مبنای انحراف انسان ها
نکتة اصلی که در جای جای قرآن مطرح است و اینجا هم مطرح می باشد این است که ما خود را ارزیابی کرده و از خود مواظبت نماییم. می فرماید: «وَ اِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکهِ اسْجُدُوا»؛ ای پیامبر! در نظر داشته باش که قصّة انحراف از این جا شروع شد و ریشة عصیان مردم، ریشة مبنایی در قبل از این دنیا دارد. این انحراف ها و مقابله با دین مسائل جزئی و اتّفاقی نیست، و کسی صِرفاً نگوید: اگر ماهواره نبود، مردم منحرف نمی شدند یا اگر تبلیغات دشمن نبود، مردم منحرف نمی شدند. می فرماید: اصلاً این طوری نیست. ریشة اصلی انحرافِ مردم از ابتدای حیات انسان شروع شده است، از آن جایی که به ملائکه گفتیم به آدم سجده کنید و همه سجده کردند جز ابلیس، و این سجده نکردن او، کار را به مقابله و درگیری با همة بنی آدم کشاند. بهانه اش این بود که من به کسی که تو از خاک خلق کردی، سجده نمی کنم، یعنی درست یک صفتی را بهانه آورد که شما در روی زمین هرگز از آن نمی توانید جدا شوید و آن «از خاک بودن» شما است، پس معلوم است با زمینی بودن ما درگیر است. زیرا؛ بودن و خاکی بودن و مادّی بودن چیزی است که ما نمی توانیم از آن جدا بشویم. چگونه ما می توانیم روی این زمین باشیم ولی از جنس خاک نباشیم؟! پس ببینید شروع جنگ با اصل خاک بودن ماست. بعد می فرماید: شیطان به این شکل ادامه داد که، او از خاک است و من به او سجده نمی کنم. اگر شما منطق دشمنتان را بررسی کنید، می توانید بفهمید دشمنی او چطوری است. دشمنی که می گوید: این گِلی و خاکی است و من بنا ندارم به آن سجده کنم. آن وقت نه تنها بنا ندارد سجده کند بلکه می گوید: من بیچاره اش می کنم، افسار به گردنش می اندازم و او را هر جا که خواستم می برم. یعنی جنس شیطان؛ جنس موجودی نیست که فقط بر آدم سجده نکرده است، بلکه جنس موجود غضبناکی است که بنا ندارد ما را راحت بگذارد. اگر با این دید بتوانید مسائل جامعه را تحلیل کنید، تحلیل های عمیقی در بررسی معضلات جامعه نصیب شما می شود.
تنگ چشمان، نظر به میوه کنند
ما تماشاکنانِ بُستانیم
گاهی نگاه ما به حادثه ها عین همان است که سنگ را گاز می زند. قرآن در این جا با نگاه های دقیق ذهن را به افق های دور می کشاند. و می گوید: «قالَ اَرَأَیتَک هذَا الَّذی کرَّمْتَ عَلَی»؛ ابلیس گفت: پروردگارا! آیا این بود آن کسی که تو بر من برتری دادی؟ همین که این برتر از من است، «لَئِنْ اَخَّرْتَنِ اِلی یوْمِ الْقَیامَةِ لَأَحْتَنِکنَّ ذُرِِّیتَةُ اِلاّ قَلیلاُ»؛ اگر به من فرصت بدهی، من افسار را به گردن فرزندان او می اندازم، یعنی سوارشان می شوم. («حَنَک»؛ یعنی افسار) پس در واقع تا سوارش نشود که نمی تواند افسارش را بگیرد. می گوید: من سوار فرزندان آدم می شوم و هرجا خواستم می برم. البته نظرتان هست که قصّه، قصّة آدمیت است و نه آدم. یعنی خداوند؛ داستان ما را که هر روز در این عالَم هستیم متذکر می شود و این که اگر اسماء را حامل باشیم و نمایان کنیم، بر ملائکه که نگاه می کنیم، می بینیم در سجده برای ما هستند و شیطان را می بینیم که با ما درگیر است، و حالا حضرت حق قصّة همین امروز ما را می گوید تا چشمِ ما نسبت به آن حقیقت باز شود.
شیطان گفت: آیا این بود آن کس که بر من برتری دادی؟ اگر به من فرصت دهی، سوار بر فرزندان او می شوم، مگر عدّة قلیلی از آن ها. «قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَک مِنْهُمْ»؛ خدا گفت: تو ای شیطان و آن هایی که از تو پیروی می کنند از این مقام خارج شوید: «فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکمْ جَزاءً مَوْفُوراً»؛ که جهنّم جزای کار شما می شود و آن برای شما یک نتیجة کاملی خواهد بود و خلاصه در ازاء چنین کاری، حقّتان جهنّم است.
افزودن دیدگاه جدید