کربلا؛ نحوه ی دیگری از تفکر
امام حسین(علیه السلام) هر آن چه از دست شان می آمد برای طلوع آینده ای سراسر معنوی به کار بستند تا زندگی انسان ها پی در پی به سوی مقصد اصلی خود سیر کند و زندگی آن ها گُم نشود. ما نیاز به آینده ای داریم که در تابلوی کربلا ترسیم شده است و نه نیاز به آینده ای که بانک جهانی در مقابل ما قرار داده. در کربلا است که هرکس مددرسان دیگری خواهد شد.
عبداللّه عُمیرکلبی و همسرش
در راستای وسعت دادن به خود و فرار از آن که انسانی باشیم در محدوده ی خود، به عبداللّه عُمیرکلبی و همسرش امّ وهب بنگر که چگونه در حاکمیت یزیدیان از تنهایی در این دنیا در رنج بودند، زیرا تنهایی یعنی زندگی در عالَمی که امام در آن عالَم در صحنه نباشد. تنهایی یعنی جایی بیرون از کنار امام معصوم بودن.
عبداللّه عُمیرکلبی مردی شجاع و قدرتمندی که در کوفه ساکن شده بود؛ ملاحظه کرد سپاه کوفه در حال آماده شدن است، از هدف آن ها سؤال کرد. گفتند می خواهند بر حسین فرزند فاطمه دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بتازند. به خود گفت:
«و اللّه لقد كنتُ على جهاد أهل الشرك حريصا، و اِنّي لأرجو أنْ لا يكونَ جهاد هؤلاء الذين يغزون ابن بنت نبيّهم أيسر ثوابا عند اللّه من ثوابه ايّاي في جهاد المشركين!» قسم به خداوند که یک عمر به جهاد با اهل شرک حریص بودم، امیدوارم که جهاد با این مردمی که می خواهند با فرزند دختر پیامبرشان بجنگند ثوابش بیشتر از ثوابی باشد که خداوند در جهاد با مشرکان به من می دهد.
پس نزد همسر خود آمد و از آن چه شنیده بود به او خبر داد. همسرش به او گفت:
«أصبتَ، اصابَ اللّه بِك ارشد امورك، اِفعل، و اخرجني معك!» چقدر خوب به هدف زدی، خداوند تو را به هدفی که در نظر گرفته ای راهنما باشد. این کار را بکن و مرا نیز به همراه ببر.
و هر دو شبانه حرکت کردند و خود را به امام حسین(علیه السلام)رساندند.
روز عاشورا عمر سعد با تیری که به سوی لشگر اباعبداللّه(علیه السلام) انداخت، جنگ را افتتاح کرد. دو نفر از قدرتمندان لشگر کفر به میدان آمدند و مبارز طلبیدند، «حبیب» و «بُریر» از جا پریدند ولی حضرت به آن ها اجازه نداد. عبداللّه عُمیر برخاست و عرض کرد: یا اباعبداللّه! مشمول رحمت خدا باشی، به من اجازه دهید تا بر آن ها حمله کنم. امام ملاحظه کردند او مردی است بلند بالا «شَدیدُ الساعِدین، بَعِيدَ مَا بَيْنَ الْمَنْكِبَيْنِ» با بازوان قدرتمند و سینه ای سطبر. فرمودند: من فکر می کنم او مناسب این سرکشان باشد. «اُخرُج إِنْ شِئْت» اگر مایلی به سوی آن ها برو. پس یک تنه بیرون آمد. عبدالله به اذن امام(علیه السلام)عازم ميدان شد، آن دو که از لشگر عمر سعد به میدان آمده بودند، به او گفتند تو کيستي؟ چون خود را معرفي کرد گفتند: ما تو را نميشناسيم بايد «زهير بن قين» يا «حبيب بن مظاهر» يا «بُرير بن خضير» به جنگ ما آيند، عبدالله در غضب شد و به یکی از آن ها به نام «يسار» که پيش روي آن دیگری بود گفت: اي زنازاده هر که به جنگ تو بيرون آيد از تو بهتر خواهد بود، آنگاه بر او حمله کرد و با يک شمشير جان او را گرفت. در اين حال «سالم» یعنی آن نفر دیگر بر او حمله کرد و با شمشيري انگشتان دست چپ عبدالله را قطع نمود و عبدالله بيدرنگ بر سالم حمله کرده و او را هم به دوزخ فرستاد و بعد از کشتن آن دو رجز می خواند و خدمت امام(علیه السلام) رسيد و دوباره عازم ميدان شد. «فأخذت امرأته أمّ وهب عمودا، ثم اقبلت نحو زوجها تقول له: فداك أبي و امّي! قاتل دون الطيّبين ذريّة محمد! فاقبل إليها يردّها نحو النساء، فاخذت تجاذبه ثوبه ثم قالت: إنّي لن ادعك دون أن أموت معك!». همسرش ام وهب با ديدن اين حال عمودي برداشت و همراه شوهر خود قدم به ميدان جنگ گذاشت و گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد، جان نثارِ فرزندان پيغمبر(صلی الله علیه و آله) باش». عبدالله خواست که همسرش را به خيمه بازگرداند ولي او برنميگشت و لباس او را گرفته بود و می گفت من از تو جدا نمی شوم تا با تو کشته شوم.
طبری نقل می کند: همسر عبداللّه عمیر همچنان تقاضا می کرد تا در کنار همسرش مبارزه کند و عبداللّه عمیر برای برگرداندنش تلاش می کرد در حالی که انگشتان دست چپش قطع شده بود و دست راستش به جهت خونی که از آن رفته بود به دسته ی شمشیر چسبیده بود و به این جهت از عهده ی آن برنمی آمد که آن بانو را برگرداند؛ تا آن که امام حسین(علیه السلام) آن زن را صدا زدند و فرمودند: «جُزِيتُمْ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي خَيْراً ارْجِعِي إِلَى النِّسَاءِ رَحِمَكِ اللَّهُ فَاجْلس مَعَهُنَّ، فَاِنّهُ لَیس عَلی النّساء قتالٌ، فَانْصَرَفَتْ إِلَيْهِن»(اللهوف، ص 63) برگرد ای بانو! خدایت رحمت کناد، برگرد پیش زنان و با آن ها باش. بر زنان قتال نیست. پس او به خیمه ی زنان برگشت. او ادب کرد و برگشت در حالي که ميگفت «اللهم لا تقطع رجائي» «خدايا اميد مرا قطع نکن». و امام(علیه السلام) در پاسخ وي فرمودند: «لا يقطع الله رجاک» خداوند امید تو را قطع نکند و او یک ساعت بعد به آرزوی خود رسید.
پس لشگر کوفه از همه سو حمله کردند و پیرامون اصحاب را گرفتند و اصحاب، سخت کارزار کردند، رزمی سخت و هولناک. وقتی غوغا فرو نشست، همسر عبداللّه عمیر را دیدند که میان گرد و غبار مجالی پیدا کرده و خود را بر بالین شوهر رسانیده و به پاک کردن خاک و خون از صورت او مشغول شده و می گفت: «هنیئاً لک الجنة، اسئل الله الذی رزقک الجنة ان یصحبن معک»(ابصارالعین فی انصار الحسین، ص 181) بهشت بر تو گوارا باد، از آن خدا که بهشت را روزیت کرد مسئلت می کنم که مرا نیز با تو همراه کند. آن بانوعملاً با بال و پر سوخته دو مرتبه چون پروانه ای خود را به آتش زد و از حضرت حق تقاضای لطفی خاص نمود تا فاصله اش را با همسرش کم کند و او را هرچه زودتر به همسرش برساند. از آن جایی که در محل افتادن شهید درهای لطف الهی گشوده تر است، در همان حال شمر به غلامش گفت: برو و سرِ این زن را به عمودی بزن، و آن غلام فرق سرِ آن بانو را شکافت. آری! وقتی عشق و عفت با هم جمع شوند بهاء انسان را به شدت بالا می برد و زن و مرد را، هر دو را در کوی شهیدان می خوابانند.
غلام شمر سر عبدالله را از تن جدا کرده و به سوي خيمه ها انداخت، مادر عبدالله سر را برداشته، پاک نموده آنگاه عمودي به دست گرفت و به سوي دشمن حرکت کرد. حضرت امام حسين(علیه السلام) دستور داد او را به خيمه ها برگردانيدند و خطاب به مادر عبدالله فرمود: «جزيتم من اهل بيتي خيرا»: «در راه حمايت از اهل بيت من به پاداش نيک نايل شويد خدا رحمتت کند به سوي خيمه ها بازگرد که جهاد از تو برداشته شده است» ام عبدالله برگشت. مادر عبدالله بن عمير سر بريده پسرش را برداشته و بوسيد و گفت: پسرم حالا از تو راضي شدم به وظيفه خودت عمل کردي، ولي ما چيزي را که در راه خدا داديم، پس نميگيريم، همان سر را پرت کرد به سوي يکي از افراد دشمن و بعد چوبي برداشته و بر دشمن حمله کرد و اين رجز را خواند: «من پيرزني ناتوان و ضعيفهاي هستم، اما تا جان دارم از خاندان فاطمه(س) دفاع ميکنم».
نام عبدالله بن عمير در زيارت ناحيه مقدسه و زيارت رجبيه این طور وارد شده است: «السلام علي عبدالله بن عمير الکلبي».
وقتی زنانِ پرده نشین به ترس، نیش خند می زنند
بر این پدیده کمی با تأمل بنگرید که چگونه وقتی جمال مردانگی به سوی وفاداری نسبت به دیانت و نسبت به امامی معصوم به ظهور آمد، زنانِ پرده نشین را تا وسط میدان جنگ جلو می آورد تا در راستای حمایت از فضیلت ها، به ترس نیش خند زنند و با جلال و شکوهی خاص، ترس از مرگ را زیر پا گذارند تا نه عواطف نفسانی در میان باشد و نه از عواطف متعالی محروم شوند، و این هنگامی ظهور می کند که عواطف زنان با فضیلت مردان به هم آمیزد. همسر عمیر در چشمه ی خورشید فضیلتِ همسر خود خیره ماند و جان خود را فراموش کرد و عمیر نیز در انتظاری که در چشمان همسرش مشاهده کرده بود تا در زیر سایه ی فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تا آخرین نَفَس مبارزه کند؛ تا اوج آسمان پر کشید. گویا محبت این دو به همدیگر راهی شد برای آن که هر دو نفر تا عالی ترین مقام جلو روند و آن مودت و رحمتی را که خداوند بین زن و شوهر قرار داده است و فرموده: «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَة»(روم/21) به درستی در بین خود معنا کردند. به همین جهت آن بانو نه تنها مانع راه همسر خود نشد، بلکه گفت: «هدف را خوب نشانه گرفتی، برو و مرا نیز با خود ببر». شوهر خود را در مسیر وفاداری به امام، بزرگ تر از آن که می دید؛ دید. خواست با او هماهنگی کند و به او بپیوندد. عمود خیمه را برگرفت تا به مودت و رحمتی که خداوند بین زن و مرد قرار داده، معنای دیگری ببخشد. می خواست با شوهرش باشد ولی در راه شهادت. او را برای خود نمی خواست، بلکه خود را نیز در پرتو فضیلت همسر از یاد برد و همسر خود را آرزوی بلند خود دید و به حمایت او برخاست، نه برای آن که او برایش بماند، برای این که خودش نیز در فنای شوهرش به فنا برسد. گویا عبداللّه عمیر به همسر خود آموخت که چه باید بکند و مرام اتحاد همسری را در افقی دیگر جستجو کند تا «جمال» زن با «جلال» مرد به هم آمیزد.
امواج عواطف یاران حضرت اباعبداللّه(علیه السلام)
همسر عبداللّه عمیر به او گفت: نخست آن که از مقصد باز مگرد و سر از راه فداکاری بر متاب، و دیگر آن که من نیز بازوان ناتوان خود را زیر بازوان تو قرار می دهم و به همراه تو نبرد می کنم، پس مرا نیز همراه ببر زیرا در سیطره ی حاکمیت یزید، زندگی تنها با مبارزه معنای خود را به انسان ها برمی گرداند و این تنهایی پوچ و بی ثمر زیر پا قرار می گیرد.
افسوس که زبانی نیست تا امواج عواطفی که یاران حضرت اباعبداللّه(علیه السلام)و از جمله این زن و مرد نسبت به امام شان به خرج می دادند را بیان کند. افسوس که عقلی نیست تا لایه های بنیادین فهمی را توصیف کند که یاران حضرت نسبت به امام شان به دست آورده بودند که کم ترین نتیجه ی آن فداکردنِ جانشان بود.
آری! تنها صفحه ی میدان کربلا و جان فشانی های یاران امام حسین(علیه السلام)در آن صحنه می تواند زبانی باشد تا خبر دهد که در کربلا حقیقت چه اندازه ای عمیق بوده است تا آن جا که همسر عمیر نیز اختیار از دست می دهد و به میدان کارزار می آید تا در میدان عمل با صد زبان گواهی دهد در آن میدان و در آن روزگار چه خبرها بوده است.
این زن و مرد رمزی از کربلا را گشودند که چگونه اصحاب حسین(علیه السلام) متوجه رسالت تاریخی خود بودند و شهادت در این راه را بزرگ ترین فضیلت می شناختند در آن حدّ که زنانِ آن صحنه که به حکم طبیعت شان باید از خطر بگریزند، با تمام وجود از آن استقبال می کنند.
اجتماع عشق و عفت، زن و مرد را همتی بلند عطا می کند لذا همسر عمیر ابتدا به همسر خود حق داد که رو به کوی شهیدان کند و پیرو اراده ی او، خود را نیز آماده برای همراهی کرد. به همسر خود توصیه کرد: «قَاتِلْ دُونَ الطَّيِّبِينَ حَرَمِ رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله)» بکوش در پای پاکان جان فشانی کنی که مردانگی با جان فشانی همراه است و زندگی با پاکی معنا پیدا می کند و گوهر انسانی از این طریق ظهور می کند و او خودش با او در زیر بال همسری این چنین پاک و شجاع نهان گشت تا تاریخ کربلا تمام ابعاد خود را به ثمر رساند.
عصر و زمان امام حسین(علیه السلام)، عصر و زمان ما
کربلا با نگاهی که ماوراءِ ظاهرِحادثه ها را می نگرد، برای ما حرف هایی دارد بس بلندمرتبه و در آن نحوه ی دیگری از تفکر به میان آمده که با تفکر انسان های معمولی متفاوت است. از این جهت در حرکات توحیدی همیشه باید نتیجه را در آینده ی آن حرکات جستجو کرد و به بشارت خداوند اعتماد کرد که چگونه ابعاد آن حرکت در طول تاریخ باز می شود و حقیقت را در آینه ی خود به بشریت نشان می دهد و از این جهت عصر و زمان امام حسین(علیه السلام) عصر و زمان ما خواهد بود و ما در کربلا متوجه مسئله ی اصلی خودمان در این تاریخ هستیم و درنتیجه آن حقیقت به نحوی خود را در این تاریخ نشان خواهد داد که گویی ما هستیم که در کربلا آگاهانه شمشیر می زنیم و خود را به امام خود عرضه می داریم. این است راز کششی که شیعه به کربلا دارد و می خواهد رازهای کربلا را کشف کند که چگونه امام حسین(علیه السلام)به جای همه ی بشریت به صحنه آمدند و در تمام ابعاد بشریت، خود را حاضر کردند تا حقیقت انسان گُم نشود و انسان ها بدانند چیزی در وجودشان است که نباید از آن غفلت کنند.
برای طلوع آینده ای سراسر معنوی
امام حسین(علیه السلام) و کربلا اشاره به حقیقت انسانیت است و این است راز کششی که انسان ها به کربلا دارند و ماوراء تفکر مفهومی با کربلا فکر می کنند. کافی است انسان خود را در کربلا وارد کند، صِرف واردشدن در صحنه ی تاریخی کربلا، کربلای خود را معنا می کند و به صورت قبله ی ما در می آید، زیرا حیات حقیقی انسان چیزی نیست که در مفهوم در آید، یک نوع احساس متعالی است که از مفاهیم بیرون می زند. ما با چیزی می توانیم ارتباط برقرار کنیم که اقامت گاهِ ما شود، و کربلا آن میدانِ گسترده ی تاریخی است که هرکس می تواند معنای حضور تاریخی را در آن تجربه کند و هستی خود را ماوراء زمان و مکان و جنس و نوع و شهر و روستا، احساس نماید.
برای درک و احساس کربلا باید شعوری بس والا در میان آید تا انسان متوجه رخداد بزرگ کربلا شود و بتواند قلب خود را به کمک آن تسلی دهد. آیا هرکس متوجه این تاج افتخار که با درک کربلا پیش می آید و با گذشت زمان هر روز گرانمایه تر می شود، هست؟
امام حسین(علیه السلام) هر آن چه از دست شان می آمد برای طلوع آینده ای سراسر معنوی به کار بستند تا زندگی انسان ها پی در پی به سوی مقصد اصلی خود سیر کند و زندگی آن ها گُم نشود. ما نیاز به آینده ای داریم که در تابلوی کربلا ترسیم شده است و نه نیاز به آینده ای که بانک جهانی در مقابل ما قرار داده. در کربلا است که هرکس مددرسان دیگری خواهد شد. راستی اگر در زندگی خود کربلا را ادامه ندهیم، زندگی به چه کارمان می آید؟ کربلایی که به معنی زندگی در مرزهای دلنواز عشق به حسین(علیه السلام) و تنفر از طاغوت است در هر جلوه ای و در هر زمانی که می خواهد باشد و این یعنی زندگی و زندگی کردن و کربلا را از خوددانستن و در کربلا امر سرمدی را به تماشا نشستن و امر الهی را به شفاف ترین شکل در قول و فعل امام دیدن، تا یزید مدار حق و باطل نباشد.
زندگی با کربلا یعنی زندگی با خدا، وقتی ظلمات استکبار یزیدی همه جا را پر کرده و زندگی را با توهّم آلوده کرده باشد. با کربلا است که انسان در شرایط حاکمیت استکبار، وقتی استکبار همه جا را پر کرده است، متوجه می شویم هنوز امکاناتی برای الهی و قدسی زندگی کردن داریم و می توانیم در زیر سایه ی راه حسین(علیه السلام) آن را تجربه کنیم و از حقیقت خود دست برنداریم، هرچند راهی در مقابل انسان باشد سخت دردناک و پرمشقت، به همان معنایی که به گفته ی مولوی: «نِی حدیثِ راه پر خون می کند». ما می توانیم در زیر سایه ی راه حسین(علیه السلام) به مقصد اصلی خود دست یابیم، مقصدی بس متعالی تر از آن چه اهل دنیا در مقابل ما می گذارند تا ما را به دنیای محدود، محدود کنند. کربلا نشان داد آن کس که تا پای جان دست از خود و از دنیا و اهل دنیا بردارد، به آگاهی حقیقی برای برون رفت از بن بستی که مستکبران در مقابل انسان ایجاد می کنند، برسد.
کربلا و بازگشتِ اُخوت گم شده
«قاسط» و «کردوس» و «مقسط» فرزندان «زهیربن حرث تغلبی» از اصحاب حضرت علی(علیه السلام) بودند و در صفین کنار آن حضرت جنگیدند و در شب عاشورا به امام حسین(علیه السلام)پیوستند و با حضرت آن شب را صبح کردند و صبح روز عاشورا در مقابل دیدگان حضرت جهاد کردند تا در حمله ی اولی که سپاه عمر سعد کرد پس از مقابله ای مردانه با بعضی دیگر از اصحاب آن حضرت شهید شدند.
این سه برادر با هم طوری تربیت شده اند که یک جا و بدون هرگونه تردیدی تصمیم می گیرند به امام بپیوندند، در حالی که از فضای کوفه اطلاع کافی دارند که امکان حضور امام در کوفه نیست، ولی به این اندازه از هوشیاریِ معنوی رسیده اند که در هرحال باید مطابق میل امام خود عمل کنند و نه مطابق میل خود. به آن معنا که در زیر سایه ی امامی معصوم هر سه در وحدتِ آمال امام و وفاداری به امام، خود را معنا کنند. آن چنان این سه برادر در زیر سایه ی امامِ خود به هم پیوسته شده بودند که طوفان حوادث هرکدام را تکان می داد، آن دیگری نیز تکان می خورد و این نوع اخوت و برادری تنها در راستای دفاع از حق و در زیر سایه ی امامی معصوم ظهور می کند. به همان معنایی که حضرت علی(علیه السلام) با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در فضای اخوت و برادری قرار گرفتند و حضرت علی(علیه السلام)در وصف آن برادری می فرمایند: «أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُد»، من و رسول خدا مانند دو شاخ بودیم از یک درخت و مانند آرنج بودیم نسبت به بازو. این است آن اخوتی که وقتی اهدافی بزرگ در مقابل ما قرار می گیرد، ظهور می کند. وحدتی که حضرت علی (علیه السلام)در صدر اسلام از آن خبر دادند و گله مند بودند که چرا در زمان آن حضرت آن وحدت از دست رفته و حال در کربلا دوباره آن وحدت ظهور کرد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمایند: «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدِ امْتَنَ عَلَى جَمَاعَةِ هَذِهِ الْأُمَّةِ فِيمَا عَقَدَ بَيْنَهُمْ مِنْ حَبْلِ هَذِهِ الْأُلْفَةِ الَّتِي يَنْتَقِلُونَ فِي ظِلِّهَا وَ يَأْوُونَ إِلَى كَنَفِهَا بِنِعْمَةٍ لَا يَعْرِفُ أَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ لَهَا قِيمَةً لِأَنَّهَا أَرْجَحُ مِنْ كُلِّ ثَمَنٍ وَ أَجَلُّ مِنْ كُلِّ خَطَر»[1] در حالى كه خداوند بر اين امّت اسلامى بر «وحدت و برادرى» منّت گذارده بود، كه در سايه آن زندگى كنند، نعمتى بود كه هيچ ارزشى نمىتوان همانند آن را تصوّر كرد، زيرا از هر ارزشى گران قدرتر، و از هر كرامتى والاتر بود.
با ظهور این برادری است که افراد در جامعه اسلامی به جای آن که گرگ همدیگر باشند رفیق همدیگر می شوند و دیگر کسی اراده ای برای چپاول از بیت الامال برادران مسلمان خود در خود نمی بیند. کربلا برگشت به این نوع اخوت و برادری است به همان صورتی که در صدر اسلام تا آنجا مطرح بود که خداوند در وصف آن نوع ایثار و برادری فرمود: «وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»(حشر/9) و آن ها برادران خود را بر خود مقدّم مىدارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند. این ایثار و اخوت وقتی ظهور کرد که مسلمانان متوجه «رسالت تاریخی» خود جهت تحقق اسلام در مقابل فرهنگ جاهلیت و یهودیتِ گرفتار سطحی نگری، بودند ولی وقتی از آن رسالت تاریخی غفلت کردند و فراموش کردند اسلام توانایی آن را دارد که به عالی ترین شکل به تربیت بشریت بپردازد، دل در گرو دنیا و غنایم دنیایی سپردند در آن حدّ که طلحه و زبیر به عنوان دو صحابه ی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)و دو رزمنده دیروز با سرازیرشدن نعمت های بی حساب در زمان خلفاء به سوی جهان اسلام و تقسیم غیرعادلانه ثروت و تبعیض های ناروا، دچار بیماری مزمن «دنیازدگی» و «رفاه طلبی» شدند.با افرادی که تا چند سال پیش فاقد هرگونه ثروت و سرمایه ای بودند دنیا کار خود را کرد به طوري كه مسعودی، صاحب «تاریخ مُرُوجُ الذَّهب» می نویسد: «زبیر بن العوّام خانه ای در بصره بنا کرد که اکنون در سال 332 (زمان خود مسعودی است) هنوز باقی است و معروف است و خانه هایی در مصر، کوفه و اسکندریه بنا کرد. ثروت زبیر بعد از وفات، پنجاه هزار دینار پول نقد و هزار اسب و هزارها چیز دیگر بود. خانه ای که طلحه بن عبدالله در کوفه با گچ و آجر و ساج ساخت هنوز (در زمان مسعودی) باقی است و به دار الطلحتین معروف است. عایدات روزانه طلحه از املاکش در عراق هزار دینار بود. در سر طویله او هزار اسب بسته بود. پس از مردنش یک سی و دوم ثروتش هشتاد و چهار هزار دینار برآورد شد.» طلحه و زبیر از نزدیک ترین افراد به رسول الله(صلی الله علیه و آله) بودند، لکن سکرات نعمت و رفاه آن ها را به سوی طمع ورزی و اشرافی گری سوق داد و باعث شد که در مقابل امیرالمومنین(علیه السلام)بایستند.
وقتی به دستور خلیفه دوم فقط باید قرآن را خواند و هیچ گونه تدبّر در قرآن ممنوع شود و وقتی امام معصومی که با معارف الهیِ خود می تواند نور ایمان و یقین را به قلب ها برساند خانه نشین می شود و کعب الاحبارِ یهودی زاده مشاور خلفاء گردد و انسان ها از اُنس با حقیقت محروم شوند تا از اموال دنیا احساس بی نیازی کنند، سرنوشت جامعه آن می شود که شد.
مبدأ تولید برادری روحیه ایمان است به همان معنایی که حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: «عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ»[2] بر شما باد به محکم کردن پیوندهای محبّت و دوستی و بذل و بخشش به همان معنایی که قرآن می فرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»(حجرات/ 10). مؤمنان برادر یکدیگرند، پس دو برادر را صلح و آشتی دهید و تقوای الهی پیشه کنید باشد که مشمول رحمت او شوید.
یگانگی در زندگی و مرگ
از این سه برادر وفایی دیده شد که گویی هر یک با دو دیگر و هر سه با امام حسین(علیه السلام)و هر چهار تن با علی(علیه السلام) متحد شده اند و در زندگی و مرگ یگانه گشته اند. این اندازه یگانگی و اتحاد از آن جهت است که می دانند در کنار این اتحاد چه اتفاقی برای بشریت پیش می آید و چگونه خداوند نظر رحمت خود را به جامعه اسلامی برمی گرداند و این تنها در وحدتِ آمال است که وحدت انسان ها به میان می آید و با تفرقه آمال است که انسان ها گرگ همدیگر می شوند و در مزرعه چنین جامعه ای هرگز سلامت و دیانت سبز نخواهد شد.
وقتی هرکس ایثار و وفاداری را از خود شروع کند رحمت الهی به جامعه برمی گردد و تعاون که همان «ایمان اجتماعی» است دامن خود را می گشاید. با ایمان فردی امورات جامعه به سامان نمی رسد و عواطف زیبا که غذای روح است به درخشش نمی آید و کسی روشنایی دل خود را احساس نمی کند تا هر کس آغوش بازی باشد برای ارادت به دیگری و هر کدام از افراد موجب دلگرمی دیگری شوند.
آن هایی که جامعه ی اسلامیِ مدینه را پایه گذاری کردند با برادران مهاجر خود آنچنان رفتار نمودند که حتی انبار آذوقه خود را با آن ها نصف کردند و همین روحیه بود که کربلا را کربلا کرد و کربلا مبدأ تاریخ برادریِ شیعه گشت و این روزها در رخداد اربعین حسینی این برادری را مشاهده می کنید و می بینید که ایثار چه غوغایی به پا کرده تا باز تاریخ دیگری شروع شود.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «المؤمنون اِخوة، اَبُوهُمُ النور و اُمُّهم الرحمة» مؤمنین برادر یکدیگرند، اخوت اسلامی چون نوزادی است که پدرش نور و مادرش رحمت است. آری اخوت اسلامی در دامان رحمت و با سرپرستی نورِ معرفت همچنان می بالد و برومند می شود و رشد می کند و تنها از ازدواج «نور» و «رحمت» است که «برادری» و «ایثار» متولد می شود.
این سه برادر به ما پیام می دهند که ای شیعیان ما در این خاک خفتیم تا معنای وفاداری به دیانت و اخلاق و امام، فراموش نشود و منشأ موفقیت صحنه کربلا که امروزش در رخداد تاریخی اربعین به تماشای آن نشسته اید، همین است. در این راه در کنار معارف الهی باید عواطف را سخت به صحنه آورد و از هر گونه ایثاری فروگذار نکرد تا باز ایمان به جامعه بازگردد و خدا نظر لطف و رحمت اش را را به میان آورد و انسان ها متوجه شوند قیمت و بهای انسان بالاتر از مال و سرمایه های مادی است که آن را نه تنها از همدیگر دریغ می دارند بلکه سعی می کنند به قیمت برخورداریِ خود از مالِ دنیا، بقیه را محروم گردانند. این مشکل با کربلا و برگشتِ فرهنگ کربلا به این تاریخ رفع می شود زیرا در کربلا معلوم شد سرّ ربوبی در تعاون و یا ایمان اجتماعی است. راستی چه کسی باور می کرد که هفتاد و دو تن که به ظاهر همه شکست خوردند و کشته شدند این همه منشأ برکات باشند و خداوند از طریق همین کربلا انوار متعالی خود را به بشریت برساند و کربلا را مخزن رحمت غیبی خود گرداند؟ حال باید به خود آئیم که اگر سرّ ربوبی که برادری و ایثار است را بیاموزیم چه نتایج غیرقابل تصوری در پیش خواهیم داشت و این با احساس رسالت تاریخی که نسبت به انقلاب اسلامی داریم محقق می شود.
منبع: لب المیزان
...........................
پی نوشت ها:
[1] - نهج البلاغه، خطبه ی192
[2] - نهج البلاغه، خطبه ی 47 : «و من وصية لهu للحسن و الحسينu لما ضربه ابن ملجم لعنه الله»
افزودن دیدگاه جدید