رفتن به محتوای اصلی
روتیتر
شهید مطهرى

روضه مکتوب شب دهم ، وداع در کلام شهید مطهری

تاریخ انتشار:
شهیدمرتضی مطهری

روضه وداع در کلام شهید مطهری
 شجاعت و قوت قلبی که ابا عبد الله (علیه السلام) در روز عاشورا از خود نشان داد، همه[شجاعان] را فراموشاند. این، سخن راویان دشمن است.
راوی گفت:
«و الله ما رایت مکثورا قط قد قتل اهل بیته و ولده و اصحابه اربط جاشا منه »
به خدا قسم در شگفت  بودم که این چه دلی بود، چه قوت قلبی بود؟!
یک آدمی که اینچنین دل شکسته باشد که در جلوی چشمش تمام اصحاب و اهل بیت (علیهم السلام) و فرزندانش را قلم قلم کرده باشند و اینچنین قوی القلب باشد!  من که نظیری برایش سراغ ندارم.
در روز عاشورا ابا عبد الله (علیه السلام) نقطه  ای را به عنوان مرکز انتخاب کرده بود، یعنی وجود مقدس ابا عبد الله (علیه السلام) ابتدا آنجا می  ایستاد و بعد حمله می  کرد. به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواریخ، کسی جرات نکرد تن به تن با ابا عبدالله بجنگد. البته ابتدا چند نفر آمدند، جنگیدند، ولی آمدن همان و از بین رفتن همان. پسر سعد فریاد کرد: چه می کنید؟! «ان نفس ابیه بین جنبیه »
(یا«ان نفسا ابیة بین جنبیه »)
این، پسر علی (علیه السلام) است،  روح علی (علیه السلام) در پیکر اوست، شما با چه کسی دارید می جنگید؟! با او تن به تن نجنگید. دیگر جنگ تن به تن تمام شد.
آن وقت جنگی که از طرف آنها نامردی بود شروع شد، سنگ پرانی، تیر اندازی. جمعیتی در حدود سی هزار نفر می خواهند یک نفر را بکشند. از دور ایستاده اند، تیر اندازی می کنند یا سنگ می پرانند. همینها وقتی که ابا عبد الله (علیه السلام) حمله می کرد، درست مثل یک گله روباه که از جلوی شیر فرار می کند، فرار می کردند. ولی حضرت حمله را خیلی ادامه نمی داد یعنی نمی خواست فاصله اش با خیام حرمش زیاد شود. غیرت حسین (علیه السلام) اجازه نمی داد که تا زنده است کسی به اهل بیتش اهانت کند. مقداری که حمله می کرد و آنها را دور می ساخت،  بر می گشت، می آمد در آن نقطه  ای که آن را مرکز قرار داده بود. آن نقطه، نقطه ای بود که صدا رس به حرم بود، یعنی اهل بیت (علیهم السلام) اگر چه حسین (علیه السلام) را نمی دیدند ولی صدایش را می شنیدند.
برای اینکه زینبش مطمئن باشد، برای اینکه سکینه  اش مطمئن باشد، برای اینکه بچه  هایش مطمئن باشند که هنوز جان در بدن حسین هست، وقتی که می آمد در آن نقطه می ایستاد، آن زبان خشک در آن دهان خشک به حرکت می آمد و می گفت:
«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم »
یعنی این نیرو از حسین (علیه السلام) نیست، این خداست که به حسین (علیه السلام) نیرو داده است، هم شعار توحید می داد و هم به زینبش خبر می داد که زینب جان! هنوز حسین تو زنده است. به خاندانش دستور داده بود که تا من زنده هستم کسی حق ندارد بیرون بیاید. لذا همه در داخل خیمه  ها بودند.
ابا عبد الله (علیه السلام) دو بار برای وداع آمدند. یک بار آمدند، وداع کردند و رفتند. بار دوم به این ترتیب بود که ایشان رفتند به طرف شریعه فرات و خودشان را به آن رساندند. در این هنگام شخصی صدا زد: حسین! تو می خواهی آب بنوشی؟! ریختند به خیام حرمت. دیگر آب نخورد و برگشت. آمد برای بار دوم با اهل بیتش وداع کرد.
(ثم ودع اهل بیته ثانیا).
چه جمله  های نورانی ای دارد! رو می  کند به آنها که: اهل بیت (علیهم السلام) من! مطمئن باشید که بعد از من شما اسیر می شوید، ولی کوشش کنید که در مدت اسارتتان یک وقت کوچکترین تخلفی از وظیفه شرعی تان نکنید. مبادا کلمه  ای به زبان بیاورید که از اجر شما بکاهد.
ولی مطمئن باشید که این، پایان کار دشمن است، این کار، دشمن را از پا در آورد
«و اعلموا ان الله منجیکم »
بدانید که خدا شما را نجات می  دهد و از ذلت  حفظ می کند. این خیلی حرف است: اهل بیت (علیهم السلام) من! شما اسیر خواهید شد ولی حقیر و ذلیل نخواهید شد، اسارت شما هم اسارت عزت است. به همین جهت  بود که وقتی در کوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان می دادند، زینب نمی  گذاشت قبول کنند. اسیر بودند ولی هرگز حاضر نشدند خواری را تحمل کنند. شیر را هم در زنجیر می کنند ولی شیر در زنجیر هم که باشد شیر است، روباه آزاد هم که باشد روباه است.
بار دوم که امام آمد، اهل بیت (علیهم السلام) خوشحال شدند، دوباره با ابا عبد الله (علیه السلام) خداحافظی کردند. باز به امر ابا عبد الله (علیه السلام) از خیمه  ها بیرون نیامدند.
بعد از مدتی یکدفعه باز صدای شیهه اسب ابا عبد الله (علیه السلام) را شنیدند، خیال کردند حسین (علیه السلام) برای بار سوم آمده است تا با اهل بیتش خدا حافظی کند.
ولی وقتی بیرون آمدند اسب بی صاحب ابا عبد الله (علیه السلام) را دیدند.  دور اسب ابا عبد الله (علیه السلام) را گرفتند. هر کدام سخنی با این اسب می گوید. طفل عزیز ابا عبد الله می گوید: ای اسب!
«هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟»
من از تو یک سؤال می کنم: پدرم که می رفت، با لب تشنه رفت، من می  خواهم بدانم که آیا پدرم را با لب تشنه شهید کردند یا در دم آخر به او یک جرعه آب دادند؟(گریه استاد).
اینجاست که یک منظره دیگری رخ می دهد که قلب مقدس امام زمان را آتش می زند:
«و اسرع فرسک شاردا محمحما باکیا،  فلما راین النساء جوادک مخزیا و ابصرن سرجک ملویا خرجن من الخدور ناشرات الشعور علی الخدور لاطمات » (1)
روضه امام زمان است، می گوید: جد بزرگوار! اهل بیت (علیهم السلام) تو به امر تو از خانه بیرون نیامدند اما وقتی که اسب بی صاحبت را دیدند موها را پریشان کردند، همه به طرف قتلگاه تو آمدند.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
نسالک اللهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله. . . اللهم ارزقنا توفیق الطاعة و بعد المعصیة و صدق النیة و عرفان الحرمة و اکرمنا بالهدی و الاستقامة و سدد السنتنا بالصواب و الحکمة و املا قلوبنا بالعلم و المعرفة.
خدایا! ما را حسینی واقعی قرار بده، ما را آشنا به روح نهضت  حسینی قرار بده، پرتوی از آن روح مقدس بر دلهای همه ما بتابان، ما را به روح حسینی زنده بگردان.
خدایا! انوار معرفت  خودت را بر قلبهای ما بتابان، دلهای ما را محل محبت  خود قرار بده.
خدایا!  ما را از افراد واقعی پیغمبر خودت قرار بده، دست ما را از دامان ولای واقعی علی مرتضی و اولاد طاهرینش کوتاه مفرما، قلب مقدس امام زمان را از همه ما راضی بگردان.
و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.


---------------------
پی  نوشت:
1) بحار الانوار، ج 101/ص 204.
کتاب:  مجموعه آثار ج 17 ص 191

موضوع مقالات

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا