نقش امام صادق«علیه‌السلام» در هویت‌ بخشی به جامعه و تاریخ امروز ما

موضوع نوشتار: 
امام جعفر صادق

امام صادق«علیه السلام» به عنوان رئیس مکتب جعفری، روحی را از طریق انقلاب اسلامی در این تاریخ ظهور دادند که منبع جوشش های عظیم انسانی اسلامی خواهد شد. جوشش هایی که عرفان و حماسه را به صحنه می آورد تا انسان ها از یک طرف از لیبرالیسم و زیر پاگذاردنِ ارزش های الهی فاصله بگیرند؛ و از طرف دیگر گرفتار افراط گرایی و بی حکمتی و غفلت از درک تاریخیِ خود نگردند. این راهی است که امام صادق«علیه السلام» در این تاریخ در مقابل ما گشودند.

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا صَادِقاً مُصَدَّقاً فِي الْقَوْلِ وَ الْفِعْل‏»
1- سیره ی امام صادق«علیه السلام» نشان می دهد که آن حضرت متوجه دردهای بزرگ اجتماعی بشریت می باشند و لذا خود را به موضوعات فرعی مشغول نمی کنند. حضرت بر فرهنگی تأکید می نمایند که از فرهنگ اشرافی اموی و عباسی جدا است تا حرکتی که با اسلام شروع شده، از طریق امویان و عباسیان از بین نرود. و این موضع گیری و تأکید حضرت صادق«علیه السلام» گمشده ی امروزِ ما نیز هست تا به روش آن حضرت، انقلاب اسلامی مبرّا از هرگونه اشرافیت، پایدار و پاک بماند.
2- سیره ی حضرت صادق«علیه السلام» نمونه ای از حیات توحیدی است در جمعِ بین دغدغه نسبت به مسائل اجتماعی و راز و نیازِ الهی و معارف عمیق عرفانی. لذا است که آن حضرت را در یکی از سه حالت «روزه داری» و «قیام عبادی» و «ذکر خدا» می یافتند تا در جمعِ سیاست و دیانت، راهنمای همه ی انسان های متعهد و دغدغه مند باشند.
3- زمان شناسی و توجه به ظرفیت زمانه و تلاش برای تعالیِ فرهنگی جامعه، به عنوان زیرساخت های لازم برای رسیدن به اهدافی که یک جامعه ی آرمانی به آن نیاز دارد، شخصیت بارز امام صادق«علیه السلام» بوده است. و لذا از یک طرف کارهای عمیق فرهنگی را به وسعت جهان اسلام مدیریت کردند در آن حدّ که هزاران شاگرد از علمای غیر شیعه در مکتب آن حضرت پروریدند؛ و از طرف دیگر با بصیرت تمام مواظب بودند که حرکتی از ایشان سر نزند تا عباسیان تصور کنند حضرت بر سر آن نوع حاکمیت با آن ها در رقابت اند.
4- امام صادق«علیه السلام» از یک طرف به هیچ وجه از شهادت نمی هراسیدند، ولی برای ظهور حقیقت اسلام با خلیفه ی غاصب، مقابله ی مستقیم نداشتند، و امیدوار بودند در مسیری که گشوده اند، پیروزی برایشان پیش خواهد آمد. روشی که از یک طرف خواب را از چشمان منصور دوانقی – آن مزوّرِ خون خوارِ مقدس نما- ربوده بود و از طرف دیگر، هیچ کاری در مقابل امام نمی توانست انجام دهد. این همان بلایی است که نظام اسلامی با رهنمودهای ولیّ فقیه بر سر سناتورهای آمریکایی و اسرائیل و آل سعود آورده است؛ که با نظر به سیره ی حضرت صادق«علیه السلام» چنین حضوری در این عالم و در این تاریخ برای انقلاب اسلامی پیش آمده است.
5- ربیع حاجب، مکرراً نقل می کند که منصور دوانقی تصمیم به قتل حضرت صادق«علیه السلام» می گیرد و حضرت به صورت های مختلف، چنین امکانی را از منصور می گیرند، که تفصیل آن را می توان در کتاب هایی مثل «ارشاد» مفید دنبال کرد.
6- دوران عمر حضرت صادق«علیه السلام» را که از سال 83 یعنی سال تولد آن حضرت شروع شد، می توان به چند دوره تقسیم کرد: یک دوره تا زمانی که در کنار پدر خود قرار داشتند و همراه پدر، به شام احضار شدند و ناظر بر محاجه ی حضرت باقر«علیه السلام» با هشام بن عبدالملک بودند. و دوره ی دوم که با امامت حضرت، از سال 114 شروع شد و ابتدا با حاکمان اموی درگیر بودند و سپس با حاکمان بنی العباس، که حضرت ظریف ترین موضع گیری ها را در این دوران داشته اند؛ زیرا دوران انتقالِ حاکمیت بنی  امیه به بنی العباس است.
7- در راستای بصیرت حضرت نسبت به دوران انتقال حاکمیت بنی امیه به بنی عباس، داریم که ابوسلمه حفص بن سلیمان، تصمیم گرفت جریان بنی العباس را به علویان برگرداند. لذا دو نامه یکی به امام صادق«علیه السلام» و دیگری به عبداللّه بن حسن بن حسن بن علی«علیه السلام» فرستاد. حضرت صادق«علیه السلام» که متوجه اند نباید در بستر افرادی مثل ابوسلمه حفص بن سلیمان، حرکت کنند، نامه ی او را بدون آن که مطالعه نمایند در مقابل نامه رسان آتش زدند و این شعر را خواندند:
ای که آتشی می افروزی و روشنایی آن برای دیگری است/ و ای هیزم چینی که هیزمِ دیگران را فراهم می کنی
ولی عبداللّه بن حسن، دعوت ابوسلمه را قبول کرد و تصور نمود فرزند او یعنی محمدِ نفس زکیّه، مهدیِ امّت است و حضرت صادق«علیه السلام» به او تذکر دادند که این تصور باطلی است و فریب نخورد؛ ولی او نپذیرفت. و بعداً معلوم شد که حضرت متوجه بودند بنی العباس شرایط را از قبل برای خود شکل داده اند و نباید در دام رقابت با آن ها افتاد.
8- راهي كه امام صادق«علیه السلام« در مقابل شعیان گشودند، راه فعالیت  فرهنگی صحیح در بدترین شرایطی است که منصور دوانقی ایجاد کرده بود و این شبیه راهی است که حضرت امام حسین«علیه السلام» در شرایط حاکمیت یزید و عبیداللّه در مقابل بشریت گشودند که آن، گشودن راهِ شهادت بود. راهی که حضرت صادق«علیه السلام» جهت فعالیت فرهنگی گشوده اند هنوز در تاریخ ما درست تعریف نشده، زیرا تاریخ صدساله ی گذشته ی ما در بین شهادت و سعادت واقع شده است و شهادت، تواناییِ رساندن پیام مجاهدان را در آن تاریخ دارا بود. ولی راه امام صادق«علیه السلام» در ادامه ی فرهنگ شهادت و شهیدشدن، ظهورِ هویت فرهنگی است که شهداء برای تحقق آن فرهنگ، شهادت را برگزیدند و آن راهِ عبور از فرهنگ یزیدی است که بعد از رسواییِ یزید از طریق شهدائ به صحنه ی تاریخ می آید. و نیز راهِ عبور از فرهنگ استکباری است که بعد از رسواییِ استکبار گشوده می شود.
9- منصور دوانقی قسم یاد کرده بود تیره و تبارِ خلیفه ی اول و دوم را بر خاندان علی بن ابیطالب«علیه السلام» برتری دهد و بینی علویان را به زعم خود بر خاک بمالد. زیرا جایگاه و تأثیر آن خاندان را احساس کرده بود. ولی از روش امام صادق«علیه اسلام» و تأثیر حضور تاریخی آن غافل بود. چیزی که خانم کلینتون و آقای ترامپ و سناتورهای آمریکایی و آل سعود و نتانیاهو نیز در مقابله با جمهوری اسلامی از آن غافل اند.
10- هنوز برای ادامه ی انقلاب اسلامی در این تاریخ و در مقابل پیچیدگی های نظام استکباری، جابربن یزید جعفی ها که در فرهنگ خاص اهل البیت«علیهم السلام» مقابل امویان و عباسیان پروریده شده بودند، به صحنه نیامده اند که بتوانند صاحب سرّ انقلاب اسلامی باشند و ظرفیت تاریخی که انقلاب اسلامی در آن ظهور کرده است را درک کنند و با مردم تا رسیدن به ظرفیت لازم مدارا نمایند. تشکل های ساده ای که امروز در صحنه اند؛ هنوز قدرت ادامه ی انقلاب اسلامی را در جهانِ پیچیده ی استکباری به دست نیاورده اند.
جابر بن یزید جعفی هجده سال در خدمت امام باقر (علیه السلام) بود. وقتی می خواست به کوفه برگردد، از حضرت باقر(علیه السلام) خداحافظی کرد و با حالت سرور و خوشحالی خارج شد. نعمان بن بشیر می گوید: « من و جابر، هم کجاوه بودیم و به طرف کوفه می رفتیم. آن روز جمعه بود و ما نماز خود را در محلی به نام«اُخیرجه»،خواندیم و راه افتادیم. در این حال مردی بلند قامت و گندمگون رسید و نامه ای در دست داشت که آن را به دست جابر داد. جابر نامه را گرفت و بوسید و بر چشم خود گذارد. نامه از طرف حضرت باقر(علیه السلام) بود و هنوز مهر آن حضرت خشک نشده بود. جابر گفت : «چه زمانی این نامه را از مولایم گرفته ای ؟!» گفت: « همین ساعت» پرسید: « بعد از نماز جمعه یا قبل از نماز؟» آن مرد گفت: « بعد از نماز» خیلی تعجب بود که در این زمان کوتاه، آن مرد این همه فاصله را طی کرده بود. با خواندن نامه، چهره اش گرفته شد.
سپس نامه را در جایی محفوظ کرد و دیگر من جابر را مسرور و خندان نیافتم تا به کوفه رسیدیم. هر یک از ما به خانه خود رفتیم. شب اول را که گذراندم، صبح برای اکرام و احترام به دیدن جابر رفتم که با منظره ای عجیب مواجه شدم. دیدم جابر از خانه اش خارج شد، در حالیکه استخوانهای مکعب شکلی را به گردن خود آویخته و بر چوب بلندی سوار است و مانند دیوانگان کلمات نامفهومی به زبان می آورد و می گوید: « منصور بن جمهور کجاست؟ آن امیر غیر مأمور؟» و کلماتی از این قبیل. پس جابر یک نگاه بسیار پر معنا به من انداخت اما نه او کلامی به من گفت ونه من به او چیزی گفتم. از این حالت جنون که به جابر دست داده بود، گریه ام گرفت که در این هنگام بچه ها و مردم کوچه و بازار جمع شدند و جابر با همان وضعیت رفت تا به میدان بزرگی رسید. در آنجا شروع کرد با بچه ها بازی کردن و دور آنها گشتن. مردم هم گفتند: « جابربن یزید دیوانه شد. وضعیت این چنین بود. چند روزی بیشتر نگذشته بود که به خدا قسم نامه ای از طرف هشام آمد که به والی کوفه نوشته بود: « در کوفه کسی است به نام جابربن یزید جعفی. او را پیدا کن و گردن بزن و سر او را برای من بفرست!» والی کوفه که از مضمون نامه اطلاع پیدا کرد، به همراهان و مشاوران خود گفت: « جابربن یزید جعفی کیست؟» چون جابر هجده سال بود که کوفه را ترک کرده بود. گفتند: « جابر مرد بافضیلت و عالم و راوی حدیث است. او به حج رفته و سپس دیوانه شده و روزها در میدان بزرگ شهر با بچه ها بر چوبی سوار می شود و بازی می کند. والی مدینه آمد و دید که جابر سوار بر چوبی است و با بچه ها مشغول بازی است. گفت : «الحمدالله که خداوند ما را از کشتن او در عافیت قرارداد.» جابر به همین حال شبیه جنون بود تا ایام گذشت و امام باقر (علیه اسلام )بعد از مدتی به شهادت رسید و دوازده سال از شهادت آن حضرت هم گذشت که یزید بن ولید خلیفه بنی امیه منصور بن جمهور را والی کوفه قرارداد. معلوم شد امام باقر (علیه السلام) در طی آن نامه به جابر دستور فرموده بود تا وقتی که والی کوفه منصور بن جمهور نشده، خود را به دیوانگی بزن تا جانت محفوظ بماند. [1]
جابربن یزید جعفی روحِ نهضت حضرت باقر«علیه السلام» را می شناخت و تشکیلاتِ خلیفه ی اموی متوجه ی شخصیت او شده بود و لذا دستور قتل او را صادر می کند و از این عجیب تر این که حضرت امام باقر«علیه السلام» از طریق یاران خود که در دربار اموی فعالیت داشتند، از آن حکم با خبر می شوند و به جابر آن دستور را می دهند. جابر آن چنان از جریانات زمانه و روحی که در آن تاریخ حاکم است، تحلیل های اساسی دارد که وقتی تصمیم می گیرد از حضرت جدا شود؛ عرض می کند سینه ام در رابطه با حفظ آن اسرار سختْ به تنگ آمده است - بدین معنا که حرف هایی بس اساسی و ارزشمند دارد که زمانه ظرفیت درک وا رائه ی آن را ندارد- حضرت به او توصیه می کنند که هر وقت در چنین فشاری قرار می گیرد، به بیرون شهر برود و گودالی بِکَند و سخن خود را در گودال بگوید و سپس بر آن خاک بریزد. بدین معنا که اهدافی بس بزرگ و بلند در اختیار چنین افرادی است که می توانند افق های بسیار دور و دورتر را بشناسند. آیا یارانِ انقلاب اسلامی ظرفیت های خود را برای چنین بصیرت هایی آماده کرده اند تا وارد اصیل ترین برنامه ریزی ها بشوند؟
11- ابن شهر آشوب روایت می کند که منصور دوانقی، ابو ایوب جوزی را طلبید و در حالی که می گریست نامه ی والیِ مدینه را به سوی او پرتاب کرد و گفت جعفربن محمد فوت کرده و اضافه کرد؛ «دیگر کجا مانند او پیدا می شود». سپس به ابوایوب گفت: به والی مدینه نامه بنویس تا جانشین جعفربن محمد را یافته و به قتل برساند. پس از چند روز پاسخ نامه رسید که حضرت صادق«علیه السلام»، منصور دوانقی و محمدبن سلیمان – والی مدینه- و عبداللّه بن جعفر- فرزند ناقص الخلقه ی آن حضرت- و موسی بن جعفر و حمیده مادر موسی را جانشین قرار داده. منصور پس از دریافت نامه گفت: این ها را که نمی توان کشت.
تحلیل این نوع بصیرت و زمان شناسی و موضع گیری را در آن شرایط تاریخی را به عهده ی شما می گذارد تا روشن شود مرز قاطعیت در مقابل کفر و نفاق و مرز عبور از حاکمی آن چنان خونریز چگونه باید تعیین شود که نه گرفتار لیبرالیسم گردیم و نه افراط گرایی، آن چنان که آینده ی تاریخی خود را نادیده بگیریم.
12- امروز نیز اگر تعالیِ فرهنگی مناسب انقلاب اسلامی شکل نگیرد و افق های قدسی و در عین حال، ضد استکباریِ آن درست تعریف نشود، دوباره بنی العباس ها از علویین تشخیص داده نمی شوند، و باز عوام فریبی و باز قرارگرفتنِ طالبان ثروت در جایِ صاحبان سیره ی علوی، و باز تحریف گرانِ مکتب امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» به جایِ جانشینان راستین حضرت امام.
13-امام صادق«علیه السلام» به عنوان رئیس مکتب جعفری، روحی را از طریق انقلاب اسلامی در این تاریخ ظهور دادند که منبع جوشش های عظیم انسانی اسلامی خواهد شد. جوشش هایی که عرفان و حماسه را به صحنه می آورد تا انسان ها از یک طرف از لیبرالیسم و زیر پاگذاردنِ ارزش های الهی فاصله بگیرند؛ و از طرف دیگر گرفتار افراط گرایی و بی حکمتی و غفلت از درک تاریخیِ خود نگردند. این راهی است که امام صادق«علیه السلام» در این تاریخ در مقابل ما گشودند.
14-امام صادق«علیه السلام» مواظب اند در راستای مقابله با امویان در بستر بنی لعباس قرار نگیرند و در نتیجه ابتکار عمل خود را از دست بدهند. همچنان که نظام اسلامی مواظب بود در شبکه ی آمریکایی مقابل با داعش قرار نگیرد و از این جهت تفکر در سیره ی حضرت صادق«علیه السلام» با نظر در تاریخی که قرار داشتند، زمینه ی فهمِ تاریخ امروز ما خواهد شد تا بفهمیم مشکلات ما چیست و چگونه می توان آن ها را رفع کرد. فرهنگ مدرن صورت کاملی از منصور دوانقی است، همان طور که صدامع صورت کاملی از یزید بود. و همان طور که به کمک سیره ی حضرت سیدالشهداء«علیه السلام» از صدام عبور کردیم، با مدّ نظرقراردادنِ سیره ی امام صادق«علیه السلام» می توانیم از حیله های فرهنگ مدرن با همه ی پیچیدگی هایی که دارد، عبور کنیم.
15- مشکل جامعه ی ما در مواجهه با غرب، مشکلِ هویت است که امروز با رجوع به حضرت صادق«علیه السلام» به عنوان رئیس مکتب جعفری که هویت بخشِ فرهنگ تشیع است، رفع خواهد شد. نه آن که گمان شود مشکل هویت را با رجوع به غرب و عالِمانِ غرب زده که یک پا در این جا دارند و یک پا در آن جا، بتوانیم از این بی هویتیِ تاریخی که حتی فقر و بیکاری و بحرانِ خانواده های ما را نیز در بر گرفته؛ رهایی یابیم.

منبع: لب المیزان
..................................
 پی نوشت ها:
[1] - بحار الانوار، ج 46، ص 283، ح 85.

Share