از مرگ جاهلی تا حیات الهی / اشتراک جاهلیت کهن و جاهلیت مدرن/ بخش اول
«ولایت حقّه»، طریق جریان هدایت الهی و انوار هدایت خداوند متعال است؛ درك حقیقت هدایت الهی هم جز از طریق این ولایت ممكن نیست. خصوصیت دیگر «ولایت حقّه» این است كه هرگز متوقف نمی شود. اگر كسی در حوزه اختیار و مسئولیت و آگاهی خود، تسلیم ولایت حقّه نشود و از این ولایت اعراض كند، بی تردید ولایت دیگری كه «ولایت باطل» است بر او اعمال خواهد شد.
در این گفتار مهم، استاد سید محمدمهدی میرباقری با بهرهگیری از روایات و معارف شیعی، ترسیمی از حیات الهی و مرگ جاهلی در عصر حاضر ارائه دادهاند. ایشان در این بحث، حقیقت حیات طیبه را به بهره گیری از نور امام تفسیر می کنند و جاهلیت کهن و جاهلیت مدرن را در ضلالت و گمراهی «عدم معرفت امام و دوری از نور ولایت و امامت»، مشترک می دانند. این مقاله حاصل تنظیم مجدد و دقیقتر مصاحبه استاد درباره «جاهلیت مدرن» می باشد که حدود 6 سال قبل در کتابی با همین عنوان از سوی مؤسسه فرهنگی موعود منتشر شده بود.
مقدمه
از وجود مقدس رسول اكرم صلی الله علیه وآله نقل شده است كه فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَ لَیسَ لَهُ إِمَامٌ یسْمَعُ لَهُ وَ یطِیعُ مَاتَ مِیتَه جَاهِلِیه»[1] از سیاق روایت چنین برمی آید که مقصود از امام، امام زنده است؛ و مراد آن است که اگر كسی فقط امامان پیشین را شناخته باشد، او را كفایت نمی كند. مرحوم «شیخ حرّ عاملی» در كتاب «وسائل الشیعه» و مرحوم «صدوق» در كتاب «كمال الدین» نیز این روایت را به گونه دیگری نقل كرده اند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَه جَاهِلِیه»[2]
البته مضامین دیگری نیز قریب به این معنا در سایر مجامع روایی نقل شده است. این مضمون حتی اگر در منابع شیعه به حدّ تواتر هم نقل نشده باشد، به لحاظ صحّت سند، مورد وثوق و اعتماد قریب به قطع و یقین است. وضعیت این روایت در مجامع روایی اهل سنت نیز همین گونه است. در كتب صحاح، قریب به همین مضامین از وجود مقدّس رسول اکرم صلی الله علیه وآله به كرّات و در حدّ قابل اطمینانی نقل شده است؛ تا جایی که كسی از محقّقین اهل سنّت، منكر صحت این حدیث نبوده است.
1ـ معرفت امام، مقدمه درك توحید و خروج از جاهلیت
در باب معرفت امام، به ویژه در معارف روایی شیعه، بحث های پر دامنه ای وارد شده است. فهم دقیق این روایات، به تعریف «حقیقت و جایگاه ولایت در رشد انسان» بستگی دارد؛ به نحوی كه «جایگاه معرفت در رشد انسان» را مشخص می کند. از متن روایت می توان دریافت كه معرفت به امام زنده، رافع جاهلیت انسان و است؛ لذا باید معرفت را به گونه ای تعریف كرد كه با این معنا تناسب داشته باشد. بی تردید و شناخت ظاهری امام علیه السلام چنین ارزش و اهمیتی ندارد.
یكی از نكات حائز اهمیت در این خصوص، بررسی جایگاه «ولایت» و امامت» در رشد انسان است. ولایت، طریق جریان توحید در عالم است. به این معنی كه اگر حقیقت، رسیدن به درك توحید باشد؛ ولایت، طریق جریان توحید در عالم در قوس نزول و طریق رسیدن به توحید در قوس صعود خواهد بود. هم چنان كه حقیقتِ توحید از طریق «ولایت حقّه» در عالم جاری می شود، درك حقیقت توحید نیز جز با درك مراتب ولایت میسّر نمی شود. بنابراین اگر بتوان برای عبودیت سه منزلت قائل شد، منزلت اول «توحید»، منزلت دوم «ولایت» و منزلت سوم «شریعت» خواهد بود. شریعت، مناسكِ جریان ولایت و توحید است؛ آراسته شدن به شریعت، اعم از «رفتار» و «احكام عملی» و «اعتقادات» و حتّی «اخلاق»، مرتبه اول رشد است.
پس از مرحله درک توحید، وارد مرحله درك حقیقت ولایت می شویم؛ كه طریقی برای رسیدن به حقیقت عبودیت و تعظیم در مقابل خدای متعال است. یعنی «توحید، ولایت و شریعت» تعریف کننده اضلاع و ابعاد عبودیت است و آن چه «شریعت» را به «توحید» متصل می کند، چیزی جز «ولایت» نیست.
«ولایت حقّه»، طریق جریان هدایت الهی و انوار هدایت خداوند متعال است؛ درك حقیقت هدایت الهی هم جز از طریق این ولایت ممكن نیست. خصوصیت دیگر «ولایت حقّه» این است كه هرگز متوقف نمی شود. اگر كسی در حوزه اختیار و مسئولیت و آگاهی خود، تسلیم ولایت حقّه نشود و از این ولایت اعراض كند، بی تردید ولایت دیگری كه «ولایت باطل» است بر او اعمال خواهد شد. قرآن كریم می فرماید: «وَ الَّذینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ»(بقره/125) و كسانى كه (به خدا) كافر شده اند، سرپرستشان طاغوت است كه از نور به سوى ظلمت سوقشان مى دهد.
از معارف مسلّم قرآنی چنین برمی آید كه دو جریان ولایت در عالم وجود دارد كه هرگز متوقف نمی شوند. محال است كسی هم از مدار ولایت حقّ و هم از مدار ولایت باطل خارج شود؛ یعنی هر انسانی به اندازه ای كه از مدار ولایتِ الله خارج می شود، وارد محیط ولایتِ باطل می شود. محیط «ولایتِ الله» محیطِ نور و هدایت به سوی قرب و كمال و رضوان است. محیط ولایت باطل نیز محیط سیر در ظلمات و دوری از معرفت نور است.
«كلمه روح» جامع حیات و نور است؛ هر دوی آن ها نیز در امام علیه السلام هستند؛ از این رو انسان به اندازه ای كه به حقیقت امام علیه السلام راه پیدا كند و از حقیقت حیات و علم امام و حیات طیبه ای كه به ایشان عنایت شده است بهره مند شود، به حیات می رسد. امام علیه السلام سرچشمه «حیات طیبه» و مبدأ آن است. در زیارت حضرت ولی عصر روحی وارواحنالتراب مقدمه الفداء در روز جمعه ملاحظه فرموده اید که خطاب به ایشان می گوییم: «السَّلَامُ عَلَیكَ یا عَینَ الْحَیاه»
1/1ـ ولایت و حقیقت حیات طیبه
درك حقیقت ولایت در یك مرحله، موجب «درك نور و هدایت»؛ و در مرحله دیگر، موجب «درك حقیقت حیات» می شود. ذیل برخی از آیات قرآن نیز روایاتی نقل شده اند که «حیات باطنی» را به «ولایت» تعریف می کند. «أَ وَ مَنْ كانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنْها...»(انعام/122) آیا آن كس كه مرده بود پس زنده اش كرده براى او نورى قرار دادیم كه به كمك آن میان مردم راه مى رود با كسى كه صفت وى در ظلمات (بودن) است و از آن بیرون شدنى نیست چگونه مثل هم توانند بود؟
گویی انسان ها به خودی خود میت اند و در ضلال به سر می برند؛ این حقیقت در مضامین بسیاری از ادعیه نیز قابل مشاهده است. برای مثال در مناجات مسجد كوفه حضرت امیر علیه السلام؛ حضرت می فرمایند: «مَوْلَای یا مَوْلَای أَنْتَ الْحَی وَ أَنَا الْمَیتُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْمَیتَ إِلَّا الْحَی»[3] از ازل تا ابد، او حی است و سایر مخلوقات میت اند. بعد از خلق و اعطاء حیات، كه شامل حال مخلوقات شده است، باز هم همگی میت هستند.
«مَوْلَای یا مَوْلَای أَنْتَ الْهَادِی وَ أَنَا الضَّالُّ، وَ هَلْ یرْحَمُ الضَّالَّ إِلَّا الْهَادِی» پس از آن كه رحمت ذات اقدس الهی شامل حال مخلوقات شد و از حقیقت هدایت خود به آن ها بخشید، باز هم آن چه اتفاق می افتد این است كه «أَنْتَ الْهَادِی وَ أَنَا الضَّالُّ»؛ این حقیقت هرگز تغییر نمی كند. اگر برای انسان آشكار شود كه به خودی خود همیشه در ضلال و موت است، آن گاه بنابر قول خدای متعال ، ولایت نور شامل حال او می شود و او را از این موت و ضلال به سوی هدایت بیرون می برد. در مقابل، عدّه ای نیز در ضلال و حیرت و ظلمت باقی می مانند و در مرتبه موت به سر می برند. روایات ذیل این آیه توضیح می دهند كه حقیقت نور و حیاتی كه خدای متعال به مؤمنین اعطاء می كند، چیزی جز ولایت نیست و چنین شخصی به واسطه معرفت امام به مقام حیات رسیده است. به بیان دیگر، رسیدن به حیات، از طریق «معرفت به امام» و برخورداری از «علم امام» كه سرچشمه نور و هدایت است، حاصل می شود.
خداوند متعال در سوره مباركه محمد آیه 15 در توصیف بهشت متقین می فرماید: «مَثَلُ الْجَنَّه الَّتی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یتَغَیرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّه لِلشَّارِبینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فیها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَه مِنْ رَبِّهِمْ...»(محمد/15) وصف بهشتى كه به پرهیزگاران وعده داده شده این است كه در آن نهرهایى است از آبهایى تغییرناپذیر و نهرهایى از شیرى كه طعمش دگرگون نمى شود و نهرهایى از شراب كه آشامندگان از آن لذت مى برند و نهرهایى از عسل مصفى. و در آنجا هر گونه میوه كه بخواهند هست و نیز آمرزش پروردگارشان.
نهرهایی در بهشت متقین جاریست كه موجب لذتی خاصّ برای كسانی می شود كه از آن می نوشند. در روایت توضیح داده شده است كه: «فانّه علمهم یتلذذ منه شیعتهم»[4] هر چند آنچه توصیف می شود، نهری از نوشیدنی است، اما باطن آن چیزی جز علم امام نیست كه در این انهار تجلی پیدا كرده است. در روایت دیگر نیز تصریح می شود که حیات، قائم به «علم امام» است؛ «علم امام» مبدأ حیات است. انسانِ مُرده، انسانی است كه به حقیقت ولایت نرسیده است و مادامی كه به ولایت نرسد در مقام موت خواهد بود[5]
حقیقت این است كه ولایت از جانب حضرت حق اعطاء می شود و انسانی كه به حیات می رسد، در واقع به علم امام علیه السلام و به حقیقت ولایت دست می یابد؛ «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً» یعنی «إماما یأتم به»[6] حقیقت نور و «حیات طیبه» كه انسان را از مقام موت و ضلال خارج می كند و به مقام نور و هدایت می رساند، چیزی جز حقیقت ولایت امام معصوم علیه السلام نیست. قرآن کریم هم وقتی انسان ها را به سمت زنده شدن دعوت می کند، می فرماید: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یحْییكُمْ»(انفال/24) اى كسانى كه ایمان آورده اید اجابت كنید خدا و رسولش را زمانى كه شما را مى خوانند بدانچه زنده تان مى سازد.
در توضیح آیه چنین روایت شده است كه آن چه خدا و رسولِ او به آن دعوت می كنند، حقیقت ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام و اولیاء الهی است كه در امتداد ولایت نبی اكرم صلی الله علیه وآله و ولایتِ الله قرار دارد[7] این دعوت و این حیات، سرچشمه «حیات طیبه» است.
مراتب حیات انسان، تابع مراتب روح است؛ از سوی دیگر، مراتب روح نیز در مؤمن و غیر مؤمن متفاوت از یك دیگر هستند. در کتاب شریف كافی و سایر مجامع روایی نقل شده است كه ارواح «اصحاب المیمنه» شامل چهار روح است؛ «اصحاب المشئمه» فقط روح المدرج دارند كه به واسطه همین روح مشغول زندگی مادی می شوند. در اصحاب المیمنه سه روح دیگر، از جمله: «روح الایمان»، «روح القوه» و «روح الشهوه» نیز قرار دارد. اگرچه تفسیر این مطلب در روایات مختلف تا حدودی متفاوت است، اما همگی یك حقیقت را بیان می كنند. بنابر همین دسته از روایات، در انبیاء و اوصیاء علیهم السلام علاوه بر آن چه گفته شد، «روح القدس» نیز وجود دارد[8] همه این مراتب، نازله «كلمه روح» هستند. حقیقت حیات در كلمه روح است؛ لذا درك مراتب حیات، جز با درك مراتب حقیقت روح ممكن نیست. نازله ای از آن كلمه نیز در مؤمنین و مرتبه بالاتر آن كه روح القدس است، در انبیاء علیه السلام وجود دارد؛ اما حقیقت این روح، در چهارده معصوم علیهم السلام است؛ ایشان مؤید به كلمه روح و بلكه عینِ كلمه روح هستند. بنا به حدیثی نورانی از امام صادق علیه السلام اتّصال روح مؤمن به حقیقت روح الهی از اتّصال شعاع خورشید به خورشید بیش تر است: «إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا»[9] حقیقت روح در مؤمن تجّلی می یابد و شعاعی از آن در وجود او واقع می شود. از نظر معارف قرآن و اهل بیت علیهم السلام انسان به خودی خود در مقام ضلال، حیرت و موت است و هیچ دركی از مراتب حیات، لوازم و التزامات آن ندارد؛ مگر آن كه خدای متعال حقیقت حیات و نور هدایت را که در كلمه روح هستند، به او عنایت كند.
«كلمه روح» جامع حیات و نور است؛ هر دوی آن ها نیز در امام علیه السلام هستند؛ از این رو انسان به اندازه ای كه به حقیقت امام علیه السلام راه پیدا كند و از حقیقت حیات و علم امام و حیات طیبه ای كه به ایشان عنایت شده است بهره مند شود، به حیات می رسد. امام علیه السلام سرچشمه «حیات طیبه» و مبدأ آن است. در زیارت حضرت ولی عصر روحی وارواحنالتراب مقدمه الفداء در روز جمعه ملاحظه فرموده اید که خطاب به ایشان می گوییم: «السَّلَامُ عَلَیكَ یا عَینَ الْحَیاه»[10]
انسان به اندازه معرفت به امام علیه السلام به حقیقت هدایت و حیات طیبه می رسد و در كنار این حیات طیبه به عیش صحیح دست می یابد. به عبارت دیگر، همه مراتب عیش طیبه، با حیات طیبه پیدا می شوند. در دعای ابوحمزه نیز آمده است: «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ أَطَلْتَ عُمُرَهُ وَ حَسَّنْتَ عَمَلَهُ وَ أَتْمَمْتَ عَلَیهِ نِعْمَتَكَ وَ رَضِیتَ عَنْهُ وَ أَحْییتَهُ حَیاه طَیبَه فِی أَدْوَمِ السُّرُورِ وَ أَسْبَغِ الْكَرَامَه وَ أَتَمِّ الْعَیشِ إِنَّكَ تَفْعَلُ مَا تَشَاءُ وَ لَا یفْعَلُ مَا یشَاءُ غَیرُكَ»[11] دوام سرور و كرامت تامّ و اتمّ عیشی كه جاری بر حقیقت حیات انسان است، همه از شعاع حیات طیبه هستند؛ و تا زمانی که انسان به آن جا نرسد به مراتب عیش و دوام نیز نخواهد رسید. اگر به این مساله توجه شود كه حقیقت ولایت و جایگاه امام علیه السلام در رسیدن به قرب، رضوان، حقیقت حیات طیبه، نور و هدایت چیست، آن گاه می توان این معنا را درك كرد كه چرا موت كسی كه به امام نمی رسد، موت جاهلیت است.
«حقیقت ولایت» عبارت است از: «حقیقت نور توحید»، «نور ولایت الهی» و «نور امامت»؛ حیات و همه حقایق هم در نور امامت هستند. مراتب حیات طیبه، مراتب هدایت است؛ خدای متعال این مراتب را از طریق امام علیه السلام عنایت می كند. اگر كسی به حقیقت امام رسید، به مراتب هدایت و حیات هم دست می یابد؛ در غیر این صورت در هر مقامی كه باشد، از این حقیقت محروم می شود
بر اساس روایات معصومین علیهم السلام، حیرت و پریشانی انسانی که در ضلال اسیر شده است، جز با راه یابی به امام مرتفع نمی شود. اساساً خدای متعال، امام علیه السلام را برای رفع حیرت انسان در این عالم قرار داده است و انسان در هر مرتبه ای از مراتب وجودی خود، از عالم ذر تا عالم قیامت و حتی پس از قیامت، اگر به امام علیه السلام دست یابد، به نور و هدایت می رسد؛ در غیر این صورت، پیش از دنیا در عالم ضلال بوده و در این دنیا هم به نور امام علیه السلام نرسیده است. باید توجه داشت اگر انسان در عوالم پیشین به نور هدایت نرسیده باشد، راه رسیدن به این حقیقت تا لحظه مرگ به روی او گشوده است؛ اما اگر بدون رسیدن به نور هدایت از این دنیا برود، تا ابد در ضلال باقی خواهد ماند. این حقیقت در روایات مختلف ذیل آیات مبارکه سوره نور و حدید توضیح داده شده است. قرآن كریم در سوره نور می فرمایند: «أَوْ كَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّی یغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یدَهُ لَمْ یكَدْ یراها وَ مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور»(نور/40) یا چون ظلماتى است به دریایى ژرف كه موجى آن را گرفته و بالاى آن موجى دیگر و بالاتر از آن ابرى قرار دارد، ظلمتی روی ظلمت دیگر؛ كه چون گرفتار این ظلمت ها دست خویش را تا برابر چشم خود بلند كند نزدیك نیست كه آن را ببیند؛ آرى هر كس كه خدا به وى نورى نداده نورى ندارد.
اگر در مقابل ظلماتی كه بر حیات انسان ها سایه افكنده است، نور الهی نتابد، نور دیگری نخواهد تابید. روایات ذیل آیه توضیح می دهند که منظور از نور در آیه فوق، نور امامی از فرزندان فاطمه زهرا سلام الله علیها است[12] ظلماتی هم كه بدان اشاره می شود، تا قیامت ادامه دارد؛ و محدود به قیامت هم نیست.
این مطلب در سوره مباركه حدید به گونه دیگری بیان شده است: « یوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یسْعى نُورُهُمْ بَینَ أَیدیهِمْ وَ بِأَیمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْیوْمَ جَنَّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیم»(حدید/12) نور مومنین در قیامت پیش رو و سمت راست آن ها حركت می كند. در کافی شریف آمده است که امام صادق علیه السلام به این آیه استشهاد کردند و فرمودند: روح امام در مقابل است و مؤمنین به دنبال ایشان حركت می كنند»[13]
اما در روز قیامت احوال كسانی كه ولایت را نپذیرفته اند و تنها مدعی اسلام شده اند؛ یا به عبارت دیگر، پوشش دین را قبول كرده اند اما باطن آن را قبول نکرده اند، به گونه دیگری است: «یوْمَ یقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قیلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَینَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَه وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ»(حدید/13) روزى كه مردان و زنان منافق به مردم با ایمان بگویند: كمى مهلت دهید تا برسیم، و از نور شما اقتباس كنیم. به ایشان گفته مى شود به عقب برگردید، به زندگى دنیایتان، و از آنجا نور بیاورید، در همین هنگام است كه دیوارى میان این دو طایفه زده مى شود كه در باطنش (طرف مؤمنین) رحمت و در ظاهرش (سمت منافقین) عذاب است.
امام معصوم علیه السلام سرچشمه نور و هدایت است و اگر كسی امام علیه السلام را در هر یك از عوالم درك نكند، از حقیقت نور و هدایت محروم می شود. در این بین، تنها در عالم دنیاست كه می توان گذشته را در آن جبران كرد؛ البته اگر كسی تا لحظه مرگ، خود را به این حقیقت نرساند، دیگر پس از مرگ راه جبران بسته خواهد شد.
2/1ـ شکل گیری اهل ضلال، نفاق و کفر در محرومیت از نور امام علیه السلام
در بین انسان ها عده ای اهل ضلال، عدّه ای اهل نفاق و عده ای هم کافرند؛ این سه دسته با یك دیگر تفاوت های اساسی دارند. ممكن است برای کسانی كه ضلالت شان از سر عمد نبوده است در عوالم پس از دنیا نیز راه رسیدن به نور امام علیه السلام هم چنان باز باشد؛ اما برای كسانی كه ولایت اولیاء طاغوت را پذیرفته اند هیچ راهی باقی نمی ماند. كسانی كه زیر بار ولایت باطل نرفته و ولایت آن ها را قبول نكرده اند، و به تعبیر دیگر؛ اگرچه از سر عناد با امام علیه السلام درگیر نشده اند، اما به هدایت ایشان نیز دست نیافته اند، ممكن است در عوالم پس از دنیا نیز راهی برای رسیدن به نور ایشان داشته باشند. به هر حال، اگر كسی نتواند به حقیقت امام علیه السلام برسد و بمیرد، به موت جاهلی مرده است.
این مرگ را در بعضی روایات به «موت ضلال» هم تعبیر کرده اند[14] یعنی هر كس به این شناخت نرسیده باشد، در ضلال مرده است. روایات دیگری هم هستند که حتی فراتر از این را بیان می کنند [و چنین مرگی را] به موت در كفر و نفاق و ضلال تعبیر می نمایند[15] كفر و نفاق، وَرای ضلال است. عدّه ای به ولایتِ الله كفر می ورزند: «وَ الَّذینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ»(بقره/257) اهل ضلال و كفر و نفاق با یك دیگر تفاوت دارند؛ به این معنا كه اهل ضلال با ولایت درگیرند، اما اهل كفر و نفاق این گونه نیستند روایات ذیل سوره حمد، مردم را از نظر درك هدایت به سه دسته تقسیم می كند: «انعمت علیهم»، «مغضوبین» و «ضالّین». بنا به معارف اهل بیت علیهم السلام منعم علیهم، شیعیان امیرالمومنین علیه السلام هستند: «شِیعَه عَلِی الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ بِوَلَایه عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع لَمْ یغْضَبْ عَلَیهِمْ وَ لَمْ یضِلُّوا»[16]
در روایات اهل بیت علیهم السلام، «مغضوبین» به دشمنان ایشان؛ و «ضالّین» به شكاكّین نسبت داده شده و به آن ها تفسیر شده اند. ضالّین كسانی هستند كه نسبت به حقیقت ولایت در حیرت اند و در راه اهل بیت علیهم السلام حركت نكرده اند؛ اما با آن ها عداوت هم ندارند. هدایت به صراط مستقیم، یك نور است و جز با نور نیز واقع نمی شود. از سوی دیگر، هدایت تنها با نور الهی ممكن است: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛ معنای این آیه را هم در روایات توضیح داده اند: «هُدَى مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ هُدَى مَنْ فِی الْأَرْضِ»[17] لذا معنای «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» این است که خدایا ما را با نور خودت که همان امامان از اولاد فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند هدایت كن.
كسی که بدون درك امام علیه السلام از دنیا می رود، در ضلال است؛ در همین حال ممكن است مغضوب نیز باشد. كسانی كه در عداوت با امام معصوم هستند، مغضوب اند. در واقع، جاهلیت مراتبی دارد؛ در مرتبه ای جاهلیت ضلال است و در مرتبه ای دیگر جاهلیت كفر و نفاق. گاهی انسان به حقیقت ولایت نمی رسد، اما گاهی به حقیقت ولایت و این نعمت عظمای الهی می رسد ولی آن را انكار می كند. در این مرتبه، چنین شخصی با حقیقت ولایت درگیر شده است؛ لذا به مرتبه ای از دشمنی و عداوتی رسیده است که در ابلیس نیز محقق شد. ابلیس نیز بر اساس همین عصبیت با حقیقت ولایت درگیر شد و به عداوت رسید؛ به همین دلیل امیرالمؤمنین علیه السلام از او به «إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِینَ»[18] تعبیر می كند.
كسی كه در ضلال است، به نور نرسیده است؛ كسی هم كه به نور امام نرسیده، به حیات طیبه نرسیده است. حیات طیبه با نور امام علیه السلام حاصل می شود. در آیه ی مبارکه سوره انعام به خوبی می توان این مطلب را مشاهده کرد که «حیات» و «نور» متلازم یك دیگرند: «أَ وَ مَنْ كانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنْها...»(انعام/122)
امیرالمؤمنین علیه السلام آیه فوق را این گونه توضیح دادند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَحَدٌ وَاحِدٌ تَفَرَّدَ فِی وَحْدَانِیتِهِ ثُمَ تَكَلَّمَ بِكَلِمَه فَصَارَتْ نُوراً ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ مُحَمَّداً وَ خَلَقَنِی وَ ذُرِّیتِی ثُمَ تَكَلَّمَ بِكَلِمَه فَصَارَتْ رُوحاً فَأَسْكَنَهُ اللَّهُ فِی ذَلِكَ النُّورِ»[19] موطن روح، نور است؛ بدین ترتیب اگر كسی به «نور» نرسد به «روح» نیز نمی رسد و در نتیجه به حیات هم نخواهد رسید. كسی به حیات طیبه دست پیدا می کند كه به نور ولایت رسیده باشد؛ لذا مادامی كه به نور امام نرسیده باشد، به كلمه نور و به حیات طیبه نخواهد رسید. چنان چه در روایت هم آمده است: «إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا»[20]
«حقیقت ولایت» عبارت است از: «حقیقت نور توحید»، «نور ولایت الهی» و «نور امامت»؛ حیات و همه حقایق هم در نور امامت هستند. مراتب حیات طیبه، مراتب هدایت است؛ خدای متعال این مراتب را از طریق امام علیه السلام عنایت می كند. اگر كسی به حقیقت امام رسید، به مراتب هدایت و حیات هم دست می یابد؛ در غیر این صورت در هر مقامی كه باشد، از این حقیقت محروم می شود.
گر حیات طیبه به «محیط ولایت الله» و «ولایت معصوم علیه السلام» و نور و هدایت نیز به «نور ولایت معصوم علیه السلام» تعریف گردد، نقطه مقابل آن عبارت خواهد بود از: «ضلال» و «كفر» و «نفاق» که در واقع آثار ولایت اولیاء طاغوت هستند. جریان ولایت اولیاء طاغوت، مبدأ این ضلالت و جهالت است؛ به نحوی كه هر جا ولایت اولیاء طاغوت جریان یابد، جاهلیت محقق می شود. همین جاهلیت در كفر وقتی شرح صدر پیدا می کند، به تمدّن سازی منتهی می شود تا در نهایت با توسعه مدنیت خود، آثار خود را بروز دهد. اولین اثر شرح صدر در كفر، دعوت انسان به نفس خود در مقابل دعوت به سوی خدای متعال است
3/1ـ شکل گیری مراتب معرفت و ضلال در نسبت با نور امام علیه السلام
با توجه به آن چه گفته شد، می توان دریافت كه «معرفت چیست؟» و «ضلال چگونه اتفاق می افتد؟» همچنین روشن می شود كه آیا هر انسانی ضلال مستقلی دارد یا همچون حیات طیبه و نور كه جریانی ممتد از حیات امام علیه السلام است و شعاعی از آن بر وجود مؤمن می تابد، این ضلال نیز دارای سرچشمه است؟
به نظر می رسد جریان ضلال ناشی از اولیاء ضلال و اولیاء طاغوت است. آنان كه در ضلال اند، چه آن ها كه «ضالّ» و «شاكّ «اند و چه «مغضوبین» و دشمنان ولایت حقّه، به نحوی تحت تأثیر اولیاء طاغوت هستند. در حقیقت، ظلمت اولیاء طاغوت آنان را در ضلال باقی می گذارد. در این بین، بعضی چنان در ولایت باطل پیش می روند كه به عداوت می رسند و ناصر دستگاه باطل می شوند. بعضی نیز با آن كه از امام علیه السلام جدا می شوند، اما اعوان و انصار دستگاه اولیاء طاغوت نمی گردند؛ لذا به عداوت نمی رسند.
حقیقت عداوت با ائمه اطهار علیهم السلام مربوط به اولیاء طاغوت است؛ چنان كه قرآن کریم می فرماید: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِی عَدُوًّا شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ»(انعام/112) بدین گونه هر پیغمبرى را دشمنى نهادیم از دیونهادان انس و جن.
اما عداوت سایرین، عداوتی تبعی است كه تحت دستگاه اولیاء طاغوت واقع می شود. حقیقت عداوت به اندازه پذیرفتن ولایت اولیاء طاغوت در انسان پدید می آید و به اندازه كمك به دستگاه باطل، به عداوت عینی با نبی اكرم صلی الله علیه وآله تبدیل می شود. چنین به نظر می رسد که منظور نبی اكرم صلی الله علیه وآله از میدان جهاد اكبر كه آن را از جهاد ظاهری هم مهم تر دانسته اند، درگیری ایشان با این جبهه عداوت است که در باطن عالم جاری است و هم چنان ادامه دارد. در حقیقت، شعبه ای از این درگیری در باطن وجودی هر انسانی واقع می شود. اگر انسان مملكت وجودی خودش را به ولی حق تسلیم كند، خود را در جهاد اكبر به نفع نبی اكرم صلی الله علیه وآله فتح كرده است؛ اما اگر مملكت وجودی و قوای خود را فتح نكند، در نتیجه، یا در ضلال قرار خواهد گرفت و یا در عداوت. به عبارت دیگر، تحت ولایت اولیاء طاغوت قرار خواهد گرفت و در میدان جهاد اكبر، از فتح مملكت وجودی خود به سوی نور، هدایت و حیات طیبه ناتوان خواهد شد
صفات كریمه، شعاع وجودی معصوم علیه السلام و نبی اكرم صلی الله علیه وآله هستند؛ بنا بر «حدیث عقل و جهل» همه صفات عقل از آنِ كسانی است كه حقیقت ولایت را درك می كنند. انسان نیز هنگامی كه از جهل منقّاح می شود، به تبرّی كامل می رسد؛ و مادامی كه در هیچ صفتی به اولیاء طاغوت و دشمنان نبی اكرم صلی الله علیه وآله متمسّك و متولی نباشد، در مقام انبیاء علیهم السلام و عباد ممتحن قرار خواهد گرفت و حقیقت ولایت را درك خواهد کرد. به همین ترتیب؛ ضلال، كفر و نفاق افراد نیز ادامه ضلال، كفر و نفاق اولیاء طاغوت است. هر انسانی به اندازه ای كه به ولایت اولیاء طاغوت تمسك می جوید، در ضلال و كفر قرار می گیرد و در صف جنود آن ها واقع می شود؛ بعضی در مقام ضلال، و بعضی در مقام كفر.
این جاهلیت بر اساس روایات، محدود به زمان و بستر اجتماعی خاصّی نیست. در واقع، جاهلیت چیزی جز ولایت اولیاء طاغوت نیست؛ این جاهلیت، بسیار فراگیر و سنگین است.
بنابراین اگر حیات طیبه به «محیط ولایت الله» و «ولایت معصوم علیه السلام» و نور و هدایت نیز به «نور ولایت معصوم علیه السلام» تعریف گردد، نقطه مقابل آن عبارت خواهد بود از: «ضلال» و «كفر» و «نفاق» که در واقع آثار ولایت اولیاء طاغوت هستند. جریان ولایت اولیاء طاغوت، مبدأ این ضلالت و جهالت است؛ به نحوی كه هر جا ولایت اولیاء طاغوت جریان یابد، جاهلیت محقق می شود. همین جاهلیت در كفر وقتی شرح صدر پیدا می کند، به تمدّن سازی منتهی می شود تا در نهایت با توسعه مدنیت خود، آثار خود را بروز دهد. اولین اثر شرح صدر در كفر، دعوت انسان به نفس خود در مقابل دعوت به سوی خدای متعال است؛ یعنی مقابله با دعوت به سوی سرچشمه حقیقت و حق و ایجاد مانع برای گسترش دعوت بشر به سوی حقیقت ولایت حقّه و حیات طیبه و نور. اگر تبعیت از ولایت حقّه انسان را از خود عبور می دهد و او را به خدای متعال می رساند، جاهلیتِ اولیاء طاغوت، انسان را به استكبار علی الله دعوت می كند. چنان که در حدیث عقل و جهل[21] آمده است، به عقل خطاب می شود: «أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ»؛ به جهل هم امر می شود: «أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ یقْبِلْ». جهل اطاعت نمی كند، چون كارش استكبار است؛ بنابراین خدای متعال خطاب می كند: «اسْتَكْبَرْتَ فَلَعَنَهُ». جهل، انسان را به استكبار علی الله می رساند به نحوی كه برای خود «كبریا» و «عزّت» قائل می شود.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه قاصعه «نسبت ولایت و توحید» و در نقطه مقابل آن «ولایت ابلیس» را توضیح می دهند. اولیاء طاغوت، انسان را به سوی خود دعوت می كنند؛ تا آن جا كه استكبار علی الله اتفاق افتد. با پذیرفتن ولایت طاغوت، خدای متعال انسان را از محیط رحمت و ولایت خود بیرون می برد و او را از معدن رحمت و محیط امن الهی، که به یک تعبیر همان محیط ولایت معصوم علیه السلام است، خارج می کند.
*******************************
پی نوشت ها:
[1] اختصاص، ص269، احادیث حول خصائص الائمه
[2] وسائل الشیعه، ج16، ص246، جزء16، باب33؛ کمال الدین، ج2، ص409، جزء2، باب39
[3] المزار الکبیر (ابن مشهدی)، ص175، مناجات امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد كوفه.
[4] تفسیر برهان، ج5، ص76
[5] فَالْحَی الْمُؤْمِنُ وَ الْمَیتُ الْكَافِرُ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ- أَ وَ مَنْ كانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ [1] فَكَانَ مَوْتُهُ اخْتِلَاطَ طِینَتِهِ مَعَ طِینَه الْكَافِرِ وَ كَانَ حَیاتُهُ حِینَ فَرَّقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَینَهُمَا بِكَلِمَتِهِ كَذَلِكَ یخْرِجُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمُؤْمِنَ فِی الْمِیلَادِ مِنَ الظُّلْمَه بَعْدَ دُخُولِهِ فِیهَا إِلَى النُّورِ وَ یخْرِجُ الْكَافِرَ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلْمَه بَعْدَ دُخُولِهِ إِلَى النُّورِ»؛ رک: اصول کافی، ج2، ص5، کتاب ایمان و کفر
[6] عن منصور بن یونس، عن برید، قال: سمعت أبا جعفر (علیه السلام) یقول فی قول الله تبارك و تعالى: أَ وَ مَنْ كانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ فقال: «میت لا یعرف شیئا نُوراً یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ إماما یأتم به كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنْها- قال- الذی لا یعرف الإمام»؛ رک: تفسیر البرهان، ج2، ص475
[7] عن أبی الربیع الشامی، قال: سألت أباعبدالله عن قول الله عزوجل: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یحْییكُمْ، قال: نزلت فی ولایه علی علیه السلام»؛ رک: تفسیر برهان، ج2، ص664
[8] رک: اصول کافی، ج1، ص271، باب فیه ذکر الارواح التی فی الائمه علیهم السلام
[9] اصول كافی، ج2، ص166، باب اخوت المومنین
[10] جمال الاسبوع، ص38، زیارت حضرت صاحب الزمان در روز جمعه
[11] اقبال الاعمال، ج1، ص74، باب4، دعای ابوحمزه
[12] تفسیر برهان، ج4، ص79
[13] اصول کافی، ج1، ص195، بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّه ع نُورُ اللَّهِ عَزَّوَجَل
[14] عَنْ حُسَینِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَنْ مَاتَ لَیسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِیتَه جَاهِلِیه فَقَالَ نَعَمْ لَوْ أَنَّ النَّاسَ تَبِعُوا عَلِی بْنَ الْحُسَینِ ع وَ تَرَكُوا عَبْدَ الْمَلِكِ بْنَ مَرْوَانَ اهْتَدَوْا فَقُلْنَا مَنْ مَاتَ لَا یعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِیتَه جَاهِلِیه مِیتَه كُفْرٍ فَقَالَ لَا مِیتَه ضَلَال »؛ رک: المحاسن، ج1، ص154، كتاب الصفوه و النور و الرحمه، باب22 (من مات لا یعرف إمامه)
[15] عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَه قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ مَاتَ لَا یعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِیتَه جَاهِلِیه قَالَ نَعَمْ قُلْتُ جَاهِلِیه جَهْلَاءَ أَوْ جَاهِلِیه لَا یعْرِفُ إِمَامَهُ قَالَ جَاهِلِیه كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَلَالٍ»؛ رک: اصول کافی، ج1، ص377، کتاب الحجه، بَابُ مَنْ مَاتَ وَ لَیسَ لَهُ إِمَامٌ مِنْ أَئِمَّه الْهُدَى.
[16] معانی الاخبار، ص36، باب معنی الصراط
[17] معانی الاخبار، ص15، باب معانی ألفاظ وردت فی الكتاب و السنه فی التوحید
[18] نهج البلاغه، ص286، خطبه 192(خطبه قاصعه).
[19] نوادر الاخبار، ص288، كتاب أنباء القائم علیه السّلام ، باب من یرجع.
[20] اصول كافی، ج2، ص166، باب اخوت المومنین
[21] اصول كافی، ج1، ص21، کتاب عقل و جهل
افزودن دیدگاه جدید