امام حسین (علیه السلام) انسان ضد غرور/بخش هشتم
أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ الْعَلَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
«الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا».[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیه السلام) بود که صحیفه ای بود که درس هایی در ابعاد گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی برای ابنای بشر در بر داشت. بالأخره تعبیری که نسبت به حضرت کردم این بود که امام حسین(علیه السلام) مُصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود.
«اصلاح امّت» برای «بقای اسلام»
من در این جلسه می خواهم وارد مطلب اساسی دیگری شوم؛ من در سال های گذشته گفتم که هدف از قیام و حرکت و اساسِ کار حضرت «بقای اسلام» بود. این را در گذشته و اخیراً ضمن صحبت هایم بحث کردم و گفتم حضرت به هدفش هم رسید. از طرف دیگر، حسین (علیه السلام) حرکت خود را تحت عنوان «اصلاح امّت» معرفی فرمود. یعنی اینکه از مدینه به سوی مکّه آمد و از مکّه به سوی عراق، این حرکت را برای اصلاح امّت انجام داد و هدف اساسیِ این حرکت اصلاحی «بقای اسلام» بود. لذا من عرض کردم که حضرت، مصلحی غیور بود.
این مسأله در وصیّت نامه امام حسین (علیه السلام) است که صحبت و خطبه نیست؛ بلکه سند است. سندی است که در تاریخ ثبت است که حضرت به برادرش محمّد بن حنفیّه نوشت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَى أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّةِ»؛ بعد در ادامه می نویسد: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی»؛ که سال گذشته من فقط روی این جمله از وصیّت نامه بحث کردم. بعد بلافاصله می فرماید: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ».[2]
اصلاح ظاهری و اصلاح باطنی
در باب اصلاح، چه اصلاح فرد و چه اصلاح جامعه یا امّت که امام حسین (علیه السلام) مطرح فرمود، دو نوع اصلاح داریم؛ یکی «اصلاح ظاهری» است و دیگری «اصلاح باطنی» است. اصلاح ظاهری به این معنا است که آداب ظاهری شرع رعایت شود؛ بنابر این اگر امام حسین (علیه السلام) بخواهد امّت را اصلاح کند از نظر ظاهری، باید امّت اسلامی را به آداب اسلامی مؤدّب کند. لذا حضرت در این وصیّت نامه شان بلافاصله بعد از آنکه می فرماید: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی»، می نویسند: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَر». یعنی خیلی زیبا منظور خود از اصلاح را بیان می فرمایند.
اینجا حضرت مُرادشان از اصلاح، «اصلاح ظاهری» است؛ یعنی می فرمایند من می خواهم کاری کنم که این مردمی که مدّعی اسلامند، اینها از نظر روش رفتاری شان به احکام الهی و دستورات اسلامی در سطح جامعه عمل کنند. حالا از چه طریقی می توان به این اصلاحِ ظاهری رسید؟ با «امر به معروف و نهی از منکر». بنابر این اگر بخواهیم این امّت اسلامی را از نظر ظاهر اصلاح کنیم باید کاری کنیم که اینها روش رفتاری شان به گونه ای باشد که به احکام اسلام عمل کنند.
اصلاحِ روش و اصلاحِ بینش
بنابر این، ما دو گونه اصلاح داریم، یک اصلاح ظاهری داریم و یک اصلاح باطنی داریم که اصلاح درون است نه بیرون. اصلاح ظاهری مربوط به «روش» است، امّا اصلاح باطنی مربوط به «بینش» است. بینش مهم تر از روش است. باطن را اصلاح کردن، یعنی اصلاحِ بینش به طوری که بتواند حق را از باطل تشخیص دهد. تشخیص دقیق حق از باطل با اصلاح بینش ممکن است. امّا امام حسین (علیه السلام) در وصیّت نامه اش می فرماید می خواهم امّت را اصلاح کنم، بعد بلافاصله می رود سراغ اصلاحِ ظاهری؛ چرا اصلاحِ ظاهری را مقدّم می دارد؟ البته این طور نیست که حضرت به دنبال اصلاحِ باطن و بینش نباشند؛ بلکه مسأله چیز دیگری است که عرض می کنم.
تا ظاهر اصلاح نشود، باطن اصلاح نمی شود
من اخیراً بحثی را در باب تربیت مطرح کردم و آن این بود که تا ظاهر اصلاح نشود، باطن اصلاح نمی شود. این مسأله از آن چیزهایی است که برای اهلش و از نظر آنهایی که در علم تربیت وارد هستند، تقریباً مُسلّم است. من جملاتی را از امام(رضوان الله تعالی علیه) برای شما می خوانم؛ عین عبارات ایشان را می خوانم. البته ایشان هم این مطلب را از جدّ بزرگوارش امام حسین(علیه السلام) گرفته است. ایشان می فرماید: «بدان که هیچ راهی در معارف الهیه پیموده نمی شود، مگر آنکه ابتدا کند انسان از ظاهر شریعت و تا انسان مؤدّب به آداب شریعت حقّه نشود، هیچ یک از اخلاق حسنه از برای او به حقیقت پیدا نشود»؛ این برای فضائل انسانی بود؛ در ادامه بُعد معنوی را مطرح می فرماید: «و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت از برای او منکشف شود»؛ آن بُعد انسانی بود، این بعد الهی بود.
حالا فرض کن کسی ظاهر را درست کرد، بعد هم باطنش درست شد؛ اینجا می فرماید: «و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدّب به آداب ظاهره خواهد بود و از این جهت دعوی بعضی باطل است که به ترک ظاهر علم به باطن پیدا شود». دیگر صریح می گوید که این حرف ها از روی نفهمی و بی شعوری است. لذا می فرماید: «از این جهت دعوی بعضی باطل است که به ترک ظاهر علم به باطن پیدا شود یا پس از پیدایش آن به آداب ظاهری احتیاج نباشد؛ و این از جهل گوینده است به مقامات عبادت و مدارج انسانیت». یعنی هم بُعد معنوی را مطرح می کند، هم انسانیّت را.
اصلاح ظاهری در حرکت امام حسین(علیه السلام)
بنابر این، مسأله این است؛ این را بدانید که راه رسیدن به «بینش درونی» منحصر است به اینکه «روش بیرونی» را اصلاح کنید. امام حسین این را می دانست؛ لذا آنجا بلافاصله بعد از مطرح کردنِ بحثِ «اصلاح امّت» می گوید می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم؛ یعنی اصلاحِ ظاهری را مطرح می فرماید. چون تا ظاهر مؤدّب به آداب اسلامی نشود، باطن هیچ گاه به معارف اسلامی نخواهد رسید. تا زمانی که «روش» اصلاح نشود، «بینش» در درون حاصل نمی شود تا فرد یا جامعه بتواند حق را از باطل تشخیص دهد. لذا امام حسین می گوید می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. یعنی اوّل می آیم سراغ اصلاحِ ظاهریِ این امّت تا مؤدّب به آداب اسلامی شوند تا بعد نوبت برسد به اصلاحِ باطنی و درونی آنها. این راه گشا است.
اگر انسان بخواهد از نظر درون «بینش» پیدا کند، به این معنا که جهلش از بین برود و مغرور نشود، باید ابتدا بیرون و «روش» را اصلاح کند. ریشه غرور «جهل» بود. من اشاره هم کردم که اصلاً غرور از شاخه های جهل است؛ جهل مرکّب هم هست. ریشه غرورها جهل است و امام حسین نه خود مغرور شد و نه دیگران را مغرور کرد؛ یعنی این طور نبود که بر اثر بی خبری فریب بخورد، بلکه انسانی ضدّ غرور بود. حضرت می خواست آنهایی را که بر اثر جهلشان فریب خورده اند، جهل اینها را برطرف کند تا غرورشان از بین برود و فریب نخورند و از آنها سوءاستفاده نشود. اصلاً سوءاستفاده از شخص آنجا است که کسی را فریب بدهند؛ فریب دادن هم متوقّف بر نفهمی او است.
«جهل» موجب مرگ و «بینش» موجب حیات امّت است
امام حسین (علیه السلام) دنبال این بود که امّت اسلامی را اصلاح کند؛ هم ظاهر و هم باطن امّت را می خواست اصلاح کند. البته برای اصلاح باطن، از راه ظاهر باید وارد شویم. گام اوّل این است تا راه برای گام دوم باز شود. به تعبیر دیگر «جهل» است که موجب مرگ شخص و موجب مرگ امّت و جامعه است؛ و «بینش» است که به فرد حیات می دهد و به اجتماع و امّت حیات می دهد. امام حسین می خواست این امّت مُرده را زنده کند.
من یکی دو روایت از علی(علیه السلام) می خوانم که خیلی گویا است.
حضرت می فرماید: «الجَاهِلُ مَیِّتٌ بَینَ الأَحیَاءِ».[3] انسانِ جاهل، مُرده ای است بین زنده ها. در تعبیر دیگر می فرماید: «الجَاهِلُ مَیِّتٌ وَ إن کَانَ حَیّاً».[4] دیگر بهتر از این؟! می فرماید انسان جاهل، هر چند زنده باشد، باز هم مُرده است! امام حسین هَمّش اصلاح امّت بود، امّا در دو رابطه؛ هم ظاهری، هم باطنی. اما راه رسیدن به اصلاح باطنی، اصلاح ظاهری بود. تا امّت مؤدّب به آداب اسلامی نشود، باطنش اصلاح نمی شود. تا این روش اصلاح نشود، بینش صحیح حاصل نمی شود که بتواند حق را از باطل تشخیص دهد و از آن نفهمی و جهالت بیرون بیاید.
در ذیل آیه شریفه «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً»،[5]مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَى هُدًى فَقَدْ أَحْیَاهَا»؛ یعنی اگر تو بتوانی یک نفر را از گمراهی و نفهمی و بی شعوری نجات دهی و به او شعور بدهی، مثل این است که زنده اش کرده باشی. از آن طرف هم: «وَ مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ هُدًى إِلَى ضَلَالٍ فَقَدْ وَ اللَّهِ أَمَاتَهَا».[6] یعنی اگر کسی امری را بر دیگری مُشتبه کند و موجب شود که او اشتباه کند، مثل این است که او را کشته باشد. بنابر این «موت و حیات» در این آیه به معنی «جهل و بینش» است. ما چند روایت داریم که هم سو هستند که گاهی هم تعبیر به تأویل می شود. یک روایت از سماعه بن مهران است که این آیه را نزد امام صادق(علیه السلام) می خواند و عرض می کند منظور از این آیه چیست؟ حضرت در جواب می فرماید:
در این مضمون چند روایت داریم؛ آنهایی که اهل تحقیق هستند، مراجعه کنند. از امام باقر(علیه السلام) داریم، دوباره روایتی از امام صادق(علیه السلام) هم هست؛ این روایات چه می خواهند بگویند؟ می گویند زندگی و حیاتِ شخص به بینش او و فهم او و شعور او است؛ پس به او تعقّل بده، به او تفکر بده؛ آنجا است که زنده اش کرده ای. نباید راه تفکّرش را ببندی. اگر هم می خواهی به او تعقّل و بینش اسلامی بدهی تا بتواند حق را از باطل تشخیص دهد، راهش منحصر به روشِ رفتاری دادن است. پس اوّل به او روش اسلامی بده، تا بتواند به بینش اسلامی دست پیدا کند.
اصلاح باطنی در حرکت امام حسین (علیه السلام)
حالا می آییم سراغ امام حسین (علیه السلام)؛ چون بحثمان درباره امام حسین (علیه السلام) بود. حضرت چه فرمود؟ فرمود من می خواهم اصلاح کنم؛ لذا اوّل اصلاحِ طاهری را شروع کرد که روشِ رفتاری دادن به جامعه بود. اما بینش دادنش چه طور بود؟ به زیارت اربعین امام حسین (علیه السلام) مراجعه کنید که از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است. ابتدا می فرماید: «السَّلَامُ عَلَى وَلِیِّ اللَّهِ وَ حَبِیبِه»؛ بعد خطاب به خدا می کند: «وَ أَعْطَیْتَهُ مَوَارِیثَ الْأَنْبِیَاءِ »؛ میراث تمام پیامبران را به حسین عطا کردی. «وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِکَ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ»؛ به او از جانشینان پیغمبر، حجّت خود بر خلقِ دنیا را عطا کردی. «فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ»؛ او هم بر خلق اتمام حجّت کرد و با اندرز و نصیحت و عطوفت و مهربانی از امّت رفع عذر کرد.
بعد می فرماید: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ»؛ یعنی حسین (علیه السلام) پایِ انجام مأموریت الهی اش ایستاد، تا آنجا که خون مقدّسش را در راه تو به خاک ریخت. چرا؟ «لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلَالَةِ»؛ این همان هدف دوم، یعنی اصلاح بینش ها است. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: حسین (علیه السلام) قیام کرد و شهید شد تا بندگان تو را از جهالت و گمراهی نجات دهد و به آنها بینش دهد تا حق را از باطل بشناسند. بعد می فرماید: «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا». این همان بحث بنده است. کسانی که اهل تحقیق هستند، بروند این روایات و ادعیه را فحص کنند تا بفهمند که قضیه چیست. می دانید مردمی که مغرور دنیا شده بودند، چه کار کردند؟ «وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْکَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّى فِی هَوَا».[7] یعنی آخرتشان را به یک متاع ناچیز دنیا فروختند.
شعور تحمیلی نیست!
بنابر این، حرکت اصلاحی و امر به معروف و نهی از منکر امام حسین (علیه السلام) مقدمه بود برای اینکه به امّت شعور بدهد. حضرت می گوید خودت باید بفهمی، نه اینکه من به تو تحمیل کنم. اصلاً شعور تحمیلی نیست. ما همه شعور داریم، عقل داریم، فکر داریم، امّا این را باید به کار بیندازیم تا خودمان حق را از باطل تشخیص بدهیم. می دانید که آب مایه حیات است؛ «مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ».[8] امّا همین آب را اگر یک جایی بریزی که چند وقت بماند، گندآب می شود. شعور هم این طور است؛ یعنی تحمیلی نیست. باید مثل قنات هایی که تنقیه می کنند، موانع را از سر راهش برطرف کنی و شرایط را برایش مساعد کنی تا خودش بجوشد.
حسین (علیه السلام) به دنبال نجات فریب خورده ها
امام حسین (علیه السلام) این چنین شخصیتی بود. شما خیال می کنید کار کوچکی بود که حضرت می خواست انجام دهد؟ نه خیر، امام حسین مصلح غیور و انسان ضدّ غرور بود. می خواست اینهایی را که فریب خورده دستگاه بنی امیّه هستند، این فریب خورده ها را نه آنهایی که مغرض بودند، می خواست اینها را آگاه و بیدارشان کند تا خودشان حق را از باطل تشخیص دهند. این را بدانید که انسان یک چنین موجودی است که اگر واقعاً حق را از باطل تشخیص دهد و موانعی بر سر راهش نباشد، خودش دنبال حق می دود و همه دنیا را هم اگر به او بدهند، رها خواهد کرد. انسان یک چنین موجودی است؛ یعنی حق طلب است، خداجو است، خداخواه است، اهل فطرت است؛ انسان این چنین است. بحث موانع، بحث دیگری است؛ گاهی مانع بر سر راه او است که نمی تواند حق را تشخیص دهد؛ وگرنه فطرت انسان حق طلب است و اگر حق را تشخیص دهد، جانش را هم فدای حق می کند. عمده این است.
حسین(علیه السلام) در مسیر حقّ
حسین (علیه السلام) ظاهراً از قصر بنی مقاتل که حرکت کرد، سوار بر مَرکب کمی خوابید. علی اکبر (سلام الله علیه) در این سفر خیلی مراقبت پدرش بود. همیشه دوشادوش پدر می آمد. سوار مرکب بودند که یک وقت دید امام حسین (علیه السلام) شروع کرد کلمه استرجاع را جاری کردن و حمد خدا را گفتن؛ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون وَ الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِینَ». من در یکجا دیدم که حضرت سه مرتبه این جمله را تکرار کردند. فرزندش، علی اکبر جلو آمد و گفت: «یَا أبَةِ مِمَّ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعْتَ»؛ پدر جان، چرا حمد خدا را گفتی و آیه استرجاع را خواندی؟ چون معمولاً « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» را جایی می گویند که مصیبتی در کار باشد و «الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین» هم برای خوشی است؛ آن وقت اینجا امام حسین (علیه السلام) هر دو را با هم می گوید.
حضرت در جواب به پسرش می فرماید: «یَا بُنَیَّ إِنِّی خَفَقْتُ خَفْقَةً فَعَنَّ لِی فَارِسٌ عَلَى فَرَسٍ وَ هُوَ یَقُولُ الْقَوْمُ یَسِیرُونَ وَ الْمَنَایَا تَسِیرُ إِلَیْهِمْ»؛ یعنی من سرم را گذاشتم روی جلوی زین اسب و مختصری خوابم برد که در خواب دیدم هاتفی از عقب دارد ندا می دهد این جمعیت در این هنگام شب در حرکتند و مرگ نیز در تعقیب آنها است. بعد می فرماید: «فَعَلِمْتُ أَنَّهَا أَنْفُسُنَا نُعِیَتْ إِلَیْنَا»؛ من فهمیدم که دیگر کار ما تمام است. خوب، معلوم شد که حضرت برای چه «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» گفتند؛ «الحَمدُ لله» هم معلوم شد که به خاطر شهادت در راه خدا است.
«استفهام اقراریِ» علی اکبر از حسین (علیه السلام)
اینجا حضرت علی اکبر عرض می کند: «یَا أَبَتِ لَا أَرَاکَ اللَّهُ سُوءاً»؛ یعنی پدر جان، حادثه بدی برای شما پیش نیاید! بعد سؤال می کند:«أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ یعنی آیا ما بر حق نیستیم؟ اینجا یک توضیح ادبی باید بدهم؛ ما در باب استفهام، یک «استفهام انکاری» داریم، یک «استفهام اقراری» داریم و یک «استفهام حقیقی» داریم. این استفهام حضرت علی اکبر، استفهام اقراری است. می خواهد از امام حسین (علیه السلام) اقرار بگیرد! می گوید پدر جان، نه اینکه نمی دانم؛ می دانم راهی که داریم می رویم راه حق است؛ امّا می خواهم این را از دهان شما هم بشنوم! لذا می گوید: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ مگر این مسیری که ما می رویم، مسیر حق نیست؟ حضرت فرمود: بله، این مسیر، مسیر حق است. بلافاصله علی اکبر می گوید: «إِذاً مَا نُبَالِی أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّینَ». یعنی حالا که ما بر حق هستیم، دیگر باکی نداریم که در راه حق بمیریم.
اگر در راه حقّیم، از مرگ باکی نداریم!
آن قدر این جوان زیبا جواب داد که امام حسین (علیه السلام) علی اکبر را دعا کرد؛ گفت: «جَزَاکَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ خَیْرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ».[9]. می گوید دیگر ما غصّه ای نداریم. در راه حق می رویم و کشته هم که بشویم، شهیدیم. اسلام این است. حسین (علیه السلام) هم می خواست امّت اسلامی را این طور تربیت کند. لذا انسان وقتی که حق را تشخیص داد و مانعی هم سر راهش نبود، همه چیزش را برای حق و در راه حق می گذارد؛ جانش را هم می گذارد.
توسّل به علی اکبر(علیه السلام)
اما اینها فقط حرف نبود؛ عمل بود. می نویسند روز عاشورا، بعد از آنکه اصحاب رفتند و شهید شدند، از بنی هاشم اوّلین کسی که آمد اجازه میدان گرفت، علی اکبر بود. حسین (علیه السلام) برای اذن میدان دادن به اصحاب، تعلّل می کرد؛ راجع به قاسم و حتّی ابوالفضل این طور نبود که حضرت بلافاصله اجازه بدهد. امّا علی اکبر تا گفت اجازه می خواهم، حسین معطّل نکرد؛ گفت بله پسرم؛ برو. حتّی در بعضی از مقاتل نوشته اند که خودِ پدر آمد این جوان را برای جنگ آراسته کرد؛ یعنی زره به تنش کرد، کلاه خود به سرش گذاشت، شمشیر به کمرش بست و خلاصه همه کارهایش را خودش کرد.
در یکی از مقاتل دیده ام همین که علی آماده شد که به میدان برود، حسین (علیه السلام) خطاب کرد به بی بی ها و گفت بیایید با علی خداحافظی کنید... عجیب است این مرد! حسین (علیه السلام) واقعاً در ابنای بشر از این جهت نظیر ندارد. بی بی ها بیرون آمدند و با این صحنه روبرو شدند که علی اکبر می خواهد به میدان برود. می نویسند: «إجتَمَعَتِ النِّسَاءُ حَولَهُ کَالحَلقَة»؛ تمام این بی بی ها دور علی را مثل حلقه گرفتند و راه را بستند که علی به میدان نرود. هر کدام چیزی می گوید؛ یکی می گوید: «یَا عَلیّ إرحَم غُربَتَنَا»؛ به تنهایی ما رحم کن و نرو...
من نمی دانم چگونه علی از این حلقه بیرون آمد و رفت؛ امّا می نویسند وقتی علی رفت، آنجا بود که حسین (علیه السلام) دست هایش را برد زیر محاسنش، سرش را برد به سمت آسمان؛ می گوید ای خدا، می خواهم با تو معامله کنم؛ «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِک».[10]ثُمَّ نَظَرَ إلَیهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنه»؛ خداحافظی امام حسین (علیه السلام) با علی اکبر، با یک نگاه بود؛ یعنی یک نگاه به قد و بالای علی کرد؛ یک نظر مأیوسانه ای کرد؛ یعنی برو که از تو قطع امید کردم... طولی نکشید که علی برگشت: «یَا أبَتِ العَطَشُ قَد قَتَلَنِی وَ ثِقلُ الحَدِیدِ قَد أجهَدَنِی ».[11] می گوید بابا، تشنگی دارد مرا می کُشد... اینجا ببینید به حسین (علیه السلام) چه می گذرد... خدایا، تو گواه باش! جوانی که شبیه ترین این خلق به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است را به سوی این قوم فرستادم؛ کسی که هر وقت ما آروزی دیدار پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را داشتیم، به چهره او نگاه می کردیم... بعد می نویسند ».
منبع: سایت تخصصی آیت الله آقا مجتبی تهرانی(ره)
------------------------------------------
پی نوشتها:
[1]. سوره مبارکه اعراف، آیه 51.
[2]. بحارالأنوار،ج44 ،ص 329.
[3]. غررالحکم ،ص75.
[4]. غررالحکم،ص75.
[5]. سوره مبارکه مائده، آیه 32.
[6]. بحارالأنوار،ج 2، ص16.
[7]. بحارالأنوار،ج98 ،ص331.
[8]. سوره مبارکه انبیاء، آیه 30.
[9]. بحارالأنوار ،ج44،ص 379.
[10]. بحارالأنوار،ج45 ،ص42.
[11]. اللهوف،ص112
افزودن دیدگاه جدید