شجاعت و شهامت امام حسین (علیه السلام)
شجاعت و شهامت امام حسین (علیه السلام)
مقدمه
امام حسین (علیه السلام) میوه ای برآمده از خاندان فضلیت است و مجمع فضایل اهل بیت (علیهم السلام) ، که مانند جد و پدر و مادرش در محدوده کمالات و فضایل حرکت کرده است . امام حسین (علیه السلام) وارث اوصاف جدش و پدرش امام علی و مادرش فاطمه زهرا (علیهم السلام) است .
یکی از صفات به ارث رسیده به امام حسین (علیه السلام) صفت زیبای شجاعت و شهامت است ، که در این مقال ، در حد بضاعت اندک خود به بررسی این صفت در مورد حضرت اباعبدالله (علیه السلام) می پردازیم .
در مکتب تربیتی اسلام ، شجاعت و شهامت ملکه نفسانی است و نسبت آن بسته به قوت قلب است . هر اندازه نفس قدسی انسانی قوی تر و نیرومندتر باشد. انسان شجاع تر است . در قوت نفس که محصول ایمان است ، هیچ کس به پای حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نرسید. او در اجرای شریعت ، شجاعی بی مانند و در جنگ علیه دشمنان اسلام از همه شجاع تر و قوی دل تر بود.
امام علی (علیه السلام) می فرماید: «در شدت جنگ ما به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پناه می بردیم که قسم به خدا او از همه ما شجاع تر بود.»
پس از پیامبر، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که صاحب منصب «والشجاعة الحیدریة » بود قوت نفس و بازوی خود را در هشتاد و چهار غزوه جنگ های اسلامی و سه جنگ زمان خود ثابت کرد. در زیر آسمان مردی شجاع تر از حسین (علیه السلام) نبود، زیرا شرایط ابراز شجاعت در مواقع ابراز شجاعت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی (علیه السلام) چنان نبود که در عاشورای امام حسین (علیه السلام) موجود بود.
امام حسین (علیه السلام) در محاصره بود و دفاع می کرد. تشنه بود و جوانان و برادرانش کشته شده بودند. صدای العطش العطش کودکان بلند بود. یکی از این شرایط سخت برای از پا در آوردن یک قهرمان بزرگ کافی بود. امام حسین (علیه السلام) با همین شرایط شروع به جنگ کرد و چنان قوت قلب و قدرت بازو در جنگ نشان داد که چشم روزگار جنگجویی چنین ندیده است .
شجاعت و شهامت امام حسین (علیه السلام) منحصر به روز عاشورا نبود. ایشان از دوران کودکی و نوجوانی در شجاعت و شهامت بی همتا بود. این مقاله ابتدا به تعریف لغوی و اصطلاحی شجاعت و شهامت اشاره کرده و سپس در فصل اول به شجاعت و شهامت امام حسین (علیه السلام) صحنه های سیاسی و اجتماعی در دوران کودکی ، نوجوانی و جوانی تا عاشورا پرداخته است . در فصل دوم به شجاعت و شهامت ابی عبدالله (علیه السلام) در صحنه های جنگ پرداخته و مطالبی را در این خصوص آورده است . امید که مورد قبول حق قرار گیرد.
تعریف لغوی
معنای شجاعت ( courage ) در لغت نامه دهخدا چنین آمده است :
«دلیر شدن در کارزار، صفتی است از صفات اربعه جملیه که حد وسط است بین تهور و جبن. دلاوری ، دل داری، دلیری .
ملاصدرا در تعریف شجاعت گوید:
« شجاعت خلقی است که افعال میان تهور و جبن دو طرف افراط و تفریط آنند و از رذائلند. خواجه طوسی گوید: شجاعت آن است که نفس غضبی ، نفس ناطقه را انقیاد نماید تا در امور هولناک مضطرب نشود و اقدام برحسب رأی او کند تا هم فعلی که کند جمیل شود و هم صبری که نماید محمود باشد و بالاخره حد اعتدال غضب را شجاعت گویند و طرف افراط را تهور و طرف نقصان را جبن گویند.»
در اخلاق ناصری آمده است : «حکمای قدیم از قبیل فیثاغورس و سقراط و افلاطون برای سعادت و برای فضلیت چهار مرحله مقرر داشته اند که یکی از آن شجاعت است .»
در تعریف اصطلاحی شجاعت گفته اند: « شجاعت از معانی قائم به نفس است ، و رجال و ابطال و قهرمانی که در معرکه های جنگ و تحولات خطیر زندگی توانسته اند خود را در شکم حوادث برند، و با همه مشکلات دست به گریبان شوند و بر آن فائق گردند، شجاع گفته اند.»
معنای شهامت ( bravary ) در لغت نامه دهخدا چنین آمده است : « شیردلی ،شجاعت ، دلیری ، جرأت ، توانایی ، نوع هفتم از انواع تحت جنس شجاعت ، شهامت است و آن عبارت است از حریص بودن بر افتنای امور عظام از جهت توقع ذکر جمیل .»
در تعریف اصطلاحی شهامت گفته اند: « شهامت از معانی قائم به فکر است که انسان بتواند حقایق و اداراکات را بدون ترس و جبن بیان کند، از هیچ مقام و هیچ موقعیت و هیچ تهدید و وعد و وعیدی نهراسد و گفتنی ها را بگوید.»
شجاعت و شهامت در صحنه های اجتماعی ـ سیاسی
در این جا به نمونه هایی از شجاعت و شهامت امام حسین (علیه السلام) در صحنه های سیاسی ـ اجتماعی از دوران کودکی ، تا لحظه شهادت بصورت مختصر اشاره می نماییم .شجاعت و شهامت اباعبدالله (علیه السلام) در دوران کودکی و نوجوانی در برخورد با ابابکر و عمر در دفاع از حریم ولایت و امامت بی نظیر است . او در برخورد با معاویه و پسرش به افشای چهره پلید و منافقانه آنان پرداخت .
الف ـ در دوران کودکی
صفت شجاعت و شهامت از دوران کودکی با امام حسین (علیه السلام) همراه بود. آن هنگام که در مسجد رسول الله در مقابل ابابکر ایستاد و از حق پدر بزرگوار و مظلوم دفاع کرد و بعد از شکل گیری سقیفه و استقرار حکومت ابابکر و به انزوا کشاندن امام علی (علیه السلام) و عادت دادن مردم به سکوت وسازش ؛ در یکی از جمعه ها ابابکر بالای منبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بود و خطبه می خواند. حضرت اباعبدالله (علیه السلام) وارد مسجد مدینه شدند و شجاعانه خطاب به ابابکر فرمودند: «هَذا مِنبَرُ أبی لا مِنبَرُ أبِیک ؛ این منبر پدرم است ، نه منبر پدر تو، فرودآی .»
بیان این واقعیت ، در فضای آن روز مدینه ، بسیار تکان دهنده بود. ابابکر سخت ناراحت شد و سری تکان داد و اعتراف کرد: راست گفتی این منبر پدر توست ، نه منبر پدر من ».
ب ـ در دوران نوجوانی
امام حسین (علیه السلام) همواره با شهادت تمام از حریم ولایت که همانا حریم پدر بزرگوارش امام علی (علیه السلام) بود، دفاع می نمودند. ابابکر از دنیا رفت و خلافت را همچون کالایی موروثی به «عمر» بخشید. روزی عمر بر بالای منبر مدینه سرگرم سخنرانی بود، در حالی که با تعاریف ساختگی خود را مطرح می کرد، گفت : «من از مؤمنین به خودشان سزاوارترم .»
امام حسین (علیه السلام) که نوجوان بود، وقتی ادعای عمر را شنید، شجاعانه برخاست و فریاد برآورد: «انزل أیهَاالکَذّاب عَن ِمنْبَرِ أبی رَسوُل اللهِ لامنْبَرَ أبیک ؛ ای بسیار دروغگو ازمنبر فرود آی که این منبر پدرم رسول خداست ، نه منبر پدر تو». فریاد شجاعانه امام حسین (علیه السلام) برای عمر بسیار تکان دهنده بود، زیرا مردم مدینه ده ها روایت در فضیلت او می دانستند. با فریاد او اوضاع مسجد تغییر کرد و عمر چاره ای جز سکوت و تصدیق سخن امام حسین (علیه السلام) را نداشت . عمر گفت : «به جانم سوگند آری ! این منبر پدر تو است ، نه منبر پدر من . راستی حسین (علیه السلام) ! چه کسی این سخنان را به تو یاد داده است ؟» در ادامه امام حسین (علیه السلام) بیعت غدیر را به یاد مردم آوردند و خلافت ابابکر و عمر را زیر سؤال بردند و از حق ولایت دفاع نمود.
امام حسین (علیه السلام) در ادامه اعتراض خود به عمر فرمودند: «...ای پسر خطّاب ! کدام مردم تو را قبل از آن که ابابکر خلافت را به تو ببخشد، امیر خود ساختند که بر آنان حکومتی کنی ؟ بی آن که دلیلی از پیامبر یا تأییدی از خاندان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) داشته باشی ، تاخشنودی شما خشنودی محمّد باشد یا خشنودی خاندان او مایه نارضایتی او را فراهم کند؟!! سوگند به خدا! اگر زبان ها می توانستند راست بگویند و در عمل مؤمنین همدیگر را کمک می کردند، کار به اینجا نمی کشید که حق آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را غصب کنید و بر بالای منبرشان قرار گیرید و حاکم مسلمین گردی و به قرآنی که در شأن اهل بیت (علیهم السلام) نازل شد، درحالی که معانی آن را نمی شناسی و تفسیر آن را نمی دانی ، جز آن که صدای آیات قرآن تنها بر گوش تو می رسد و عبور می کند، که خطاکار و درست کار نزد تو یکسان است . خدا تو را آن گونه که سزاواری کیفر دهد، و از تو نسبت به آنچه بدعت گذاشتی سؤال فرماید.»
در چنین لحظه حساسی ، عمر چاره ای جز فرو آمدن از منبر نداشت . او شتابان در میان جمعی از هواداران خود به خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) رفت و اجازه گرفت و وارد شد و اظهار داشت : «ای علی ! ما امروز از فرزندت حسین چه ها که نکشیدیم ! با صدای بلند در مسجد پیامبر بر سرمان فریاد کشید و مردم مدینه را بر ضد من شوراند.»
امیرالمؤمنین (علیه السلام) با کلماتی حساب شده او را آرام کرد. در زمان خلافت عثمان که پست و مقام ها و منصب ها را به افراد خانواده و نزدیکانش سپرده بود و موجبات شورش مردم را فراهم ساخته بود ؛ تنها کسانی که قدرت داشتند با شجاعت ، اجتماع مردم را در روز حادثه در هم بشکنند، امام حسن و حسین 8 بودند که جلوی خانه عثمان ایستادندو مانع حمله مردم شدند.
ج ـ در برخورد با معاویه
الف ـ روزی معاویه بالای منبر از علی بدگویی می کرد. امام حسین (علیه السلام) از راه رسید و شنید و با شمشیر به معاویه حمله کرد. معاویه فرود آمد و پشت منبر پنهان شد و عذرخواهی نمود و مبلغی بسیار به امام حسین (علیه السلام) تقدیم کرد که ایشان آن را میان فقرا تقسیم نمودند.
ب ـ پس از آن که معاویه جمعی از یاران حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را همراه باحجر بن عدی به شهادت رسانید، به سفر حج رفت . در مجلسی با اباعبدالله (علیه السلام) ملاقات کرد و متکبرانه گفت : «ای اباعبدالله! آیا این خبر به تو رسید ما با حجر و یاران او که شیعیان پدرت بودند، چه کردیم ؟» امام پرسید: چه کردید؟ معاویه گفت : پس از آن که آنها را کشتیم ، کفن کردیم و بر جنازه شان نماز میت خواندیم . امام خنده ای کرد و اظهار داشت :«ای معاویه ! این گروه در روز رستاخیز با تو مخاصمه خواهند کرد. به خدا سوگند! اگر ما به یاران تو تسلط می یافتیم ، نه آنها را کفن می کردیم و نه بر آنان نماز می خواندیم . ای معاویه ! به من خبر رسیده که تو به پدر من ناسزا می گویی و علیه او اقدام می کنی و با عیب جویی ، بنی هاشم را مورد تعرض قرار می دهی . ای معاویه اگر چنین می کنی پس به نفس خویش بازنگر و آن را با حق و واقعیت ها ارزیابی کن . اگر عیب هایی بزرگ را در آن نیابی بی عیب نیستی . درست است که ما با تو دشمنی داریم . پس از غیر کمان خود تیر رها می کنی و به هدفی که دیگران برایت تعیین کرده اند، نشانه می روی . تو از پایگاهی نزدیک ، به دشمنی با ما برخاسته ای . سوگند به خدا! تو از مردی ـ عمرو عاص ـ اطاعت می کنی که نه در اسلام سابقه ای دارد ونه نفاق او تازگی ، و نه رأی تو را خواهد داشت . ای معاویه ! نگاهی به خویشتن بیانداز و این منافق را رها کن .»
ج ـ امام حسین (علیه السلام) با این که قرار دادنامه صلح را در دوران ننگین معاویه رعایت می کرد، امّا مبارزه منفی را با شجاعت و شهامت به روش های گوناگون تداوم می داد. روزی متوجه شد که مالیات یمن را بسوی شام می برند. امام حسین (علیه السلام) آنها را گرفت و به مدینه آورد و بین فقیران مدینه تقسیم کرد و این نامه را به معاویه نوشت :
«از حسین بن علی (علیهما السلام) به معاویة بن ابوسفیان ، پس از حمد و ستایش خدا همانا، کاروانی با شترانی پر از بار از یمن بر ما می گذشت ، که برای تو اموال فراوان و زینت آلات ،و عنبر و عطریات می آورد، تا در انبارهای دمشق ذخیره کنی و تشنگان فرزندان پدرت را سیراب سازی ، من به آنها نیاز داشتم و همه آنها را گرفتم ، با درود.»
د ـ معاویه در سال های آخر زندگی ، تلاش خود را بر انجام این مهم صرف کرده بود که از همه برای یزید بیعت بگیرد، و می دانست تا حسین بن علی (علیهما السلام) در مدینه بیعت نکند، دیگر رجال و بزرگان جهان اسلام نیز حکومت یزید را قانونی نمی دانند. از این رو معاویه با مشاوران خود به مدینه سفر کرد و مجلسی بسیار جالب ترتیب و بزرگان بنی هاشم و حضرت اباعبدالله (علیه السلام) را برای شرکت در آن مجلس فرا خواند. وقتی امام حسین (علیه السلام) وارد شد، معاویه نهایت احترام را کرد و جای خوبی برای آن حضرت در نظر گرفت و از حال فرزندان امام حسن مجتبی (علیه السلام) پرسید. آن گاه درباره بیعت با یزید سخن به میان آورد و از یزید گفت . ابن عباس خواست برخیزد و سخن بگوید که حضرت اباعبدالله (علیه السلام) با اشاره او را ساکت کرد و تذکر داد که هدف معاویه من هستم . آن گاه خود برخاست و با شهامت چنین افشا کرد:
«پس از ستایش پروردگار! ای معاویه ، هیچ گوینده ای هر چند طولانی بگوید نمی تواند از تمام جوانب ارزش ها و فضائل رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مقداری نیز بیان کند. و همانا متوجه شدیم که تو چگونه پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تلاش کردی برای بدست آوردن حکومت ، خود را خوب جلوه دهی و از بیعت خود برای همگان صحبت کنی . اما هرگز! هرگز! ای معاویه ما فریب نمی خوریم که در صبحگاهان سیاهی ذغال رسوا شد و نور خورشید روشنایی ضعیف چراغ ها را خیره کرد. تو در تعریف خود و یزید آنقدر گفتی که دچار تندروی شدی و ستم کردی تا آن که به ظالمی تبدیل شدی و دیگران را از بخشش ها آنقدر بازداشتی که به انسان بخیلی تبدیل گشتی و آنقدر نیش زبان زدی تافردی متجاوز نام گرفتی . تو هرگز همه حقوق صاحبان حق را نپرداختی تا آن که شیطان بیشترین بهره را از تو برد و سهم خود را کامل گرفت . امروز نیز دانستیم آن چه را که درباره یزید گفتی ، از کمال روحی و سیاست او نسبت به امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ؛ تلاش داری ذهن مردم را درباره یزید به انحراف کشانی .
گویا فرد ناشناسی را تعریف می کنی ، یا صفات فرد پنهان شده ای را بیان می داری ، یا چیزهایی از یزید می دانی که مردم نمی دانند. نه یزید خود را به همه شناساند، و نه افکارش را آشکارا بیان داشت . پس بگو که یزید با سگ های تحریک شده بازی می کند، و کبوتر باز است و با کبوتران مسابقه می دهد. با زنان معروف به فساد سرگرم است و به انواع «لهو و لعب » خوش می گذراند. او را می بینی که در اینگونه کارها نیرومند است . معاویه رها کن این گونه دگرگونی ها را که بوجود می آوری . معاویه آن همه ستمکاری که بر مردم روا داشتی ، کافی نیست که می خواهی با آن خدا را ملاقات کنی ؟ پس سوگند به خدا! تو بیش از این نمی توانی در رفتن راه باطل و ستم به پیش بتازی ، و در تجاوز و ظلم به بندگان خدا زیاده روی کنی ، زیرا کاسه ها لبریز شد، و بین تو و مرگ فاصله ای جز چشم برهم زدن نمانده است ....»
این سخنرانی کوبنده ، نقشه های معاویه را رسوا کرد و نگذاشت به اهداف شوم خود برسد.
2 ـ شجاعت و شهامت در افشای چهره منافقانه یزید
الف ـ طراحان سیاسی بنی امیه پس از مرگ معاویه می خواستند با تهاجم تبلیغاتی چهره مطلوبی از یزید نشان دهند. از این رو یزید را وا داشتند تا اشعاری در مدح و ستایش بنی هاشم و ارزش صلح و سازش بسراید و در شهر مدینه در میان قریش و بنی هاشم پخش کند. وقتی اشعار به دست امام رسید، پاسخ داد: « به نام خداوند بخشنده مهربان ، پس اگر به تو دروغ می گویند به آنان بگو، من رفتاری دارم و شما نیز رفتار خودتان را دارید. شما از رفتار من بیزار و من از رفتار شما بیزارم .»
ب ـ پس از مرگ معاویه ، فشار سیاسی ـ نظامی یزید بر مخالفان به خصوص حضرت اباعبدالله (علیه السلام) زیاد شد. او فرمان صادر کرد امام باید بیعت کند و گرنه دستگیر خواهد شد و کشته می شود. ولید بن عتبه فرماندار مدینه ، امام را به دارالحکومه فرا خواند. امام حسین (علیه السلام) هم در یک آمادگی رزمی مسلحانه ، برادران و برادرزادگان را بسیج کرد، و در اطراف خانه فرماندار مدینه آماده نگاه داشت . وارد مجلس فرماندار شد، پس از تعارف معمولی پرسید: خدا فرماندار را اصلاح کند، آیا خبری از معاویه به شما رسیده است که من را احضار کردید؟ ولید گفت : آری ، معاویه مُرد و یزید بر جای او نشست و این نامه را فرستاد که شما باید بیعت کنید. امام حسین (علیه السلام) فرمودند: «شخصی همانند من که نباید پنهانی بایزید بیعت کند. دوست دارم بیعت آشکارا و در اجتماع مردم باشد. وقتی فردا آمد و مردم را برای بیعت فراخواندید، مرا هم با مردم بخوانید تا همه با هم بیعت کنیم ».
ولید بن عُتبه ، نظر امام را پذیرفت و عذر خواهی کرد و گفت می توانید بروید. مروان بن حکم در آن مجلس حضور داشت . او به فرماندار گفت : اگر حسین از این مجلس برود، دیگر او را نخواهی یافت ، او را زندانی کن یا بیعت کند و یا گردن او را بزن . امام حسین (علیه السلام) به خشم آمد و به مروان گفت : « وای بر تو پسر زرقاء ، تو می خواهی دستور قتل مرا صادر کنی ؟ به خدا سوگند! دروغ گفته و کور خوانده ای ، اگر کسی چنین اراده ای کند، زمین را با خونش سیراب خواهم کرد. اگر دوست داری چنین شود پس برخیز و گردن مرا بزن اگر راست می گویی .»
ج ـ امام حسین (علیه السلام) پس از اعمال عمره برای حج مُحْرم نشد و با یاران خود تاصحرای عرفات پیش رفت و دعای عرفه را خواند و در حالی که همه حاجیان عرفات می رفتند و چادر می زدند، امام راه عراق را در پیش گرفت و از آنان جدا شد و نشان داد آن گاه که اسلام در خطر باشد، تنها با انجام مراسم حج که جهاد ضعیفان است ، نمی شود به دین و قرآن یاری داد. باید به کربلا رفت و مسلّحانه با طاغوتیان زمین جنگید. وقتی کاروان امام حسین (علیه السلام) به منطقه تنعیم ـ که مسجد تنعیم در آن جا قرار دارد ـ رسید به شترانی بر خورد کردند که از طرف فرماندار یزید در یمن ، هدایا و مالیات به شام می بردند. امام (علیه السلام) آن اموال را مصادره کرد و خطاب به صاحبان شتران فرمود: « من شما را مجبورنمی کنم ، هر یک از شما مایل باشد که به همراه ما به عراق بیاید کرایة تا عراق را به اومی پردازم و او در طول این سفر از مصاحبت نیک ما برخوردار خواهید گردید، و هر کس بخواهد از همین جا به وطن خود برگردد، کرایة از یمن تا این نقطه را به او می پردازم ».
3 ـ شجاعت و شهامت امام حسین (علیه السلام) در دفاع از مال خویش و مسلمانان
الف ـ در روزگارانی که ولید بن عتبه شراب خوار و حد خورده ، فرماندار مدینه بود، می خواست اموالی را که به حضرت اباعبدالله تعلق داشت ، به زور و فشار تصاحب کند، چون خود را حاکم مدینه می دانست . امام حسین (علیه السلام) با شهامت و قاطعانه پیام داد:
«به خدا سوگند! یا حق مرا می دهی و یا شمشیر خود را برداشته در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بپا می خیزم و آنانی را که بامن هم سوگند و هم پیمان هستند، به قیام دعوت می کنم ».
وقتی دیگر بزرگان و شجاعان مدینه پیام امام حسین (علیه السلام) را شنیدند آنان نیز گفتند: یا اموال امام حسین (علیه السلام) را به او برگردانند و یا ما هم شمشیرها را برداشته ، به جنگ مسلحانه روی می آوریم . فرماندار مدینه وقتی از شجاعت امام و یاران همراه او با خبر شد، اموال امام (علیه السلام) را پس داد.
ب ـ زمینی در شهر مدینه به امام حسین (علیه السلام) تعلق داشت و چون زمین مرغوبی بود معاویه در آن طمع کرد و دستور داد عوامل او در مدینه آن را تصاحب کنند. حضرت اباعبدالله (علیه السلام) با معاویه ملاقات کرد و قاطعانه به او گفت :
«معاویه یکی از سه راه حل را انتخاب کن : یا زمین را از من خریداری کن و قیمت عادلانه آن را به من برگردان ، یا زمین را به من برگردان ، یا ابن زبیر و ابن عمر را دستور ده که قضاوت کنند و گرنه هم پیمان های خود را فرا می خوانم و با شمشیر زمین را از تو خواهم گرفت ».
ج ـ حضرت مسلم بن عقیل زمینی در مدینه داشت که معاویه در آن طمع کرد و دریک گفتگوی حضوری ، مبلغ ناچیزی به مسلم داد و خواست زمین را تصاحب کند. به فرماندار مدینه نوشت زمین مورد نظر را تحویل بگیرد. وقتی این خبر به امام حسین (علیه السلام) رسید، نامه تندی به معاویه نوشت و اظهار داشت : « پس از ستایش پروردگار، معاویه ! تو جوانی از بنی هاشم را فریب دادی و زمین او را خریدی که در اختیار او نیست . پول خود را از این جوان (مسلم ) پس بگیر و زمین ما را به ما برگردان ».
معاویه دانست که نمی تواند زمین را تصاحب کند کسی را، نزد مسلم فرستاد که پول ما را برگردان . مسلم به عقیل به او پیام داد که پول را پس نمی دهم . اگر اصرار کنی گردنت را می زنم . معاویه وقتی پیام مسلم را شنید، یاد سخن پدرش عقیل افتاد و خندید، زیرا عقیل به معاویه گفته بود: چهل هزار درهم بده می خواهم با زنی ازدواج کنم که مهریه او چهل هزار درهم است . معاویه گفت : تو که چشمانت نمی بیند، چرا با زنی با این مهریه سنگین ازدواج می کنی ؟ عقیل گفت : می خواهم فرزندانی برای من بیاورد که اگر آنها را عصبانی کردی ، گردنت را بزنند. و عقیل از آن پس با مادر مسلم ازدواج کرد.
شجاعت و شهامت در صحنه های جنگ
در فصل دوم این مقاله به شجاعت و جنگ آوری و خط شکنی امام حسین (علیه السلام) در صحنه های جنگ اشاره می کنیم . امام حسین (علیه السلام) همان گونه که در صحنه های سیاست و اجتماع با شهامت و شجاعت بی نظیر خود از حریم اسلام و ولایت و مسلمین دفاع می نمود، در صحنه های جنگ و خط شکنی هم دلاوری بی مانند بود.
در این نوشتار اشاره ای کوتاه به شجاعت و جنگ آوری امام حسین (علیه السلام) در جنگ های جمل ، صفین ، نهروان ، بخصوص در روز عاشورا داریم .
الف ـ در جنگ های جمل ، صفین و نهروان
امام حسین (علیه السلام) همانند دیگر فرزندان امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ماجرای پیکار باپیمان شکنان و ستمکاران و همه جا در رکاب پدر بود و هر جا مقتضی بود و پدر بزرگوارشان مانع حمله او نمی شد، شخصاً به جنگ دشمنان خدا و مسلمین می رفت . در جنگ جمل امام علی (علیه السلام) پرچم را به دست محمد بن حنفیه و در میسره به امام حسن (علیه السلام) و در میمنة لشگر به امام حسین (علیه السلام) داد، و عمار بن یاسر را بر پادگان گماشت . جنگ جمل در نیمه جمادی الاخر سال سی و شش آغاز شد و امام حسین (علیه السلام) به عنوان یکی ازسپهسالاران لشکر امام علی (علیه السلام) شجاعت های بی نظیری از خود نشان داد. در جنگ صفین که در ماه رجب سال سی و شش آغاز شد، 9واقعه اتفاق افتاد. امام حسین (علیه السلام) در این جنگ نیز سمت فرماندهی داشت و در رکاب پدر با دشمنان اسلام می جنگید. اگر چه طبق برخی روایات ، علی (علیه السلام) به منظور اینکه مبادا نسل پیامبر منقطع گردد، دستور داده بود از رفتن حسنین (علیه السلام) به میدان جنگ جلوگیری کنند. در جنگ نهروان که عده ای از سپاهیان ساده لوح امام علی (علیه السلام) از پیش آمد حکمین عصبانی ومنحرف شدند. و علیه امام علی (علیه السلام) شورش نمودند ؛ امام حسین (علیه السلام) سمت فرماندهی داشت و در رکاب پدربزرگوارش با دشمنان پیکار می کرد.
ب ـ در روز عاشورا
امام حسین (علیه السلام) شجاعت را از جدش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به ارث برده بود. در روز عاشورا چنان شجاعتی از امام دیده شد که ضرب المثل شد. در روز عاشورا پس از آن که یاران امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسیدند، امام تنها آماده پیکار شد و به میدان آمد و به عمر سعد فرمود: «من یک نفرم شما هم ؛ یک نفر ؛یک نفر با من نبرد کنید.» یکی از فرماندهان نظامی شام به نام «تمیم بن قحطبة » برابر امام قرار گرفت و گفت : ای پسر علی تا کجا باید دشمنی خود را با یزید ادامه دهی ؟
امام حسین (علیه السلام) فرمودند: « من به جنگ شما آمدم یا شما به جنگ من آمدید؟ من راه را بر شما بستم یا شما راه را به رویم بستید؟ شما برادر و فرزندانم را شهید کردید. حال بین من و شما شمشیر حکم خواهد کرد». فرمانده نظامی شام با کمال جسارت به امام حسین (علیه السلام) گفت : « نزدیک من بیا تا شجاعت را به تو نشان دهم ». امام حسین (علیه السلام) فریادی کشید و پیش رفت و با شمشیر چنان بر گردن فرمانده شامی زد که سر بریده اش تا پنجاه زراع پرتاب شد. ترسی در لشگر کوفیان افتاد که فرمانده دیگری به نام «یزیدأبطحی » فریاد زد و گفت : این همه لشگر در برابر یک نفر زانو زد و چون در شجاعت و نبرد معروف بود، خود به جنگ امام (علیه السلام) آمد. امام حسین (علیه السلام) به او فرمود: « مرا نمی شناسی که بی واهمه بسوی من می آیی ؟» آن شخص جواب نداد و حمله را آغاز کرد. امام چنان با شمشیر بر سر او کوبید که جسم او دو نیمه شد و لاشه اش بر زمین افتاد.
طبری مورخ مشهور در شجاعت امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا آورده است : «حسین (علیه السلام) سوار بر اسب شده و آمده در مقابل لشکر؛ شمشیر به دست گرفته از زندگی محروم ، شایق به مرگ ، دشمن را دعوت به مبارزه می کند، اما احدی جرأت به میدان آمدن ندارد. امام (علیه السلام) به آن قوم حمله کرد، حمله ای سخت و غضبناک . مردی شجاع ودلباخته شهادت در حالی که همه اصحاب و فرزندان را از دست داده و کودک شیرخوار او رانیز کشتند، حمله کرد چون شیر ژیان بر صفوف دشمن تاخت ، بر میمنه حمله کرد. برمیسره حمله کرد. عبدالله بن عمار بن یغوث گفت : « قسم به خدا ندیدم هیچ مرد جوان کشته و حادثه زده ای مانند حسین (علیه السلام) که فرزندان و اصحاب و جوانان اهل بیتش را کشته باشند، و مانند او شجاعت و جرأت و قدرت بر جنگ داشته باشد، همان طور که شمشیر می زد و پیش می رفت ، از صولبت و هیبت شمشیر شرر بارش مردان شجاع زیر دست و پا می ریختند و فرار می کردند، او اعتنا به احدی نداشت و گرم معشوق و مبارزه با دشمن بود. در این موقع عمر بن سعد فریاد کرد: ای مردم این پسر کسی است که پشت گردنکشان عرب را به خاک نشانده و فرزند قتال العرب است چهل سال شمشیر زد، گفتند: چه کنیم ؟ گفت : از اطراف حمله کنید. چهار هزار نفر از مردان اطراف خیام او را گرفتند و روابط او را قطع کردند و راه را بر او بستند.»
این دلاوری ها در حالی بود که امام (علیه السلام) تنها شده بود و می دانست که شهید خواهد شد ولی شجاعانه و دلاورانه تا آخرین نفس جنگید و پشت به دشمن نکرد. و درس دلاوری و شجاعت را برای همه سپاهیان اسلام ، به ویژه شیعیان به یادگار گذاشت .
------------------
منابع :
1 ـ اصفهانی ، عمادالدین حسین ، تاریخ زندگانی امام حسین (علیه السلام) ، انتشارات اسوه ،قم ،1373 .
2 ـ العاملی ، محمد ابن الحسن الحر، وسائل الشیعه ، انتشارات دارالاحیاء الثرات العربی ،بیروت ، بی تا.
3 ـ ابن عساکر،تاریخ ابن عساکر، انتشارات دارالفکر، بیروت ، 19995 میلادی .
4 ـ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، انتشارات دار صادر، بیروت ، 1385 قمری .
5 ـ بغدادی ، الخطیب ، تاریخ بغداد، انتشارات دارالکتاب العلمیه ، بیروت ، 1986 میلادی .
6 ـ دشتی ، محمد، فرهنگ سخنان امام حسین (علیه السلام) ، انتشارات امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، قم ،1381 .
7 ـ دهخدا، علی اکبر، لغتنامه دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران ، تهران ،1373 .
8 ـ رسولی محلاتی ، سید هاشم ، زندگانی امام حسین (علیه السلام) ، انتشارات فرهنگ اسلامی ،تهران ، 1375.
9 ـ رضائی ، محمد علی ، آموزه های تربیتی عاشورا، انتشارات مسلم ، قم ، 1379.
10 ـ شوشتری ، شیخ جعفر، خصائص الحسینیه ، انتشارات هفت ، تهران ، 1380.
11 ـ طبری ، ابو جعفر جریر، تاریخ طبری ، انتشارات دارالمعارف ، قاهره ، 1979 میلادی .
12 ـ سید ابن طاووس ، کتاب لهوف ، انتشارات بخشایشی ، تهران ، 1377.
13 ـ مجلسی ، علامه محمد باقر، بحارالانوار، انتشارات دارالاحیاء التراث العربی ، بیروت ،1403 قمری .
14 ـ مسعودی ، ابوالحسن علی بن حسین ، مروج الذهب ، انتشارات علمی و فرهنگی ،تهران ، 1365
15 ـ یعقوبی ، احمد بن ابی یعقوب ، تاریخ یعقوبی ، انتشارات ترجمه و نشر کتاب ، تهران ،2536 خورشیدی .
دیدگاهها
چرا به جاي امام حسين در متن بالا عبارت: قبرستان بقيع! ذكر شده!؟
In reply to چرا به جاي امام حسين در متن by رمضاني
چ., 08/22/2018 - 17:51ضمن تشکر از اعلام مشکل بوجود آمده...
واقعیتش در خود اصل متن مشکلی وجود نداره، این یه خطای سیستمی و فنی بود که در ظاهر سایت رخ داده بود و اصلاح شد.
موفق باشید
افزودن دیدگاه جدید