اعتکاف و قناعت
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به بعضى از همراهانش فرموده: با ورع باش که عابدترین مردم باشى، قانع باش که سپاسگزارترین خلق باشى...... مردم، همه مردگانند مگر آنان را که خدا بوسیله قناعت زنده کرده باشد و قناعت قرار نمی گیرد مگر در دل مؤمنى که از همّ و غم دنیا راحت است قناعت فرشته ایست که جز در دل مؤمن در جایى قرار نگیرد و رضا بودن به قناعت ریشه پارسائیست و معناى رضا، آرامش در مقابل فراهم نبودن خواسته است و خوشنود بودن به اندکى از روزى و افسوس نخوردن بر آنچه که از دست انسان می رود.
بسم الله الرحمن الرحیم
انگیزه سازی:
در ایام اعتکاف، حضرت علی(علیه السلام) در مسجد کوفه معتکف شده بودند که به هنگام افطار، مرد عربی نزد ایشان آمد و حضرت مقداری از افطار خود را که از نان جو بود به او دادند. آن مرد آن را نخورد و به طرف منزل امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) حرکت کرد و بعد از آنکه با آنان هم غذا شد عرض کرد که مرد غریبی را در مسجد کوفه دیدم که جز نان جو چیزی برای خوردن نداشت، خیلی دلم برایش سوخت. اگر اجازه بدهید کمی از این غذا را برای او ببرم. حسنین(علیهماالسلام) با شنیدن این جملات به گریه افتادند.[سید علی همدانی، ذخیرة الملوک،ص ۱۱۲و۱۱۳- سلیمان بن ابراهیم قندوزى بلخى ،ینابیع المودة، ج۱، ص۴۴۸]
آری! امام المتّقین این گونه نسبت به دنیا قناعت می ورزد. جلوه ای دیگر از قناعت مولای متقیان را سوید بن غَفَلة نقل می نماید و می گوید:
روزی خدمت علی(علیه السلام) مشرف شدم و دیدم شیر ترشیده ای که بویش به مشام من می خورد در ظرفی جلوی آن حضرت نهاده شده و قرص نان خشکیده پر سبوسی هم در دست مبارکش می باشد و آن نان به قدری خشک بود که آن جناب آن را با زانویش می شکست و در آن شیر ترشیده نرم می کرد و می خورد. آن حضرت به من فرمود: نزدیک بیا و از این غذای ما بخور. عرض کردم: من روزه دار هستم. فرمود: از حبیبم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که هر کس روزه دار باشد و میل به طعامی کند و برای خدا نخورد، خداوند از طعام های بهشتی به او بخوراند و از شراب های آن بنوشاند.
سوید گوید: دلم به حال آن حضرت سوخت. به فضه که خادمه منزل بود گفتم: از خدا نمی ترسی که سبوس جو را نمی گیری؟ گفت: به خدا سوگند خودش دستور فرموده که سبوسش را نگرفته نان بپزم! حضرت متوجه صحبت ما شد و فرمود: به فضه چه گفتی؟ عرض کردم: به او گفتم چرا سبوس غله را نمی گیرد. حضرت فرمود: پدر و مادرم فدای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) باد که سبوس طعامش را نمی گرفت و از نان گندم سه روز سیر نشد تا خداوند او را قبض روح فرمود.[محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل أبی طالب: ، ج۲، ص۹۸]
اقناع اندیشه:
قناعت در لغت به معنای رضایت به قسمت است[خلیل بن احمد فراهیدى، کتاب العین، ج۱، ص۱۷۰] و در اصطلاح نیز به معنای رضایت به آن چیزی است که از دنیا به فرد می رسد و شکر در مقابل نعمت هاست اگرچه اندک باشد، همان گونه که روایتی از وجود نازنین پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به این شکل وارد شده است:
مَا تَفْسِیرُ الْقَنَاعَةِ؟ قَالَ یَقْنَعُ بِمَا یُصِیبُ مِنَ الدُّنْیَا یَقْنَعُ بِالْقَلِیلِ وَ یَشْکُرُ الْیَسِیر.[محمدبن علی بن بابویه، معانی الأخبار ؛ النص ؛ ص۲۶۱]
گفتم: تفسیر «قناعت» چیست؟ فرمودند: اینکه فرد راضى و خرسند باشد به آن چه از دنیا به وى مى رسد، راضى باشد به کم، و اندک نعمتى که به او مى رسد را سپاس گوید.
در دین مبین اسلام تأکید فراوانی بر این ملکه نفسانیه شده است تا آن جا که امام صادق(علیه السلام) فرمود:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَصَّ الْأَنْبِیَاءَ بِمَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیَحْمَدِ اللَّهَ عَلَى ذَلِکَ وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لْیَسْأَلْهُ إِیَّاهَا. قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا هُنَّ؟ قَالَ هُنَّ الْوَرَعُ وَ الْقَنَاعَةُ وَ الصَّبْرُ وَ الشُّکْرُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحَیَاءُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ وَ الْغَیْرَةُ وَ الْبِرُّ وَ صِدْقُ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ.[محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینی، الکافی (ط - الإسلامیة)، ج ۲، ص: ۵۶]
خداوند (عز و جل) پیغمبران را به مکارم اخلاق مخصوص کرد (یعنى اخلاق بد را از آن ها زدود) پس هر که دارای مکارم اخلاق باشد، باید خداوند (عز و جل) را بر آن سپاس گوید، و هر که در او نباشد باید به درگاه خداوند (عز وجل) زارى کند و آن ها را از او بخواهد.
(راوى) گوید: گفتم: قربانت، آن ها چیستند؟ فرمود: آن ها ورع باشند و قناعت و صبر و شکر و حلم و حیاء و سخاوت و شجاعت و غیرت و خوش رفتارى و راست گوئى و اداء امانت.
آری، قناعت جزو مکارم اخلاق انبیاء الهی است و کسی که بدان آراسته نشده است، باید از خداوند با التماس آن را طلب کند.
اما برای قناعت فوائدی در روایات مطرح گردیده است که به برخی از آن ها اشاره می نماییم:
۱. اقتدا به زندگی پیامبر گرامی اسلام و اهل بیت عصمت
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام) إِیَّاکَ أَنْ تُطْمِحَ بَصَرَکَ إِلَى مَنْ فَوْقَکَ فَکَفَى بِمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- لِنَبِیِّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) (فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ) [التوبه، آیه ۵۵] وَ قَالَ (وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا)[طه، آیه ۱۳۱] فَإِنْ دَخَلَکَ مِنْ ذَلِکَ شَیْ ءٌ فَاذْکُرْ عَیْشَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَإِنَّمَا کَانَ قُوتُهُ الشَّعِیرَ وَ حَلْوَاهُ التَّمْرَ وَ وَقُودُهُ السَّعَفَ إِذَا وَجَدَه .[ الکافی (ط - الإسلامیة)، ج ۲، ص: ۱۳۸]
عمرو بن هلال گوید: امام باقر(علیه السلام) فرمود: مبادا به بالادست خود چشم بدوزى که در این باره آنچه خداوند (عز و جل) به پیغمبرش(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود بس است: «از مالها و فرزندانشان خوشت نیاید و در شگفت نشوى» و فرمود: «دیدگان خویش را به آن چیزها که رونق زندگى دنیاست و به گروهى از ایشان بهره داده ایم، مدوز» و اگر در باره این موضوع شک و ترددى یافتى، زندگى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را به یاد آور که خوراکش جو و حلوایش خرما و آتش گیره اش شاخ درخت خرما بود، اگر پیدا می کرد.
۲. بی نیاز شدن به وسیله خداوند
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) : مَنِ اسْتَغْنَى أَغْنَاهُ اللَّهُ.[ الکافی (ط - الإسلامیة)، ج ۲، ص: ۱۳۸]
۳. رضایت خداوند به عمل کم از بنده قانع
أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: مَنْ رَضِیَ مِنَ اللَّهِ بِالْیَسِیرِ مِنَ الْمَعَاشِ رَضِیَ اللَّهُ مِنْهُ بِالْیَسِیرِ مِنَ الْعَمَلِ.[ الکافی (ط - الإسلامیة)، ج ۲، ص: ۱۳۸]
۴. کم شدن هزینه های فرد و پاک شدن اموالش و دور بودن از مرز گناهان
ِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: مَکْتُوبٌ فِی التَّوْرَاةِ ابْنَ آدَمََ ..... مَنْ رَضِیَ بِالْیَسِیرِ مِنَ الْحَلَالِ خَفَّتْ مَئُونَتُهُ وَ زَکَتْ مَکْسَبَتُهُ وَ خَرَجَ مِنْ حَدِّ الْفُجُورِ.[ الکافی (ط - الإسلامیة)، ج ۲، ص: ۱۳۸]
۵. اطمینان به خداوند
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) مَنْ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ أَغْنَى النَّاسِ فَلْیَکُنْ بِمَا فِی یَدِ اللَّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِ غَیْرِه .[ الکافی (ط - الإسلامیة)، ج ۲، ص: ۱۳۹]
۶. دست یافتن به بی نیازی واقعی
أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ .[ الکافی (ط - الإسلامیة)، ج ۲، ص: ۱۳۹]
۷. دوری از حرص و سرگردانی
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) إِنْ کَانَ مَا یَکْفِیکَ یُغْنِیکَ فَأَدْنَى مَا فِیهَا یُغْنِیکَ وَ إِنْ کَانَ مَا یَکْفِیکَ لَا یُغْنِیکَ فَکُلُّ مَا فِیهَا لَا یُغْنِیکَ .[ الکافی (ط - الإسلامیة)، ج ۲، ص: ۱۳۹]
۸. قناعت باعث عزت و سربلندی
قَالَ علی(علیه السلام) کَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْکا.[محمد بن حسین شریف الرضی، نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: ۵۰۹]
۹. بدست آوردن آسایش خاطر و آرامش روان
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام): لا کَنزَ أغنَی مِنَ القَناعَهِ، و لا مالَ أذهَبُ لِلفَاقَهِ مِنَ الرِّضی بِالقُوتِ. وَ مَنِ اقتَصَرَ عَلی بُلغَهِ الکَفافِ فَقَدِ انتَظَمَ الرَّاحَهَ، و تَبَوَّأ خفض الدَّعَهِ. و الرَّغبَهُ مِفتاحُ النَّصَبِ، و مَطِیَّهُ التَّعَبِ.[محمد بن حسین شریف الرضی، نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: ۵۴۱]
گنجى بى نیاز کننده تر از قناعت، و ثروتى براى از بین بردن تهیدستى بهتر از رضا به داده حق نیست. آنکه به مقدار کفافش اکتفا کند به آسودگى پیوسته، و در خوشى جاى گرفته. رغبت به دنیا کلید رنج و مرکب ناراحتى است.
۱۰. بدست آوردن مقام شکرگزاری و زهد
وَ قَالَ رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ کُنْ وَرِعاً تَکُنْ أَعْبَدَ النَّاسِ وَ کُنْ قَنِعاً تَکُنْ أَشْکَرَ النَّاسِ وَ أَحِبَّ لِلنَّاسِ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ تَکُنْ مُؤْمِناً وَ أَحْسِنْ مُجَاوَرَةَ مَنْ جَاوَرَکَ تَکُنْ مُسْلِماً وَ أَقْلِلْ مِنَ الضَّحِکِ فَإِنَّ کَثْرَةَ .... النَّاسُ أَمْوَاتٌ إِلَّا مَنْ أَحْیَاهُ اللَّهُ بِالْقَنَاعَةِ وَ مَا سَکَنَتْ بِالْقَنَاعَةِ إِلَّا قَلْبُ مَنِ اسْتَرَاحَ وَ الْقَنَاعَةُ مُلْکٌ لَا یَسْکُنُ إِلَّا قَلْبَ مُؤْمِنٍ وَ الرِّضَا بِالْقَنَاعَةِ رَأْسُ الزُّهْد.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به بعضى از همراهانش فرموده: با ورع باش که عابدترین مردم باشى، قانع باش که سپاسگزارترین خلق باشى...... مردم، همه مردگانند مگر آنان را که خدا بوسیله قناعت زنده کرده باشد و قناعت قرار نمی گیرد مگر در دل مؤمنى که از همّ و غم دنیا راحت است قناعت فرشته ایست که جز در دل مؤمن در جایى قرار نگیرد و رضا بودن به قناعت ریشه پارسائیست و معناى رضا، آرامش در مقابل فراهم نبودن خواسته است و خوشنود بودن به اندکى از روزى و افسوس نخوردن بر آنچه که از دست انسان می رود.
۱۱. زندگی پاکیزه و نائل شدن به مقام حیات طیبة
فی قول الله عز و جل: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثىَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُون» قال الصادق(علیه السلام): (الحیاة الطیبة هو) القنوع بما رزقه الله.[علی بن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج ۱، ص: ۳۹۰]
آری! قناعت صفتی است که برای رسیدن به آرامش دنیا و سعادت آخرت باید آن را به دست آورد و یکی از بهترین مکان های تمرین قناعت و تلاش برای کسب آن، محافل اعتکاف است. در اعتکاف که امروزه به عنوان یک سنت حسنه در کشور ما رونق یافته، می توان این خُلق نبوی را کسب نمود چرا که همه از یک نوع امکانات در این جمع مؤمنین بهره مند می گردند و خوراک و مکان و شرایط زندگی یکسان است. لذا می توان با اکتفاء به همین شرایط و دوری از اضافه نمودن امکانات، تمرین مناسبی برای به دست آوردن قناعت انجام داد و سیر إلی الله را تسریع نمود، همان گونه که امیرمؤمنان و مولای متقیان علی(علیه السلام) قناعت را در اعتکاف و البته در تمامی زندگی پر نورشان رعایت می نمودند. پس باید از این موقعیتی که هدیه الهی به ماست نهایت استفاده را بنماییم و به دنبال کسب فضایل اخلاقی مخصوصاً قناعت باشیم.
رفتارسازی:
امام باقر(علیه السلام) فرمود: روزى عبدالملک بن مروان در خانه خدا طواف مى کرد و پدرم در پیشاپیش او طواف خود را انجام مى داد و به او توجهى نداشت و عبدالملک هم او را نمى شناخت.
عبدالملک گفت: این شخص کیست که در مقابل ما طواف کرده و به ما توجهى نمى کند؟
گفتند: این شخص؛ على بن حسین است. پس به جایگاه خود رفته و نشست و گفت: او را نزد من آورید. حضرت را آوردند. عبدالملک گفت: اى على بن حسین، من که قاتل پدرت نیستم چرا نزد من نمى آیى؟
امام فرمود: قاتل پدرم دنیا را از پدرم گرفت ولى پدرم آخرت او را خراب کرد. اگر تو نیز دوست دارى چنین شوى پس باش.
عبدالملک گفت: هرگز، ولى نزد ما آى تا از دنیاى ما بهره برى! حضرت نشست و رداى خود را گشود و دعا کرد: «خدایا! حرمتى را که دوستانت نزد تو دارند نشان بده» در این هنگام، رداى حضرت پر از مرواریدهاى درخشان شد که شعاع نورشان، دیدگان را خیره مى کرد.
حضرت خطاب به عبدالملک فرمود: کسى که چنین حرمتى نزد خدا دارد چه نیازى به دنیاى تو دارد؟! سپس فرمود: خدایا! این ها را بگیر که من احتیاجى به آن ها ندارم.[سعید بن هبة الله قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص: ۲۵۵]
تمامی گنج های زمین در اختیار امامان بزرگوار و اولیاء خداست ولی ایشان فقط به اندازه رفع حاجت و به قدر ضرورت از دنیا استفاده نموده و می نمایند و بدین صورت است که از فریب شیطان در امان می مانند. چرا که یکی از راه های فریب شیطان حرص نسبت به دنیا و دنیا طلبی انسان هاست. در اثر حرص است که انسان برای رسیدن به دنیا، به دنبال شیطان می رود و در نتیجه از ولایت خداوند خارج و تحت ولایت شیطان قرار خواهد گرفت و از روشنی ها به تاریکی ها خواهد رفت و در سراشیبی سقوط قرار می گیرد که «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ»[البقره، آیه۲۵۷]. پس قناعت مانع از قرار گرفتن انسان در سراشیبی سقوط به خاطر دنیاطلبی است.
پرورش احساس:
زمانی که این آیه بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد که:
وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ. لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُوم .[الحجر، آیات ۴۳و۴۴]
و قطعاً وعده گاه همه آنان دوزخ است، [دوزخى ] که براى آن هفت در است، و از هر درى بخشى معین از آنان [وارد مى شوند.]
رسول خدا گریه شدیدی کردند و اصحاب ایشان نیز گریه کردند. ولی اصحاب نمی دانستند جبرئیل(علیه السلام) چه چیزی نازل کرده که این گونه پیامبر را پریشان ساخته است. از طرف دیگر هیچ یک از صحابه پیامبر به خاطر حالتی که پیامبر داشتند نتوانست با پیامبر صحبت کند.
صحابه می دانستند که پیامبر همیشه از دیدار فاطمه(سلام الله علیها) شاد می شوند. به همین دلیل برخی از اصحاب به سمت خانه فاطمه(سلام الله علیها) حرکت نموده و زمانی که به خانه او رسیدند، دیدند مقداری جو نزد آن حضرت است و آن بانوی اسلام در حال آرد نمودن جو است و در همین زمان می فرماید: «ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى »[القصص، آیه۶۰]
در این هنگام سلمان گفت: سلام بر تو ای دختر رسول خدا.
حضرت فرمود: و علیک السلام. چرا به اینجا آمده ای؟
سلمان عرض کرد: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را در حالی که ناراحت و گریان بود ترک کردم و نمی دانم که جبرئیل چه چیزی نازل کرده است؟
حضرت فاطمه(سلام الله علیها) دست از کار کشید و چادری مندرس از پشم گوسفند را که دوازده جاى آن با لیف خرما وصله شده بود پوشید و از اطاق خارج شد تا به نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) برود.
چون حضرت از خانه بیرون آمد، سلمان فارسى به چادر نگاه کرد و گریست و گفت: وا مصیبتا! (دختران) قیصر و کسرى سندس و حریر بر تن دارند و دختر محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) روپوشى کهنه دارد که دوازده جاى آن وصله شده است. چون فاطمه بر پیامبر وارد شد گفت: «یا رسول الله! سلمان از پوشش من در شگفت شد؛ قسم به آنکه تو را به حق مبعوث کرد، پنج سال است که من و على جز یک پوست گوسفند نداریم، که روزها بر روى آن به شترمان خوراک مى دهیم، و چون شب در مى آید آن را فرش مى کنیم. و بالش ما از پوستى است که درون آن از لیف خرما پر شده است». پیامبر گفت: «دختر من (در ترک دنیا و توجه به خدا) در رده پیشتازان است».[محمد باقر مجلسی، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمة الأخیار، ج ۸، ص ۳۰۳]
آری! اهل بیت رسالت بدین صورت زندگی می نمودند و با قناعت زندگی می گذراندند چرا که به وعده الهی ایمان داشتند همان طور که حضرت زهرا(سلام الله علیها) در هنگام آسیاب کردن زیر لب زمزمه می فرمود که «ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى ».
روضه:
حضرت زینب(سلام الله علیها) در این چنین خانه ای به دنیا آمد و رشد نمود و درس قناعت را از مادر بزرگوارش آموخت. او از مادر آموخت که از دنیاطلبی دور باشد و به پاداش الهی و آن چه که نزد خداست امید داشته باشد. نتیجه این اعتقاد همین شد که در روز عاشورا بعد از آن همه مصائب فرمود: اللهم تقبل منا هذا القربان.[سید عبدالرزاق مقرم، ترجمه مقتل مقرم، ص۲۱۱ به نقل از علامه بیرجندی، کبریت الاحمر، ج۳، ص۱۳] خداوندا! این قربانی اندک را از ما بپذیر!
به خاطر همین اعتقاد و تربیت بود که حضرت زینب(سلام الله علیها) در مجلس ابن زیاد ملعون فرمود:
مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا.[على بن موسی بن طاووس، - احمد فهرى زنجانى، اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: ۱۶۰]
چیزی جز زیبایی ندیدم.
و همین اعتقاد بود که حضرت زینب(سلام الله علیها) را تا اندکی پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) زنده نگه داشت، اگرچه مصائب زیادی بر آن حضرت وارد شد؛ چنانچه راوی نقل می کند:
فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَیْنَبَ بِنْتَ عَلِیٍّ (علیه السلام) تَنْدُبُ الْحُسَیْنَ (علیه السلام) وَ تُنَادِی بِصَوْتٍ حَزِینٍ وَ قَلْبٍ کَئِیبٍ یَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَیْکَ مَلَائِکَةُ السَّمَاءِ هَذَا الْحُسَیْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ وَ بَنَاتُکَ سَبَایَا إِلَى اللَّهِ الْمُشْتَکَى وَ إِلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ إِلَى عَلِیٍّ الْمُرْتَضَى وَ إِلَى فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ إِلَى حَمْزَةَ سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ یَا مُحَمَّدَاهْ هَذَا حُسَیْنٌ بِالْعَرَاءِ تَسْفِی عَلَیْهِ الصَّبَا قَتِیلُ أَوْلَادِ الْبَغَایَا وَا حُزْنَاهْ وَا کَرْبَاهْ الْیَوْمَ مَاتَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ ص یَا أَصْحَابَ مُحَمَّدَاهْ هَؤُلَاءِ ذُرِّیَّةُ الْمُصْطَفَى یُسَاقُونَ سَوْقَ السَّبَایَا وَ فِی رِوَایَةٍ یَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُکَ سَبَایَا وَ ذُرِّیَّتُکَ مَقْتَلَةً تَسْفِی عَلَیْهِمْ رِیحُ الصَّبَا وَ هَذَا حُسَیْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاء.[على بن موسی بن طاووس، - احمد فهرى زنجانى، اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: ۱۳۳]
به خدا زینب دختر على از یادم نمی رود که با صداى غمناک و دل پر درد بر حسین می نالید و صدا می زد: اى محمّدى که فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند! این حسین است که به خون آغشته و اعضایش از هم جدا شده است و اینان دختران تو هستند که اسیرند. شکایتم را به پیشگاه خداوند مى برم و به محمّد مصطفى و علىّ مرتضى و فاطمه زهرا و حمزه سیّد الشهداء شکایت مى کنم. اى محمّد(صلی الله علیه وآله و سلم) این حسین است که به روى خاک افتاده و باد صبا خاک بیابان را بر بدنش مى پاشد. به دست زنازادگان کشته شده است؛ آه چه غصه اى! و چه مصیبتى! امروز مرگ جدّم رسول خدا را احساس می کنم. اى یاران محمّد! اینان خاندان مصطفایند که اسیرشان نموده و مى برند.
و در روایتى است که گفت: اى محمّد! دخترانت اسیر شدند و فرزندانت کشته شدند. باد صبا خاک بر پیکرشان مى پاشد و این حسین است که سرش از پشت گردن بریده شده و عمامه اش به تاراج رفته است .
امشب به سبک کرب و بلا گریه می کنیم
همراه سیِّد الشُّهداء گریه می کنیم
صاحب زمان گرفته عزا گریه می کنیم
از داغ روح صبر و وفا گریه می کنیم
مثل تمامیِّ علما گریه می کنیم
آقا ببین که با رفقا گریه می کنیم
امشب به یاد عمِّه ی سادات مضطرم
گریه کن مصیبت و غم های خواهرم
شد کهنه پیرهن همه ی عشق و باورم
مثل غروب غصِّه و غم فکر معجرم
راویِّ قصِّه های غریبیِّ دلبرم
هجران سر آمده به خدا گریه می کنیم
در زیر آفتابم و مثل تو تشنه لب
جان دادن شبیه تو شیرین تر از رطب
از دوریِّ تو زینب غمدیده کرده تب
یکسال و نیم زندگیِّ بی تو العجب!
کردم شکایت از غم هجران تو به ربّ
یا حق به یاد فاصله ها گریه می کنیم...
منبع: پایگاه تخصصی مسجد
افزودن دیدگاه جدید