین شریفین عرض حاجت نمودم و اثری ندیدم. روزی در حرم حضرت عبّاس (علیه السلام) رفتم، جمعیّت زیادی دیدم که در آن روضه اجتماع کرده بودند و مردان رفت و آمد می نمودند و شخصی را در میان دارند. چون از سبب آن پرسیدم معلوم شد که پسری از اعراب بیابان مدت زیادی فلج بوده است و نزدیکانش او را به حرم حضرت عبّاس (علیه السلام) آورده و آن پسر مشمول نظر کیمیا اثر آن بزرگوار شده و شفا گرفته، و سالم شده بود. وقتی که این صحنه را دیدم حالم منقلب گردید به ضریح مطهر نزدیک شدم و عرض کردم: یا ابأ الفضل، من دو حاجت مشروع و سهل داشتم و مکرر به شما و پدر و برادرتان عرض کردم، ولی اعتنا نفرمودید، ولی این بچّۀ عرب را شفا دادی ، بنابراین من دیگر در این شهرها نمی مانم و به ایران می- روم. این را گفتم و از حرم بیرون آمدم. سلام مختصری در حرم امام حسین (علیه السلام) داده و مانند کسی که قهر می کند به منزل مراجعت کردم، و روانه نجف اشرف شدم. وقتی که وارد نجف شدم از راه صحن مطهر به سوی خانه می رفتم، که با ملا رحمت الله نوکر و ملازم شیخ انصاری ملاقات کردم ،گفت: شیخ مرتضی تو را می خواهد، گفتم: شیخ چه می دانست که من حالا وارد می شوم . گفت: نمی دانم، به من فرمود: برو میان صحن شیخ عبدالرحیم از کربلا می آید، او را نزد من بیاور.
به طرف خانۀ ایشان رفتیم. چون حلقه بر در زد ، شیخ آواز داد کیستی؟ عرض کرد: شیخ عبدالرحیم را آوردم. شیخ مرتضی بیرون آمد و به ملا رحمت الله فرمود: تو برو . چون رفت شیخ به من فرمود: این حاجت تو را من بر می آورم و اما حاجت دیگر تو ، برو استخاره کن، اگر خوب آمد، بیا تا مقدّمات آنرا هم فراهم کنم.
گوید: رفتم و استخاره کردم. خوب آمد و بعد از اعلام آنرا هم انجام دادند. (دارالسلام عراقی /549ف5)
همین داستان را حضرت آیة الله بهجت نقل می کردند، لکن می فرمودند: شیخ عبدالرحیم سه حاجت داشت: خرید خانه، سفر حج ، و ازدواج و چون خدمت شیخ انصاری (ره) رسید، ایشان فرمود: این پول را بگیر و فلان خانه را بخر، و فلان شخص هم تو را به حج می فرستند، و برای دختر فلان آقا استخاره کن اگر خوب آمد به ازدواج تو در می آورم، که استخاره خوب آمد. و به این صورت به حاجت خود رسید.
افزودن دیدگاه جدید