تحلیل زندگانی حضرت معصومه (سلام الله علیها) با توجه نگاه فلسفه تاریخی/بخش اول
متن پیش رو متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین سید محمد مهدی میرباقری است که در آن با اشاره به مبانی فلسفه تاریخی و نقش انبیاء و اولیاء خدا در آن به تحلیل زندگانی حضرت معصومه( سلام الله علیها) و نقش ایشان در جریان تشیع و حوزه علمیه قم و پیشبرد جریان اسلام پرداخته اند.
1- ضرورت نگرش فلسفی و وجود فلسفه تاریخ در تحلیل و تحقیق
پیرامون زندگی حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) اسناد و مدارک فراوانی در تاریخ وجود ندارد و در روایات هم آن مقدار که آمده است بیانگر شخصیت کلی ایشان است که آن هم نمی تواند زمینه را برای تحقیق عمیق و دقیق در بررسی شخصیت و منزلت آن بزرگوار فراهم سازد اما بر فرض که در تاریخ و نقل هم به موارد متعددی پیرامون زندگانی و شخصیت آن بزرگوار دست می یافتیم اما هرگز نمی توان بدون توجه به فلسفه تاریخ، تحلیلی دقیق در این زمینه ارائه داد زیرا که شناخت و نگرش فلسفی به موضوع، عمیق ترین و کامل ترین شکل بررسی و مطالعه موضوعات است و هرگونه مطالعه ای غیر آن ولو با استناد به نقل و حکایات و روایات تاریخی، هرگز حامل تحلیل دقیق و کارآمدی نخواهد بود.
لذا در ابتدا مباحثی چند در رابطه با نگرشهای مختلف به فلسفه تاریخ و ضرورت تدوین فلسفه الهی تکامل تاریخ را مطرح نموده و پس از آن به اصول اساسی شناسائی شخصیتهای تاریخی و از آن میان شخصیت گرامی حضرت فاطمه معصومه ( سلام الله علیها) می پردازیم.
1/1- بیان اجمالی نگرشهای مختلف در فلسفه تاریخ
بحث از فلسفه تاریخ تابع تحلیل تاریخ و عوامل اصلی حرکت تاریخ است زیرا می دانید که در جمع بندی عام در نگرش به جهان، دو نگاه وجود دارد: یک نگاهی که تاریخ را هم برآمده از ماده و محصول ماده می داند و طبیعتاً مراحل تکامل تاریخ را هم تابع مراحل تکامل ماده تفسیر می کند و متغیرهای اصلی آن را متغیرهای مادی و بیرون از اراده انسان می داند. انواع مختلف تحلیل هایی که در فلسفه های تاریخ و همچنین در جامعه شناسی های موجود، وجود دارند، از این گونه اند که در یک تأمل دقیق تر، همه آنها در آخر کار متغیرهایی مادی را بر تکامل تاریخ و انسان حاکم می کنند.
در نگاه فلسفه تاریخِ حسی، ماده اصل است، تکامل تاریخ هم تکامل ماده است و تکامل انسان هم تابع تکامل ماده تعریف می شود. غایت و نهایت این تکامل هم چیزی جز ارضای مادی و پیچیده تر شدن نظام حیات بشری به معنی توسعه ارضای مادی نیست.
این فلسفه تاریخ برای هر یک از اشیأ و پدیده ها، جایگاه خاص و ویژه ای قائل است. در اینجا برای بیان سهم تأثیر فلسفه تاریخ بر تعیین «جایگاه موضوعات»، فلسفه تاریخ مارکس را مثال می آوریم در فلسفه تاریخی «ماتریالیسم»، پدیده ای چون «بیل» و «گاوآهن» که یک وسیله و پدیده فلزی برای شخم زدن است، تبدیل به ابزاری می شود که محور شکل گیری یک مرحله جدیدی از تاریخ را بر عهده دارد. یعنی به دنبال پیدایش بیل، فرهنگ و نظام سیاسی و اقتصادی خاص درست می شود. اخلاق و اعتقاد و باور درست می شود و جنگ و صلح درست می شود و یک مرحله تاریخ بر محور «بیل» شکل می گیرد و به عنوان یک روابط تولیدی و به عنوان یک ابزار تولید به آن نگریسته می شود. به عنوان یک روابط تولیدی که برآمده از یک مرحله از نیاز انسانی و تکامل تاریخ است، مطرح می شود و بعد منشأ پیدایش یک مرحله جدیدی از تکامل تاریخی می شود و تاریخ را وارد افق جدید می کند، این توصیف وتحلیل و تعریف جدیدی از «بیل» و «گاوآهن» و غیره است. لذا این فلسفه تاریخ عالم را برآمده از ماده می بیند و برای آنهم یک حرکت جبری ماده قائل است و انسان را محکوم ابزار می کند.
در نگاهی دیگر شاید بتوان گفت ما می توانیم در مقابل فلسفه تاریخ حسی و حس گرا، یک فلسفه تاریخ مبتنی بر تکامل تاریخ داشته باشیم که تاریخ را بر محور عوامل مادی تفسیر نمی کند. یعنی اولاً خود تاریخ را برآمده از ماده نمی داند و ثانیاً عوامل تکامل تاریخ را هم عوامل و متغیرهای مادی نمی داند. در این صورت اگر بخواهید تاریخ را ناشی از ربوبیت و ولایت الهیه و تولی و ولایت را اساس حرکت و تکامل تاریخ بدانید، خواهید دید که تعریف شما از موضوعات و افراد و جایگاه آنها عوض می شود. در آن فلسفه محوری ترین اراده ها، سنگین ترین و اعظم پرستش ها را دارند. بالاترین پرستش ها پرستشی است که هم، محور همه پرستش هاست و هم بزرگ ترین موضع گیرنده در مقابل پرستش باطل و بزرگ ترین مانع و محدود کننده در سر راه پرستش شیطانی است. تأثیر این پرستش محوری عظیم است که منشأ پرستش های مادون و انسجام آنها و موضع گیری آنها در مقابل باطل می شود منتهی به پیدایش یک نظام درگیری بین حق و باطل در حوزه سیاست و فرهنگ و اقتصاد و بعد به غلبه تاریخی حق بر باطل منتهی می گردد.
واضح است که این نگاه، با نگاه قبلی بسیار متفاوت است. طبیعی است که اگر شما بخواهید وارد این نحوه تحلیل و تحقیق بشوید، دیگر آنچه که مورخان در باب معصوم گفته و نوشته اند، برای شما کافی نیست چون از اساس نگاه شما به معصوم عوض شده است. لذا تحلیل تاریخی این است که شما بر اساس تئوری خودتان همه تاریخ را به صورت بار و برگ یک ریشه ببینید. و بعد دریابید که این «ریشه»، منشأ پیدایش این نوع تحولات است. این رشته ها را باید پیدا کنید. در این صورت نوع تحقیقات شما عوض می شود.
تحقیقات میدانی وسیع را بر اساس یک تئوری و برای پیدا کردن آن ریشه های پنهانی که احیاناً مغفولٌ عنه هم بوده است، انجام می دهید و انتساب آنها را با تئوری خود پیدا می کنید و تئوری منسجم و نظام یافته ای را در سطح مختلف ارائه می دهید و طبیعتاً کمبود منابع تاریخی را با این نگاه معرفتی به موضوعات، تا حدودی جبران می کنید و به طور کلی منابع معرفتی شما از معرفتی که نسبت به کل حرکت عالم دارید تا نحوه شکل گیری آن حرکت و تأثیر پرستش های عظیم اولیای خدا در شکل گیری پرستش عالم، تغییر پیدا می کند. از این دیدگاه همه شؤون حیات عالم، پرستش است و پرستش هم یا پرستش حق است و یا پرستش باطل. یا پرستش «فردی» است، یا «جمعی» و یا «تاریخی». یا پرستش سیاسی است، یا فرهنگی و یا اقتصادی و طبیعتاً بلا و مسؤولیت پرستش هایی در ظرفیت های تاریخی، حتماً ابتلائات و موضوعات آنها هم تاریخی است و به تبع پایداری، صبر و تحمل آنها هم تاریخی می باشد. همیشه پرستش اولیای خدا بر محور بلا بوده است: «اِنَّ اشدَّ الناس بلائاً، الانبیأ ثم الذین بلونهم». ظرفیت بلای آنها، ظرفیت هدایت تاریخ است. با بلای خودشان تاریخ را با خود همراه می کنند.
بنابراین ثمره این بلا برای آنها، قرب و نزدیکی به محور ربوبی و برای خلق شفاعت و هدایت و سرپرستی تاریخ است. تاریخ از طریق بلای اولیای خدا سرپرستی شده و ظرفیت بلا، ظرفیت هدایت تاریخ را مشخص می کند. لذا (انَّ اشد الناس...) هم قرب خودشان و هم قرب عالم به سمت خدای متعال بر محور این بلا حاصل شده است زیرا اگر ما عاشورا را اعظم بلاهای تاریخ بدانیم که خاص اهل بیت است، اعظم ابزار شفاعت و هدایت هم در آن هست.
2/1- تغییر زاویه نگرش به موضوعات و تحلیل آنها بر اساس فلسفه تاریخ الهی و تکاملی
از این زاویه که تحلیل کنید می توانید بدست آورید که موضعگیری های شخصیت های محوری چه تأثیری در قرب و پرستش خدای متعال داشته؟ چگونه پرستش باطل را محدود کرده؟ کدام پرستش شیطانی، کدام موضع گیری شیطانی در افق دید حضرت بوده؟ ایشان با چه کسانی و با چه چیزهایی درگیر بوده اند. بنابراین می بینید سطح موضع گیری، شرایط بیرونی و عوامل درونی و همه اینها تابع یک نگاه فلسفه تاریخی خاص و یک انسان شناسی خاص است. پیش از آنکه تاریخ به ما بگوید سطح موضعگیری امام حسین (علیه السلام) بر پایه منابع معرفتی چه بوده است، معارف کلامی و اعتقادی کلامی ما مشخص می کند که موضع گیری امام حسین در چه افقی بوده و فلسفه تاریخ به ما می گوید که عوامل بیرونی در برابر حضرت چه عواملی بوده و حضرت در چه شرایطی و با چه کسانی درگیر بوده اند.
بدیهی است این نوع شخصیت شناسی، اولاً به یک نگاه «فلسفه تاریخی خاص» بر می گردد که تاریخ را بر اساس تولی و ولایت تفسیر می کند. برای ولایت، حق و باطل قائل است و بین این دو نیز موضع گیری و برخورد قائل است. در درون خود این دو قطب، به نظام و سطوح معتقد است و بر آن اساس سطح تصرفات و سطوح موضع گیری افراد، شرایط بیرونی و نحوه تأثیرگذاری آنها را متفاوت می داند و باز معتقد است که اراده های معصومین و پرستش آنها محور قرب عالم است. بلای آنها محور قرب عالم به سوی خداوند متعال است یعنی عالم بر اساس بلای آنها و ابتلای آنها، به قرب حقیقی خودش رسیده است. بلای آنها یک روی سکه است و روی دیگر سکه، متناسب با ظرفیت وجودی خودشان، لطف خودشان و شفاعت عوالم است. شما بر اساس این نگرش یک شخصیت را می شناسید، بنابراین متناسب با جایگاه وی در نظام ولایت، ترس وی از خدا، قرب وی به معصوم (علیه السلام) یک مسؤولیت تاریخی به وی نهاده می شود.
این نگاه، نگاه جدیدی است که مدل تحلیل شما را نشان می دهد. منابع شما هم در این نگاه پیش از آنکه تاریخ باشد، اول فلسفه تاریخ جدید و سپس منابع معرفتی خواهد بود که شخصیت و جایگاه آن فرد را نسبت به معصوم یعنی محور عالم بیان می کند؛ روایات به شما می گوید که فرد این شاخصه ها را در چه سطحی دارد، پس از آن با تحلیل آثار و مطالعه پیامدهای رفتار آنها، یک نظام منسجمی استنباط می کنید، این نظام قابل استناد به این شخصیت، با این ظرفیت و با این نگاه فلسفه تاریخ است.
3/1- وجود دو سیستم و نظام حق و باطل در نظام خلقت و درگیری تاریخی بین آنها
دیگر نکته مهم قابل توجه در این نگرش این است که اراده های انسانی در سیر حرکت و پذیرش ولایت الهیه، ارتباط مستقیم و تک به تک با ولایت الهیه پیدا نمی کند بلکه ارتباط آنها از طریق یک نظام ولایی برقرار می شود و از این جهت دارای دو محور و دو قطب ولایت حق و قطب ولایت باطل خواهند بود. یعنی اراده های انسانی حول دو محور حق و باطل جمع می شوند و طبیعی است که اگر اختیار و اراده، عصیان و طاعت در انسان ها فرض داشته باشد این شکل گیری، یک شکل گیری جبری نیست بلکه برآیند اختیار انسان هاست ولی به طور طبیعی دو نظام اراده را پدید می آورند. بر این اساس جریان تاریخ ناظر بر جریان دو نظام اراده است، یک نظام بر محور، پذیرش ولایت و تسلیم به ولایت الهیه و نظامی دیگر، نظام طغیان و عصیان و تسلیم به ولایت طاغوت است. این دونظام، در طول تاریخ در مقابله با یکدیگر و در تزاحم با یکدیگرند. بنابراین از آن جهت که نظام حق در درون خود دارای متغیرها و عواملی درونی است، نظام باطل به عنوان یکی از عوامل بیرونی نظام حق مطرح می شود و بالعکس نظام ایمان هم به عنوان شرایط بیرونی نظام کفر و نفاق تعریف می شود.
علاوه بر این درون این دو نظام تاریخی هم یکسان و بسیط نبوده و طبیعتاً دارای سطوح و درجاتی است. در درون هر کدام از این دو نظام، سطوح اراده های متفاوتی وجود دارد. از اراده هایی با ظرفیت های پایین تا اراده هایی که تأثیرگذار بر تاریخند، و از اراده های تأثیرگذار بر تاریخ، که خودشان نیز سطوحی دارند، تا اراده هایی که محور تاریخ بوده و به عنوان محور تکامل تاریخ محسوب می شوند. آن اراده هایی که محور تکامل تاریخ به حساب می آیند. )در جبهه حق یا باطل(، اراده هایی هستند که سطح تولی و ولایتشان بر مادون، تاریخ ساز و سطح تصرفات و موضع گیری های آنان در تاریخ است.
البته آن چه که در فلسفه تاریخ الهی به دست می آید، این است که محور کل، در نهایت اراده های حق بوده و غلبه پایانی هم در تاریخ با اراده های الهی است. پس یک طرف ابلیس وجود دارد و ظرفیت اراده های متعلق به اوست و طرف دیگر هم پیامبر اسلام، اهل بیت او و انصار و یاران ایشان است و تعاریف و توصیفات متعددی که از روایات و معارف به دست آمده مؤید نظریه دو قطبی بودن تاریخی عالم است که هر یک به عنوان شرایط بیرونی برای یکدیگر محسوب شده و در جنگ و تزاحم دائمی با یکدیگرند.
2- اجمالی از اصول اساسی فلسفه تاریخ الهی و تکاملی و نسبت انسان در این جریان
اما بر اساس فلسفه تاریخی که ما به وحی استناد می دهیم، چند اصل مسلّم وجود دارد. اصل اول اینکه خداوند متعال، خالق کل آفرینش است و اساس نظام عالم به خالقیت خداوند متعال بر می گردد، و برای احدی غیر او استغنایی در کار نیست.
منشأ تکامل عالم هم که منشأ تکامل ماده است، جریان ربوبیت الهی است. بنابراین اصل نظام خلقت به خالقیت خداوند متعال و قیمومیت او و ربوبیت الهی بر می گردد. این عوامل رقم زننده خلقت عالم و اساس حرکت و تکامل نظام عالم هستند. بر این اساس تکامل عالم به تعبیر فلسفه های حسی یک تکامل درون زا نیست، بلکه یک تکاملی است که از بیرون عالم و از ربوبیت و از افاضه حضرت حق ناشی می شود.
از طرف دیگر نقش مخلوقات، به خصوص نقش انسان یک نقش تأثیر گذار است. که انسان، موجودی نیست که اراده اش هیچ تأثیری در مراحل تکامل تاریخ نداشته باشد. به عبارت دیگر از یک سو ربوبیت الهی و ولایت الهیه وجود دارد و از سوی دیگر، انسان، و اراده و تولّی او مطرح است و از آن جهت که تولی انسان از اراده او بر می خیزد، طبیعتاً دو شکل، طاعت و عصیان، در آن موضوعیت پیدا می کند. بنابراین انسان و اراده انسانی و شکل تولی او از عوامل تأثیرگذار در حرکت و تکامل تاریخ است و این نکته بسیار مهمی است.
در رتبه بعد از ربوبیت الهی، نظام اراده های انسانی محور تکامل تاریخ قرار می گیرند و به عبارت دیگر تکامل تاریخ به ظرفیت اراده ها و تکامل اراده های انسانی بازمی گردد. طبیعتاً در این نگاه تکامل تاریخ هم به تکامل قرب تعریف می شود، یعنی تکامل تاریخ به پیچیده تر شدن معیشت مادی انسان نیست بلکه به تکامل تقرب به خدای متعال تعریف می شود و لذا هر قدر جامعه انسانی به پرستش خدای متعال و به قرب حق نزدیک تر بشود و به تعبیری هر قدر به پذیرش ولایت الهیه نزدیک تر بشود، ولایت الهیه در جامعه ظهور بیشتری پیدا می کند و شؤون بیشتر حیات انسانی را می پوشاند و ظرفیت پرستش خدای متعال و پذیرش ولایت الهیه کمال پیدا می کند و در نتیجه محور پرستش خدای متعال وحدت و کثرت بیشتری می یابد. این شاخصه قرب به خدای متعال و شاخصه تکامل تاریخ است.
بنابراین تکامل تاریخ هم، مفهوم دیگری پیدا کرده و بر محور ولایت و تولی تعریف می شود و لذا تکامل از یک سو به ولایت الهیه و از سوی دیگر به تولّی برمی گردد. و این به معنی آن است که ظرفیت تولی انسان ها، در تکامل تاریخ نقش دارد.
از این نکته معلوم می گردد که شخصیت هایی که به دلیل نزدیکی و تقربشان به ولایت ربوبی و همچنین به دلیل برتری ظرفیت وجودی شان در محور نظامی الهی قرار می گیرند، تأثیرگذار بر تاریخ هستند و سطوح بعدی به میزان تولی آنها نسبت به این محورها در نظام ربوبی جایگاه می یابند و به عبارت دیگر شأن و جایگاه کلیه انسان ها در نظام خلقت به تناست موضع گیری آنها نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت و اولیای الهی، مشخص و معین می گردد. این مطلب حتی در باب انبیای اولواالعزم هم صادق است مبنی بر اینکه خداوند از انبیای اولواالعزم نسبت به ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و یا حتی نسبت به ولایت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میثاق گرفته و این میثاق در تعیین جایگاه تاریخی آنها و شخصیت اولواالعزم شدن و صاحب شریعت شدن آنها مؤثر بوده است. حتی راجع به حضرت ابراهیم (علیه السلام) ذیل این آیه شریفه این روایت وارد است که می فرمایند، خدای متعال ابراهیم را به مقام امامت رساند بعد از آنکه از او نسبت به همه ائمه: میثاق گرفت، در «وَاًِّذِ ابْتَلَی اًِّبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتً» این کلمات، همان کلماتی است که آدم از پروردگار خود فرا گرفت: «فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتً» و خدا را به پنج تن مبارک قسم داد و در ادامه روایت چنین آمده است که از حضرت سؤال کردند «فأتمَّهنَّ» یعنی چه؟ حضرت فرمودند: «أتمهن الی المهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)» و مشخصاً لقب حضرت در آن روایت شریف است. معلوم می شود که انبیای اولواالعزم هم به میزان میثاقی که با آن انوار بسته اند، در عالم رتبه پیدا کرده اند.
بنابراین اساس تکامل عالم بر ولایت الهیه استوار، و تولی به این ولایت، منشأ تکامل (تکامل فردی و تکامل اجتماعی و تکامل تاریخی) است. این ظرفیت پذیرش ولایت الهیه، مشخص کننده ظرفیت انسان و جایگاه وی در نظام تکامل است و در این صورت اگر بخواهیم شخصیت افراد را تعریف کرده و آنها را معرفی کنیم، میزان تولی آنها را به ولایت الهیه توصیف نماییم، که مجرای تامّ این ولایت نیز خلافت الهیه خاص چهارده معصوم و اهل بیت عصمت و طهارت است. این خلافت مجرای ولایت الهی و از آنِ آنهاست و در حقیقت معنایی جز این ندارد.
با این تفسیر می توان دریافت که میزان تأثیرگذاری اشخاص دیگر هم در تاریخ به تبع و به میزان تقرب آنها به ولایت الهی است. اشخاص به هرمیزان که نسبت به اولیای الهی قرب پیدا کنند به همان میزان جایگاه تاریخی پیدا می کنند و شخصیت آنها تبدیل به شخصیت تاریخی و تأثیرگذار بر تاریخ می شود و نیز به میزان نسبیتی که با ولایت الهیه پیدا می کنند، سطوح موضع گیری آنها تعریف می شود.
پس بر اساس این نگرش فلسفه تاریخ، محصول ولایت الهیه از یک سو و اراده های انسانی و تولی و تصرف های آنها از سوی دیگر است و این تولّی ها هم سطوح و نظام دارند تا در نهایت به محور نظام و به تعبیر دیگر به اهل بیت عصمت و طهارت که ظرفیت تولی آنها به ولایت الهیه به نحو تام است منتهی شود. همچنین تصرفی که در عالم می کنند، محور شکل گیری همه تاریخ و قرب و پرستش عالم به خدای متعال است. سطوح موضع گیری و تصرفاتی هم که دارند سطوحی است که با کل تاریخ باطل مقابله و برخورد دارد و منشأ غلبه مطلق حق در کل تاریخ می شود. یعنی سیر تاریخ به طرف کمال خودش که قرب ولایت الهیه است، حول محور تصرفات اهل بیت انجام می گیرد.
افزودن دیدگاه جدید