چه کسانی امام حسین (علیه السلام) را از حرکت به سمت کربلا، برحذر داشتند؟/بخش سوم

آیت الله آقا مجتبی تهرانی (ره)
امام حسین,سیدالشهدا,اباعبدالله,گنجینه تصاویر ضیاءالصالحین

ج. ملاقات های مسیر راه مکه تا کربلا
فرزدق شاعر

در سرزمین «صفاح» فرزدق، فرزند غالب بن صعصعه، شاعر معروف، به ملاقات امام شتافت و عرض کرد: هر چه از خدا می خواهید، خداوند به شما عطا کند.
امام حسین (علیه السلام) فرمود: برای من از اوضاع مردم عراق بگو! عرض کرد: از مرد آگاهی سؤال فرمودی. دل های مردم با شما است و شمشیرهای آنان با بنی امیه.[۳۸] امام حسین (علیه السلام) به او فرمود: «ما اَشُک فِی اَنَّک صادِقٌ، النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنیا وَالدِّینُ لَعِقٌ عَلی اَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونُهُ ما دَرَّتْ بِهِ مَعایشَهُمْ فَاِذا اسْتَنْبِطُوا قَلَّ الدَّیانُونَ؛[۳۹] تردیدی ندارم که تو راستگو هستی. مردم بنده دنیایند و دین تنها بر زبانشان جاری است. از آن سخن می گویند تا وقتی که معیشتشان بگذرد؛ اما در وقت سختی دیندار (واقعی) اندک است.»
عبد اللّه بن جعفر
عبد اللّه نزد عمرو بن سعید -حاکم مکه - رفت و برای امام حسین (علیه السلام) امان نامه گرفت و آن را به همراه نامه ای توسط برادر عمرو بن سعید به خدمت امام فرستاد. خود نیز در منزل «ذات عرق» به ملاقات امام حسین (علیه السلام) آمد و امان نامه را برای ایشان تقدیم کرد.
در امان نامه آمده بود که: دست از شقاق بردار! من می توانم از یزید برایت بیعت بگیرم.
امام (علیه السلام) به او نوشت: «کسی که به خدا و عمل صالح دعوت می کند، دعوتش به شقاق نیست! بهترین امان هم امان الهی است.»[۴۰]
حضرت از مراجعت به مکه امتناع ورزیده، فرمود: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در خواب دیدم که مرا فرمان داد تا به حرکت خود ادامه دهم و من چیزی را که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمان داده است، انجام خواهم داد.»
    ای ابو هره! بدان که من به دست فرقه ای یاغی کشته خواهم شد و خداوند لباس مذلت را به طور کامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیر برنده بر آنان حاکم خواهد کرد. کسی که آنان را ذلیل سازد.
سپس امام حسین (علیه السلام) جواب نامه عمرو بن سعید را نوشت و عبد اللّه جعفر همراه یحیی بن سعید از امام جدا شدند؛ اما دو فرزند عبد اللّه، عون و محمد ماندند و عبد اللّه به آن دو سفارش کرد تا در ملازمت امام باشند؛ ولی خود عذرخواهی نمود و بازگشت. [۴۱]
بشر بن غالب
روز دوشنبه، چهاردهم ذی الحجه امام حسین (علیه السلام) وارد «ذات عرق» شدند و با مردی از قبیله بنی اسد به نام بشر بن غالب ملاقات نمود و از اوضاع مردم کوفه پرسید. او در جواب (همان پاسخ فرزدق را) گفت: «دل ها با شما و شمشیرها با بنی امیه.» امام فرمود: «راست گفتی ای برادر اسدی.»
بشر از امام درباره این آیه پرسید: «یوْمَ نَدْعُوا کلُّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ؛[۴۲] روزی که هر کس با امامش خوانده می شود.» حضرت فرمود:«هُمْ اِمامانِ اِمامٌ هُدی دَعا اِلی هُدی وَاِمامٌ ضَلالَه دَعا اِلی ضَلالَه فَهُدی مَنْ اَجابَهُ اِلَی الْجَنَّه وَمَنْ اَجابَهُ اِلَی الضَّلالَه دَخَلَ النَّار؛[۴۳] دو دسته امام وجود دارد: امام هدایت که (مردم را) به هدایت می خواند و امام گمراهی که به ضلالت دعوت می کند. کسی که امام هدایت را پیروی کند، به بهشت می رود و کسی که امام ضلالت را پیروی کند، داخل در جهنم خواهد شد.» بشر با امام همراه نشد. بعدها او را دیدند که بر سر قبر امام حسین (علیه السلام) گریه می کند و از این که او را یاری نکرده است، پشیمان است.[۴۴]
ابو هره
در منطقه ثعلبیه، فردی به نام ابو هره ازدی با امام ملاقات کرد و علت سفر حضرت را جویا شد. امام حسین (علیه السلام) در جواب فرمود: «امویان مالم را گرفتند، صبر کردم. دشنامم دادند، تحمل نمودم. خواستند خونم را بریزند، فرار کردم. ای ابو هره! بدان که من به دست فرقه ای یاغی کشته خواهم شد و خداوند لباس مذلت را به طور کامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیر برنده بر آنان حاکم خواهد کرد. کسی که آنان را ذلیل سازد.»[۴۵]
چهار سوار
۲۸ذی الحجه چهار سوار به نام های نافع بن هلال، مجمع بن عبد اللّه، عمرو بن خالد و طَرِماح بر امام حسین (علیه السلام) وارد شدند. حر گفت: این چند تن از مردم کوفه اند. من آن ها را بازداشت کرده و یا به کوفه برمی گردانم.
امام حسین (علیه السلام) فرمود: «من اجازه چنین کاری را نمی دهم و از آنان محافظت می کنم؛ زیرا این ها یاران من هستند، همانند اصحابی که از مدینه با من آمده اند؛ پس اگر بر آن پیمانی که با من بستی استواری، آن ها را رها کن و گرنه با تو می جنگم.» و حر از بازداشت آن ها صرف نظر کرد.
امام حسین (علیه السلام) از آن ها پرسید که از کوفه چه خبر دارید؟ مجمع گفت: «به اشراف کوفه رشوه هایی گزاف داده اند و چشم مال پرست آن ها را پر کرده اند تا دل های آنان را نسبت به بنی امیه نرم کنند و اینک یک دل و یک زبان با تو دشمنی می ورزند؛ اما سایر مردم دلشان با تو است؛ ولی فردا شمشیرهایشان به روی تو کشیده خواهد شد. حضرت در این منزل از شهادت قیس بن مسهر صیداوی اطلاع یافت و اشک در چشمانش حلقه زد و بعد از تلاوت آیه «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ»؛[۴۶] فرمود: «اَللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَ لِشِیعَتِنا مَنْزِلاً کرِیماً عِنْدَک وَاَجْمَعْ بَینَنا وَاِیاهُمْ فِی مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِک؛[۴۷] خدایا (بهشت را) برای ما و شیعیان ما منزل کریم در نزد خودت قرار بده و ما و آن ها را در سرای رحمتت جمع کن.»
عبید اللّه بن حر
در قصر بنی مقاتل، حضرت امام حسین (علیه السلام) حجاج بن مسروق را نزد عبید اللّه بن حر جعفی فرستاد.
عبید اللّه پرسید: ای حجاج بن مسروق چه پیامی آورده ای؟ گفت: هدیه و کرامتی اگر پذیرا باشی! این حسین (علیه السلام) است که تو را به یاری خود خوانده است. اگر او را یاری کنی، مأجور خواهی بود و اگر کشته گردی به فیض شهادت نائل خواهی آمد.
عبید اللّه گفت: به خدا سوگند! از کوفه خارج نشدم، مگر اینکه دیدم جماعت کثیری به قصد جنگیدن با حسین بیرون می آیند و شیعیان او را مخذول ساخته، فهمیدم که حسین (علیه السلام) کشته خواهد شد. و چون من قدرت بر یاری او را ندارم، مایل نیستم نه او مرا ببیند و نه من او را.
حجاج بن مسروق نزد امام بازگشت و پاسخ عبید اللّه بن حر را به عرض امام رساند.
    امام به عبدالله بن حر: حال که ما را یاری نمی کنی، به اسب و شمشیرت نیازی نیست و ما گمراهان را به یاری خویش نطلبیم؛ ولی تو را نصیحت می کنم، اگر می توانی به جایی برو که فریاد ما را نشنوی و مقاتله ما را نظاره گر نباشی.
آن حضرت با عده ای از اهل بیت (علیهم السلام) و یارانش برخاست و به خیمه عبید اللّه بن حر رفت و در قسمت بالای مجلس در جایی که برای او تهیه شده بود، نشست.
عبید اللّه بن حر می گوید: من در طول عمرم هرگز کسی را همانند حسین (علیه السلام) ندیدم. وقتی نگاهم به او افتاد در آن لحظه که به سوی خیمه ام می آمد، آن منظره و هیئت گیرایی داشت که در هیچ چیز آن جاذبه وجود نداشت. چنان رِقتی در من پدیدار شد که تاکنون هرگز نسبت به کسی در من این گونه رقت پیدا نشده بود. آن لحظه ای که مشاهده نمودم امام حسین (علیه السلام) راه می رفت و کودکان (و جوانان) پروانه وار گرد شمع وجودش حرکت می کردند، به محاسنش نظر کردم همانند بال غراب سیاه بود. عرض کردم: آیا این رنگ سیاهی موی شما است یا اثر خضاب است؟
فرمود: «ای پسر حُر! پیری ام فرارسید.» متوجه شدم که اثر خضاب است.
آنگاه امام حسین (علیه السلام) فرمود: «ای پسر حُر! اهل شهر شما به من نامه نوشتند که به یاری من هماهنگ اند و از من خواستند تا نزد آن ها بیایم؛ ولی به آن چه وعده داده بودند، وفا نکردند. و تو (نیز) دارای گناهان زیادی هستی[۴۸]. آیا نمی خواهی به وسیله توبه آن اعمال ناشایسته را از بین ببری؟»
عبید اللّه گفت: «چگونه جبران آن همه گناه ممکن است ای پسر پیامبر!» حضرت فرمود: «فرزند دختر پیامبرت را یاری کن!»
عبید اللّه گفت: «به خدا سوگند! من می دانم کسی که از تو پیروی کند، در روز قیامت سعادتمند خواهد شد؛ ولی نصرت من تو را در قتال با دشمن بی نیاز نمی کند و در کوفه برای شما یاوری نیست و من (نیز) چنین نکنم؛ زیرا نفسم به مرگ راضی نمی شود؛[۴۹] ولی اسبم به نام «ملحقه» و شمشیرم را در اختیار شما قرار می دهم.»
حضرت فرمود: «ما جِئْناک لِفَرَسِک وَسَیفِک اِنَّما اَتَیناک لِنَسْأَلَک النُّصَرَه؛ ما برای اسب و شمشیرت به نزد تو نیامدیم. ما آمدیم که تو  راه سعادت را انتخاب کنی و از تو یاری بخواهیم.»
آنگاه فرمود: «حال که ما را یاری نمی کنی، به اسب و شمشیرت نیازی نیست و ما گمراهان را به یاری خویش نطلبیم؛ ولی تو را نصیحت می کنم، اگر می توانی به جایی برو که فریاد ما را نشنوی و مقاتله ما را نظاره گر نباشی. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که فرمود: «مَنْ سَمِعَ واعِیه اَهْلَ بَیتِی وَلَمْ ینْصُرْهُمْ عَلی حَقِّهِمْ اَکبَّهُ اللَّهُ عَلی وَجْهِهِ فِی النَّارِ؛ هر کس بانگ اهل بیت من را بشنود و بر گرفتن حقشان یاری نکند، خدا او را به روی در آتش می افکند.»
بعدها عبید اللّه بن حر اشعاری در ندامت و پشیمانی از عدم حمایت از امام حسین (علیه السلام) سرود و در حالی که از ابن زیاد خشمگین بود کوفه را به قصد جبل ترک کرد.[۵۰]
ملاقات با ام سلمه
طبق روایتی، هنگامی که امام حسین (علیه السلام) عازم عراق بود، ام سلمه به او گفت: به عراق نرو؛ من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می فرمود: فرزندم حسین در عراق کشته می شود. ام سلمه افزود: نزد من خاکی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را درون شیشه ای به من داده است. امام حسین (علیه السلام) فرمود: سوگند به خدا، من کشته خواهم شد. اگر به عراق هم نروم، مرا خواهند کشت. سپس فرمود: اگر خواستی قبر خود و محل کشته شدن اصحابم را به تو نشان می دهم. آنگاه دست خود را به صورت ام سلمه کشید. خداوند شعاع دید چشم او را گستراند و او همه این ها را دید. امام، خاکی از آن جا گرفت و در شیشه ای دیگر به او سپرد و فرمود: هر وقت این خاک آغشته به خون شد، بدان که من کشته شده ام. بعد از ظهر عاشورا وقتی ام سلمه به دو مشت خاکی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام حسین (علیه السلام) به او داده بودند نگریست، مشاهده کرد که آغشته به خون شده اند. آنگاه فریاد برآورد.[۵۱]
فُضَیل بن یسار از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده است: چون امام حسین (علیه السلام) آهنگ عراق[۵۲] کرد، وصیت نامه، کتاب های امامت و چیزهای دیگر را به ام سلمه همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سپرد و فرمود: «هرگاه بزرگ ترین فرزندم نزد تو آمد، آنچه به تو داده ام، به او بسپار». پس از شهادت امام حسین (علیه السلام)، علی بن الحسین (علیهما السلام) نزد ام سلمه آمد و او هرچه را که امام حسین (علیه السلام) به او داده بود، به وی سپرد.[۵۳]
ابوبکر حضرمی نیز از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که فرمود: امام حسین (علیه السلام) که صلوات خدا بر او باد، وقتی خواست به سوی عراق حرکت کند، کتاب های امامت و وصیت نامه را به ام سلمه سپرد. بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام)، وقتی امام علی بن الحسین (علیهما السلام) به او مراجعه کرد، آن ها را به ایشان تحویل داد.[۵۴]
ابوبکر حارث نواده عبدالمطلب
سومین نصیحت گری که شرفیاب شد، ابوبکر حارث نواده عبدالمطلب بود. وی چنین گفت: «پسر عمویی و خویشاوندی، مرا با تو هم شیر ساخت. نمی دانم مرا خیرخواه خود می دانی یا نه؟»
امام حسین (علیه السلام) گفت: «تو کسی نیستی که خیانت کنی.»
زاده حارث و نواده عبدالمطلب گفت: «پدرت از تو دلیرتر بود و مردم نسبت به او مطیع تر و فرمان برتر بودند. اکثریت مسلمانان با او بودند و تو چنان اکثریتی نداری. پدرت بر معاویه حمله برد و همه مسلمانان با او بودند، البته به جز مردم شام. پدرت از معاویه، نزد همه کس برتر و گرامی تر بود؛ ولی چنان که دیدی، همان مردم در اثر طمع به مال دنیا به وی خیانت کردند و در یاری حضرتش تکاهل ورزیدند و سنگینی نشان دادند، به طوری که دلش از دست این مردم آکنده از غم و غصه بود.
آنچه گفتم به چشم خود دیده ام و شنیدنی نبوده است. اکنون تو می خواهی نزد چنین مردمی بروی، آن هم کسانی که با پدرت چنین و چنان کردند و به برادرت خیانت کردند. می خواهی به وسیله این مردم با سپاه شام و عراق بجنگی؟ آن هم سپاهی که از سپاه تو برتر و نیرومندتر است و همین مردم از آن در هراس هستند. باز هم می گویم: اگر خبر حرکت تو به آنان برسد، پول های گزاف در میان ایشان پخش خواهد شد و آن کس که به تو وعده یاری داده، خیانت خواهد کرد، هر چند تو را بیشتر دوست داشته باشد. آری، مردم دنیا برده پول هستند».
امام حسین (علیه السلام) گفت: «پسر عمو، خدای به تو پاداش نیکو دهاد. سخنی به جا گفتی. البته آنچه خدا اراده کند، می شود.»
 

منبع: پایگاه کرب و بلا
-----------------------------
پی نوشتها:
[۳۸] قُلُوبُ الناسِ مَعَک وَسُیوفُهُمْ مَعَ بَنِی اُمَیه.
[۳۹] بُغیه الطالب، عمر بن احمد، بیروت، دار الفکر، ج ۶، ص ۲۶۱۴؛ تأمّلی در نهضت عاشورا، ص ۷۸؛ کامل ابن اثیر، ج ۴، ص ۴۰؛ العقد الفرید، ج ۴، ص ۱۷۱.
[۴۰] تأملی در تهضت عاشورا، ص ۷۶.
[۴۱] ر.ک: ابصار العین، محمد سماوی، قم، بصیرتی، ص ۳۹؛ الامام حسین و اصحابه، فضلعلی قزوینی، قم، باقری، ص ۶۴؛ قصه کربلا، ص ۱۶۹.
[۴۲] اسراء/۷۱.
[۴۳] الفتوح، ترجمه محمد بن احمد هروی، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۲ ش، ج ۵، ص ۱۲۰.
[۴۴] ر.ک: ترجمه الحسین، ص ۸۸؛ مثیر الاحزان، ص ۴۲؛ قصه کربلا، ص ۱۷۰.
[۴۵] ر.ک: الفتوح، ج ۵، ص ۱۲۳، و با اختلافی در البدایه والنهایه، ج ۸، ص ۱۸۳، و بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۸ آمده.
[۴۶] احزاب/۲۳.
[۴۷] کامل ابن اثیر، ج ۴، ص ۴۹؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۴۷.
[۴۸] عبید اللّه بن حر در گذشته از هواداران عثمان بود و در جنگ صفین نیز جزء سپاه معاویه بود و بعد از شهادت امیر مؤمنان (علیه السلام)، ساکن کوفه شد. (وسیله الدارین، موسوی، بیروت، مؤسسه الاعلمی، ص ۶۷.)
[۴۹] مقایسه بین برخورد زهیر با دعوت امام حسین (علیه السلام) و برخورد عبید اللّه بن حر که هر دو عثمانی بودند، می رساند که انتخاب سعادت به دست خود انسان است، منتهی همت مردانه می خواهد.
[۵۰] مقتل الحسین، مقرم، ص ۱۸۹، الفتوح، ج ۵، ص ۱۳۱ - ۱۳۳؛ تأملی در نهضت عاشورا، همان، ص ۸۹.
[۵۱] قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۲۵۳-۲۵۴؛ مجلسی، بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۸۹، ح ۲۷٫
[۵۲] طبعا مقصود از آهنگ عراق این است که سفر حضرت، در نهایت به عراق منتهی شد؛ وگرنه مسلم است که حضرت، از مدینه به قصد مکه حرکت کرد.
[۵۳] … عن الفضَیل بن یسار قال: قال لی أبو جعفر: لمّا توجّه الحسین (علیه السلام) إلی العراق دفع إلی أمّ سلمه زوج النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) الوصیه و الکتب و غیر ذلک و قال لها: «إذا أتاک أکبر ولدی فادفعی إلیه ما [قد] دَفَعْتُ إلیک» فلمّا قُتِل الحسین (علیه السلام) اَتَی علی بن الحسین أمَّ سَلَمه فَدَفَعَتْ الیه کلَّ شَیی ء أعطاها الحسین (علیه السلام) (شیخ طوسی، کتاب الْغَیبَه، ص ۱۹۵-۱۹۶، ح ۱۵۹). ظاهر روایت نشان می دهد که امام سجاد (علیه السلام) از علی اکبر شهید بزرگ تر بوده است. در غیر این صورت، شاید مقصود، اکبر فرزندان موجود پس از شهادت امام بوده است.
[۵۴] … ابی بکر الحضرمی عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال: انّ الحسین صلوات الله علیه لما صار الی العراق استودع ام سلمه رضی الله عنها الکتب و الوصیه، فلما رجع علی بن الحسین (علیه السلام) دَفَعَتْها الیه (کُلَینی، الاصول من الکافی، ج ۱، ص ۲۴۲

Share