مبانی وحدت حوزه و دانشگاه و مبانی نظری آن/بخش دوم

آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

محوریت وحی در نظام معرفتی 
پس حوزه و دانشگاه باید هماهنگ شوند و محور هماهنگی، حل نیازهای اجتماعی است. اگر قرار است رهبری تكامل اجتماعی مطرح شود، دو جهت برای تكامل فرض می شود. به بیان دیگر، خطی وجود دارد كه این دو جهت، در دو سر آن قرار دارد و می خواهد همه شؤون حیات را در جهت تقرب و ابتهاج به قرب، و یا در جهت مادیت هماهنگ نماید. البته طیف وسط كه التقاط این دو است نیز وجود دارد. 
اینجاست كه بلافاصله مسأله دین مطرح می شود. برخلاف آنچه گفته شده كه رابطه بین دانش و ارزش منقطع است در واقعیت عینی جامعه، علم، حلقه پیوند فرهنگ فلسفی جامعه و اخلاق اجتماعی است. از یك سو نیازمندیهای فعال اجتماعی است كه اهداف تحقیقات را مشخص می كند و از سوی دیگر پیش فرضهای فرهنگ اجتماعی است كه تئوری را می سازد. بنابراین علم، واسطه بین فرهنگ و اخلاق است. بحث ما این نیست كه دین مربوط به حوزه است؛ ما چون می خواهیم دین را در همه جا ساری كنیم. دین باید محور هماهنگی باشد. جامعه ما جامعه دینداران است و همه می خواهند دینی بیندیشند و دینی زندگی كنند. وقتی عرصه های مختلف تعریف می كنیم، حس بشر و عقل بشر و قلب بشر را ـ كه هر كدام منشأ پیدایش اموری هستند ـ در نظر می گیریم اما دین همسنگ عقل و حس و مكاشفه بشر نیست بلكه هماهنگی آنها را در جهت صحیح بر عهده دارد. 
ما نمی گوییم كه انسان عقل ندارد و عقل، حجت باطنی او نیست بلكه مراد این است كه چه نسبتی بین حجت ظاهر و باطن برقرار است؟ از این منظر می توانیم بگوییم كه اساساً علم دینی داریم یا نداریم؟ اگر گفته شود حوزه های وجودی و معرفتی انسان مستقل اند، علم، مستقل از دین عمل كرده و دین صدر در صد مستقل از علم خواهد گشت. در این صورت، هماهنگی حوزه و دانشگاه، و دین و علم، بی معنا می شود. بلكه باید از «مجموعه های از هم جدا» سخن بگوییم. اگر در پی هماهنگی هستیم، در واقع می خواهیم یك سیستم ارائه دهیم كه دارای مبنای واحد و متغیر اصلی است كه سایر متغیرها حول آن جمع می شوند. آن متغیر، دین است كه باید رهبری همه شؤون حیات بشر را بر عهده بگیرد. 
این بحث از یك زاویه همان بحث دین حداقلی و دین حداكثری است. ما معتقدیم دین اسلام، حداكثری است و علم می تواند دینی و غیردینی داشته باشد. تمامی علوم پایه و محض ـ از ریاضیات تا فیزیك نظری و فلسفه حیات، تا چه رسد به علوم كاربردی، به اسلامی و غیراسلامی تقسیم می شوند. البته معنای اسلامی بودن آن نیست كه در متون دینی «معادله» یافت می شود! معنی دین حداكثری هم این نیست كه ما باید معادله «سرعت» یا سایر معادلات را از روایات و آیات پیدا كنیم! بلكه معنایش این است كه «فلسفه روش» و سپس «روشها»، در هماهنگی با دین تولید شود. ما چنانچه حوزه هایی تعریف كنیم كه از نظر روش، از نظر موضوع و از نظر مقصد كاملاً جدا هستند، اگر با هم گفتگو هم بكنند، گفتگو در مورد مسائل از هم گسسته خواهد بود و نتیجه اش این خواهد بود كه فرد دانشگاهی، علوم حوزوی و یا فرد حوزوی، علوم دانشگاهی را بخواند! این همان است كه در قرون وسطی اتفاق افتاد و كلیسا به دانشگاه روی آورد و بسیاری از كشیش هایی را كه در آن مرحله می بینیم، از متخصصین هستند. پس اینكه دو مجموعه، بدون محور هماهنگی در یك انسان جمع شوند، مشكل جامعه ما را حل نمی كند. 
به باور ما اگر دین نتواند مجموعه گسترده علم را رهبری كند، جامعه را نیز نمی تواند رهبری كند. اینكه ما بگوییم دین، مكتب دارد و «سیستم»، كار علم است نتیجه اش این خواهد بود كه سیستم، مكتب خاصی را هم به دنبال خودش بیاورد! یعنی معادله پولی «كینز»، لوازم خودش را تحمیل می كند و با مبنا قراردادن ربا، جایی برای دین باقی نمی گذارد.
لازم است مجموعه جامعه تلاش كنند تا به علومی كه بر مبنای دین است برسند. بخشی از این امر، كار دانشگاه ها و آكادمی هاست. بخشی هم وظیفه حوزه است. در این میان هیچ كدام نباید دین را در انحصار خود بگیرند. چرا كه دین آمده است تا همه را هدایت كند. بخشی از دین، فهم منابع مستقیم است كه تخصص خاص خود را طلب می كند و بخشی دیگر، جاری كردن آنها در عینیت است كه به تخصص و فن دیگری احتیاج دارد. در این صورت، در عین اینكه همه علوم محترمند هیچ كدام عرصه را بر دیگری تنگ نمی كنند مشروط به این كه یك مبنا داشته باشند و این مبنا آنها را هماهنگ نماید؛ چرا كه اگر دو مبنا وجود داشته باشد، هر كدام، عرصه را بر دیگری تنگ خواهد كرد. 
به گمان ما مطلق گرایی حسی كه حاصل عصیان بر علیه مذهب تحمیلی و دوران گذشته، در رنسانس است، به یك علم سكولار تبدیل شده كه این علم حتماً عرصه را در امر اداره بر دین تنگ می كند و ما ناچار می شویم در فهم علمی تحول ایجاد كنیم، كما اینكه باید به ایجاد تكامل در فهم دینی بپردازیم. باید پذیرفت آنچه را كه ما در دست داریم، برابر با دین نیست، بلكه ما «معرفت دینی» داریم و معرفت دینی خطاپذیر است؛ منتهی باید آنرا بر پایه «تعبد به وحی» و «قاعده مندی» سامان ببخشیم؛ یعنی تعبد را به قاعده تبدیل كنیم و از خرد مؤمن بگذرانیم. آنگاه لازم است كه این معرفت را به «تفاهم اجتماعی» برسانیم. به بیان دیگر، معرفت دینی باید از خرد جامعه ایمانی بگذرد تا حجیت فراهم آید. این روش، مبنای استنباط است كه البته تكامل پذیر است و آزمون و خطا دارد. 
از سوی دیگر باید متوجه بود كه تكامل سازمان دانشگاه و نیز تكامل روش تحقیقات می تواند منشا تحقیقات جدید شود. اگر حوزه و دانشگاه با یك روش كه مبتنی بر یك فلسفه و یك مبنا باشد، پیش بروند، امكان توسعه معرفت بر محور هماهنگی وجود دارد اما چنانچه فلسفه و روش حوزه و دانشگاه به یك مبنا باز نگردد و مبنای واحد برای هماهنگی نداشته باشد، روشهای متباین به نتایج و عمل های متباین خواهد رسید و راهكارهایشان در عمل با هم درگیر خواهند شد. بنابراین هم تكامل سازمان و هم تكامل برنامه لازم است.  براین اساس، ما محتاج تعقل در فلسفه روش و روش خود هستیم. 
عقلانیت آموزه های دینی
این نكته را هم باید اشاره كرد كه دین توجیه عقلانی دارد و می تواند این توجیه عقلانی را به اثبات برساند. اگر دین نتواند عقلانیت خود را در حوزه نظام سیاسی، نظام فرهنگی و نظام اقتصادی اثبات كند، برای عقلاء قابل پذیرش نخواهد بود. البته دین ـ خود ـ رهبری اثبات عقلانیت خویش را به عهده می گیرد و طبیعتاً رسالت كسی كه خود را عالم دینی می داند، این خواهد بود كه به این پرسش پاسخ دهد. معرفت دینی باید بتواند برای نظام فرهنگی و سیاسی و اقتصادی اسلام، توجیه عقلانی ارائه دهد. دین به منزله تعبد در مقابل تعقل نیست، بلكه دین، عقلانیت خود را اثبات می كند. اینكه دین بگوید «تو فكر نكن، من با عقل تو سر و كار ندارم و فقط هر چه می گویم قبول كن!» منطقی نیست. دین بر خلاف آنچه تصور می رود، «لیقوم الناس بالقسط» است. خدا مردم را روی پای خود می ایستاند. به نظر می رسد فرق انبیا با اقطاب صوفیه یا برخی بینش های عرفانی هندی و آمریكایی همین است. دین نمی گوید كه «چشمتان را ببندید!» بلكه دین می گوید «من می خواهم به شما بصیرت بدهم و نگاهتان را عوض نمایم و حجابهایتان را بردارم و شما را با خود راه ببرم تا شما هم ببینید». خلاصه اینكه دین حتی تعبد را هم با عقلانیت بشر اثبات می كند. دین خرد انسان را بكار می گیرد و به نقطه مطلوب می رساند. لذا حضور دین در عرصه های علمی و عینی ضروری، ممكن و اجتناب ناپذیر است.
«انحصار در طبقه» یا «انحصار در ضابطه» 
نكته دیگر در بحث وحدت حوزه و دانشگاه، ضرورت فرق گذاری بین «انحصار در طبقه» و «انحصار در ضابطه» است. باید توجه كرد كه اطلاعات در هر حوزه ای، گاهی در سطح اطلاعات عمومی جامعه می آید كه همگان آن را می فهمند. ولی مادامی كه در سطح ادبیات تخصصی است، تخصص ویژه خود را مطالبه می كند. این امر به معنی انحصار در طبقه نیست، بلكه به معنی انحصار در ضابطه است. مثلاً سطح تخصصی از ریاضیات خواجه نصیر طوسی، امروز جزو ادبیات عمومی جامعه شده است و مثلثات كه در 6 قرن قبل، از آنِ خواجه نصیر ها بوده اكنون در دبیرستان  مورد مطالعه قرار می گیرد!
تكامل معرفت دینی هم همین گونه است. ممكن است معرفت دینی تكامل می یابد و پاره ای از آن معارف كه از آنِ متخصصین بوده، به تدریج، عمومی گردد، اما تا زمانی كه فهم دین در مرز مسایل تخصصی قرار دارد، در انحصار تخصص است و نه در انحصار طبقه. طبابت هم همین گونه است؛ پاره ای از آموزه های طب قدیم، امروز جزو فرهنگ عمومی و اطلاعات عمومی شده است ولی طب در آنجا كه تخصصی می شود در انحصار تخصص است كه مثلاً برای كار پزشكی باید از «نظام پزشكی» مجوز گرفت! این به معنای انحصار طبابت در طبقه نیست، بلكه به معنی انحصار طبابت در ضابطه است كه البته شرط معقولی است. 
در فهم دین هم تا آنجا كه فهم عمومی در كار است حتماً همه می فهمند و احتیاج به تخصص و تقلید هم ندارد. ولی آنجایی كه تخصصی می شود، به هر اندازه كه تخصصی شود باید به اهل فن رجوع شود. اگر به سطحی رسد كه محتاج به یك استنباط فنی باشد طبیعی است كه انسان باید به استنباط فنی آن رجوع كند. معنای این امر آن نیست كه این استنباط در انحصار این طبقه است. همچنانكه طبابت در انحصار طبقه نیست و وقتی طبیبی، ده سال زحمت كشیده، رجوع به او به معنای انحصار طبابت در طبقه نیست بلكه به معنی انحصار به ضابطه است، در فهم دین نیز رجوع به متخصص حتماً معقول است؛ چه مربوط به مبانی كلامی باشد چه فقه و چه غیر آن باشد. البته استنباط متعبدانه باید از خرد اجتماعی بگذرد.

******************************************
منبع:
پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری

Share