پرتوی از زندگی امام مجتبی علیه السلام
پرتوی از زندگی امام مجتبی (علیه السلام)
نام: حسن
کنیه: ابو محمد.
نام و کنیه آن حضرت را پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تعیین فرمودند.
القاب: مجتبی، سید، سبط، زکی، تقی، حجت، برّ، امین، زاهد و طیب.
منصب: معصوم چهارم، امام دوم شیعیان و پنجمین خلیفه اسلامی.
تاریخ ولادت: نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجری. برخی نیز تولد آن حضرت را سال دوم هجری دانسته اند. او نخستین فرزند امیرالمؤمنین (علیه السلام) و فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است.
محل تولد: مدینه مشرفه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودی کنونی).
نسب پدری: امیرالمؤمنین، امام علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب.
مادر: فاطمه زهرا، دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم).
مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، امیرالمؤمنین (علیه السلام)، در رمضان سال چهلم تا صفر سال پنجاه هجری، به مدت 10 سال.
از این مدت، هفت ماه و 24 روز را عهده دار امر خلافت مسلمین بود و سپس طی صلحی، آن را به معاویة بن ابی سفیان واگذار کرد.
تاریخ و سبب شهادت: 28 صفر سال پنجاه هجری، در سن 47 سالگی، به وسیله زهری که همسرش، جعدة بنت اشعث، به تحریک معاویة بن ابی سفیان، به آن حضرت خورانیده بود، پس از چهل روز مسمومیت و بیماری، به شهادت نایل آمد.
محل دفن: قبرستان بقیع، در مدینه منوّره، در کنار قبر جدّه اش، فاطمه بنت اسد.
همسران: 1. ام بشیر بنت ابی مسعود. 2. خوله بنت منظور. 3. ام اسحاق بنت طلحه. 4. سلمی بنت امر القیس. 55. جعده بنت اشعث. 6. ام کلثوم بنت فضل بن عباس. 77. هند بنت عبدالرحمن بن ابی بکر.
فرزندان:
الف) پسران: 1. زید. 2. حسن مثنی. 3. عمر. 4. قاسم. 5. عبدالله. 6. عبدالرحمن. 7. ابوبکر. 8. حسین اثرم. 9. طلحه.
ب) دختران: 1. ام حسن. 2. ام حسین. 3. فاطمه. 4. ام سلمه. 5. ام عبداللّه. 6. رقیه. برخی مورخان تعداد فرزندان امام حسن (علیه السلام) را بیش از این می دانند؛ اما همگی اتفاق دارند که نسل آن حضرت، تنها از طریق حسن مثنی و زید ادامه یافته است. از میان فرزندان امام حسن (علیه السلام) چهار تن در سرزمین کربلا، در رکاب عمویشان، امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسیده و یکی از آنان (حسن مثنی) نیز در آن معرکه به شدت زخمی شد و سپس بهبودی یافت.
اصحاب و یاران :
1. ابراهیم بن مالک اشتر.
2. عبداللّه بن عباس.
3. ابو ثمامه صیداوی.
4. جابر بن عبدالله انصاری.
5. جاریة بن قدامه.
6. جبلة بن علی شیبانی.
7. حبیب بن مظاهر اسدی.
8. حذیفة بن اسید غفاری.
9. رفاعة بن شداد.
10. سعید بن قیس همدانی.
11. قیس بن سعد انصاری.
12. سعید بن مسعود ثقفی.
13. سلیم بن قیس هلالی.
14. صعصعة بن صوحان عبدی.
15. عامر بن واثله کنانی.
16. عمر بن ابی سلمه.
17. کمیل بن زیاد نخعی.
18. ابو مخنف، لوط بن یحیی.
19. مسیب بن نجبه فزاری.
20. میثم بن یحیی تمّار.
21. سعد بن مسعود ثقفی.
زمامداران معاصر:
1. پیامبر اسلام، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) (11-1 ق.).
2. ابی بکر بن ابی قحافه (13-11 ق.).
3. عمر بن خطاب (23-13 ق.).
4. عثمان بن عفان (35-23 ق.).
5. امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب (علیه السلام) (40-35 ق.).
6. معاویة بن ابی سفیان (60-35 ق.).
از میان زمامداران فوق، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) علاقه و محبّت ویژه ای به امام حسن (علیه السلام) داشتند. سخنان و سیره عملی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) با امام حسن (علیه السلام) و برادرش، امام حسین (علیه السلام) گویای شدت محبّت آن حضرت به این دو بزرگوار بوده است که مورخان و محدثان اهل سنّت و شیعه، آنها را به طور متواتر نقل کرده اند؛ از جمله، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره آنان فرمود:
«اَلْحَسَنُ و اَلْحُسَینُ سِیدا شَبابِ اَهْلَ الْجَنَّةِ»(1) و «رَیحانَتای مِنْ هذِهِ الْاُمَّةِ»(2) و «هذانِ اِبْنای وَاِبْنا اِبْنَتی، اَللَّهُمَّ اِنّکَ تَعْلم اِنّی اُحِبّهُهُما فَأحِبَّهُما»(3).
و در جای دیگر فرمود:
مَنْ اَحبَّ الْحَسَنَ وَ الحُسَینَ أحَبَبتُهُ وَمَنْ اَحْبَبْتُهُ اَحبَّهُ اللّهُ، وَمَنْ اَحَبَّهُ اللَّهُ اَدْخَلَهُ الْجَنّةَ، وَمَنْ اَبْغَضَهُما اَبْغَضْتُهُ وَمَنْ اَبْغَضْتُهُ اَبْغَضَهُ اللَّهُ وَمَن أبْغَضَهُ اللّهُ اَدْخَلَهُ النار.(4)
همچنین درباره امام حسن (علیه السلام) فرمود: «حَسَنٌ مِنّی وَاَنَا مِنْهُ اَحَبَّ اللّهُ مَنْ اَحَبَّهُ».(5)
حضرت علی (علیه السلام) نیز امام حسن (علیه السلام) را در همه امور کمک کار و در کنار خود داشت. وصیت های آن حضرت به امام حسن (علیه السلام) معروف و مشهور است و در نهج البلاغه به تفصیل نقل شده است. آن حضرت به خاطر فضیلت ها و ارزش هایی که در وجود امام حسن (علیه السلام) سراغ داشت، وی را وصی و جانشین و امام پس از خود معرفی کرد. در این باره ادله و حجت های بسیاری در دست است؛ از جمله، روایتی است از سلیم بن قیس هلالی که گفت:
شَهِدْتُ اَمیرَالمُؤمِنینَ (علیه السلام) حینَ اَوْصی اِلی اِبْنِهِ الْحَسَن وَاَشْهَدَ عَلی وَصیتِهِ الْحُسَینَ وَمُحَمّداً وَجَمیعَ وُلْدِهِ ورُؤَساَ شیعَتِهِ وَاَهْلَ بَیتِهِ. ثُمَّ دَفَعَ الیهِ الْکِتابَ وَالسَّلاحَ وَقالَ لَهُ: یا بُنی أمَرَنی رَسُولُ اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) اَنْ اَوْصی اِلَیکَ وَاَدْفَعُ اِلَیکَ کُتُبی وَسَلاحی کَما اَوْصی اِلَی وَدَفَعَ اِلی کُتُبَهُ وَسَلاحَهُ، وَاَمرنی اَنْ آمُرَکَ اِذا حَضَرَکَ الْمَوْتَ أنْ تَدْفَعَها اِلی اَخیکَ الَحُسَینَ....(6)
سلیم بن قیس گفت: من شاهد بودم آن زمانی را که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به فرزندش، امام حسن (علیه السلام) وصیت نمود و بر این وصیت، تمام فرزندان خویش، از جمله امام حسین، محمد بن حنفیه و رؤسای شیعه و اهل بیت خویش را گواه گرفت. سپس ودایع امامت، مانند کتاب و سلاح، را به امام حسن (علیه السلام) داد و به وی گفت: ای فرزندم! پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) به من دستور داد تا به تو وصیت کنم، سلاح و کتابم را به تو بدهم، همان طوری که او به من وصیت کرد. آن حضرت به من دستور داد تا تو را امر نمایم به این که هر گاه مرگ تو را فرا گیرد، آنها را به برادرت، حسین (علیه السلام) تحویل دهی (و امامت را به وی بسپاری).
سه خلیفه اوّل نیز با آن حضرت رفتارهای مناسبی داشته و با دیده احترام می نگریستند؛ اما معاویه، که پس از شهادت امیرالمؤمنین، علی (علیه السلام) خود را خلیفه بلامنازع مسلمانان می پنداشت، با مکر و حیله، یاران و بزرگان قوم را از اطراف امام حسن (علیه السلام) دور کرده و آن حضرت را در میدان سیاست و حکومت تنها گذاشت.
امام حسن (علیه السلام) گرچه تلاش زیادی نمود تا در برابر تهاجم سنگین سیاسی و نظامی معاویه از خلافت به حق خویش دفاع کند، اما با خیانت بسیاری از سردمداران و کوتاهی سران اقوام و طوایف، آن حضرت با تعداد اندکی از شیعیان، تنها مانده و ناچار به صلح با معاویه شد. معاویه با این که صلح نامه را با گواهی برخی از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امضا کرده بود، اما به آن پای بند نبوده و بر خلافش عمل نمود؛ از جمله، برای قتل امام حسن (علیه السلام) مکر اندیشید و همسر آن حضرت را به مسموم و شهید نمودن ایشان وادار ساخت.
رویدادهای مهم:
1. از دست دادن جدّش، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، در سال یازدهم هجری.
2. فشارهای روانی مخالفان بر پدر و مادرش، پس از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم).
3. از دست دادن مادر خود، فاطمه زهرا (سلام الله علیها)، در سال یازدهم هجری.
4. حضور در برخی از جنگ های مسلمانان علیه مشرکان، در عصر خلیفه دوم و خلیفه سوم.
5. ایجاد مهمان پذیر (مضیف) برای پذیرایی از مهمانان و مستمندان.
6. آبرسانی به خلیفه سوم، عثمان بن عفّان (که در محاصره انقلابیون مسلمان قرار داشت).
7. همراهی با پدرش، حضرت علی (علیه السلام)، در تصدی خلافت اسلامی، پس از کشته شدن عثمان بن عفّان به دست انقلابیون.
8. فرماندهی لشکر در جنگ های جمل، صفین و نهروان، در رکاب حضرت علی (علیه السلام).
9. از دست دادن پدرش، حضرت علی (علیه السلام)، در 21 رمضان سال 40 هجری.
10. تصدی غسل، نماز و دفن پیکر امام علی (علیه السلام) و پنهان نمودن قبرش از چشم مردم.
11. بیعت مردم با امام حسن (علیه السلام) در مسجد کوفه، پس از شهادت امیرالمؤمنین، علی (علیه السلام).
12. تصدی خلافت اسلامی، در 21 رمضان سال 40 هجری.
13. مکاتبات و ارسال پیام ها میان امام حسن (علیه السلام) و معاویه.
14. اعدام شدن دو جاسوس معاویه، در کوفه و بصره به فرمان امام حسن (علیه السلام).
15. اعلان جنگ معاویه علیه امام حسن (علیه السلام) و حرکت لشکریان شام به سوی کوفه.
16. اعلان آماده باش سپاهیان امام حسن (علیه السلام) و تهیه مقدمات جنگ در شهرها.
17. خیانت برخی از فرماندهان سپاه امام حسن (علیه السلام) و پیوستن به سپاه معاویه.
18. زخمی شدن امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساباط مدائن به دست جراح بن سنان (یکی از منافقان فرقه خوارج).
19. افزایش توان نظامی و روحی سپاه معاویه و کاهش تدریجی سپاهیان امام حسن (علیه السلام).
20. پذیرش صلح تحمیلی با معاویه و واگذاری خلافت اسلامی به وی در جمادی الاوّل (یا ربیع الأول) سال 41 هجری.
21. تعهد معاویه بر مفاد صلحنامه امام حسن (علیه السلام) و نقض آن، پس از سیطره کامل بر شهرهای اسلامی.
22. بازگشت امام حسن (علیه السلام) و خاندان امیرالمؤمنین (علیه السلام) از کوفه به مدینه مشرفه.
23. دسیسه معاویه در بیعت گرفتن از مردم برای ولایت عهدی فرزندش، یزید و واهمه او از امام حسن (علیه السلام).
24. تحریک و فریب جعده بنت اشعث کندی، همسر امام حسن (علیه السلام)، توسط معاویه برای کشتن امام حسن (علیه السلام) به طور پنهانی.
25. مسمومیت امام حسن (علیه السلام) به دست همسرش، جعده بنت اشعث کندی و شهادت آن حضرت پس از چهل روز بیماری، در 28 صفر سال پنجاه هجری، در مدینه مشرفه.
26. ممانعت عایشه، همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، مروان و هواداران بنی امیه از دفن پیکر امام حسن (علیه السلام) در کنار مرقد مطهر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم).
27. دفن امام حسن (علیه السلام) درقبرستان بقیع، در جوار مرقد جده اش، فاطمه بنت اسد(سلام الله علیهما).
داستان های از زندگی امام مجتبی (علیه السلام)
روئیدن رطب بر نخل خشکیده
امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود:
حضرت امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه) در یکی از سفرهای خود برای حجّ عمره ، بعضی از افرادی که معتقد به امامت زبیر بودند؛ حضرت را همراهی می کردند.
پس کاروانیان در مسیر راه خود، در محلّی جهت استراحت فرود آمدند؛ و در آن مکان درخت خرمای خشکیده ای وجود داشت که در اثر بی آبی و تشنگی خشک شده بود.
حضرت کنار آن درخت خرما رفت و نشست ، در این اثنا یکی از افراد کاروان به آن حضرت نزدیک حضرت شد؛ و کنارش نشست .
بعد از آن که مقداری استراحت کردند، آن شخص که معتقد به امامت زبیر بود سر خود را بالا کرد و پس از نگاهی به شاخه های خشکیده نخل ، گفت : ای کاش این نخل رطب می داشت ؛ و مقداری از آن را میل می کردیم .
امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمود: آیا اشتها و علاقه به آن داری ؟
آن شخص زبیری گفت : آری ، پس حضرت دست های مبارک خود را به سوی آسمان بلند کرد و دعائی را زمزمه نمود.
ناگهان در یک چشم به هم زدن ، نخل خشکیده ؛ سبز و شاداب گردید و در همان حال رطب های بسیاری بر آن روئید.
در همین موقع ساربانی که همراه قافله بود و کاروانیان از او شتر کرایه کرده بودند، هنگامی که این کرامت و معجزه را دید، در کمال حیرت و تعجّب گفت : این سحر و جادوی عجیبی است !!
امام (علیه السلام) فرمود: خیر، چنین نیست ؛ بلکه دعای فرزند پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که مستجاب گردید.
و سپس افراد کاروانی که همراه حضرت بودند، همگی از آن خرماهای تازه خوردند.
و آن درخت تا مدّت ها سبز و خرّم بود و مردمان رهگذر از خرماهای آن استفاده می کردند.(7)
پذیرائی از هفتاد میهمان و سخن آهو
یکی از اصحاب امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه) حکایت کند:
روزی آن حضرت از شهر مدینه منوّره عازم شهر شام شد.
من نیز با عدّه ای - که تعداد آن ها هفتاد نفر بود - به همراه حضرت حرکت کردیم .
امام (علیه السلام) هنگام حرکت ، روزه بود و هیچگونه آذوقه و زاد و توشه ای همراه خود برنداشته بودیم .
چون مقداری از مسافت را پیمودیم ، خورشید غروب کرد و نماز مغرب و عشا را به امامت آن حضرت خواندیم ؛ و بعد از نماز، حضرت دست به دعا برداشت .
و هنگامی که دعایش به درگاه خداوند متعال پایان یافت ، ناگاه متوجّه شدیم که دری از آسمان گشوده شد و ملائکه الهی به همراه زنبیل هایی که پر از میوه و اشیا خوراکی بود، وارد شدند.
و سپس آن غذاهای داغ و لذیذ؛ و همچنین میوه ها را جلوی میهمانان امام حسن مجتبی (علیه السلام) چیدند؛ و همه ما به همراه آن حضرت از آن غذاها و میوه ها میل کردیم .
و چون بسیار خوش طعم و لذیذ بود؛ و از جهتی ما نیز راه زیادی را پیموده بودیم و خسته و گرسنه شده بودیم ، طبیعی بود که زیاد خوردیم .
ولی بدون آن که چیزی از غذاها و میوه ها کم شده باشد، ملائکه ها آن ها را جمع کرده و به آسمان بالا بردند.(40)
همچنین آورده اند:
یکی از راویان حدیث و از اصحاب امام حسن مجتبی (علیه السلام) حکایت کند: روزی به همراه عدّه ای از دوستان در خارج از شهر مدینه ، کنار آن حضرت نشسته و مشغول صحبت بودیم .
ناگهان گله آهوانی را در بیابان مشاهده کردیم که دسته جمعی در حال عبور بودند.
حضرت مجتبی (علیه السلام) فریادی بر آن ها کشید؛ و تمامی آن ها با ندای لبیّک ، فریاد امام (علیه السلام) را پاسخ گفتند و ایستادند.
پس از آن حضرت به آهوها اجازه حرکت داد و آن ها به راه خود ادامه دادند و رفتند.
جمعیّت اظهار داشتند: یاابن رسول اللّه ! این ها حیواناتی وحشی بودند؛ و این کرامتی ، زمینی بود؛ چنانچه ممکن باشد کرامتی بر ما ارائه فرما که آسمانی باشد.
رد؛ و ناگهان گوشه ای از آسمان شکافته شد و نوری فرود آمد که روشنائیش تمام خانه های شهر مدینه را فرا گرفت و پس از آن به وسیله آن نور زلزله و حرکتی عجیب در ساختمان ها ظاهر گشت که تمامی افراد وحشت زده شدند؛ و به امام (علیه السلام) گفتند: یاابن رسول اللّه ! دیگر بس است ، همین معجزه ما راکفایت کرد و ایمان آوردیم ؛ اکنون دستور بده تا اوضاع به حالت طبیعی خود باز گردد.
پس امام حسن مجتبی (علیه السلام) جمعیّت را مخاطب قرار داد و فرمود: ما - اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) - اوّل همه اشیا و آخر همه امور هستیم .
و ما قبل از آفرینش دنیا؛ و بلکه قبل از تمام موجودات جهان آفریده شده ایم و تا آخر دنیا نیز جاوید خواهیم بود
و ما اگر بخواهیم می توانیم در امور طبیعت با امر و نهی تصرّف نمائیم و در آن ها دگرگونی به وجود آوریم .(9)
ترس از مرگ به جهت تخریب خانه
حضرت صادق آل محمّد (صلوات الله علیهم) حکایت فرماید:
امام حسن مجتبی (علیه السلام) دوستی شوخ طبع داشت که مرتّب به ملاقات و دیدار آن حضرت می آمد و نیز در جلسات شرکت می کرد، تا آن که مدّتی گذشت ؛ و هیچ خبری از این شخص نشد.
حضرت از این جریان متعّجب شد و از اطرافیان جویای احوال او گردید، تا آن که پس از گذشت چند روزی ، مجدّدا آن شخص به ملاقات امام (علیه السلام) آمد.
حضرت جویای احوال او شد و به او فرمود: چند روزی است که به این جا نیامده ای ، در چه حالت و وضعیّتی هستی ؟ آیا مشکل و ناراحتی خاصّی برایت پیش آمده بود؟
آن شخص در پاسخ اظهار داشت : یاابن رسول اللّه ! در حالتی قرار گرفته ام که آنچه را دوست دارم ، به آن دست نمی یابم ؛ و آنچه را خداوند دوست دارد انجام نمی دهم ؛ و آنچه را هم که شیطان می خواهد برآورده نمی کنم .
امام حسن مجتبی (علیه السلام) تبسّمی نمود و فرمود: یعنی چه ؟ منظورت چیست ؟ توضیح بده .
آن شخص گفت : چون خداوند متعال دوست دارد که من بنده و مطیع و فرمان بر او باشم و معصیت او را نکنم ؛ و من چنین نیستم .
و شیطان دوست دارد که من در همه کارهایم معصیت خدا را نمایم و نسبت به دستورات خداوند مخالفت و سرپیچی کنم و من چنین نیستم .
و همچنین من مرگ را دوست ندارم ؛ بلکه علاقه دارم همیشه سالم و زنده باشم ، که هرگز چنین نخواهد بود.
در این هنگام یکی از اشخاصی که در آن مجلس حضور داشت ، گفت : یاابن رسول اللّه ! چرا ما از مرگ ترسناک هستیم و آن را دوست نداریم ؛ و گریزان هستیم ؟
امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمود: چون شما دنیای خود را تعمیر و آباد کرده اید و آخرت را تخریب و ویران ساخته اید.
و سپس افزود: این امر طبیعی است که چون هیچ انسانی دوست ندارد از منزل و محلّی که آن را آباد کرده و به ظاهر آراسته و مجهّز است ، از آن دست برداشته و چشم پوشی کند و به محلّی خراب و نامساعد برود، چون خود را در زمره مؤ منین و مقرّبین الهی نمی بیند.(10)
در آخرین لحظات ، در فکر هدایت
عمرو بن اسحاق که یکی از اصحاب حضرت ابومحمّد امام حسن مجتبی (علیه السلام) می باشد، حکایت کند:
روزی من به همراه یکی از دوستانم جهت عیادت آن حضرت به محضر شریف ایشان شرفیاب گشتیم .
و چون اندک زمانی نشستیم ، جویای حال و احوال آن امام مظلوم (علیه السلام) شدیم ، که حضرت به من خطاب نمود و فرمود:
یا ابن اسحاق ! آنچه نیاز داری سؤ ال کن ؟
عرض کردم : یاابن رسول اللّه ! حال شما مساعد نیست ، هر گاه نقاهت شما برطرف شد و سلامتی خود را باز یافتی مسائل خود را مطرح می نمائیم .
در همین موقع حضرت از جای خود برخاست و جهت رفع حاجت از اتاق خارج گشت و پس از گذشت لحظاتی که مراجعت نمود؛ فرمود: پیش از آن که مرا از دست بدهی ، آنچه می خواهی سؤال کن .
گفتم : ان شاء اللّه پس از آن که عافیت و سلامتی خود را باز یافتی ، اگر سؤ الی داشتم به عرض عالی می رسانم .
در این هنگام حضرت (علیه السلام) فرمود: دشمنان چندین مرتبه مرا زهر خورانیده اند؛ لیکن این بار به جهت شدّت زهر جگرم متلاشی شده است و دیگر مرا گریزی از مرگ نیست .
عمرو بن اسحاق گوید: ناگاه حال حضرت وخیم گشت ؛ و لخته های خون قی و استفراغ می نمود؛ و من دیگر نتوانستیم بنشینیم ، لذا مرخّص شدم تا آن حضرت اندکی بیارامد.
فردای آن روز دوباره جهت ملاقات و دیدار به حضور آن امام مظلوم شرفیاب شدم ؛ و دیدم که حضرت سخت به خود می پیچد و می نالد و حسین (علیه السلام) بر بالین بسترش غمگین و افسرده حال نشسته بود و اظهار داشت : برادرم ! چه کسی با تو چنین کرد؟
امام حسن مجتبی (علیه السلام) با سختی لب به سخن گشود؛ و در جواب فرمود: آیا می خواهی از قاتل من انتقام بگیری و قصاصش کنی ؟
برادرش حسین (علیه السلام) ، پاسخ داد: بلی .
امام مجتبی (علیه السلام) فرمود: خداوند متعال از همه خلایق قوی تر و عالم تر است ؛ و من دوست ندارم که به خاطر من ، شخصی کشته گردد و خونی بر زمین ریخته شود.(11)
پیش بینی خطر در تشییع جنازه
محمّد بن مسلم به نقل از امام محمّد باقر (علیه السلام) حکایت نماید:
امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرا رسید و آثار شهادت و رحلت در چهره وی نمایان شد، وصایای امامت را به برادرش ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) تحویل داد و اظهار داشت : برادرم ، حسین ! تو را به چند نکته مهمّ سفارش و توصیه می کنم ؛ و از تو می خواهم که به آن ها اهمیّت دهی .
و سپس چنین اظهار داشت : هنگامی که روح از بدنم پرواز کرد و مرا آماده دفن کردی ، قبل از هر چیز جنازه ام را نزد قبر مطّهر جدّم رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) بِبَری ، تا با او تجدید عهد نمایم .
و بعد از آن نزد قبر مادرم فاطمه زهراء سلام الله علیها) نیز بِبَر، پس از آن جنازه ام برگردان به سوی قبرستان بقیع ؛ و مرا در آنجا دفن نما.
چون عایشه مصیبت بزرگی بر من وارد می کند که بسیار برای مؤ منین سخت و ناگوار خواهد بود، به جهت آن که عایشه دشمنی سرسختی با رسول خدا و با ما اهل بیت عصمت و طهارت دارد، بنابر این مواظب کینه و حسادت های او باشید.
سپس امام باقر (علیه السلام) افزود: پس از آن که امام حسن مجتبی (علیه السلام) به شهادت رسید؛ و اصحاب و یاران ، جنازه مطهّرش را غسل داده و بر جایگاه نماز حضرت رسول بردند؛ و بر جنازه اش نماز گذاردند.
و آن هنگام که خواستند پیکر مقدّسش را برای وداع با جدّ بزرگوارش ، به سمت مسجد و قبر مطهّر رسول گرامی اسلام (صلوات الله علیه) حرکت دهند، مأمورین عایشه سریع به او خبر دادند که جنازه را به سمت قبر مطهّر می برند و می خواهند او راکنار پیغمبر اسلام دفن کنند.
عایشه سوار بر قاطری شده و به همراه عدّه ای دیگر بر جنازه و تشییع کنندگان حمله کردند؛ و فریادکنان گفتند: جنازه نباید وارد حرم گردد، چون من در آن خانه سهیم هستم .
در این هنگام امام حسین (علیه السلام) فرمود: ای عایشه ! تو و پدرت از قدیم الا یّام حرمت رسول خدا را شکستید؛ و بدانید که فردای قیامت باید پاسخ گوی کردار و برخوردهای خود باشید.
و پس از آن ، جنازه مقدّس را به سمت قبرستان بقیع حرکت دادند و در آن جا دفن کردند.(12)
و روایات در این باره مختلف است و در بسیاری از احادیث آمده است که جنازه آن امام مظلوم را هدف تیرهای خویش قرار دادند و چند تیر بر پیکر مقدّس آن امام همام اصابت کرد.
در مصائب امام حسن مجتبی (علیه السلام)
بیا بنشین دمی خواهر، کنار بسترم امشب نظر کن حالت محزون و چشمان ترم امشب
حسینم را بگو آید، کنارم لحظه ای از غم که گویم درد دل با یادگار مادرم امشب
بهار عمرم آخر شد، خزان از زهر ملعونه ز ظلم اوست بی تاب و توان در بسترم امشب
نظر کن خواهرا اکنون ، ببین حال پریشانم زجا برخیز و رُوْ طشتی بیاور در برم امشب
بیا خواهر دم آخر، مرا دیگر حلالم کن که مهمانم به جنّت نزد جدّ اطهرم امشب
شدم راحت من ، لیکن دچار غم شود قاسم به کفر آن جوان ، بی کَسُ و بی یاورم امشب (55)
**********************
هرگز دلی ز غم چو دل مجتبی نسوخت ور سوخت اجنبی دگر از آشنا نسوخت
هر گلشنی که سوخت ز باد سموم سوخت از باد نوبهاری و نسیم صبا نسوخت
چندان دلش ز سرزنش دوستان گداخت کز دشمنان زهر بد و هر ناسزا نسوخت
هرگز برادری به عزای برادری در روزگار چون شه گلگون قبا نسوخت
آن دم که سوخت حاصل دوران ز سوز دهر در حیرتم که خرمن گردون چرا نسوخت
تا شد روان عالم امکان ز تن روان جنبنده ای نماند کزین ماجرا نسوخت (56)
*******************
پنج درس ارزنده و آموزنده
1 - روزی معاویه ، امام حسن مجتبی (علیه السلام) را مورد خطاب قرار داد و گفت : من از تو بهتر و برتر هستم .
حضرت فرمود: آیا دلیل و شاهدی بر مدّعای خود داری ؟
معاویه پاسخ داد: بلی ؛ چون اکثریّت مردم موافق با من هستند و اطراف من رفت و آمد دارند، در حالی که هیچ کسی با تو نیست مگر افرادی اندک و ناچیز.
امام مجتبی (علیه السلام) اظهار داشت : افرادی هم که اطراف تو قرار گرفته اند، دو دسته اند:
یک دسته فرمان بر و مطیع ، و دسته ای ناچار و مضطرّ می باشند.
پس آنهایی که از روی میل و رغبت پیرو تو می باشند، همانا مخالف خدا و رسول و معصیت کار هستند؛ و آنهایی که از روی ناچاری با تو می باشند، در پیشگاه خدا معذور خواهند بود.
سپس افزود: ای معاویه ! من نمی گویم از تو بهترم ، زیرا فضایل پسندیده ای در تو وجود ندارد، همان طوری که خداوند تو را به جهت کارهایت از فضائل و معنویت پاک گردانده است ؛ و مرا از زشتی ها و رذائل پاک و منزّه ساخته است .(15)
2 - در روایات متعدّدی وارد شده است :
هر گاه امام حسن (علیه السلام) می خواست وضو بگیرد و آماده نماز شود، رنگ چهره اش دگرگون و زرد می گشت و لرزه بر اندامش می افتاد، و چون علّت آن را پرسیدند؟
فرمود: در حقیقت هر که بخواهد به درگاه خداوند متعال برود و با او سخن و راز و نیاز گوید باید چنین حالتی برایش پیدا شود.(16)
3 - روزی حضرت امام مجتبی (علیه السلام) مشغول خوردن غذا بود، که سگی نزدیک آن حضرت آمد، حضرت یک لقمه خود تناول می نمود و یک لقمه نیز جلوی سگ می انداخت .
اصحاب گفتند: یابن رسول اللّه ! سگ حیوانی کثیف و نجس است ، اجازه فرما آن را از این جا دور کنیم ؟
امام (علیه السلام) فرمود: آزادش بگذارید، این سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم که غذا بخورم و حیوانی گرسنه به من نگاه ملتمسانه کند و محروم بماند.(17)
4 - به نقل از زید بن ارقم آورده اند:
روزی پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در مجلسی هفت عدد سنگ ریزه در دست خود گرفت ؛ و در دست حضرت تسبیح گفتند.
آن گاه امام حسن مجتبی (علیه السلام) ، نیز آن سنگ ریزه ها را در دست گرفت و نیز تسبیح خدا گفتند.
پس بعضی افراد حاضر در مجلس ، همان ریگ ها را در دست گرفتند؛ ولی هیچ کلمه ای و حرفی از آن ها شنیده نشد، هنگامی که علّت آن را سؤ ال کردند؟
حضرت فرمود: این سنگ ریزه ها تسبیح خدا نمی گویند، مگر آن که در دست پیامبر و یا وصی او باشد؛ و اراده تسبیح نماید(20)
5 - بسیاری از مورّخین و محدّثین حکایت کرده اند:
روزی امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه) در میان جمعی از اصحاب ، مارهائی را به نزد خود فرا خواند.
و آن ها را یکی پس از دیگری می گرفت و بر اطراف مچ دست و گردن خود می پیچید؛ و سپس رهایشان می نمود تا بروند.
همین بین شخصی از خانواده عمر بن خطّاب - که در آن مجلس - حضور داشت ، گفت : این که هنر نیست ، من هم می توانم چنین کاری را انجام دهم ؛ و یکی از مارها را گرفت و چون خواست بر دست خود بپیچد؛ ناگهان مار، نیشی به او زد و در همان حالت آن شخص عمری به هلاکت رسید.(21)
--------------------------
منابع:
کتاب " خاندان عصمت (علیهم السلام)" تالیف سید تقی واردی
کتاب چهل داستان و حدیث زندگانی امام حسن ((علیه السلام))
--------------------------
پی نوشت ها:
1 . بحار الأنوار، ج 22، ص 502، باب 1، ح 48؛ اهل البیت، ص 273؛ مناقب آل أبی طالب، ج 3، ص 163.
2 . بحار الأنوار، ج 37، ص 73، باب 50، ح 40؛ الإرشاد، ج 2، ص 28 (با اندکی اختلاف در عبارت).
3 . الإرشاد، ج 2، ص 27.
4 . همان، ج 2، ص 28.
5 . بحار الأنوار، ج 43، ص 306، باب 12، ح 66.
6 . کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 2، ص 102.
7- اصول کافی : ج 1، ص 462، ح 4، بحارالا نوار: ج 43، ص 323، ح 1، مدینة المعاجز: ج 3، ص 252، ح 31873، الخرایج و الجرایح : ج 2، ص 571، ح 1.
8- مدینة المعاجز: ج 3، ص 235، ح 854، اثبات الهداة : ج 2، ص 561، ح 25.
9- مدینة المعاجز: ج 3، ص 234، ح 857، اثبات الهداة : ج 2، ص 562، ح 28.
10- معانی الا خبار: ص 289، ح 29.
11- مدینة المعاجز: ج 3، ص 375، ح 934، کشف الغمّة : ج 1، ص 584.
12- اصول کافی : ج 1، ص 300، ح 1، مدینة المعاجز: ج 3، ص 340، ح 84 و ص 372، ح 94، با مختصر تفاوت .
13- اشعار: از شاعر محترم خاکبازان .
14- اشعار: از شاعر محترم مرحوم کمپانی .
15- بحارالا نوار: ج 44، ص 104، ص 12.
16- بحارالا نوار: ج 43، ص 339، ح 13.
17- بحار الا نوار: ج 43، ص 352، ح 29.
20- اثبات الهداة : ج 2، ص 560، ح 20.
21- اثبات الهداة : ج 2، ص 563، ح 332، مدینة المعاجز: ج 3، ص 240، ح 862.
افزودن دیدگاه جدید