پنجره ای رو به جادوی درون
پیش گفتار
سریال پنجره به کارگردانی جناب قدرت الله صلح میرزایی کسی که همگان او را با کارهای طنز قبلی اش می شناسند. به اذعان شخص کارگردان وی که پیش از این مربی پرورشی بوده و هنوز هم دغدغه های تربیتی سابق را حفظ کرده در این مجموعه تلاش دارد وارد جريان تعليم و تربيت بشود و برای همین منظور می خواهد خانواده ها با موضوعات آموزشي ارتباط برقرار كنند. این سریال که در مواردی قالب های موجود در فضای رسانه ای کشور را شکسته و گامی فراتر از آنچه بود را تجربه می کند، جدا از قوت های بسیاری که در امر محتوا و تکنیک دارد در شیوه پیام رسانی و بیان مفاهیم مورد نظر کارگردان و ارتباط با مخاطب دینی اشتباهاتی عدیده ای نیز دارد.
با سوابقی که از این کارگردان سراغ داریم، نگاه منفی به اثر اخیر ایشان نداریم، اما نکته ای که حائز اهمیت فراوان است محتوا و موضوعی است که در خط سیر داستان و تعلیق نسبتا موفق فیلم دنبال می شود. داستان فیلم درباره مشکلات زندگی یک نابغه است و به مسائل جاری زندگی او؛ خانواده، دوستان، جامعه و ... می پردازد. این داستان کاملا عقلانی و مهم از نگاه جامعه شناختی برای ضرورت ساخت، متاسفانه با راهکاری غربی در شکل حل مشکلات گره خورده که گویا همین پیدا کردن راه حل مساله و یافتن گنج درون و رسیدن به رویای شخصی، خط تعلیق کلی فیلم را تشکیل می دهد.
فیلم حول دو موضوع «افسانه شخصی» و «گنج درون» می گردد و نگفته پیداست این دو مبحث از اساسی ترین آموزه های شبه عرفانی جناب پائولو کوئلیو در سراسر کتاب هایی است که از او سراغ داریم و شاید بتوان ادعا کرد عصاره تمام آموزه های وی جدا از آئین جادو و خداناباوری همین دو نکته باشد.گره عمیق و جدانشدنی این سریال با این دو موضوع مساله ای عجیب و قابل تامل است. برای تبیین بیشتر بحث باید اول اندکی با کوئلیو و افکار و اندیشه های وی آشنا شد و بعد ارتباط میان مفاهیم القایی فیلم را با آموزه های او مقایسه کرد.
کوئلیو کیست؟
مردی از محله های دورافتاده پایتخت سابق برزیل. وی در ماه سپتامبر ۱۹۹۹ پس از سفرهاى طولانى به اقصى نقاط جهان از سرزمین های اشغالی نیز ديدن می كند؛ كتاب های وی در اين سرزمین هم فروش خوبی داشته و سران حكومت غاصب فلسطین از مضامين ستم پذیر او در تمامی نوشته هایش حمايت كردند و ناشر كتاب هاى او در اسرائيل اظهار اميدوارى كرد؛ روزى فرا رسد كه مردم جهان براى خريد كتاب هاى نويسندگان اسرائيلى همچون آثار کوئلیو در اسرائيل صف بكشند.
در سال ۲۰۰۰ به دعوت نهاد گفت و گوى تمدن ها به ايران سفر می کند و خودرا اولين نويسنده غيرمسلمانى مى نامد كه پس از انقلاب اسلامى به طور رسمى از ايران ديداركرده است. به رغم خلا قانون كپى رايت در ايران کوئلیو موفق مى شود به عنوان اولين نويسنده غيرمسلمان و اولین فرد خارجی، حق التأليف آثار چاپ شده اش را به طور مستمر دريافت كند. کوئلیو پيش از اين در كنفرانس سالانه داووس که تنها شخصيت هاى عالى رتبه كشورهاى قدرتمند سياسى و اقتصادى در آن حضور مى يابند، به عنوان میهمان ویژه حضور یافته و سخنرانى مى كند. در نشست مذکور شيمون پرز از او قدردانى کرده مى گويد: معنويتى كه شما مبلغ آن هستيد در خاورميانه بسياربراى ما مفيد است و ما با این شيوه مى توانيم صلح و آرامش را در كشور خود حكمفرما كنيم.
تولد تا نوجوانی
27 اوت 1947، در شهر «ریودیژانیرو» پایتخت سابق برزیل نوزادی در خانواده ای متوسط متولد شد که نام پائولو را بر آن نهادند. کودکی اش را در محله «بوتافوگو» که محله قدیمی شهر بود سپری کرد و مقطع ابتدایی را در دبستان مذهبى «سن اگناسيو»[1]گذراند.[2] به اعتراف خودش تعلیمات خشک و بی روح این مدرسه روحیه باورهایِ دینی را در نهاد او خشکاند. تنبلی بیش از حد و مردودی باعث می شود مدرک تحصیلی مقطع دبیرستان را با دادن رشوه به مسئولین مدرسه بگیرد.[3] روح طغیانگر، روحیه ناسازگاری با پدر و مادر، دوستان و هم سن و سالان پدر و مادرش را به این نتیجه می رساند که فرزندشان از بيمارى روانى خاصى رنج مى برد، این مساله باعث می شود در دوران جوانی و در سنین هفده تا بیست و شش سالگی سه بار پی در پی روانه بیمارستان روانی گردد و به گمان این که دیوانه ای خطرناک است در طبقه نهم آسایشگاه روانی زندانی اش کنند.
مادرش اعتقاد داشت این روح ناسازگاری با همه چیز و همه کس به خاطر رشد نامتناسب قوای جنسی پائولو نسبت به سنش و بلوغ زودرس اوست. نظرات مادرش بسیار روی او تاثیر بسزایی داشت تا آنجا که به گفته خودش در سن بیست و سه سالگی تصمیم می گیرد خودش را آزمایش کند تا برایش درستی یا نادرستی گفته های مادرش ثابت شود. وی سراغ افراد همجنس بازی که در محیط کارش سراغ داشت می رود، اما به گفته خود بعد از مدتی پی به این اشتباه می برد.[4] بستری شدن های متعددش ریشه در اعتیاد او به مواد مخدر، هوس رانی های مکرر - انتخاب معشوقه های گوناگون و روابط ناشایست جنسی - و ... داشت. زندگی جدید کوئلیو از جایی آغاز می شود که برای آخرین بارِ بستری شده گریخت. درحالی که پیژامه به تن داشت، بی هیچ پولی خود را به خانه دوستی می رساند و او هم کمی پول و یک گیتار به او می دهد.[5]
جوانی
وی در این دوره به جنبش هیپی گری می پیوندد. به دنبال فراگیری سحر و جادوی سیاه و سفید می رود. جذب جریان های شیطانی می شود. به بی ایمانی مطلق، مواد مخدر ، مواد توهم زا و استفادة فراوان از مشروبات الکلی پناه می برد. آخر سر هم به عرفان مسیحی، سرخپوستی، کریشنا ، بودا ، یوگا و حتی الحاد و بی دینی روی می آورد. بعدها تصمیم گرفت تجربه های خود را به صورت رمان هایی بنویسد. شاید بتوان رمان «ورونيكا تصميم دارد بميرد» را که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد، بيانگر تجارب شخصى او درباره این دوران از زندگی اش دانست. کوئلیو خود مى گويد پس از نشر این كتاب، نامه هاى بسيارى را دريافت كرده كه بسيارى از آن ها داراى تجربه های مشابه با او بوده اند.
وی با فردی به نام رائولسی شاس آشنا می شود و همین آشنایی به چاپ مجموعه داستان هاى مصورِكمدى - سكسى به نام كرينگ ها (Kring-ha) می انجامد. کوئلیو از سوی حكومت وقت به عنوان مغز متفكر و خالق داستان هاى كمدى سكسى شناخته شده و زندانی می شود. در ۲۶ سالگى در شركت ضبط موسيقى "پلی گرام" با زنى آشنا شده و ازدواج می کند. گرچه این ازدواج دوامی نمی یابد. بعد از ناکامی در زندگی اقدام به خودكشى می کند، اما از ماجرا جان سالم به درمیبرد. او پس از مدتى به صورت اتفاقی با كريستيانا اویتيسيكاكه از دوستان قديمى اش بود ملاقات و با هم ازدواج و سفرهاى طولانى ایرا با هم به اروپا آغاز می کنند. در كشور آلمان کوئلیو به ادعای خودش با مردی فراواقعى آشنا می شود. این مرد چندين بار در مكان هاى مختلف بر او ظاهر می شود و از او می خواهد مجدداً به آيين كاتوليك ايمان بياورد. وی بار دیگراز کوئلیو می خواهد تا جاده اى كه به سانتياگو ختم مى شود را بپيمايد. اين جاده مذهبى قرون وسطایی كه ميان اسپانيا و فرانسه كشيده شده. در سال ۱۹۸۷ يك سال پس از این داستان، کوئلیو بطور رسمی شغل نویسندگی را آغاز کرده و اولين اثر خود را خلق كرد[6]. این کتاب به نوعی داستان ماجرای زیارت این جاده است.
گذری بر «کیمیاگر»
پائولو در سال ۱۹۸۸رمان كيمياگر را به رشته تحریر درآورد. همین رمان بود که نام او را بر سر زبان ها انداخت و هنوز ترجمه آن به زبان های مختلف ادامه دارد. وی با آن همه شهرتی که از چاپ های متعدد این کتاب به زبان های گوناگون به دست آورد[7] هيچ گاه حاضر نشد اعلام کند اين داستان تقليدى است محض از دفترششم مثنوى مولوى. تنها اذعان او زمانی بود که در سفر به ایران و در یکی از دانشگاه ها در مقابل سوال دانشجوی ایرانی که از وامداری این کتاب نسبت به مثنوی پرسیده بود، به ناچار لب به اعتراف گشود.
بیاید به اختصار ادبیات نمادین هر دو داستان را با هم مقایسه ای کنیم. داستان مثنوى حسب حال مرد مسلمانی است میراث خواركه تمام اموال را حیف و میل و تمام کرده، در خواب مى بيند هاتفی به او می گوید غنای تو در مصر حاصل می شود و گنجى (گنجینه باستان مصر) در آن كشورنهفته است. بی درنگ براى کشف گنج به راه مى افتد. پس از طى مسافتی بسیار، وقتی به مصر می رسد از نگهبانى در شهر می شنود که او هم خواب دیده گنجی در فلان محل و فلان خانه بغداد نهفته است. بعد از این ماجرا می فهمد آن گنج در شهر و محل زندگى خود اوست و او اين مسير را بى خود طى كرده است. اما این داستان به او فهمانده گرچه گنج نزد او بوده ولی بدون تحمل رنج سفر و مشقت راه به این حقیقت نمی توانست دست بیابد. جدا از سه کلیدواژه (افسانه شخصی، روح کیهانی و جادو) داستان كيمياگر هم همين روالِ داستانی را دارد، با اين تفاوت كه شخصيت اصلى داستان، چوپانی مسیحی است که از آندلس به سوی سرزمین پررمز و راز اسلامی مصر که ریشه در گنجینه ادیان و فرهنگی کهن دارد، راهى مى شود.
دقت در همین اندک نشان از آن دارد که جوان داستان مولوی برای یافتن گنج ایمان که گمان می کرد آن را در سرزمین کفر و در ویرانه های باستان گرایی خواهد یافت، در همان سفر و از زبان کفر، حقیقت گنج اسلام و دین را می یابد، اما جوان داستان کیمیاگر، فردی است که قرار بود کشیش بشود ولی افسانه شخصی اش او را به چوپانی و بعد مسافرت می کشاند با بیابان که قسمت اعظم مصر و کشورهای اسلامی آفریقا را تشکیل می دهد و نماد سرزمین اعراب و اسلام است، آشنا می شود. صحرا؛ پرخطر، رعب انگیز و به صورت زن هوس بازی که مردان را دیوانه می کند، معرفی می شود.از زبان کاروان سالار می شنود همه چیز، از جمله خطر به الله مربوط می شود و... بعد از همه این ماجراها، از زبان اسلام باطل بودن افسانه حقیقت گنج اسلام! و حقانیت مسیحیت تحریف و تخریب شده!!! را می شنود. در این ادبیات نمادین ویرانه های کلیسایی که او راه را از آن شروع و به آن ختم می کند، همان باور به مسیحیت ممسوخ کنونی است.
آیا این ادبیات بیانی، تخریب غیرمستقیم اسلام نیست؟ مگر نه اینکه این کتاب ادعای پوچی و بی هویتی اسلام و مسلمین را دارد، چگونه می شود چنین کتابی آن هم با آن نویسنده معلوم الحال راهنمای تربیت گردد؟ چگونه می شود این رویای شخصی که برپایه هوس و غریزه بنا شده بار تربیتی داشته باشد؟ از کی فردی که آموزه های او چشم انداز جهان سلطه است به فکر ستم دیدگان افتاده و دلش برای ما سوخته؟! ما دغدغه کارگردان را ارج می نهیم اما این دغدغه به چه بهایی باید به نسل جوان تحمیل شود؟!
معمول بر اين است وقتى نويسنده ای داستان خود را از افسانه ها یا داستان هاى کهن دیگر الهام مى گيرد، بر غنای داستان می افزاید، خط تعلیق آن را متفاوت از داستان اول قرار می دهد و در آخر داستانى متفاوت و فراتر از داستان اول ارائه مى دهد. شبیه کاری که ژان آنوى در نمايشنامه سوفوكلس هنگام بازآفرينى آنتيگونه مى كند. اما کوئلیو همین زحمت اندک را نیز به خود نداده و تنها به عوض کردن کاراکترهای داستان اکتفا نموده است. با این تغییر کاراکترهای داستان به مقابله و موضع گیری علیه جبهه باطل به جنگ دین آسمانی و شریف اسلام می رود. و این مساله را نمی توان بدون تدبیر و محاسبه گری دانست.
در کتاب كيمياگر انتخاب آندلس، بندر طاریفا و کشور اسپانیا، جوانک چوپان مسیحی، ملکی صدق و از این سو مصر، کاراکترهای گوناگون از چهره های اسلامی، بیابان، بلورفروش مسلمان و... نمی تواند تصادفی و بدون پیامی حساب نشده باشد. و چگونه می تواند باشد وقتی وی در داستانش می خواهد جامعه اسلامی را بیان کند اینگونه فضا را ترسیم می نماید: مسلمانانی دین گریز و غیرمنضبط، بیابان هایی هراس انگیز، شهرهایی آلوده و مردمی عقب افتاده. وی در حرکتی عمدی دنياى مسيحي ترا در مقابل اسلام قرار می دهد و با بیان استعاری به خواننده داستان القا می کند که شاید در ویرانه های مسیحیت گنجی باشد اما به یقین در آبادانی اسلامی هیچ خبری نیست و پویندگان گنج های معنوی و گنجینه های معنویت بى دليل دل به گنجى مبهم در كشورهاى اسلامى بسته اند.[8]
نقدی بر سریال پنجره
همانگونه که اشاره شد خط تعلیق داستان یافتن «گنج درون» و رسیدن به «رویای شخصی» است. جوانی نخبه که برادرش را از دست داده، دوستی ناباب دارد، پدر و مادر هرکدام به فکر خویش اند. مدیر و ناظم مدرسه به چشم یک تبهکار به او می نگرند. همه چیزش را از دست داده است و تنها از برادر برایش یادگاری برایش مانده. کتاب به یادگار مانده از برادر او را به سوی هدف نهایی زندگانی اش یعنی کشف گنجی که در درون دارد می خواند. آنچه در رسیدن به این گنج او را یاری خواهد کرد، داشتن «رویای شخصی» است که او را از اسیر شدن در بند تقدیر می رهاند. جدا از این نکته اساسی، محور دیگری که در برخی قسمت های سریال مشاهده می شود، حضور و معرفی کتابی از کوئلیو است که این ماموریت از همان قسمت اول فیلم شروع می شود. سوالی که اینجا لازم است پاسخ داده شود این است که افسانه شخصی چیست؟
افسانه شخصی؛ هدف غایی فیلم
از نگاه نویسنده کیمیاگر «افسانه شخصی چیزی است که همواره آرزوی انجامش را داری. همه انسان ها در آغاز جوانی می دانند! که افسانه شخصی شان چیست؟»[9] گمان می کنید نوجوانی که بلوغ فکری و رشد عقلی لازم نرسیده چه افسانه شخصی می تواند داشته باشد؟ بویژه اگر تربیت دینی نیز در شکل گیری روح حاکم بر اندیشه های او نقش نداشته باشد. چنین فردی از خود و دنیای پیرامونش چه می خواهد؟ آیا انتخاب آغاز سنین جوانی برای داشتن این افسانه حرکتی استعماری و بهره گیری از شور جوانی برای عمق بخشیدن به امیال نفسانی نیست؟ چرا از نگاه کوئلیو «تحقق افسانه شخصی، یگانه ماموریت آدمیان بر روی زمین است.»[10]؟ چرا وی علت خلقت جهان و آدمی را در بندگی دنیا برای رسیدن وی به این هدف می داند؟ و به راستی چرا با تمام قوت می گوید: «من تا زنده هستم به افرادی که افسانه شخصی شان را دنبال کنند کمک مالی خواهم کرد.»[11] آیا این مفهومی که وی آن را بسیار کاربردی و کلیدی می داند، مساله تازه و شگرفی است یا همان مطالبات کودکانه و هوس های آغاز سنین جوانی است؟ وقتی مبدع این نظر می گوید: «ممکن است این رویا، خرید یک گیتار باشد یا یک کلکسیون کتاب.»[12] «یا ازدواج با دختر یک تاجر، یا یک مسافرت مهم»[13] «و رسیدن به طلا و نقره»[14] دیگر چه جای بحثی برای فهم ابتذال این مفهوم باقی می ماند؟!
راستی اگر هدف وی از تئوریزه کردن افسانه شخصی معنویت بخشی به جوامع بشری بوده چرا در جواب خبرنگار روزنامه همشهري که از وي پرسید: مهمترين آرزوها معمولاً در سه بخش است؛ ثروت، قدرت، شهرت. آيارسيدن به اين ها واقعا انسان را ميتواند به خدا برساند؟ می گوید: «من در اين باره قضاوت نميکنم.»!
جدا از توجیه مساله روابط و عادی انگاری آن، ایراد جدی دیگر فیلم تلاش فراوان فیلم برای ترویج و تبلیغ بیش از حد کتاب کیمیاگر کوئلیوست. در قسمت اول فیلم وقتی پیمان سر قراری که با فرشته دختر عمه اش داشت، می رود او از کتابی سخن می گوید که می تواند نگاه آدمی را به زندگی عوض کند. بدون آنکه نام کتاب را ببرد فقط اوصافی از کتاب و داستان آن را می گوید که جز تبلیغ این کتاب بر چیز دیگری قابل حمل نیست. سه بار دیگر و به شکل های مختلف فقط در این قسمت به تبلیغ کتاب کمیاگرمی پردازد. بعد از یازده قسمت فاصله دوباره این کتاب ولی اینبار به شکل پررنگ تری به میدان می آید.
در قسمت دوازدهم هم مانند قسمت اول جمله ای از متن کتاب را در معرض دید مخاطب قرار می دهد؛ «تحقق افسانه شخصی، یگانه ماموریت آدمیان بر روی زمین است... وقتی کسی به راستی چیزی را بخواهد تمامی کیهان با او همراه می شود تا به رویایش تحقق ببخشد.» جالب اینجاست که فیلم به این جمله هم بسنده نمی کند و گام به گام و در مراحل مختلف مطالب مختلفی از باورهای کوئلیو را به خورد مخاطب می دهد. کتاب را نیز به هر بهانه ای تبلیغ می کند و رابطه آن را با مثنوی، پیمان و گاه بواسطه شباهتی که با زندگی بازیگران تراز اول فیلم دارد به زندگی مخاطب نیز گره می زند.
همه مدیون کیمیاگر!
راستی چرا یک سریال بلند اخلاق – تربیتی تاثیرگذار باید هدف خود را تبلیغ یک کتاب خاص قرار دهد؟ چرا و تا کی باید روحانیت و دین را فدای آموزه های ضد دینی و دست کم غیر دینی کنیم. بله این فیلم به ترویج کتاب مذکور قانع نیست. از آبروی روحانیت برای تبلیغ کتاب دین ستیزانه کیمیاگر مایه می گذارد. در قسمت دوازدهم وقتی پویا از سوی روحانی فیلم به خاطر حُسن انتخابش برای مطالعه کتاب مذکور تشویق می شود و با تعجب می پرسد: مگر شما هم این کتاب را خوانده اید؟ روحانی به او می گوید: خوانده ام؟! من با این کتاب زندگی کرده ام!
جالب تر آنکه این فردِ به ظاهر روحانی، سر کلاس فقه، حرمت کلاس و استاد را هیچ انگاشته و به مطالعه کیمیاگر آنهم سر کلاس دین شناسی مشغول می شود.[15] گام را فراتر نهاده و پای استاد حوزه را نیز به این معرکه می کشاند و به اصطلاح این طلبه جوان وقتی استاد از او کتاب را هدیه می گیرد وی نیز مرید این کتاب می شود!!! این طلبه جوان که در قسمت سیزدهم در مواجهه با یکی از مسئولان مدرسه رفتاری بدتر از او و یا با اندکی چشم پوشی مانند او دارد و با آنکه دین شناس و روان شناس است، رفتاری که این چهره منفور فیلم دارد را از او شاهدیم. چگونه چنین طلبه ای می تواند نماد روحانیت و معنویت دین باشد؟ آیا داشتن رفتاری همسان با چنین کاراکتر منفی چهره روحانیت را نیز منفی نمی کند؟ آیا غرولند کردن زیر لب آن هم با عصبانیت، شایسته یک روحانی صاحب فضل و کمالات است که در فیلم می خواهد به تصویر بکشد؟ و آیا اگر روحانیِ صبورتری به تصویر کشیده می شد فیلم دچار ضعف ساخت شدیدی می گردید؟
هرچه می خواهیم مثبت نگر باشیم نمی شود. مگر می شود خوش بینانه از مساله عبور کرد درحالی که دین و روحانیت فدای تبلیغ یک کتاب کذایی می شود! آیا می توان نویسنده، تهیه کننده و کارگردان این فیلم آنقدر بی سواد و اطلاع دانست که حتی از فهم ادبیات استعاری کتاب عاجز باشد؟ آیا می توان خوش بین بود که ایشان حتی به فکر جستجویی هرچند اندک پیرامون شخصیت و باورهای کوئلیو نیافتاده و هرچه او گفته را بی کم و کاست وحی منزل می داند؟
مگر کم است مقالاتی که درباره شخصیت، زندگی، آثار و باورهای او نوشته شده و با دیده انصاف و عدل به عدالت به نقد کشیده شده است. اینجاست که جای خالی حضور کارشناسان مذهبی به روشنی آشکار می شود. کاش این کارگردان و کارگردانان دیگر قبل از ساخت هر فیلمی اجازه دهند تا کارشناسی که هم دین را در حد مقبولی می شناسد و هم در حوزه رسانه کارشناس است نظارتی بر محتوای آثار ایشان داشته باشند.
«کیمیاگر؛ ناجی جوان ایرانی!!!»
گام دومی که کارگردان خواسته یا ناخواسته در فیلم دنبال می کند ناجی معرفی کردن کتاب کیمیاگر جناب کوئلیو است. برای این هدف، ابتدا لازم است مخاطب هدفی مشترک با فیلم داشته باشد و در پی دست یابی به این هدف. هدفی که فیلم برای مخاطبش ترسیم می کند رسیدن به گنج درون و تحقق بخشی به رویاهای دوران قبل از بلوغ عقلی و رسیدن به رشد عقلانیت است. بماند که این رویاها هرچه می تواند باشد جز رسیدن به مقامات معنوی و قرب الی الله. مگر می شود جوان پرهیجان و غریزه جنسی رویای شخصی اش که به تعبیر کوئلیو قرار است به خاطر آن هر سنت شکنی را انجام دهد، مسیر و مقامات عرفانی و سیر و سلوک به سوی حق باشد؟! و مگر نه این است که این هم حربه ایست که به نام معنویت جوانان اهل مذهب را هم به وادی منیت و هوای نفس بکشند؟!
به هر حال فیلم، دغدغه رسیدن به این دو هدف را در دل بیننده اش می کارد. حالا نوبت پاسخگویی و دادن راهکار است. راهکار رسیدن به این دو چیست؟ آیا راه دیگری جز عمل به آموزه های کتاب تحول بخش! کیمیاگر در سرتاسر فیلم وجود دارد؟ آیا اصلا نامی از کتاب آسمانی قرآن یا هرکتاب دیگری که بار دینی مذهبی داشته باشد و مسلمان بتواند برنامه روزانه زندگی اش را از آن بگیرد در فیلم برده می شود؟
خدایی یا بندگی؟
یکی از سوالات مهمی که در مبانی اندیشه اسلامی فرد با آن آشنا می شود و به عنوان ضرورت مسلمانی می پذیرد، جایگاه بندگی و مقام عبودیت است. فردی که به این جایگاه نرسیده و هنوز برای خود منیت و شانی در برابر آفریدگار دارد هنوز قدم در حریم مسلمانی و ایمان ننهاده، چه رسد به این که بخواهد مراتب و منازلی از ایمان را هم طی کند. زیرکی جناب کوئلیو که مختص ایشان هم نیست، بلکه این طرفند مشترک بسیاری از عرفان های نوپدید است، عوض کردن جایگاه عبد و معبود و آفریده با آفریدگار است. در بسیاری از عرفان واره های شرقی و غربی که اثری از خدا نمی توان یافت. جای این خدا معمولا عباراتی مانند هستی، کیهان، کائنات و الفاظی از این دست می نشیند. در کیمیاگر نیز جای آن حقیقت متعالی مفهومی مادی به عنوان کیهان می نشیند و جوینده حقیقی حقیقت! را در رسیدن به اهدافش یاری می کند. کائنات که غول چراغ جادوی سالک گنج درون است، با کمک شانس و اقبال راه را برای رسیدن به گنج هموار ساخته، موظف اند تمام موانع این راه پرنشیب و فراز را هموار سازند.
این نوع تعریف از حقیقت متعالی به عنوان پشت پرده عالم، تقلیل و مادی انگاری خدا در حد کیهان و بعد موظف کردن این کیهان و روح کیهانی به برآوردن نیازها، خواست ها و شهوات آدمی واژگون کردن معانی متعالی و دگرگون کردن جایگاه خدا و بنده نیست؟
جمع بندی
این سریال نسبتا موفق که قدرت تاثرگذاری و جذب خوبی هم داشته، متاسفانه در مقوله محتوا ایرادات بسیار جدی دارد و اگر این ایرادات در انتهای فیلم به شکل قابل قبولی جای خود را به مزایا و محسنات ندهند، هرچه این سریال بیشتر پیش برود آثار مخرب خود را بیشتر به نمایش خواهد گذاشت. امید است مسئولان این دلسوزی را به فال نیک گرفته، با هم افزایی اهداف از آسیب های احتمالی بعدی این سریال و سریال های دیگری که از چنین آسیب های محتوایی رنج جدی می برند جلوگیری به عمل آید. از سویی این تجربه و تجربه های مشابه که در سریال های قبلی مانند سرآشپز در تبلیغ فنگ شویی و... باعث اتخاذ تدبیری مناسب و عملیاتی از سوی مسئولان سیما و شبکه های مختلف رسانه ملی گردد تا دیگر شاهد چنین آسیب های جدی در حوزه رسانه از سوی شبکه های داخلی نباشیم.
واقعا تاسف انگیز است رهبری نظام دم از مبارزه و رویارویی با این عرفان واره ها بزنند و علم مبارزه را بر دوش بکشند، در حالی که رسانه ملی خود آتش این شعله را برمی افروزد و هر از چند گاهی شاهدیم هیزمی به این آتش می افزاید تا شعله این فتنه خزنده در کشور خاموش نگردد. مگر نه اینست که رسانه باید در صف اول مبارزه با شبهات و جریان های خزنده و به ظاهر خاموش فرهنگی – اجتماعی باشد؟ آیا وظیفه خود را فراموش کرده ایم یا خویشتن را به خواب زده ایم؟
پیشنهاد نگارنده مقاله به مسئولان شبکه های داخلی در تولید فیلم ها و سریال ها این است که نظارت محتوایی را جدی تر گرفته و نقش روحانیت و جایگاه دین را در نظارت بر محتوای آثار تولیدی هرشبکه بیشتر، جدی تر و عمیق تر نمایند. آنچه امروز بیش از همیشه جای خالی آن در محصولات رسانه داخلی رخ می نماید، نبود ناظران و مشاوران مذهبی که در کنار دین شناس بودن کارشناس رسانه نیز باشند و نقش جدی تری را در نظارت بر محتوا ایفا کنند. این گام به یقین در سلامت بخشی و غنای محتوایی آثار تولیدی رسانه ملی تاثیر شگرفی خواهد داشت.
منابع:
کیمیاگر / پائولو کوئلیو / مترجم: آرش حجازی / تهران / کاروان / 1382.
اعترافات یک سالک / خوان آریاس /مترجم: دل آرا قهرمان / انتشارات بهجت / 1379، چاپ پنجم، 1386.
جام جم آنلاین: (http://jamejamonline.ir) صفحات ویژه مصاحبه با عوامل ساخت و بازیگران
ویکی پدیای فارسی: (http://fa.wikipedia.org) صفحات ویژه کارگردان و برخی بازیگران
والسلام علی من اتبع الهدی
دبیر گروه علمی «معنویت و رسانه» موسسه بهداشت معنوی
علی قهرمانی 27/10/1390
-----------------------------------------------
پی نوشت:
[1]این مدرسه دینیِ «یسوعیان» (ژزوئیت هایسائوایگناسیو) بود.
[2]نگرشی بر آراء و اندیشه های پائولو کوئلیو ص 24 و 25
[3]زندگی من ص 103
[4]همان ص 31
[5]همان ص 113
[6]این اثر به چند شکل ترجمه و با نام «زائر كوم پوستلا» با مترجمی حسین نعیمی توسط نشر ثالث و «خاطرات یک مغ» با مترجمی آرش حجازی توسط انتشارات کاروان چاپ شده است.
[7] آثار کوئیلو در بیش از 140 کشور منتشر و به 56 زبان ترجمه شده است و بنا به گزارش نشریه فرانسوی «لیر» پائولو دومین نویسندة پرفروش جهان در سال 1998 بوده است.
[8]بايد به ايننکته توجه داشت كه غربيان همواره به تجربيات و اندوخته هاى عرفانی مشرق زمين چشم طمع دوخته اند، در خفا به چپاول این گنجینه ها مبادرت مى ورزند اما در مقابل به گونه اى رفتار مى كنند كه گویی فرهنگ و تمدن شرق فاقد هرگونه ارزش و اعتباری است. مثالی که برای این نکته می توان آورد نويسندگانی چون تولستوى، بورخس، ماركز و بسيارى دیگر که در تدوین رمان هایشان از داستان ها و حكايات ايرانى چون داستان هزار و يك شب بهره ها برده اند و طرح اصلى داستان هایشان را از داستان هاى ايرانى الهام گرفته اند و به صراحت نیز به اين مسأله اعتراف كرده اند.
[9]کیمیاگر ترجمه آرش حجازی، ص 39
[10].کیماگر، پشت جلد کتاب. همین طور متن کتاب ص 45
[11]اعترافات یک سالک (متن مصاحبه های کوئلیو)، خوان آریاس، ترجمه دل آرا قهرمان ص 88
[12]همان
[13]کیمیاگر ص 40
[14]همان ص 173
[15]فقه در اصطلاح به معنی دین شناسی است و در مبحث نمادشناسی می توان چنین ادعا کرد کارگردان با چنین نمادپردازی، اهمیت این رمان بیش از دین و شناخت آن نشان داده است.
افزودن دیدگاه جدید