درس سوم : خداشناسی
در مورد خداى متعال دو نوع شناخت، تصور مى شود: یکى شناخت حضورى، که بدون وساطت مفاهیم ذهنى، تحقق مى یابد، و دیگرى شناخت کلّى که به وسیله مفاهیم عقلى، حاصل مى شود و مستقیماً به ذات الهى، تعلق نمى گیرد. معرفتهایى که به وسیله برهان هاى عقلى، حاصل مى شود همگى معرفت هایى کلّى و حصولى و به واسطه مفهوم هاى ذهنى است ولى اگر معرفت شهودى و حضورى براى کسى حاصل شود خود معلوم، بدون وساطت مفاهیم ذهنى، شناخته مى شود و شاید «رؤیت قلبى»؛ که در بعضى از آیه ها و روایت ها به آن اشاره شده همین معرفت شهودى باشد. و شاید منظور از این که «خدا را باید با خودش شناخت نه با آفریدگانش»؛ نیز چنین شناختى باشد و همچنین بسیارى از مضامین دیگرى که در پاره اى از روایات وارد شده است
«بسم الله الرحمن الرحیم»
خداشناسى
پیش از ورود در بحث خداشناسى، خوب است به چند نکته توجه کنیم:
1. معرفت و شناخت یک موجود به دو صورت تحقق مى یابد: یکى شناخت شخصى؛ و دیگرى شناخت کلّى. شناخت شخصى در مورد محسوسات به وسیله حواس و در شکل ادراک حسّى، حاصل مى شود و در غیر محسوسات تنها به صورت علم حضورى و شهودى، امکان پذیر است. ولى شناخت کلّى نسبت به همه موجودات به وسیله مفاهیم عقلى، حاصل مى شود و این شناخت در حقیقت، متعلق به ماهیات و عنوانهاى کلیّه موجودات است و بالعرض به افراد و اشخاص، نسبت داده مى شود.
مثلاً آگاهى انسان از خودش؛ (=مَنِ درک کننده) و از نیروهاى درونى و افعال و انفعالات نفسانى مانند:اراده و محبّت خودش، شناختى است شخصى و حضورى؛ و آگاهى وى از رنگهایى که مى بیند و صداهایى که مى شنود شناختى است شخصى و حسّى؛ و شناختن حسن و حسین و تقى و نقى به عنوان «انسان»؛ یعنى موجود زنده اى که داراى قدرت تعقّل و سایر ویژگیهاى انسانى است معرفتى است کلّى که اصالةً به ماهیت «انسان»؛ تعلّق گرفته و بالعرض به حسن و حسین و... نسبت داده مى شود. و همچنین شناختن «الکتریسته»به عنوان انرژیى که تبدیل به نور و حرارت مى شود و علّت پیدایش بسیارى از پدیده هاى مادّى مى گردد نیز معرفتى است کلّى که اصالةً به یک عنوان کلّى تعلّق گرفته و بالعرض به الکتریسته خاصى نسبت داده مى شود.
در مورد خداى متعال هم دو نوع شناخت، تصور مى شود: یکى شناخت حضورى، که بدون وساطت مفاهیم ذهنى، تحقق مى یابد، و دیگرى شناخت کلّى که به وسیله مفاهیم عقلى، حاصل مى شود و مستقیماً به ذات الهى، تعلق نمى گیرد. معرفتهایى که به وسیله برهان هاى عقلى، حاصل مى شود همگى معرفت هایى کلّى و حصولى و به واسطه مفهوم هاى ذهنى است ولى اگر معرفت شهودى و حضورى براى کسى حاصل شود خود معلوم، بدون وساطت مفاهیم ذهنى، شناخته مى شود و شاید «رؤیت قلبى»؛ که در بعضى از آیه ها و روایت ها به آن اشاره شده همین معرفت شهودى باشد. و شاید منظور ازاین که «خدا را باید با خودش شناخته نه با آفریدگانش»[1]؛ نیز چنین شناختى باشد و همچنین بسیارى از مضامین دیگرى که در پاره اى از روایات وارد شده است[2].
توجه به این نکته، ذهن ما را از پیشداورى درباره آیات خداشناسى، مصون مى دارد که نسنجیده همه آنها را حمل بر شناخت کلّى و عقلانى نکنیم و درباره دیدگاه آنها دقّت بیشترى بنماییم شاید بعضى از آنها ناظر به رابطه شهودى دل با خدا باشد که به صورت نیمه آگاهانه یا آگاهانه تحقق مى یابد و از نوع معرفت شهودى و حضورى شخصى مى باشد.
البته معرفت حضورى، قابل تعلیم و تعلّم نیست، چون تعلیم و تعلّم به وسیله لفظ ها و مفهوم ها حاصل مى شود و معانى خاصّى را به ذهن شنونده و اندیشنده مى آورد و علم حضورى از قبیل معانى ذهنى نیست و قابل نقل و انتقال به دیگرى نمى باشد. حتّى بیانات قرآنى هم نمى تواند خود به خود علم حضورى و شهودى به ما بدهد ولى مى تواند راهى را به ما نشان دهد که از آن طریق، علم شهودى به خداى متعال پیدا کنیم یا معرفت ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه را به سرحدّ آگاهى برسانیم. پس باید دقت کنیم که آیا هدف قرآن این است که معرفتى کلى نسبت به خداى متعال و اسماء و صفات او به ما بیاموزد، آنچنان که فلاسفه و متکلّمین انجام مى دهند یا هدف والاترى نیز دارد، یعنى مى خواهد «دل»؛ ما را با خدا آشنا کند و ما را به معرفت حضورى و شهودى راهنمایى فرماید؟
2ـ نام هاى خداوند و لفظ هایى که در زبانهاى مختلف در مورد خداى متعال به کار مى روند بر دو گونه اند: بعضى به عنوان «اسم خاص»؛ و به اصطلاح «عَلَم شخصى»؛ استعمال مى شوند و بعضى به عنوان اسم یا صفت عام؛ و ممکن است یک لفظ به دو صورت، استعمال شود: گاهى به صورت «اسم خاص»؛ و گاهى بصورت «اسم عام»؛ و به اصطلاح نوعى «اشتراک لفظى»؛ داشته باشد. لفظ «خدا»؛ در زبان فارسى و مشابهات آن در زبانهاى دیگر (مانند GOD) ـ [3]؛ در زبان انگلیسى) از همان قبیل است.
در زبان عربى، اسم جلاله (اللّه) به صورت اسم خاص و عَلَم شخصى به کار مى رود و «الرحمن»؛ بهع صورت صفت مخصوص به خدا استعمال مى شود ولى سایر نام ها و صفت هاى خداوند چنین نیستند و از این رو جمع بسته مى شوند و بر غیر خدا هم اطلاق مى گردند مانند «ربّ: ارباب»، «اله: آلهه»، «خالق: خالقین»، «رحیم: رحماء و راحمین»؛ و... چنانکه در آیه (128) از سوره توبه صفتهاى «رئوف»؛ و «رحیم»؛ در مورد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله) به کار رفته است;بالمؤمنین رؤف رحیم.
3ـ اسم خاص ممکن است از آغاز براى موجود معیّنى، وضع شود و سابقه معناى عامى نداشته باشد و ممکن است قبل از این که به صورت «عَلَم شخصى»؛ در آید به صورت اسم یا صفت عام بکار مى رود مانند محمّد و على که سابقه وصفیّت دارند. اینگونه نام ها نیز هنگامى که وضع جدیدى به عنوان «عَلَم شخصى»؛ پیدا کردند همان حکم دسته اوّل را خواهند داشت.
بنابر این، لفظ جلاله (اللّه) خواه جامد باشد و خواه مشتّق، اکنون که به صورت «عَلَم شخصى»؛ به کار مى رود معنایى جز ذات اقدس الهى ندارد ولى چون ذات احدیّت، قابل ارائه نیست براى شناساندن معناى «اللّه»؛ عنوانى را معرفى مى کنند که مخصوص پروردگار متعال باشد مانند «ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه»؛ نه این که اسم جلاله براى مجموعه این مفهوم ها، وضع شده باشد. پس پژوهش درباره ماد.ه و هیئت این کلمه، نمى تواند کمکى به فهمیدن معناى آن به عنوان «عَلَم شخصى»؛ بنماید.
4ـ لفظ «خدا»؛ در زبان فارسى گرچه گفته شده که مخفّف «خود آ»؛ و تقریباً مرادف با «واجب الوجود»؛ است ولى با توجه به مشابهات آن، مانند: «خداوند»؛ و «کد خدا»؛ مى توان گفت معناى لغوى آن شبیه به معناى «صاحب»؛ و «مالک»؛ است و معنایى که در عرف از آن فهمیده مى شود نظیر معناى خالق و آفریدگار مى باشد.
امّا در قرآن کریم، شایع ترین تعبیرات در مورد خداى متعال «اله»؛ و «ربّ»؛ است و حتّى در شعار توحید (لا اله الاّ اللّه) از کلمه «اله»؛ استفاده شده، و از این رو مناسب است توضیحى درباره این دو کلمه داده شود:
«اله»؛ بر وزن «فعال»، به معناى «مفعول»، مانند: «کتاب»؛ به معناى «مکتوب»؛ است و معناى لغوى آن «معبود»؛ مى باشد ولى مى توان گفت در «اله»، مانند: بسیارى از مشتّقات، معناى شأنیت و شایستگى، لحاظ شده و از این رو مى توان آن را به «پرستیدنى»؛ یا «شایسته پرستش»؛ ترجمه کرد، و بنابر این، نیازى نیست که در جمله «لا اله الاّ اللّه»؛ صفت یا متعلّقى تقدیر گرفته شود.
توضیح آن که اگر «اله»؛ به معناى «پرستش شده»؛ باشد معناى کلمه توحید این مى شود که کسى جز «اللّه»؛ پرستش شده نیست، در صورتى که اشخاص و اشیاء زیادى در جهان مورد پرستش قرار گرفته اند، و از این رو صفت یا متعلّقش را در تقدیر گرفته اند و چنین معنى کرده اند که کسى جز اللّه «بحقّ»؛ مورد پرستش واقع نشده و نخواهد شد. ولى اگر معناى «اله»، «شایسته پرستش»؛ باشد و به اصطلاح معناى شأنیت در آن، لحاظ شده باشد دیگر نیازى به آن تقدیر نیست.
در این جا ممکن است سؤال دیگرى مطرح شود که اگر «اله»؛ به معناى «شایسته پرستش»؛ است پس چگونه در خود قرآن، جمع بسته شده و بر معبودهاى باطل نیز اطلاق گردیده است چنانکه در مورد گوساله سامرى، تعبیر «الهک»؛ و در مورد معبودهاى فرعون تعبیر «الهتک»؛ به کار رفته است؟
پاسخ این سؤال این است که این گونه اطلاقات، بر حسب اعتقاد مخاطبین یا از زبان مشرکین مى باشد و در واقع معناى آنها این است: کسى یا چیزى که به گمان گوینده یا شنونده «شایسته پرستش»؛ است، پس حتّى در این موارد هم مى توان گفت که معناى شأنیت، لحاظ شده ولى به حسب اعتقاد گوینده یا شنونده نه به حسب واقع.
و امّا «ربّ»؛ که در فارسى به «پروردگار»؛ ترجمه مى شود در اصل، معنایى شبیه «صاحب اختیار»؛ دارد چنانکه از موارد استعمال آن مانند «ربّ الایل»؛ و «ربّة الدار»؛ به دست مى آید. و هر چند ممکن است به حسب «اشتقاق کبیر»؛ با مادّه «ربّى»؛ مناسبت داشته باشد ولى معناى آن عین معناى «مربّى»؛ نیست و از این رو ترجمه آن به «پروردگار»؛ ترجمه دقیقى نمى باشد، و اطلاق آن در مورد خداى متعال به این لحاظ است که صاحب اختیار مخلوقات خود مى باشد و براى تصرّف و تدبیر امور آنها نیازى به اذن و اجازه تکوینى و تشریعى کسى ندارد.
پس اعتقاد به ربوبیّت کسى به این معنى است که او مى تواند استقلالاً وبدون احتیاج به اذن دیگرى در کارى از کارهاى مربوب خود تصرف نماید و اعتقاد به توحید ربوبى یعنى اعتقاد به این که تنها خداى متعال است که مى تواند استقلالاً و بدون نیاز به هیچ گونه اجازه اى در تمام کارهاى مخلوقات خود تصرّف نماید و آنها را تدبیر و اداره کند.
با دقّت در معناى «اله»؛ و «ربّ»؛ روشن مى شود که الوهیت مستلزم ربوبیت است، زیرا عبادت و بندگى نسبت به کسى انجام مى گیرد که وى به حسب اعتقاد پرستش گر، نوعى ربوبیّت و مالکیّت و صاحب اختیارى داشته باشد و بتواند استقلالاً در مربوب خود تصرّف نماید و به او سود و زیانى برساند.
مطالب تکمیلی:
درس اول : مقدمه معارف
درس دوّم : تقسيم بندى معارف قرآن
درس چهارم : خداشناسى استدلالى، دليل عقلى بر وجود خدا در قرآن
درس پنجم : خداشناسى فطرى است
درس ششم : توحيد فطرى
درس هفتم : نصاب توحيد
درس هشتم : نصاب توحيد
--------------------------------
پی نوشت:
1. ر.ک: اصول کافى، ج 1، باب انه لا یعرف الا به
2. مانند سخنى که از امام باقر(علیه السلام) نقل شده: کُلُّ ما مَیَّزْ تُمُوهُ بَاوْهامِکُمْ فی اَدَقِّ مَعْانِیه مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ اِلَیْکُمْ»؛ محجّة البیضاء، ج 1، ص 219، ط مکتبة الصدوق و سخنى که از امام صادق(علیه السلام) روایت شده: وَ مَنْ زَعَمْ اَنَّهُ یَعْبُدُ بِالِّصفَة لا بِالادْراکِ فَقَدْ أَحالَ عَلَى غائِب... انّ معرفة عین الشاهد قبل صفته و معرفة صفة الغائب قبل عینه»؛ تحف العقول ـ کلامه(ع) فى وصف المحبّة لاهل البیت(علیهم السلام).
3. GOD هنگامى که به عنوان «اسم خاص»؛ به کار مى رود حرف اوّلش بزرگ (G) و هنگامى که به عنوان اسم عام به کار مى رود کوچک (g) نوشته مى شود.
------------------------------
منبع : mesbahyazdi.ir
افزودن دیدگاه جدید