امام حسین (علیه السلام) انسان ضد غرور/بخش پنجم
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ الْعَلَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
«الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا».[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین (علیه السلام) بود. عرض کردیم این حرکت صحیفه جامعی بود که درس های مختلفی را در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی در بر داشت. بالأخره گفتیم که امام حسین (علیه السلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود؛ یعنی نه خود مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد.
بحث در جلسه گذشته به اینجا رسید که ابنای دنیا در حرکت هایی که در ربط با حدوث یا بقای حکومتشان انجام می دهند، معمولاً ابزارهای سه گانه ای را از قبیل تطمیع، تهدید و تحمیق به کار می گیرند. در مقابل، آنهایی که ابنای دنیا نیستند و حرکت هایشان جنبه های الهی دارد، به هیچ وجه از این ابزار استفاده نمی کنند. جلسه گذشته من به جهت این مسأله هم اشاره کردم و آن اینکه حرکت های الهی با ابزارهای شیطانی همگونی ندارد. یعنی در هر حرکتی باید از ابزارهای متناسب آن استفاده کرد و وسیله با هدف باید تناسب داشته باشد.
در مکتب الهی، هدف وسیله را توجیه نمی کند
من اینجا به نکته ای اشاره کنم که جلسه گذشته هم این را نگفتم. گاهی یک چیزهایی به گوش هایتان حتماً خورده است؛ خصوصاً آنهایی که اهل آن هستند، شنیده اند که می گویند «هدف وسیله را توجیه می کند». اصلاً و ابداً در مکتب الهی یک چنین مطلبی نیست که نیست که نیست. هدف وسیله را توجیه نمی کند. هدف الهی با ابزار شیطانی تحقّق پیدا نمی کند. اینکه امام حسین (علیه السلام) ابزارهای شیطانی تهدید و تطمیع و تحمیق را به کار نگرفت، به همین جهت بود. چون دو نشئه دنیا و آخرت در نظر حضرت بود. لذا این حرف درست نیست؛ اتّفاقاً عکس است. یعنی این ابزار باید فدا و رها شود تا به هدف الهی برسی. این همان چیزی است که جلسه گذشته گفتیم و صراحت آیه شریفه همین بود.
جان و مالت را فدای دینت کن!
حالا من برای ادامه بحثم یکی دو روایت در ارتباط با این ابزاری که در دنیا در اختیار ما هست و اهدافی که هست را می خوانم. یک روایت از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و یک روایت از علی (علیه السلام) است. روایت اول از پیغمبر اکرم است که این روایت را هم مرحوم کلینی نقل می کند، هم شیخ صدوق نقل می کند، هم شیخ طوسی نقل می کند. سندی را که کلینی نقل می کند، سند معتبری است. روایت هم از امام صادق (علیه السلام) نقل شده، هم از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است. روایت معروفی هم هست که من یک سال در ماه مبارک رمضان، شاید تمام ماه مبارک را راجع به این روایت بحث کردم.
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سفارش هایی به علی (علیه السلام) فرمودند؛ از جمله حضرت فرمودند: «یا عَلِی أُوصِیکَ فِی نَفْسِکَ بِخِصَالٍ فَاحْفَظْهَا عَنِّی»؛ ای علی، من به تو چند سفارش می کنم، تو هم اینها را حفظ کن. بعد هم دعا کردند: «اللَّهُمَّ أَعِنْهُ»؛ یعنی خدایا به علی کمک کن که اینها را بتواند انجام دهد. پنجمین سفارش حضرت به علی (علیه السلام) این است که فرمودند: «وَ الْخَامِسَةُ بَذْلُکَ مَالَکَ وَ دَمَکَ دُونَ دِینِکَ».[2] یعنی مال و جانت را در راه دینت بده! این یعنی چه؟ یعنی خیال نکنی این مال و جان ابزاری هستند برای اینکه بتوانی از آنها سوء استفاده شیطانی کنی؛ نه، مال و جان را باید در راه دین فدا کنی. امام حسین هم همین کار را کرد. نیامد ـ نعوذ بالله ـ دیگران را با پول و ریاست فریب بدهد یا ـ نعوذ بالله ـ تحمیقشان بکند و فریبشان بدهد. این خبرها نبود.
مال فدای جان، جان فدای دین!
در یک روایت است که امام صادق (علیه السلام) فرمودند در سفارش هایی که علی (علیه السلام) به اصحابشان داشتند از جمله فرمودند: «فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِیةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَکُمْ دُونَ أَنْفُسِکُمْ »؛ یعنی اگر یک سختی برای شما پیش آمد، اموالتان را سپر قرار دهید برای جان هایتان؛ یعنی مال را فدا کنید برای حفظ جانتان. بعد در ادامه دارد: «وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَکُمْ دُونَ دِینِکُم»؛ اگر بلایی پیش آمد، اینجا جانت را هم فدای دینت بکن. این بلا، بلای سخت است. فرق بین «نازله» و «بلیه» از نظر لغتی همین است؛ هر دو سختی است اما «نازله» خیلی سخت تر از «بلیه» است.
بعد می فرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْهَالِکَ مَنْ هَلَکَ دِینُهُ وَ الْحَرِیبَ مَنْ حُرِبَ دِینُهُ»؛ یعنی ورشکسته کسی نیست که مالش را دزدیده اند؛ ورشکسته و دست خالی آن کسی است که دینش را بگیرند و ببرند. نابود شده آن کسی است که دینش از بین رفته باشد. پولت رفت، بگذار برود؛ ریاستت رفت، برود؛ جهنّم که رفت! تو به جهنّم نرو! در ادامه می فرماید: «أَلَا وَ إِنَّهُ لَا فَقْرَ بَعْدَ الْجَنَّةِ»؛ فقر و دست تنگی آنجایی است که بهشت نتوانی بروی؛ آنجا کمبود داری. «أَلَا وَ إِنَّهُ لَا غِنَى بَعْدَ النَّارِ لَا یفَکُّ أَسِیرُهَا وَ لَا یبْرَأُ ضَرِیرُهَا».[3] غنا و ثروتی بعد از اینکه تو را ببرند در آتش وجود ندارد؛ وقتی جهنّمی شدی، دیگر غنا یعنی چه؟!
این جزء معارف ما است. مسأله این است که شما نمی توانید از این امور شیطانی مادّی استفاده ابزاری کنید برای رسیدن به اهداف الهی؛ بلکه اینها را باید رها کنی تا بتوانی به آن اهداف برسی. یعنی دقیقاً بین اینها تقابل هست. لذا من مکرّر این مسأله را تذکّر داده ام. مثل همین تذکّری که دادم که هیچ وقت در مکتب الهی هدف وسیله را توجیه نمی کند.
شیطان و دنیا، دو فریب دهنده اصلی
یک مسأله ای در باب غرور، به معنی فریب خوردن و فریب دادن است و آن اینکه اصلاً این را بدانید که اوّلین فریب دهنده در عالم وجود «شیطان» است. لذا هیچ وقت اولیای خدا ـ نعوذ بالله ـ نمی آیند جای شیطان بنشینند. من می ترسم که از بحثم منحرف شوم، لذا فقط اشاره می کنم؛ قرآن وقتی شیطان را در ماجرای حضرت آدم و حوا معرفی می کند، می گوید: «فَدَلاَّهُما بِغُرُور».[4] اولین فریب دهنده همین شیطان است.
دومین فریب دهنده، «متاع دنیا» است. نه یک آیه، نه دو آیه، نه سه آیه، ببینید چقدر در قرآن بر این مسأله تکیه شده است. منظور از دنیا، یک مجموعه است. یعنی فقط یک چیز نیست. منظور همه امور دنیوی و مادّی است. اینها همه فریب دهنده اند. پس ابزار مادّی، ابزار فریب است و لذا آن شیطانِ فریب دهنده هم با همین ابزار دنیا فریب می دهد. آن اوّلین فریب دهنده ابزاراش چیست؟ همین امور مادّی است؛ تطمیع مالی ات می کند، تطمیع ریاستی ات می کند، تهدیدت می کند که اگر فلان کار را نکنی جانت در خطر است؛ او تو را از همین امور مادّی دنیوی می ترساند. همه اینها هم جنبه های دنیوی دارد. جانت هم مربوط به نشئه دنیوی است که تو را از به خطر افتادن آن می ترساند و تهدید می کند.
اگر کسی اهل تحقیق است، برود آیاتش را هم مراجعه کند. در قرآن آیات متعدّدی داریم که اینها همین مسأله را مطرح می کند که «شیطان» و «دنیا» را کنار هم می گذارد. حالا من یکی دو نمونه را می خوانم: «فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُور».[5] اصلاً شیطان اسمش «غَرور» است؛ غَرور در قرآن یعنی شیطان. بعد راجع به دنیا می گوید: «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ».[6] هر چه که در دنیا می بینی، همه این چیزهایی که در دنیا هست، اینها همه ابزار فریبند.
خدا به تو عقل و وحی را داده که فریب شیطان و دنیا را نخوری!
یک مسأله که این را دوباره مجبورم تذکّر بدهم، این است که می گویند عجب! خدا چرا این ابزارهای فریب را خلق کرد؟! این حرف ها چیست عزیز من؟! اینها فریبنده هستند؛ تو فریب نخور. ای با شعور، شعور پیدا کن! به تو عقل دادم، حق را از باطل تمییز بده و فریب این ابزارهای فریبنده را نخور. نیروی اختیار و انتخاب و همه چیز در اختیار خود تو است. می توانی انتخاب کنی؛ ما که مجبورت نکردیم که فریب شیطان و متاع دنیا را بخوری! آیا شیطان می آید دست من و تو را می گیرد، می گوید این معصیت را بکن؟! نخیر، بلکه من با اختیار خودم معصیت می کنم؛ خوب نباید بکنم. مگر عقل به تو ندادیم؟ مگر شعور به تو ندادیم؟ هم عقل است و هم وحی است؛ دیگر چه می گویی تو؟!
خدا می گوید اینجا چاه است؛ نروی! اگر رفتی، بدان که می افتی. حالا این شیطان می گوید به به! بیا! نمی دانی چه جایی است! بعد هم من خودم با اراده خودم انتخاب می کنم و می روم. تقصیر خود من است،. من انتخاب می کنم که در آن چاه بیفتم. فریب دهنده هست، امّا تو نباید فریبش را بخوری. تطمیع چیست؟ فریب دهنده است؛ حالا چه برای پول باشد، چه ریاست باشد. چون اینها از نظر درونی است هم سو با شهوت و غضب است؛ مال هم سو با شهوت است و ریاست هم سو با غضب است. اینها با هم سازش دارند. یعنی از مال نیروی شهوت لذت می برد و از ریاست نیروی غضب لذت می برد. امّا در کنار «شهوت» و «غضب»، «عقل» تو هم هست؛ «وحی» هم هست. پس تو نباید فریب بخوری؛ تو نباید از تهدید بترسی؛ تو نباید از نظر باورهای مذهبی ات با شعارهای دینی فریب بخوری ئ تحمیق شوی.
کوفیان اهل فریب بودند، امّا حسین (علیه السلام) فریب آنها را نخورد
این را هم به شما عرض کنم؛ دوباره مجبورم تذکر بدهم. ممکن است ما در گفتارها ببینیم، حتّی این را ممکن است از خاندان حسین (علیه السلام) یا دیگران ببینیم که گفته باشند اهل کوفه اهل فریب بودند؛ کوفیان، پیمان شکن بودند؛ و امثال این حرف هایی که در باب آنها شنیده اید. می گوییم بله، در آن شُبه ه ای نیست که اینها پیمان شکن و اهل فریب بودند، امّا بحث در این است که امام حسین فریبِ فریب کاری های اینها را نخورد. من حالا این جملات حضرت زینب (سلام الله علیها) را برای شما می خوانم. وقتی وارد کوفه می شود، بعد از که خطاب می کند به اهل کوفه: «یا أَهْلَ الْکُوفَةِ یا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْخَذْل ».[7] ای اهل خدعه و مکر و نیرنگ و خذلان؛ یعنی اینها اهل این کارها بودند؛ بله، امّا معنایش این نیست که امام حسین (علیه السلام) فریب شما را خورد. دنیا فریب دهنده است، امّا اولیای خدا که فریب این دنیا را نخوردند.
علی (علیه السلام) آمد یک نگاهی کرد به آن چیزهایی که وارد بیت المال شد، گفت: «یا دُنْیا غُرِّی غَیرِی».[8] ای دنیا برو دنبال کارت! برای من برق برق می زنی؟! من که مغرور تو نمی شوم؛ من فریب تو را نمی خورم. «فَقَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً».[9] برو دنبال کارت ای دنیا! سه طلاقه ات کردم! این است برخورد اولیای خدا با مظاهر فریبنده دنیا. آنها فریب دهنده بودند، امّا حسین (علیه السلام) فریبشان را نخورد و مغرور آنها نشد. من اینها را یکی یکی می گویم تا مسأله برای شما روشن شود. پس بیایید امام حسین را بشناسید! این مسائلی که طرح می شود، بیایید دقیقاً بررسی کنید. اصلاً این خبرها نبوده و جایی هم نداریم که چنین چیزی بیان شده باشد که حضرت فریب خورده باشند. مسأله خیلی روشن بود.
حسین (علیه السلام) دعوت به حق کرد، ولی کسی را فریب نداد
مطلب دیگر این است که فرق است بین اینکه کسی بخواهد دیگری را فریب بدهد، با اینکه او را دعوت به حق کند. اینها دو چیز است که نباید با هم خَلط شود. بله، امام حسین هم در خطبه هایش، هم در نامه هایش، هم در ملاقات های شخصی اش دیگران را دعوت کرد؛ امّا مغرور نکرد. دعوت هم که می کرد، وظیفه اش بود. باید دیگران را دعوت به حق می کرد. هر رجل الهی، وظیفه اش چیست؟ وظیفه اش این است که دعوت به حق کند. لذا حسین (علیه السلام) هم باید همین کار را می کرد. اصلاً بر او واجب بود و اگر ـ نعوذ بالله ـ دعوت نمی کرد کارش اشکال داشت. امّا کسی را مغرور نکرد و فریب نداد و کسی را با فریب به دنبال خودش نکشید. اصلاً و ابداً یک چنین کاری نکرد.؛ بلکه عکس آن عمل کرد.
شاهد اوّل؛ هنگام شنیدن خبر شهادت مُسلم و هانی
من حالا قضیه ای را برای شما نقل کنم. امام حسین (علیه السلام) به منزل زباله رسید. آنجا که رسید یک نامه به دست امام حسین (علیه السلام) رسید. در آن نامه یکی از مربوطین به امام حسین (علیه السلام) از کوفه نوشته بود که آقا، مسلم شهید شد؛ هانی، شهید شد؛ عبدالله هم شهید شد. این سه نفر شهید شدند. در تاریخ هست؛ طبری دارد که نامه در دست حضرت بود، آمد بین اصحاب و اینهایی که همراهش بودند، ایستاد و شروع کردند این جملات را گفتن: «بسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ أمَّا بَعدُ فَقَد أتَانَا خَبَرٌ فَظِیعٌ»؛ خبر تکان دهنده ای به ما رسیده است. خبر چیست؟ قتل مسلم. «قَتلَ مُسلِمِ بنِ عَقِیلٍ وَ هَانِی بنِ عُروَةٍ وَ عَبدِ الله بنِ یقطُرٍ وَ قَد خَذَلَتنَا شِیعَتُنَا فَمَن أحَبَّ مِنکُمُ الإنصِرافَ فَلینصَرِف مِن غَیرِ حَرَجٍ لَیسَ عَلَیکُم ذِمَامٌ». [10] اینها شهید شده اند؛ هر کسی می خواهد برود، برود. هر یک از شما که بخواهد، در برگشتن کاملاً آزاد است و از سوی من حقّی به گردنش نیست. حالا می توانی بگویی حسین می خواست دیگران را مغرور کند و فریب بدهد؟! ای بی انصاف!
شاهد دوم؛ شب عاشورا و برداشتن بیعت از اصحاب
اینکه شما شنیده اید و در تاریخ هم روایتی از حضرت سکینه(سلام الله علیها) نقل می کنند که در شب عاشورا که حضرت بیعت خود را از همراهان برداشت، ده نفر، ده نفر بلند شدند و حضرت را ترک کردند و رفتند. البته این روایت از نظر سندی تمام نیست؛ ولی ماجرای منزل زباله قابل انکار نیست. گفت بروید؛ هر که می خواهد برود، برود. باز هم می توانی بگویی می خواست فریب بدهد؟!
شاهد سوم؛ هنگام حرکت کاروان از مکّه
یا باز راجع به آن شبی که می خواست از مکّه به سمت عراق حرکت کند، اوّلین خطبه ای که حضرت در مکه خواند، فرمود: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاة»؛ می گوید پایان این حرکت، مرگ است. بعد هم می گوید: «کَأَنِّی بِأَوْصَالِی یتَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ بَینَ النَّوَاوِیسِ وَ کَرْبَلَاءَ»؛ گویا می بینم که من را قطعه قطعه می کنند. شرح ماجرا را می گوید و آخر کار هم می گوید: «ألا و مَنْ کَانَ فِینَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ».[11] هر کسی می خواهد کشته شود، هر کس می خواهد خون قلبش را در راه ما بدهد و با خدا ملاقات کند، با من بیاید. دیگر صفا بالاتر از این؟!
تصرّف انسان برتر در کسانی که زمینه هدایت دارند.
پس حسین (علیه السلام) اصلاً و ابداً کسی را فریب نداد؛ امّا وظیفه اش این است که دعوت به حق کند. هم عقلاً و هم شرعاً واجب است بر امام حسین که دیگران را به این راه حق دعوت کند و اگر این کار را نکند درست نیست و جفا کردن است به حال کسانی که می خواهند به آن هدف عالیه خودشان از نظر بُعد معنوی شان برسند. چرا من این را محرومش کنم؟! لذا حضرت هم به اهل بصره نامه نوشت و دعوتشان کرد و هم به دیگران؛ هم دعوت به صورت نامه ای دارد، هم خطبه ای هست و حتّی دعوت فردی هم کرد.
اما یک نکته ای را می خواستم عرض کنم که دقیقاً حساب شده بود و آن اینکه حضرت آنهایی را می پذیرفت که از نظر درونی تعلّقات دنیایی نداشته باشند. همان اوّل حرکت از مکّه هم همین را گفت. فرمود هر کسی که حاضر است جانش را در راه خدا بدهد، بسم الله! آنجایی هم که می دید طرف قابل است و به درد بخور است و معاند نیست و مختصر زمینه ای برای هدایت دارد، دعوت می کرد و دست گیری می فرمود. جلسه گذشته دیدید که راجع به حُرّ چه کار کرد. در این گونه مواقع می دانید حسین (علیه السلام) چه کار می کند؟ او انسان برتر است؛ لذا اوّل یک تصرف در طرف مقابل می کند و تعلّقاتش را قطع می کند. وقتی قطع کرد، او دیگر خودش به دنبال حسین می دود. لازم نیست دیگر امام حسین (علیه السلام) او را با خود ببرد؛ او خودش دنبال امام حسین می دود.
تصرّف حسین (علیه السلام) در زهیر
زهیر در تاریخ شخصیت بزرگی است؛ تشکیلاتی داشته، خَدَم و حَشَمی داشت برای خودش؛ ولی چون عثمانی مسلک بود، راوی می گوید مقید بود که هر جا امام حسین (علیه السلام) در منزلی اُتراق می کند، ما آنجا نباشیم که برخوردی با امام حسین نداشته باشیم. ببینید! عجیب است واقعاً! عثمانی مسلک هم بود؛ حسینی مسلک و علی مسلک نبود. می گوید دیگر مجبور شدیم در منزلی نزدیک کاروان حسین اُتراق کنیم؛ ما این طرف و آنها آن طرف بودند. راوی می گوید نشسته بودیم و داشتیم غذا می خوردیم که یک دفعه دیدیم قاصد حسین (علیه السلام) آمد و گفت: «یا زُهَیر أجِب أبَاعَبدِالله»! از آنچه فرار می کرد، گرفتار شد! بیا! حسین تو را خوانده است.
راوی می گوید ما به قدری مبهوت شدیم که حتی از حرکت افتادیم! «کَأَنَّمَا عَلَى رُءُوسِنَا الطَّیر»؛ گویا پرنده روی سرِ ما نشسته بود! تکان نمی خوردیم؛ لقمه ها همین طور در دست ها مانده بود! چه کار کنیم؟! در این بین آنکه سکوت را شکست، همسر زهیر بود. گفت: سبحان الله! پسر پیغمبر تو را خوانده است، آن وقت تو نشسته ای؟! چه می شود بلند شوی بروی آنجا، حرف هایش را گوش کنی، ببینی چه می گوید، بعد هم برگردی؟! زهیر حرکت کرد و رفت. وقتی انسانِ برتر ببیند زمینه در کسی آماده است، اوّل یک تصرف می کند و تعلّقاتش را قطع می کند. چون جملات زهیر گویای همین است.
رفت وارد خیمه حسین (علیه السلام) شد. می نویسند: «فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ مُسْتَبْشِراً»؛ یعنی یک توقف کوتاهی کرد. نه اینکه صحبت زیادی کرده باشد؛ فقط یک توقف کوتاه در خیمه حضرت داشت و برگشت؛ امّا «قَدْ أَشْرَقَ وَجْهُهُ»؛ این زهیر، آن زهیرِ چند لحظه پیش نیست. چهره اش یک تلألؤ خاصّی پیدا کرده است. اولین جمله اش این بود که به همراهانش گفت همه تان بروید. اوّل قطع تعلّقات کرد. چرا؟ چون تعلّق به مادّیت و این ابزار مادّیت نمی گذارد که با حسین (علیه السلام) همراه شوی. گفت همه بروید. به او گفتند یا زهیر، چه شده است؟ چرا این طوری شدی؟ گفت: «قَدْ عَزَمْتُ عَلَى صُحْبَةِ الْحُسَینِ».[12] من می خواهم دنبال حسین بدوم؛ تمام شد دیگر! من تصمیم گرفته ام که از حسین جدا نشوم دیگر!
به همسرش هم گفت تو هم با همین قوم و خویش ها برو. همسرش گفت من هم بروم؟! من سبب این سعادت تو شدم؛ کجا بروم؟! چطور شده که تو می خواهی در قیامت پیش پیغمبر اکرم سرفراز باشی، من پیش زهرا (سلام الله علیها) سرفراز نباشم؟ کجا بروم من؟! همسر زهیر با غلامشان هم آمدند. زهیر هم از حسین جدا نشد تا رسیدند به کربلا؛ روز عاشورا زهیر به شهادت رسید و جریان خاتمه پیدا کرد. همسر زهیر کفنی داد به غلامش و گفت برو مولایت را کفن کن که بدنش عریان روی زمین نماند. غلام رفت، امّا برگشت و مولایش را کفن نکرد. همسر زهیر به او گفت چرا مولایت را کفن نکردی؟ غلام گفت چگونه مولایم را کفن کنم و حال اینکه بدن مطهر پسر پیغمبر عریان به روی خاک افتاده است...
منبع: سایت تخصصی آیت الله آقا مجتبی تهرانی (ره)
-------------------------------
منابع:
[1]. سوره مبارکه اعراف، آیه 51.
[2]. اصول کافی، ج 8، ص 79.
[3]. اصول کافی، ج 2، ص 216.
[4]. سوره مبارکه اعراف، آیه 22.
[5]. سوره مبارکه لقمان، آیه 33.
[6] سوره مبارکه حدید، آیه 20.
[7] . بحارالأنوار، ج 45، ص 164.
[8]. وسائل الشیعة، ج 15، ص 109.
[9]. بحارالأنوار، ج 33، ص 250.
[10]. روضةالواعظین، ج 1، ص 179.
[11]. بحارالأنوار، ص 44، ص 366
[12]. بحارالأنوار، 44، ص 37
افزودن دیدگاه جدید