رفتن به محتوای اصلی
روتیتر
استاد اصغر طاهرزاده؛

کربلا؛ نقطه‌ی عطف تقابل تمدن اسلامی با تمدن جاهلی/ بخش اول

تاریخ انتشار:
محرم الحرام

آن هایی که سیره شان سیره ی ظالمانه است سخن خدا را در مسیری غیر از مسیری که خدا برای آن ها اراده کرده است قرار می دهند. و به بهانه ی آن که حکومت ارزش آنچنانی در منظر اولیاء الهی ندارد پس نه حادثه غدیر برای حاکمیت سیاسی امام علی (علیه السلام) بود و نه انگیزه امام حسین(علیه السلام) ایجاد حاکمیتی مقابل یزید و نه مسلمانان باید برای اسلام ابعاد حکومتی و سیاسی قائل باشند. این ها می خواهند تنها تمدن غرب مدّ نظر ما باشد و در امور سیاسی و اقتصادی و تربیتی تحت ولایت غرب و در ذیل آن باشیم. غافل از این که مبارزه ی تمدنی اسلام با غرب یک مبارزه ی اساسی است و تا به تمدن اسلامی فکر نکنیم راهی برای مقابله با تمدن غربی در پیش نخواهیم داشت

بسم الله الرحمن الرحیم
السَّلامُ‏ عَلَيكَ‏ يا اباعبدالله وَعَلَي الْارْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ

1- تمدن های الهی با انسان هایی پایه گذاری می شود و ادامه می یابد که حضرت علی(علیه السلام) در وصف آن  انسان ها می فرماید: «وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّی يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی‏»[1]به خدا سوگند! كه تعدادشان اندك ولی نزد خدا بزرگ مقدارند، كه خدا به وسيله ی آنان حجّت‏ها و نشانه ‏های خود را نگاه می ‏دارد، تا به كسانی كه همانندشان هستند بسپارد، و در دل‏های آنان بكارد، آنان كه دانش، نور حقيقت بينی را بر قلبشان تابيده، و روح يقين را دريافته‏ اند.
2- در راستای تقابل اسلامی که می خواهد انسان ها در بستر همان سیره ی جاهلیت دین داری کنند و اسلامی که متوجه است تنها در بستر نظامی اسلامی دین داری ممکن است، کربلا ظهور کرد و در راستای همین روشنگری است که حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) در آخرین جملات خود ریشه ی اصلی این تقابل را روشن می کنند و می فرمایند: «وَيْلَكُمْ يا شيعَةَ آلِ ابی سُفْيانَ، انْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ لا تَخافونَ الْمَعادَ فَكونوا احْراراً فی دُنْياكُمْ»[2] ای پيروان آل ابوسفيان! اگر خدا را نمی‏شناسيد و اگر نگران قيامت خود نیستید و به آن ايمان و اعتقاد نداريد، لااقل در دنیایتان آزاده باشید. با این که معلوم است لشکریان عمر سعد نمازخوان بودند ولی معنای این جمله ی حضرت می رساند که آن ها اسلامی را که باید در بستر نظام اسلامی ظهور کند نمی فهمیدند و مسلمانی خود را در بستر فرهنگ جاهلیت اباسفیانی ادامه می دادند. پس کربلا تقابل دو نوع اسلام است، اسلامی که نظام سازی را به دنبال ندارد و در بستر کفر حاکم زمانه مسلمانی می کند و اسلامی که در صدد عبور از جاهلیت دوران است به سوی نظام اسلامی که تمام مناسبات اجتماعی انسان ها را اسلام شکل دهد.
3- از جمله کسانی که متوجه است مسلمان بودن و اسلامی زیستن تنها با حاکمیت آموزه های اسلامی ممکن است جناب حبیب بن مظاهر است. او پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله و سلم ) را درک کرده بود و در کنار آن حضرت جهاد کرد و جزء مجاهدینی که برای جهاد و مقابله با دشمنان اسلام در کوفه منزل گزید و عموماً در جنگ ها با امیرالمؤمنین(علیه السلام) همراه بود و ما می خواهیم کربلا را در آینه ی حبیب بنگریم. آری یک وقت کربلا را در دریای بیکران امام حسین(علیه السلام) معنا می کنید در آن صورت آنقدر کربلا بزرگ است که متوجه ریزه کاری های آن نمی شوید. ولی یک وقت آن را در بحر و آینه ی اصحاب می نگریم در آن صورت متوجه ظرایفی می شوید که تماماً اشاره به امام حسین(علیه السلام) دارد و امام را در مقام وحدتِ در عین کثرت دیده اید در آن جا هم امام را می نگرید اما در بحر حبیب و لذا ملموس تر است.
4- حبیب از نظر سلوک و حضور در عوالم غیب تا آنجا جلو رفت که کِشی در کتاب رجال خود می نویسد: میثم تمّار بر اسب خود سوار بود روبه روی مجلس بنی اسد با حبیب بن مظاهر که او نیز سواره بود برخورد، با همدیگر به گفتگو پرداختند. سپس حبیب آنچه برای میثم در آینده پیش خواهد آمد را بازگو کرد و گفت: گویا می بینم بزرگمردی که موی جلوی سرش ریخته، نزدیکی دارالرزق خربزه می فروشد، می بینم در راه محبت به خاندان پیامبرش به دار آویخته شده و شکمش را بر فراز چوبه دار شکافته اند. میثم نیز از آنچه برای حبیب پیش خواهد آمد خبر داد و گفت: من هم مرد سرخ رویی را می شناسم که برای او دو گیسوان است، برای یاری فرزند پیامبرش نهضت نموده و کشته می شود و سرش در کوفه جولان داده خواهد شد. سپس از یکدیگر جدا شدند. اهل مجلس که ناظر این گفتگو بودند گفتند دروغ گوتر از این دو تن ندیده ایم. هنوز آن جمع متفرق نشده بودند که رُشید هُجری سررسید و سراغ آن دو را گرفت، گفتند از هم جدا شدند و آنچه شنیده بودند را برای او گفتند. رُشید گفت: خدا میثم را رحمت کند که فراموش کرده بگوید: آن کس که سرش را می آورد- سر حبیب را- صد درهم اضافه تر از بقیه به او می دهند. این را گفت و رفت و اهل مجلس گفتند: به خدا سوگند این از آن دو دروغ گوتر است. آن قوم بعداً گفتند: چیزی نگذشت که میثم را دیدیم بر در خانه عمر بن حریث به دار آویختند و سر حبیب را با همان دو گیسوانش که به به زین اسب بسته بودند به کوفه آوردند.[3] از این واقعه می توان پی برد برای شکل گیری جبهه ای که اهل البیت(علیهم السلام) مدیریت می کنند چه مردانی با چه رازهایی باید در صحنه باشند و راز پایداری و ثمردهی جبهه ای که امام حسین(علیه السلام) در تاریخ گشودند به جهت حضور مردانی چون حبیب است.
5- حبیب بن مظاهر منتظر حرکتی است که اسلام را از بن بستی که امویان ایجاد کرده اند درآورد، مثل شما که می خواهید جامعه را از روح غربی نجات دهید و به دنبال راه حل هستید. او به خوبی می داند اگر اسلام در ذیل غدیر از تمدن جاهلیت اموی عبور کند چگونه زمین تحت تجلیات آسمان معنویت همه ی استعدادهایش شکوفا می شود و انسان ها معنای زندگی زمینی را در کنار اسلام خواهند فهمید و لذا هنگامی که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد و در منزل مختار منزل گزید و عده ای از خطبا در پشتیبانی از مسلم بن عقیل به سخنرانی پرداختند و از جمله عابس بن أبی شبيب شاكری برخاست و بعد از حمد و ثنای خدا گفت: «من از طرف مردم به شما خبر نمی‏دهم، و نمی‏دانم در دلشان چه می‏گذرد، شما را در مورد آن ها فريب نمی‏دهم، و الله آنچه می‏گويم بنايی است كه با خود گذاشته‏ام. به خدا قسم اگر دعوتم كنيد اجابت می‏كنم و در كنارتان با دشمنان می‏جنگم، و همراهتان شمشير می‏زنم تا به لقاءالله برسم و در اين كار جز آنچه خداست را نمی‏طلبم. حبيب بن مظاهر بلند شد و به او گفت: خدا رحمتت كند، با سخنی كوتاه آنچه در دل داشتی را بيان كرده‏ای، قسم به خدايی كه جز او الهی نيست، من هم همين بنا را با خود گذاشته‏ام»‏.[4]
حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه، دو تن از فعال ترين كسانی بودند كه به طور پنهانی و دور از چشم جاسوسان حكومتی، برای مسلم بن عقيل از مردم بيعت می گرفتند و خود را تمام وقت، وقف نهضتی كرده بودند كه بنا بود به رهبری امام حسين(علیه السلام) انجام گيرد. ابن زياد، حاكم جديد كوفه وقتی به اين شهرآمد و اداره امور را به دست گرفت، كار بيعت مخفيانه تر شد و شرايط سخت تری پيش آمد، ولی حبيب همچنان از عناصر اصلی نهضت مسلم بود؛ تا اين كه اوضاع، دگرگون شد و مردم از اطراف مسلم پراكنده شدند. در اين شرايط بود كه قبيله و عشيره حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه، آن دو را پنهان كردند، زيرا ابن زياد چهره های مؤثر در نهضت كوفه را شناسايی، دستگير و زندانی يا اعدام می كرد. حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه، خبر نزديك شدن كاروان امام حسين(علیه السلام) را به كوفه شنيدند. تصميم گرفتند كه خود را به امام برسانند. مأموران «ابن زياد» هم برای جلوگيری از پيوستن كوفيان وفادار به حسين(علیه السلام) به كاروان او، شب و روز راه های ورود و خروج كوفه را در كنترل داشتند؛ ولی اين دو پيرمرد شب ها راه می رفتند و روز استراحت می كردند، تا اين كه سرانجام در هفتم محرم، در كربلا به كاروان آن حضرت پيوستند.
6- حبیب در راستای شعور و بصیرتی که دارد و متوجه است بنا است تاریخ جدیدی در جهان اسلام ظهور کند می خواهد هرچه زودتر فتح تاریخی حسین(علیه السلام) ظهورکند. وقتی به حضور امام رسيد آنچه ديد، عبارت بود از يارانی اندك و دشمنانی بسيار! به امام عرض كرد: در اين نزديكی قبيله ای از «بنی اسد» هستند، اگر اجازه می دهيد پيش آنان بروم و آنان را به ياری شما فرا بخوانم، شايد خداوند هدايتشان كند و مايه ی دفاع از شما گردند. حسين بن علی«علیهماالسلام» هم اجازه دادند. حبيب با شتاب خود را به آنان رساند و در جلسه و انجمن آنان شركت كرد و ضمن موعظه و ارشاد، گفت: آمده ام تا شما را به دفاع از حسین(علیه السلام) دعوت كنم. يكی از آنان به نام «عبدالله بن بشير» برخاست و گفت: ای حبيب! خداوند تلاش ات را پاداش دهد! برای ما افتخاری آوردی كه يك انسان به عزيزترين كسانش می دهد، من اولين كسی هستم كه دعوت تو را لبيك می گويم.... ديگران هم به پا خاستند و سخنانی چون او بر زبان آوردند و برای پيوستن به حسين(علیه السلام) و ياری او اعلام آمادگی نمودند. شمار اين افراد به هفتاد يا نود نفر می رسيد وتصميم گرفتند به سوی كربلا عزيمت كنند، اما جاسوس خيانتكاری از وابستگان عمرسعد در ميانشان بود كه به عمرسعد گزارش داد. عمرسعد هم عنصر خشن بيرحمی چون «ازرق » را با پانصد اسب سوار به سوی آنان گسيل كرد. مأموران، همان شب به آنان رسيدند و مانع حركت شان شدند. وقتی آن گروه از بنی اسد ديدند كه با جمعيت اندك شان يارای مقابله و ايستادگی در برابر انبوه سواران دشمن را ندارند. ناگزير در تاريكی شبانه به خانه های خويش برگشتند. حبيب بن مظاهر، نزد حسين(علیه السلام) برگشت و ماجرا را به آن حضرت خبر داد. حضرت فرمودند: «وَ ما تَشاؤُون اِلاّ اَنْ يَشاءَ الله، وَ لاحَول و لا قوَة إلاّ بالله» هر چه كه خدا خواهد، همان شود، و نيرويی جز قوت پروردگار نيست.»
7- حبیب در عصر تاسوعا با لشکری که آمده بودند همان وقت کار حسین(علیه السلام)را تمام کنند سخن گفت و فرمود: «به خدا سوگند! فردای قيامت، چه بد مردمانی هستند، آنان كه با خداوند در حالی رو به رو خواهند شد كه فرزندان و ذريه ی پيامبرش را كشته اند و بندگان عابد و شب زنده دارانِ سحرخيز و ذاكرانِ خدا را به قتل رسانده اند....».
اين سخنان - كه شايد موجب بيداری وجدان هايی می شد و آگاهی بخش بود- بر مذاق مخاطبان خوش نيامد و يكی از آنان سخن حبيب را قطع كرد و گفت: بس كن حبيب! تو تا می توانی خودستايی می كنی.
8- شب عاشورا: آن شب، هركس آخرين توشه ی معنوی خويش را از زندگی بر می گرفت. حسين بن علی«علیهماالسلام» که می دانند فردا چه کار بزرگی باید صورت گیرد به تنهايی از خيمه ی خويش خارج شدند، تا از خندق ها و از وضعيت پشت خيمه ها بازديد كنند. متوجه شدند «نافع» (يكی از ياران حضرت) هم در پی او می آيد. پرسيدند: كيست؟ نافع است؟ نافع بن هلال پاسخ داد: آری، منم فدايت شوم، ای فرزند پيامبر! امام پرسيد: چه چيز باعث شد در اين هنگام از شب بيرون آيی؟ نافع: سرور من! بيرون آمدن شما در اين شب به سوی اين فاسد تبهكار - ابن سعد- مرا نگران ساخت. امام: بيرون آمدم تا پستی ها و بلندي های اين جا را بررسی كنم، كه مبادا كمين گاهی برای حمله ی دشمن از پشت باشد.آنگاه در حالی كه امام دست چپ نافع را گرفته بودند و باز می گشتند، فرمودند: «همان است، همان است، به خدا سوگند كه وعده ای است كه تخلف ندارد!» (اشاره به شهادت خويش در آن سرزمين). و به نافع گفتند: ای نافع! از ميان اين كوه راهی پيدا كن و خودت را نجات بده. نافع گفت: آقای من! مادرم به عزايم بنشيند، اگر چنين كنم! به خدا هرگز از شما جدا نخواهم شد تا رگ های گردنم قطع گردد.... امام از نافع جدا شدند و درون خيمه ی خواهرشان زينب(علیها السلام) رفتند. نافع ايستاده بود و انتظار حسين(علیه السلام) را می كشيد. حضرت زينب(علیها السلام) که می دانستند برنامه ای دقیق و حساب شده ای در کار است به امام حسین(علیه السلام) فرمودند: آيا از باطن يارانتان اطمينان خاطر دارید كه هنگام سختی و كشاكش نيزه ها شما را رها نكنند؟ امام فرمودند:آری خواهرم! اينان را آزموده ام. همه ی اينان دليرمردانی هستند كه شيفته ی شهادت اند، آن گونه كه كودك به شير مادرش مشتاق است. نافع كه سخنان اين خواهر و برادر را شنيده بود، بسرعت نزد حبيب بن مظاهر آمد و آن گفتگو و همچنين تعبير امام را درباره اصحابش برای او نقل كرد. حبيب بن مظاهر گفت: به خدا سوگند! اگر خلاف انتظار امام نبود، هم اكنون می رفتم و تا شمشير در كف دارم با آنان می جنگيدم. نافع گفت: برادرم! دختران رسول خدا( صلی الله علیه و آله ) را در حال اضطراب خاطر واگذاشتم، بيا به اتفاق ديگر اصحاب، حضورشان برسيم و دلهايشان را آرام كرده و ترس را از آنان زايل كنيم. حبيب بن مظاهر، همرزمان را در آن شب مقدس، چنين صدا زد: «انصار خدا و پيامبر خدا كجايند؟ انصار فاطمه و ياران اسلام و اصحاب حسين كجايند؟» اصحاب همچون شيران خشمگين، با شتاب از خيمه ها بيرون آمدند، عباس بن علی هم در ميانشان بود، كه به خواسته حبيب، عباس و ديگر افراد از بنی هاشم به خيمه های خود بازگشتند. حبيب ماند و بقيه اصحاب. آنگاه حبيب بن مظاهر رو به آن قهرمانان غيور و با حمّيت، آنچه را كه از نافع شنيده بود بيان كرد، تا ميزان آمادگی آنان را ببيند. اصحاب، شمشيرها را از نيام كشيدند و گفتند: حبيب! به خدا قسم! اگر دشمن به سوی ما سرازير شود، سرهايشان را شكار كرده و آنان را به بزرگان شان ملحق خواهيم نمود و نگهبان عترت و ذريه ی پيامبر( صلی الله علیه و آله ) خواهيم بود. حبيب گفت: پس با هم به سوی حرم رسول الله( صلی الله علیه و آله ) برويم و ترس شان را زايل كنيم. همگی رفتند و بين طناب های خيمه ها ايستادند. حبيب گفت: سلام بر شما ای سروران ما! سلام برشما ای خاندان رسالت! اين شمشيرهای جوانانتان است كه سوگند خورده اند آن را غلاف نكنند، تا اين كه به گردن بدخواهان شما برسانند، و اين هم نيزه ی غلامان شماست كه سوگند خورده اند آن را كنار ننهند، مگر اين كه در سينه ی آنان كه ندا دهنده ی شما را پراكنده ساختند، بنشانند. راستی چگونه حبیب متوجه شده بود برنامه ی امام حسین (علیه السلام) آن است که باید همگی به شهادت برسند و حسین (علیه السلام) نیز تا آخرین نفس بجنگند و مانع اسارت خود شود تا نهضت او به اهدافی که در پیش دارد برسد؟ در اين لحظه، امام (علیه السلام) بيرون آمدند، و در مقام قدردانی و تشكر از اين همه ايثار و فداكاری، به آنان فرمودند: «اصحاب من! خداوند از سوی اهل بيت پيامبرتان، بهترين پاداش را به شما بدهد!».
يك شب و اين همه سرشار از ارزش، يك شب، و اين همه گرانبها! دريغ بر كسی كه ارزش شب های قدر زندگی خويش را نشناسد! و ياران حسين (علیه السلام)، چه خوب از بهای «شب عاشورا» آگاه بودند،و اگر جز اين بود، حبيب، محبوب دل ها نمی شد. ما اگر از این شعور آسمانی اصحاب کربلا غفلت کنیم هرگز راز کربلا بر روح و جان ما رخ نمی گشاید.
9- شادی برای مرگ، و شوق برای شهادت: اگر سالک از راه و هدف ومقصد خويش، در «سير الی الله » شادی می كند. خوشحالی از شهادت، ويژه ی كسانی است كه به عین اليقين و حق الیقین رسيده باشند و اراده ی الهی را با تمام وجود احساس کنند؛ و حبيب بن مظاهر از اين جماعت بود.
اصحاب امام حسين (علیه السلام) وقتی دانستند كه در پيش روی يادگار پيامبر و امام بزرگوار خويش، در راه خدا كشته خواهند شد، از خوشحالی در پوست نمی گنجيدند و به شوخی و مزاح می پرداختند. حبيب بن مظاهر در حالی كه می خنديد و شادی، تمام وجودش را فرا گرفته بود، پيش اصحاب رفت. يكی از آنان به نام «يزيد بن حصين تميمی» از روی اعتراض گف: «الآن كه وقت شوخی و خنده نيست!» حبيب بن مظاهر گفت: «برای خوشحالی چه موقعيتی بهتر از حالا؟! به خدا سوگند! چيزی نمانده كه اين طغيانگران با شمشيرهايشان بر ما بتازند و ما به حورالعين بهشت برسيم.»[5] آن ها معنای مسلمانی را درست فهمیدند زیرا در زیر سایه ی امامشان در مرکز هستی قرار داشتند جایی که ماوراء آن جایی نیست. يكی ديگر هم از اصحاب كه شادی و شوخی می كرد، وقتی از روی تعجب به او گفتند: الآن كه زمان انجام دادن كار بيهوده نيست! گفت: بستگان من می دانند كه من نه در جوانی و نه در پيری، اهل بيهودگی و لغو نبوده ام، اما شادم از آنچه كه ملاقاتش خواهيم كرد. فاصله ی ما تا بهشت، حمله ی اين قوم با شمشيرهايشان است. [6] چقدر خوب این ها مسیر رسیدن به مقصد را یافتند. پاداش آن هایی که در این عالم متوجه امام معصوم هستند چنین است.
10- صبح عاشورا، پس از نماز صبح، در اردوگاه امام آمادگی زيادی برای جانبازی و ايثار جان به چشم می خورد. حسين بن علی( علیهما السلام )نيروهای خود را آرايش نظامی داد; حبيب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ و زهير را به جناح راست گماشت. نيروهای امام گرچه اندك بودند، ولی شجاعت و ايمان را با خود به همراه داشتند. حبيب بن مظاهر از برجسته ترين اصحاب امام بود. در حمله های انفرادی، هركس در ميدان او را صدا می زد، بسرعت درخواست او را اجابت می كرد و روياروی حريف می ايستاد. از جمله يك بار، «سالم » غلام زياد، و «يسار» غلام عبيدالله برای جنگ به ميدان آمدند و مبارز طلبيدند. «يسار» گفت كه تنها بايد يكی از چند نفر یعنی حبيب یا زهير و يا برير- از سرداران سپاه امام- به مبارزه با من بيايند. حبيب و برير به سرعت از جا برخاستند، ولی امام حسين (علیه السلام)به آنان اجازه نفرمود و «عبدالله بن عمير» را كه داوطلب بعدی بود، به جنگ آن دو فرستاد. عبدالله هم هر دو عنصر ناپاك را به هلاكت رساند.
11- شهادت حبیب: ظهر عاشورا، امام حسين (علیه السلام) برای بر پاداشتن آخرين نماز، مهلتی خواست. «حصين بن تميم » كه از نيروهای خبيث دشمن بود فرياد زد: حسين! نماز تو كه قبول نيست! حبيب بن مظاهر از اين اهانت لئيمانه خشمگين شد و درپاسخ آن مرد گفت: خيال كرده ای كه نماز خاندان پيامبر قبول نيست، ولی نماز تو قبول است، ای الاغ! سپس به يكديگر حمله كردند. حبيب بن مظاهر با شمشير بر سر اسب حصين بن تميم زد، اسب بر زمين افتاد و سوارش را هم بر زمين كوبيد. بلافاصله دوستانش شتافتند و اور ا از چنگ حبيب بن مظاهر خلاص كردند، و حبيب خطاب به آنان چنين گفت: ای بدترين قوم از نظر نام و نيرو، سوگند می خورم كه اگر ما به اندازه ی شما يا جزئی از شما بوديم، از بيم شمشيرهای ما فرار می كرديد و دشت را رها می ساختيد. آن مجاهد پير و سالخورده كه خون در رگ هايش هنوز جوان بود، با شمشيری برهنه به آنان حمله كرد و با چنان شور و حماسه ای پيش تاخت كه عرصه ی كارزار را به تلاطم در آورد. او در حالی كه به ميان سپاه دشمن نفوذ كرده بود و آنان را از دم تيغ می گذراند، اين گونه رجز می خواند:
«من؛ حبيب، پسر مظاهرم و زمانی كه آتش جنگ برافروخته شود، يكه سوار ميدان جنگم. شما گرچه ازنظر نيرو و نفر از ما بيشتريد، ليكن ما از شما مقاوم تر و وفادارتريم، حجت و دليل ما برتر، و منطق ما آشكارتر است و از شما پرهيزكارتر و استوارتريم.»
حبيب بن مظاهر با آن كهنسالی، شمشير می زد و دشمنان را می كشت. حدود 62 نفر از يزيديان را به خاك افكند و همچنان دلاورانه می جنگيد، تا اين كه شمشيری بر فرق او اصابت كرد و يكی هم با سرنيزه به او حمله نمود و حبيب بر زمين افتاد. حصين بن تميم كه چند لحظه قبل با خفت و خواری از چنگ حبيب گريخته بود، به تلافی آن شكست و بی آبرويی به حبيب حمله كرد و حبيب بن مظاهر را كه می خواست دوباره برای جنگ برخيزد، با ضربه ای بر سرش، دوباره به زمين افكند. موهای سفيد صورتش از خون رنگين شد. دست ها را بالا آورد كه خون را از برابر ديدگانش پاك كند و بهتر بتواند صحنه نبرد را و دوست و دشمن را باز شناسد، كه نيزه ای او را از پای افكند و بر خاك افتاد. «بديل بن صريم » كه اولين ضربه ی كاری را بر حبيب وارد كرده بود، پياده شد و خود را به حبيب رساند و با عجله، سر مطهر اين شهيد بزرگ را از تن جدا كرد. شهادت حبيب بن مظاهر، چنان در حسين بن علی( علیهما السلام )اثر گذاشته بود كه در شهادتش فرمودند: «پاداش خود و ياران حامی خود را از خدای تعالی انتظار می برم.»

تنها آگاهان از آینده تاریخ اند که مرعوب کوهی از آهن و نیزه و شمشیرِ دشمنِ اکنون زده نمی شوند و در دل ظاهر قدرت مند دشمن اسلام، پوچی فرهنگ کفر را می نگرند. ادامه ی آن قرآن خواندن های شبانه و آن تدبّرهای صادقانه منجر به یاری امام می شود که اراده کرده است اسلام را از غبار کفر پاک کند

12- حبیب بعد از مرگ معاویه تلاش کرد تا خود را به حسین (علیه السلام) برساند و با آگاهی نسبت به تاریخی که با مرگ معاویه شروع شده بود امید داشت که با حسین (علیه السلام) و با حاکمیت وی اسلام را از بن بستی که گرفتار آن شده خارج کنند و آب رفته را به جوی برگرداند. لذا بسیار تلاش کرد امام پیروز شود ولی با حوادثی که پیش آمد متوجه لایه ی دوم نهضت اباعبدالله (علیه السلام) شد و فهمید آری هنوز هم با حسین (علیه السلام)است که اسلام از بن بست خارج می شود و روحی به نام تشیع با آب و تابی تازه از طریق شهادت آن ها برای تحقق تمدن اسلامی ظهور می کند و از این جهت با تمام وجود سعی کرد در انجام وظایفی که برعهده داشت به زیباترین شکل وارد شود از این لحاظ باید دانست کربلا را عارفانی مسلّح به وجود آورده اند، عارفانی که رسالت ظهور اسلام تمدن ساز را در تاریخ خود به عهده گرفتند و مطمئن به تحقق آن در تاریخ آینده بودند. اگر حسین (علیه السلام) پیروزی محور مقاومت را نمی دیدند این اندازه خود را در کربلا پیروز احساس نمی کردند و یاران آن حضرت متوجه این رسالت بزرگ بودند.
13- افراد دو جبهه هر کدام در شخصیتی متفاوت خود را ظهور می دهند تا معنای هرکدام از این دو جبهه در تاریخ پنهان نماند. بدین لحاظ شخصی مثل شمر هنگامی که در صبح عاشورا، امام به موعظه می پردازند، باید بگوید: پس ذی الجوشن از خداپرستی برکنار است اگر بفهمد تو چه می گویی و یکی هم مثل حبیب در شناخت انسان های قدسی و درک شرایط تاریخی تا آن جا پیش می رود که می گوید: عذری برای ما نزد رسول خدا( صلی الله علیه و آله ) نیست اگر حسینِ او کشته شود و هنوز از ما مژِگانی به هم بخورد.
14- حبیب در جبهه ای قرار گرفته که می فهمد باید مقاومت و شهادت را برای ادامه ی تاریخ اسلام علوی معنا کند. شهادت مرگ شناخته شده ی جهت دار است و نه ادامه ی حیاتی مبهم و بی جهت و از کربلا بود که شهادت های مردان در طول تاریخ معنای خود را پیدا کرد. حبیب به تعبیر حضرت اباعبدالله «تختم القرآن فی لیلة واحد» هر شب قرآن را ختم می کرد و او اگر در آن شب ها صعود نکرده بود نمی توانست در کربلا این چنین صعود کند و به شهادت معنا ببخشد.
راستی حبیب چگونه نقش تاریخی خود را ظاهر کرده که دشمنانش به کشته ی او می نازند و داشتن آن سر را موجب سربلندی خود می دانند.[7] معلوم است حبیب توانسته است نقشی خاص در آن تاریخ داشته باشد که سر بریده او برای یزیدیان آرامش بخش است و کربلا را باید چنین شخصیت هایی پدید آورند.
15- با نظر به کربلا در آینه حبیب، می فهمیم که کربلا را غیب دانانی فداکار، به سرکردگی حسین (علیه السلام) می توانستند پدید آورند. تنها آگاهان از آینده تاریخ اند که مرعوب کوهی از آهن و نیزه و شمشیرِ دشمنِ اکنون زده نمی شوند و در دل ظاهر قدرت مند دشمن اسلام، پوچی فرهنگ کفر را می نگرند. ادامه ی آن قرآن خواندن های شبانه و آن تدبّرهای صادقانه منجر به یاری امام می شود که اراده کرده است اسلام را از غبار کفر پاک کند.
16- حاصل سلوک جانانه در ذیل اطاعت و محبت به علی (علیه السلام)از حبیب، سالکی می سازد که می داند برای قرب به خدا باید به اراده ی خدا نزدیک شد زیرا اتحادی بین ذات و صفات الهی هست، پس صفات از ذات جدا نیست و با نزدیکی به آن جایی که اراده خدا در صحنه است به خدا نزدیک می شود و در آن حال اراده خداوند آن حرکتی است که امام حسین (علیه السلام) آغاز کرده است و این آن راهی است که مستقیماً انسان به خدا می رسد. وقتی انسان آنچه را خدا اراده کرده است انتخاب کند، نور حضور خداوند در قلب او شروع به تجلی می کند و این مشروط بر آن است که انسان ازخودگذشتگی و فداکاری در راه خدا را آغاز کند و حبیب این راه را در همان جوانی و در کنار رسول خدا( صلی الله علیه و آله ) پیدا کرده بود و تا پیری ادامه داد و هر وقت اراده ی الهی را در مقابل خود می یافت سر از پا نمی شناخت. حبیب از آن مردانی نبود که به امید فراغت، در گوشه ی عزلت به دنبال خدا باشد او خدا را در فدا کردن اراده خود و انتخاب اراده خدا جستجو می کرد که لازمه ی چنین زندگی عبور از خودپرستی است و زیر پا نهادن منافع خودخواهانه.
آن هایی که می گویند اگر در کربلا بودیم چنین و چنان می کردیم باید بدانند حضور در کربلا را امروز باید با مبارزه با استکبار بر روی خود بگشایند تا به اراده ی خداوند نزدیک و در سایه ی قرب الهی قرار گیرند. اگر انسان راه فداکاری را شناخت و توانست از اراده ی خود در مقابل اراده ی خدا روی گرداند چه فرق می کند در چه زمانی زندگی کند، همه جا برای او محل رجوع به خدا خواهد شد.
راه رو راهِ خدا آن کسی است که مانند حبیب بن مظاهر همیشه در ناحیه ی دل این نقطه را روشن نگه دارد که همواره به اراده ی خداوند احترام می گذارد تا راه او به یاوری از حسین زمان (علیه السلام) ختم شود. این درسی است که در راستای اتحاد بین ذات الهی و اراده ی او از حبیب می توان آموخت.
17- وقتی متوجه  انگیزه ی اصلی مقابله با امام حسین (علیه السلام) در کربلا نشویم مثل محقیقین اهل سنت در یک حیرانی گرفتار می شویم. شیعه به آن دلیل می تواند راز همه ی حرکات امام و یاران حضرت را بفهمد که متوجه ابعاد چند وجهی ظلمات جبهه ی مقابل نیز هست، در راستای همین آگاهی است که شیعه می داند عده ای با ظاهری اسلامی چگونه هدف اصلی اسلام را که تحقق جامعه ی اسلامی و حاکمیت دینی و تمدن اسلامی است نادیده می گیرند و اسلام را به عنوان دین شخصی معرفی می نمایند و امام الموحدین (علیه السلام) را پیشوای هدایت معرفی می کنند و نه پیشوای سیاست و به تعبیر قرآن اینان «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزًا مِّنَ السَّمَاء بِمَا كَانُواْ يَظْلِمُونَ» آن هایی که سیره شان سیره ی ظالمانه است سخن خدا را در مسیری غیر از مسیری که خدا برای آن ها اراده کرده است قرار می دهند. و به بهانه ی آن که حکومت ارزش آنچنانی در منظر اولیاء الهی ندارد پس نه حادثه غدیر برای حاکمیت سیاسی امام علی (علیه السلام) بود و نه انگیزه امام حسین(علیه السلام) ایجاد حاکمیتی مقابل یزید و نه مسلمانان باید برای اسلام ابعاد حکومتی و سیاسی قائل باشند. این ها می خواهند تنها تمدن غرب مدّ نظر ما باشد و در امور سیاسی و اقتصادی و تربیتی تحت ولایت غرب و در ذیل آن باشیم. غافل از این که مبارزه ی تمدنی اسلام با غرب یک مبارزه ی اساسی است و تا به تمدن اسلامی فکر نکنیم راهی برای مقابله با تمدن غربی در پیش نخواهیم داشت و همواره در هر ارتباطی توسط آن تمدن تحقیر می شویم و همواره دنبال آن تمدن خواهیم بود و هرگز از مسلمانی خود بهره ی لازم را نمی بریم. حضرت اباعبداللّه(علیه السلام) به ما نشان دادند برای بهره مندی از اسلام باید از تمدن جاهلیِ آل ابوسفیان عبور کنیم وگرنه با اسلامی زندگی می کنیم که هیچ نقشی در تغییر سرنوشت تاریخی ما ندارد. کربلا می گوید: آخرین خط، یگانه شدن با غرب نیست، باید تمدنی را در مقابل غرب به پا کنیم. همچنان که امام حسین(علیه السلام) اسلام را از ذیل تمدن ابوسفیانیِ اموی نجات دادند می توان با کربلا از ذیل تمدن غرب بودن آزاد شد. مشروط بر آن که بصیرت و روحیه ی حبیب بن مظاهر در میان آید.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

منبع: لب المیزان
.....................
پی نوشت ها:
[1] - نهج البلاغه، کلام 147
[2] - اللهوف، ص 50.
[3] - رجال کِشی، ج 1، ص 293.
[4] - ابو مخنف كوفی، لوط بن يحيی‏ ، وقعة الطف، ص: 100
[5] - رجال كشی، ص 53; حياة الامام الحسين، ج 3، ص 175.
[6] - حياة الامام الحسين، ج 3، ص 176.
[7 بدیل بن صریم تمیمی سر حبیب را از بدن جدا کرد ولی حصین بن تمیم که کمک کرده بود تقاضا کرد آن سر را به او بدهد تا به گردن اسب اش آویزان کند و دوری بزند و باز سر را به او برگرداند و بالاخره با اصرار زیاد و پا درمیانی دو قبیله تقاضای او قبول شد.

موضوع مقالات

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا