اشعار مناسبتی/میلاد حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)/بخش دوم
طلوع محمد ( صلی الله علیه و آله وسلم )
زمین و آسمان مكه آن شب نور باران بود
و موج عطر گل در پرنیان باد می پیچید
امید زندگی در جان موجودات می جوشید
هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود
شبی مرموز و رؤیائی
به شهر مكه مهد پاك جانان دختر مهتاب می خندید
شبانگه ساحت" ام القری" در خواب می خندید
ز باغ آسمان نیلگون صاف و مهتابی
دمادم بس ستاره می شكفت و آسمان پولك نشان می داد
صدای حمد و تهلیل شباویزان خوش آهنگ
به سوی كهكشان می شد
دل سیاره ها در آسمان حال تپیدن داشت
و دست باغبان آفرینش در چنان حالت
سر " گل آفریدن" داشت
شگفتی خانه " ام القری" در انتظار رویدادی بود
شب جهل و ستمكاری
به امید طلوع بامدادی بود
سراسر دستگاه آفرینش اضطرابی داشت
و نبض كائنات از انتظاری دمبدم می زد
همه سیاره ها در گوش هم آهسته می گفتند
كه : امشب نیمه شب خورشید می تابد
ز شرق آفرینش اختر امید می تابد
در آن حال" آمنه" در عالم سرگشتگی می دید
به بام خانه اش بس آبشار نور می بارد
و هر دم یك ستاره در سرایش می چكد رنگین و نورانی
و زین قدرت نمائی ها نصیب او
شگفتی بود و حیرانی
در آن مرغكی را دید با پرهای یاقوتی
و منقاری زمّرد فام
كو سویش پر كشید از بام
و در صحن سرا پر زد
و پرهای پرندین را به پهلوی زن درد آشنا سائید
بناگه درد او آرام شد، آرام
به كوته لحظه ای گرداند سر را " آمنه" با هاله امید
تنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابید
چو دید آن حاصل كون و مكان و لطف سرمد را
دو چشمش برق زد تا دید رخشا ن چهره احمد را
شنید از هر كران عطر دلاویز محمد را
سپس بشنید این گفتار وحی آمیز
الا، ای " آمنه" ای مادر پیغمبر خاتم!
سرایت خانه توحید ما باد و مشید باد
سعادت همه جان تو و جان " محمد " باد
بدو بخشیده ایم " آمنه" ای مادر تقوا!
صدای دلكش " داوود" و حبّ " دانیال" و عصمت " یحیی"
به فرزند تو بخشیدیم:
كردار" خلیل" و قول" اسماعیل" و حسن چهره " یوسف"
شكیب " موسی عمران" و زهد و عفت" عیسی"
بدو دادیم: خلق" آدم" و نیروی " نوح" و طاعت " یونس"
وقار و صولت " الیاس" و صبر بی حد" ایوب"
بود فرزند تو یكتا
بود دلبند تو محبوب
سراسر پاك
سرا پا خوب
دو گوش" آمنه" بر وحی ذات پاك سرمد بود
دو چشم " آمنه" در چشم رخشانی " محمد" بود
كه ناگه دید روی دخترانی آسمانی را
به دست این یكی ابریق سیمین در كف آن دیگری طشت زمّرد بود
دگر حوری پرندی چون گل مهتاب در كف داشت
" محمد" را چو مروارید غلتان شستشو دادند
به نام پاك یزدان بوسه ها بر روی او دادند
سپس از آستین كردند بیرون" دست قدرت را"
زدند از سوی درگاه خداوندی
میان شانه های حضرتش مُهر نبوت را
سپس در پرنیانی نقره گون آرام پیچیدند
همان شب قصه پردازان ایرانی خبر دادند
كه آمد تكسواری در مدائن سوی نوشروان
و گفت: ای پادشه " آتشكده آذر گشسب" ما
كه صد سال روشن بود
هم امشب ناگهانی خاموش شد، خاموش
به یثرب یك یهودی برفراز قله ها فریاد را سر داد:
كه امشب اختری تابنده پیدا شد
و این نجم درخشان اختر فرزند "عبدالله ..."
نوین پیغمبر پاك خداوندست
و انسانی كرامندست
یكی مرد عرب اما بیابانگرد و صحرائی
قدم بگذاشت در " ام القری" وین شعر را برخواند
كه یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟
چه كس دید از شما آن روشنای آسمان را؟
كه دید از مكیان آن ماهتاب پرنیانی را؟
زمین و آسمان مكه آن شب نور باران بود
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود
بیابان بود و تنهایی و من دیدم
كه از هر سو ستاره در زمین ما فرود آمد
به چشم خویش دیدم ماه را از جای خود كندند
ز هر سو در بیابان عطر مشك و بوی عود آمد
بیابان بود و من اما چه مهتاب دلارائی!
بیابان بود و من اما چه اخترهای زیبائی
بیابان، رازها دارد
ولی در شهر، آن اسرار، پیدا نیست
بیابان نقش ها دارد كه در شهر آشكارا نیست
كجا بودید ای یاران؟
كه دیشب آسمان ها، زمین مكه را كردند گلباران
ولی گل نه، ستاره بود جای گل
زمین وآسمان مكه دیشب نورباران بود
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود
به شعر آن عرب مردم همه حالی عجب دیدند
به آهنگ عرب این شعر را خواندند و رقصیدند:
كجایی ای عرب ای ساربان پیر صحرائی؟
كجائی ای بیابانگرد روشن رأی بطحائی؟
كه اینك بر فراز چرخ ، یابی نام" احمد" را
و در هر موج بینی اوج گلبانگ محمد را
" محمد" زنده و جاوید خواهد ماند
محمد تا ابد تابنده چون خورشید خواهد ماند
جهانی نیك می داند
كه نامی همچو نام پاك پیغمبر مؤید نیست
و مردی زیر این سبز آسمان همتای احمد نیست
نویسنده: مهدی سهیلی
*****************************
هر دم صلوات بر جمالش
به به كه چه روز خرم آمد
مبعوث نبى اكرم آمد
بس عید فرا رسید بى شك
عیدى نبود چنین مبارك
از بعثت او جهان جوان شد
گیتى چو بهشت جاودان شد
این عید به اهل دین مبارك
بر جمله مسلمین مبارك
از غیب ندا رسید او را
آن ذات خجسته نكو را
كاى ذات نكو پیمبرى كن
برخیز و به خلق رهبرى كن
چون قدر و مقام رهبرى یافت
در كوه «حرى» پیمبرى یافت
بشنید چو این ندا محمد (صلی الله علیه و آله وسلم)
شد خاتم انبیا محمد (صلی الله علیه و آله وسلم)
هر روح كه دور از بدى شد
با آمدنش محمدى شد
قانون حیات و هستى آورد
آیین خدا پرستى آورد
پیدا چو شد آن جمال هستى
بشكست اساس بت پرستى
با بعثت آن نبى مرسل
بتخانه به كعبه شد مبدل
هر دم صلوات بر جمالش
بر احمد و بر على و آلش
صد شكر به دین آن جنابم
قرآن مقدسش كتابم
خوشبخت كسى كه امت اوست
در سایه دین و رحمت اوست
از عرش ملك دهد سلامش
شد ختم پیمبرى به نامش
داده ز ماه تا به ماهى
بر پاكى ذات تو گواهى
در شأن تو گفت ایزدپاك
لولاك لما خلقت الافلاك
اى بر سر هر پیمبرى تاج
یك قصه توست شام معراج
قرآن كریم حجت توست
خوشبخت كسى كز امت توست
گر زانكه تو بت نمىشكستى
اسلام نبود و حق پرستى
توحید به ما تو یاد دادى
بتخانه و بت به باد دادى
اى معنى ممكنات دریاب
اى خواجه كائنات در یاب
ما غیر تو دادرس نداریم
دریاب كه هیچ كس نداریم
اى آنكه تو یار بینوائى
فریاد رس و گرهگشائى
دریاب كه ما گناهكاریم
امید شفاعت از تو داریم
تنها نه منم به غم گرفتار
غم از دل هر كه هست بردار
اى جان جهان فداى جانت
«شهرى» است غلام آستانت
*****************************
شاعر:عباس شهرى
افزودن دیدگاه جدید