رفتن به محتوای اصلی
روتیتر
درسهاى معارف قرآن كريم؛

درس سيزدهم: نصاب توحيد بخش پنجم

تاریخ انتشار:
نصاب توحيد

تأکید قرآن اینست که رابطه طبیعت با خدا را درک کنید از شناخت طبیعت به شناخت خدا برسید، مى خواهد بر این تأکید کند، بهر حال آیات زیادى داریم که پدیده هاى مختلف طبیعى را ذکر مى کند و مى فرماید خداست که این کارها را انجام مى دهید، یا اینها را به وجود مى آورد، در سوره بقره آیه 146 مى فرماید: و ما انزل الله من السماء من ماء فاحیا به الارض بعد موتها و بث فیها من کل دابه.

«بسم الله الرحمن الرحیم»
در بخشهاى گذشته به این نتیجه رسیدیم که نصاب توحید در اسلام، علاوه بر توحید وجود و در خالقیت، توحید در ربوبیت تکوینى و تشریعى و الوهیت هم هست. از نظر قرآن موحد کسى است که این توحیدهاى پنجگانه را داشته باشد که همه در شعار کلمه طیبه (لااله الا الله) خلاصه مى شود، این اعتقاد بطور اجمال باید در هر موحدى باشد ولى در مقام تفضیل و تحلیل این توحید، و تطبیقش در موارد خاص ایهامهایى پیش مى آید که نه تنها براى افراد کم معلومات مسائلى جلوه گر مى شود، بلکه براى دانشمندان و کسانى که تخصص در مسائل کلامى و فلسفى هم دارند، اشکالاتى را پیش مى آورد، که حل آنها آسان نیست. براى نمونه وقتى ما مى گوییم خدا همه چیز را مى آفریند، بدون شکهر موحدى این اندازه را قائل است. ولى وقتى مى خواهیم تطبیق کنیم که خدا که آفریننده هست چه چیزها را آفریده و چه چیزهایى را مى آفریند، آیا منظور از اینکه میگوییم همه چیز را آفریده، ماده اولیه جهان را آفریده و این ماده با دینامیزم خودش تمام پدیده هاى بعدى را به وجود مى آورد و طبق قانونمندى که خود ماده دارد همه چیز تدریجى تحقق پیدا مى کند و دیگر آنها احتیاجى به خدا ندارند؟آیا معناى خالقیت این است؟ یا نه، هر پدیده جدیدى که در جهان تحقق پیدا مى کند این را همان وقت خدا مى آفریند؟ جاى این سئوال هست.
صاحب نظران ادیان توحیدى در این باره نظرهاى مختلفى ابراز داشته اند، باید ببینیم نظر قرآن در این زمینه چیست مثال دیگرى از تدبیر جهان بزنیم. چون قبلاً هم اشاره کرده بودیم که مجموع افعال الهى تحت عنوان خلق و تدبیر خلاصه مى شود گو این که تدبیر هم انفکاکى از خلق ندارد در مورد این هم توضیحى قبلاً عرض کرده بودیم. راجع به تدبیر جهان هم این سئوال پیش مى آید که آیا خدا، عالم را که آفرید یکنظمى در این عالم برقرار کرد و یکترتیب خاصى در موجودات این عالم قرار داد که بعد خود به خود تا پایان کار، عالم، منظم اداره خواهد شد؟ مثل سازى که اجزاء ساعت را، چرخ هاى ساعت را آنچنان منظم مى کند که وقتى آنها را کوکمى کنند مرتب کار مى کند، دیگر احتیاج به این که ساعت ساز دائماً در کار ساعت دخالت کند ندارد فنر و پاندول و چرخها آنچنان منظم شده که دقیقاً کار مى کند و دیگر احتیاج به ساعت ساز ندارد.
بعضى وقتها ممکن است ساعت خراب شود و آن را نزد ساعت ساز برند ولى این دیگر خودش کار مى کند، آیا جهان اینگونه است که خدا اجزاى این جهان را آنچنان منظم و مرتب کرد که تا پایان کار احتیاجى به تنظیم و دخالت در کار جهان ندارد؟ خدا دیگر دستش را گذاشت روى دست و بکنارى نشست و عالم خودش روى پاى خود مى چرخد؟ یا نه، در هر لحظه اى جهان احتیاج به تدبیر خدا در همه حوادث جهان دارد، ربوبیت او شامل پدیده ها در طول زمان و در پهنه مکان مى شود؟ این سؤالى است که مى بایست جواب داد، شاید شنیده باشید که بین دو نفر از دانشمندان اروپایى که هر دو هم موحد بودند درباره تفسیر ربوبیت الهى نسبت به جهان گفتگوهایى بود، یکى دکارت و دیگرى پاسکال، دکارت مکانیزم جهان را آنچنان دقیق بیان کرد که گویى دیگر احتیاجى به تأثیر خدا در عالم باقى نمانده است و خودش در یکجا نوشت، این جهان فقط احتیاج به یکتلنگر خدا داشت که یکنیروى حرکتى وارد این عالم بشود تا این چرخها به حرکت بیفتد تا ابد ادامه پیدا کند و خدا نسبت به جهان محرکاول هست محرکاول به این معنا است که اولین نیرویى که موجب پیدایش حرکت در جهان مى شود او آن را ایجاد کرد و این نیرو تا ابد باقى است و براى چرخش تمام پدیده هاى جهان کافى است یکچنین سخنى را دکارت گفته بود.
پاسکال که روح عرفانى و معنویش قوى تر بود دکارت را متهم کرد به این که بر اساس اعتقاد دکارت دیگر ما براى تدبیر جهان و بقاى جهان نیاز به خداوند نداریم، کار خدا فقط یکتلنگر زدن بود و بس، حال ما کارى به بحث این دو نفر نداریم که انتقاد پاسکال به حرف دکارت وارد بود یا نه؟ منظور اشاره اى است به این که در سطح فیلسوفان و متخصصان مسائل عقلى و الهى هم این مسائل مطرح است، آنچه هر موحدى مى بایست معتقد باشد همان اعتقاد اجمالى است به این که خالق و رب جهان الله است اما تفصیلاً دانشمندان بزرگ هم درست از عهده اش بر نمى آیند چه رسد به عموم مردم، البته هر قدر انسان معرفتش بیشتر شود، خواه معرفتى عقلانى که از راه برهان عقلى به دست آید یا معرفتى که از پرتو راهنمایى وحى، که به برکت کتاب و سنت حاصل مى شود و خواه معرفتى قلبى، که با اشراق یا الهام الهى حاصل مى گردد، هر کدام از این معرفتها حق باشد شناخت انسان را نسبت به توحید بیشتر مى کند و مى تواند نسبت به دقایق و تفاصیل مسائل توحیدى بیان روشن ترى داشته باشد.
امیدواریم خداى متعال هم عقل ما را کامل تر کند و هم معرفت ما را نسبت به کتاب و سنت افزایش دهد و هم دلهاى ما را نورانى تر نماید تا انوار معرفت در آنها بتابد. قرآن کریم یکشیوه خاصى در تبیین رابطه خدا با جهان و انسان دارد که این شیوه هم خود نمونه تدبیر حکیمانه الهى و ربوبیت تکوینى و تشریعى او نسبت به انسان است، قرآن در عین حال که به ما مى فهماند که شما همان گونه که ذات الهى را درست نمى توانید بشناسید حقیقت صفات الهى را هم نمى توانید آنچنان که باید و شاید درککنید، حقیقت افعال الهى را هم نمى توانید درککنید.
در عین حال با اسلوبى خاص سعى مى کند که معرفت انسان را به افعال الهى و رابطه اى که خدا با جهان و انسان دارد روشن کند و کم کم این معرفت را بالا بیاورد. این که گفتیم ما حتى حقیقت افعال الهى را هم نمى توانیم درککنیم شاید ابتدا براى بعضیها سنگین بنماید.
توضیح مختصرى در این باره مى دهم تا روشن شود که واقعاً رابطه بین خدا و خالق را، رابطه فاعلیت الهى را، خالقیت الهى را نمى توانیم درست درککنیم. مفاهیمى که در این زمینه به کار مى بریم مفهوم خالقیت، علیت، فاعلیت و امثال اینها، مفاهیمى که از یکمصادیق امکانى گرفته شده یعنى ما ابتدا چیزى را در خودمان یافتیم یا رابطه اى را بین دو موجود مادى شناختیم. از آن رابطه یافته شده یا شناخته شده مفهومى گرفتیم و آن مفهوم را تعمیم دادیم تا شامل خدا هم بشود یعنى ما وقتى میگوییم فلان کارى را انجام دادم، مفهوم کار و انجام دادن کار را به کار مى بریم همان مفهومى که به خدا هم نسبت مى دهیم میگوییم خدا هم فلان کار را انجام داد، یا وقتى مى گویند فلان کس فلان مجتمع را اداره کرد یا فلان گروه را تدبیر کرد یا فلان دستگاه را رسیدگى کرد، اینها مفاهیمى هستند که از یکروابط خاصى بین انسان و طبیعت یا بین انسان و انسانهاى دیگر به دست مى آید. ساختن، پرداختن، کارگردانى، اداره کردن و امثال اینها مفاهیمى هستند که از رابطه انسان با طبیعت حاصل مى شود در آن جا که براى مثال ساختن یکماشینى مطرح است یا انسان با انسانهاى دیگر آنچه که اداره یکجامعه اى است این چیزهایى را که ما دیدیم و شناختیم مفهومش را وسیع تر مى کنیم و یکقیود خاصى را از آن حذف مى کنیم تا بگوییم خدا هم جهان را ساخت، آن ساختى که در مورد بنا و معمار یا صنعتگر به کار مى بریم همان مفهوم را در مورد خدا هم مى خواهیم به کار ببریم، بگوییم خدا هم عالم را ساخته است همان مفهومى که درباره مدیر یکمجتمعى به کار مى بریم، میگوییم او اداره مى کند، تدبیر میکند در راه خدا هم به کار مى بریم، میگوییم او جهان را اداره مى کند، تدبیر مى کند، ولى آنچه را ما در خودمان یافتیم یکروابطى است توأم با نقصها و محدودیتها.
ولى وقتى مى خواهیم به خدا نسبت بدهیم باید این جهات نقص و جهات عدمى را که شایسته مقام قدس الهى نیست از آن حذف کنیم، ما وقتى کار مى کنیم چگونه کار مى کنیم؟ به وسیله دستمان و اندامهایمان و با کمکگرفتن از چشم و گوش و حواسمان وقتى میگوییم خدا کارى را انجام مى دهد یعنى همین؟ یعنى العیاذ بالله خدا هم دستى دارد و دستش را تکان مى دهد و همان طور که ما یکانرژى مکانیکى وارد جسمى مى کنیم وقتى خدا هم میخواهد عالم را بحرکت در بیاورد دستش به عالم فشار مى آورد یا مثل این که ما پایمان را به توپ مى زنیم، خدا هم العیاذ بالله پایش را زیر یککره اى مى زند و مى گوید بچرخ اینکه مى دانیم خدا جسم نیست، دست و پاى جسمانى ندارد که با دست زیر کره خورشید بزند و بگوید بچرخ، یا با پا زیر کره دیگرى بزند و بگوید بچرخ، کار خدا به وسیله اندامهاى بدنى و مادى انجام نمى گیرد، اما یکنحو رابطه اى دارد که همان طور که اگر ما پا زیر توپ نمى زدیم حرکت نمى کرد اگر خدا هم با این جهان یککارى نمى کرد حرکت نمى کرد اما نمى دانیم خدا چه کار مى کند که کهکشانها، کرات آسمانى و پدیده هاى کوچکو بزرگ جهان و ریز و درشت از اتم گرفته تا کهکشان به حرکت در مى آید چه کارش مى کند، نمیدانیم چون نمونه اش را ندیده ایم. بین ما و پدیده هاى جهان روابطى که هست روابط محدود و ناقص و مادى است ما در خودمان این گونه رابطه اى که بین خدا و خلق هست نیافتیم.
اگر آنچنان رابطه اى که بین خدا و خلق هست در ما هم بود، ما هم خدا مى شدیم، پس ما حقیقت آن رابطه را نمى توانیم درککنیم چون چیزى را که ندیدیم، نیافتیم و نشناختیم، نمى توانیم حقیقتش را درکنماییم و بیابیم همین اندازه مى گوییم که اگر ما کار نکنیم، اگر چیزى را به حرکت در نیاوریم آن چیز خاص، حرکت نمى کند خدا هم جهان را به حرکت در آورده است، اما معناى این که خدا جهان به حرکت در آورده، یعنى چه؟ آن را نمى دانیم، همان طور که در مورد صفات خدا گفتیم وقتى مى گفتیم خدا عالم است، از علم چه مى فهمیدیم؟ این که ما مى فهمیدیم؟ یکمصادیق ناقص و محدودى از علم بود ولى مى گفتیم که علم ممکن است غیر از این مصادیق محدود نحو دیگرى هم داشته باشد چه نحو؟ نمى دانیم اما مى شود علم باشد، ولى از راه شنیدن و خواندن حاصل نشده باشد حال چون ما نداریم نباید آن را محال دانست، وقتى برهان عقلى مى گفت علم خدا اکتسابى نیست این براى ما قابل قبول بود که علمى باشد که اکتسابى نباشد اما چه جور نمى دانیم، و از این رو مى گفتیم: عالم لا کعلمنا او هم عالم است اما نه مثل عالم ما، در مورد افعال هم عیناً همین مطلب صادق است.
وقتى مى گوییم خدا کارگردان جهان است، تدبیر کننده جهان است، باید بگوییم نه مثل تدبیر ما، اگر در اصطلاحات اهل معقول و در اصطلاحات فلسفى و کلامى مى گوییم خدا علت جهان است یا علت العلل است باید این قید را اضافه کنیم که، اما نه مثل علیت ما، آن خصوصیاتى که در رابطه بین علت و معلولى بین پدیده هاى جهان هست هیچ گاه بین خدا و جهان چنین خصوصیاتى نیست. آنهم نوعى علیت است، اما نه از این صنف علیتها، آن یکجور دیگرى است، چه جور نمى دانیم یعنى عقل ما نمى تواند آن را درککند، همین اندازه مى تواند درکبکند که، به این معنا خدا علت العلل هست که اگر خدا نبود جهان هم نبود، علت به این معنا است، علت به معناى (ما یتوقف علیه الشىء) یا به معناى (ما یفیض وجود شىء) یعنى که چیزى به چیز دیگرى نیازمند است.
آن چیزى که رفع نیاز این را مى کند که اگر او نباشد این نخواهد بود به این علت مى گوییم. وقتى مى گوییم خدا هم علت است به این معنا که اگر خدا نباشد جهان نیست. اما رابطه خدا با جهان، چگونه است، این را نمى فهمیم چون ما خدا نیستیم. خدایى نکردیم تا ببینیم چه جور است. و نمى توانیم هم بفهمیم. مگر آن نوع معرفت شهودى که عرض کردم خدا بر بعضى از بندگان شایسته اش منت مى گذارد که یکمعرفت شهودى پیدا کند که به اندازه ظرفیت وجودى خودش بتواند حقیقت افعال الهى را بیاید آنچنان که در مورد ذات و صفات هم گفته شد، شاید آن آیه اى که درباره حضرت ابراهیم(علیه السلام) هست ناظر به چنین مطلبى باشد، درباره حضرت ابراهیم هست که از خدا خواست خدایا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده میکنى: رب ارنى کیف تحیى الموتى و یکبرداشت سطحى از این آیه این است که حضرت ابراهیم(علیه السلام) مى خواست ببیند چگونه یکمرده اى زنده مى شود چون دیدن اثر دیگرى در دل دارد. معمولاً این جور این آیه را بیان مى کنند، مرحوم علامه طباطبایى (رضوان الله علیه) به یکنکته دقیقى در آیه توجه داشتند، مى فرمودند: حضرت ابراهیم(علیه السلام) نگفت خدایا به من نشان بده که چگونه تو مرده را زنده مى کنى یعنى خواست احیاى الهى را ببیند. آن حقیقت و آن رابطه حقیقى که بین خدا و خلقش وجود دارد که مرده را زنده مى کند مى خواست ببیند، نه کیفیت زنده شدن مرده بلکه مى خواست مصداق کار خدا را بیابد همان که همه دلمان مى خواست ببینیم که خدا چه کار مى کند که این عالم به وجود مى آید، مى چرخد، اداره مى کند، رابطه خدا با خلق چگونه است؟ خداى متعال دستور داد که چهار تا پرنده را بگیر و اینها را سر ببر، اجزاء بدنشان را با هم مخلوط کن بعد اینها را به چهار قسمت کن و هر کدام را سر یککوهى بگذار بعد اشاره کن به اینها و صدایشان بزن بیایند به سوى تو، آن وقت مى بینى که چگونه اینها زنده مى شوند ـ الى آخر آیه شریفه ـ ایشان فرمودند (علامه طباطبائى): در واقع حضرت ابراهیم(علیه السلام) مجراى احیاى الهى قرار گرفت، یعنى خدا به وسیله حضرت ابراهیم این پرنده ها را زنده مى کرد این اراده الهى بود که از مجراى اراده حضرت ابراهیم تحقق مى یافت و آن این بود که این اراده الهى چگونه تأثیر مى کند، این یکمعرفت شهودى است، اگر کسى چنین معرفتى نصیبش شود آن وقت به اندازه ظرفیت خودش حقیقت فعل خدا را هم خواهد یافت، ما نباید توقع داشته باشیم که حقیقت رابطه بین خدا و خلق را بشناسیم مگر تا حدى که عقل قادر به تبیین آن است، به کمکاین تنزیه ها یعنى این که کار مى کند نه مثل کار ما مى آفریند نه مثل آفرینش ما مى سازد نه مثل ساختن ما تنظیم مى کند نه مثل تنظیم ما که افعال الهى را تنزیه کنیم و مبرى کنیم از جهات نقص و عدمى که در ما هست. این در کل افعال الهى مطرح هست.
اما براى این که معرفت ما نسبت به افعال الهى از آن حد ابتدایى بالا بیاید تا آن جایى که عقل قدرت دارد رشد بکند، حال که حقیقتش را آنچنان که در متن واقع هست ما نمى یابیم معنایش این نیست که عقل و فکر خودمان را هم تعطیل کنیم و بگوییم نمى دانیم. آن نمى دانیم که عالم پس از پژوهش و تحقیق مى گوید غیر از نمى دانیمى است که یکجاهل در ابتداى کار مى گوید عالم هم در انتهاى کار مى گوید نمى دانم اما این نمى دانم غیر از آن نمى دانمى است که دیگران مى گویند.
ما هر چه تلاش کنیم نمى توانیم با پاى عقل و ابزار عقل حقیقت رابطه فعل الهى را درک کنیم ولى به این معنا نیست که پس عقل خودمان را در این راه به کار نگیریم، خیلى مى توانیم پیش برویم ولى به کنهش نمى رسیم تا آنجایى که مى توانیم باید تلاش کنیم و معرفت عقلانى خودمان را زیاد کنیم و قرآن در این راه ما را راهنمایى مى فرماید یعنى در موارد گوناگون کیفیت رابطه خدا با خلق بصورتهائى بیان شده که اگر ما دقت کنیم و این مسیر را پیدا کنیم، که اول به چه صورتى و بعد به چه صورتى بیان شده کم کم مى توانیم معرفت خودمان را بالا ببریم. در پاسخ این سؤال که آیا خدا فقط آفریننده اصل جهان هست یا آفریننده هر پدیده ایست، قرآن به صراحت مى فرماید: خدا همه چیز را آفریده هر چه اسم چیز، اسم شىء به آن اطلاق مى شود آفریده خدا است نه تنها ماده اولیه جهان آفریده خدا بوده است، بلکه هر چیزى که اسم شىء رویش بگذارید و بگویید چیز این هم مخلوق خدا است. پس آفرینش الهى نسبت به هر موجودى که در عالم وجود داشته باشد گسترش دارد، چند آیه در این زمینه داریم براى نمونه یکجمله هست که در دو سوره قرآن ذکر شده: و خلق کل شىء یکى در سوره انعام آیه 101 و یکى در سوره فرقان آیه 2... باز جمله دیگرى هست که آن هم در 2 سوره تکرار شده: ذلکم الله ربکم خالق کل شىء اینست الله، پروردگار شما که آفریدگار هر چیزى است.
در سوره انعام آیه 102 و سوره غافر آیه 62 باز بیان دیگرى هم در این زمینه است و در سوره صافات آیه 99 آمده: و الله خلقکم و ما تعملون الله، شما را آفریده است و آنچه را شما مى سازید، یا هر عملى که شما انجام مى دهید چون اعمال انسان هم به هرحال شىء است، وجودى دارد اینها هم آفریدگارش الله است. پس از نظر قرآن جاى هیچ شکى نیست که هر چیزى که اطلاق شىء به آن بشود، آفریدگار الله است. و خلقت خدا اختصاص به ماده اولیه جهان ندارد.
در مورد تدبیر هم همین طور آیاتى وجود دارد که آنها هم حکایت مى کند از این که هر جا مسأله تدبیر و اراده مطرح باشد در آن جا ربوبیت و، مدیریت الهى حضور دارد، آیاتى هست که به طور کلى این مسأله را مطرح فرموده است از جمله در سوره یونس آیه 29 (یدبر الامر) که مى فرماید تدبیر امر بطور مطلق به دست خداست، باز در آیه 31 از سوره رعد مى فرماید: بل لله الامر جمیعا که تقدیم جار و مجرور در اصطلاح عربى مفید حصر است: لله الامر جمیعا یعنى منحصراً کار مال خداست. هر کارى و مجموع خلق و تدبیر را در سوره اعراف باین صورت ذکر مى فرماید: الا اله الخلق و الامر تبارکالله رب العالمین آگاه باشید هم آفرینش و هم تدبیر مخصوص خداست و در آیه 54 أعراف مى فرماید:تبارکالله رب العالمین، بنابراین چون او پروردگار جهانیان است، همه چیز زیر پوشش ربوبیت او قرار دارد هم آفرینش از اوست و هم تدبیرش به دست اوست، این از نظر کلى آیاتى در این زمینه داریم که خلق و تدبیر، خالقیت و ربوبیت منحصر به خداست، در مقام تفضیل قرآن بارها پدیده هاى طبیعت را ذکر مى فرماید و مى گوید خداست که این کارها را انجام مى دهد و همین طور، که گویا من یکمرتبه دیگر هم عرض کردم اصولاً ذکر پدیده هاى طبیعت و تأمل و تدبر در این پدیده ها از نظر قرآن فقط در رابطه با خدا مطرح است یعنى قرآن بطور مستقیم در صدد طبیعت شناسى یا تأکید و تشویق شناخت طبیعت نیست، بشر به خاطر نیاز خودش، خود دنبال شناخت طبیعت مى رود.
تأکید قرآن اینست که رابطه طبیعت با خدا را درک کنید از شناخت طبیعت به شناخت خدا برسید، مى خواهد بر این تأکید کند، بهر حال آیات زیادى داریم که پدیده هاى مختلف طبیعى را ذکر مى کند و مى فرماید خداست که این کارها را انجام مى دهید، یا اینها را به وجود مى آورد، در سوره بقره آیه 146 مى فرماید: و ما انزل الله من السماء من ماء فاحیا به الارض بعد موتها و بث فیها من کل دابه در همان آیه اى که درباره توحید بود در جلسات قبل عرض کرده بودم آن هم به همین لحن وجود داشت. همیشه قرآن مى گوید: آبى که خدا از آسمان نازل مى کند، گیاهى که خدا در زمین مى رویاند و به وسیله آن گیاه شما و چهارپایانتان را خدا روزى مى دهد همه جا روى این کلمه تکیه دارد. همه مى دانند آب از آسمان پایین مى آید. قرآن روى جهت پایین آورنده اش و نازل کننده اش تأکید مى کند. همه مى دانند که زمین سبز مى شود و زمین مرده در فصل بهار زنده مى شود. قرآن روى این تکیه مى کند که خداست که این کار را مى کند، حالا این معنایش چه هست؟ انشاءالله تا حدودى توضیحش خواهد آمد. فعلاً مى خواهیم روشن سازیم که بیان قرآن اینست، لحن آیات قران در ذکر پدیده هاى طبیعت باین شکل است، بلکه کوچکترین حرکتى و تغییرى که در عالم به وجود مى آید مى گوید: خداست که این کار را انجام مى دهد. چه ساده تر از این است که یکدانه اى در جاى نمناکى بیفتد و رطوبت آن جا را جذب بکند کمى باد کند و ورم بکند و بعد هم پوسته اش شکفته بشود؟ چیز خیلى طبیعى است. اما قرآن مى فرماید: ان الله فالق الحب و النوى خداست که دانه را مى شکافد. حالا معناى اینها چیست؟ این حضور الهى در مورد هر پدیده اى، حتى در مورد افعال انسانى، افعال اختیارى انسان هم جریان دارد، خدا مى فرماید: فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى1
در جنگ بدر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مشتى شن به طرف کفار پاشیدند مسلمانها با عده کمى بر کفار پیروز شدند و همین طور در جنگهاى دیگر خداى متعال به این جریانات مى کند که مسلمانها با نیروى کمى بر کفار پیروز شدند. مى فرماید شما نکشتید آنها را خدا کشت: فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم در مورد روزى، انسان مى داند که چگونه روزیش وسیع مى شود، درآمدش زیاد مى شود یا کم مى شود چه مى شود که آدم تنعم بیشترى مى تواند داشته باشد یا کمترى اینها قابل بررسى است، عواملى دارد اما خدا مکرر مى فرماید، خداست که روزى را گسترش مى دهد و خداست که روزى را تنگ مى کند. و کان الله یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر
در مورد هدایت و گمراهى، چطور مى شود که یک انسانى هدایت مى شود و راه را پیدا مى کند، و چگونه میشود که گمراه مى شود عواملى دارد که قابل بررسى است اما خدا مى فرماید: ان الله یهدى من یشاء الى صراط مستقیم;
خداست که هدایت مى کند
و آن کسانى که گمراه مى شوند به واسطه اعمال بدى که انجام داده اند، خدا آنها را گمراه مى کند، این تعبیرات هم در قرآن هست.
به علامتهاى سئوال فراوانى بر مى خوریم. اگر خدا این کارها را مى کند، پس ما چه کاره ایم، آیا لازمه اش جبر نیست؟ آیا معناى این که خدا جهان را مى آفریند و هر پدیده اى را به وجود مى آورد، معنایش این نیست که ما علل و عوامل طبیعى را نادیده بگیریم؟ اوست که این کارها را انجام مى دهد چه طبیعتى باشد، قوانینى در طبیعت باشد یا نباشد. آیا این معنایش انکار دینامیزم طبیعت نیست؟ در مورد افعال انسان آیا این معنایش جبر و نفى اختیار انسان نیست، این سؤالات مطرح مى شود و پاسخ اینها کار آسانى نیست. ما به یارى خدا در صدد این هستیم که با استفاده از بیانات قرآنى این گونه مشکلاتى که در راه تحلیل توحید در خالقیت و ربوبیت و تطبیق آنها در موارد مختلف پیش مى آید ـ به برکت نور قرآنى ـ روشن کنیم و ببینیم که منظور از خالقیت خدا چیست و آیا منافاتى با وجود عوامل طبیعى و حتى ماوراء الطبیعى هم دارد یا ندارد.
منظور از این که خدا یگانه مدبر جهان است چیست؟ آیا معنایش این است که هیچ گونه تدبیر دیگرى در کار نیست؟ آیا در مورد افعال الهى و تدبیرات انسان که قرآن تأکید مى فرماید، چه در مورد تدبیرات مادى از قبیل روزى دادن، چه در مورد تدبیرات معنوى از قبیل هدایت کردن، اینها که خدا همه را به خودش نسبت مى دهد و حتى در مواردى عوامل دیگر را نفى مى کند چه معنایى مى دهد؟ آیا لازمه اینها یکشناخت ایده آلیستى و انکار واقعیات عینى و قوانین این جهانى نیست؟ معناى اینها چیز دیگرى است؟ بطور اجمال عرض مى کنیم ـ که انشاءالله در بحثهاى بعدى روشن خواهد شد ـ که قرآن هیچگاه در صدد نفى عوامل و تأثیرات طبیعت بطور کلى نیست، هیچ قانونى از قوانین طبیعت را نفى نمى کند.
اختیار انسان را در آن حوزه خاص فعالیت خودش بهیچ وجه نفى نمى نماید؟ بلکه اساس تعالیم قرآن بر محور اختیار دور مى زند. اگر اختیارى نباشد انبیا براى چه مى آیند؟ بشرى که مثل یک خسى در دست طوفان عوامل جبرى گرفتار هست چگونه مى شود او را نصیحت کرد که این کار را بکن و آن کار را نکن. اگر عوامل جبرى انسان را مى چرخانند دیگر جاى راهنمایى، تدبیر، موعظه و نصیحت و تعلیم و تزکیه ندارد. آنچه عوامل جبرى اقتضا مى کند همان انسان مى شود. اصولاً هدف پیامبران و فلسفه وجود آنها و کتابهاى آسمانى در صورتى قابل توجیه است که انسان موجود مختارى باشد. بتوان به او گفت این کار را بکن یا نکن و او اختیار داشته باشد، که انجام بدهد یا ترک کند. اگر انسان موجود مجبورى باشد جاى این حرفها نیست. اینها مثل خیمه شب بازى در مى آید، انسان هیچ کاره هست. مرتب باو مى گویند این کار را بکن، و این کار را نکن، تو مسؤلى، چه مسؤلیتى؟ عوامل جبرى طبیعى و جبر جامعه و جبر تاریخ است که انسان را داراى خصوصیاتى مى کند پس انسان چه کاره هست به او بگویند این کار را بکن و این کار را نکن؟ بر این نظر دیگر جایى براى فرستادن پیامبران، نازل کردن کتابهاى آسمانى و تشریح قوانین و احکام باقى نمى ماند.
پس این طور نیست که قرآن بخواهد اختیار را از انسان سلب کند، اگر اختیار انسان نفى شود در واقع فلسفه و حکمت نزول قرآن از بین رفته است. هیچ کدام از این ها نیست بلکه قرآن در صدد این هست که رابطه خودش را با آفریدگان آرام آرام به بشر بفهماند و به این وسیله معرفت انسان را نسبت به خدا بیشتر کند. اما چگونه؟ انشاءالله تفاصیلش را در بحثهاى آینده خواهیم گفت.

مطالب تکمیلی:
درس اول : مقدمه معارف
درس دوّم : تقسيم بندى معارف قرآن

درس سوم : خداشناسی
درس چهارم : خداشناسى استدلالى، دليل عقلى بر وجود خدا در قرآن
درس پنجم : خداشناسى فطرى است
درس ششم : توحيد فطرى
درس هفتم : نصاب توحيد/ بخش اول
درس هشتم : نصاب توحيد/ بخش دوم
درس نهم : نصاب توحيد/ بخش سوم
درس دهم : نصاب توحيد/ بخش چهارم
درس يازدهم : توحيد ذاتى، صفاتى، افعالى
درس دوازدهم: خدا را تا چه اندازه مى توان شناخت؟
درس چهاردهم : كليات افعال الهى
درس پانزدهم : اصل عليت در قرآن بخش اول
درس شانزدهم : اصل عليت در قرآن بخش دوم
درس هفدهم : دفعى و تدريجى در افعال الهى
------------------------------
پی نوشت:
1.انفال، 17
------------------------
منبع :  mesbahyazdir

موضوع مقالات

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا