محرم/بخش سی و پنجم -الگوهای رفتاری کربلا (قسمت دوم)
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ...
اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن...
الگوهای رفتاری کربلا -الگوهای مثبت(قسمت دوم)
محمد حنفیه : الگوی فرمانبرداران
او فرزند علی و از مردان دلیر است. در مدینه می زیست، در جنگ جمل علمدار سپاه پدرش بود و در جنگ نهروان هم حضور داشت. هنگامی که تصمیم امام حسین (علیه السلام) را نسبت به ترک مدینه دانست، پیش نهادهایی به ایشان داد. از جمله این که به سوی مکّه نرود وخود را از نیروهای وابسته به حکومت یزیدی دور کند.
محمّد کاملاً امام حسین (علیه السلام) را می شناخت و دیدگاه خود را هنگام حرکت امام از شهر پیامبر چنین اظهار کرد:
«ای برادر! تو محبوب ترین مردم و عزیزترین آنان پیش من هستی. من قصد نصیحت ندارم و احدی را سزاوارتر از تو برای این کار نمی یابم، اطاعت تو بر گردن من واجب است، زیرا خداوند تو را بر من شرافت داده و تو را از آقایان بهشت قرار داده است.»
امام حسین با توجّه به جایگاه مدینه در تاریخ اسلام و خاطراتی که از این شهر در دوران رسول خدا ، علی ، فاطمه زهرا و امام حسن ( دارد آن را به عنوان پایگاهی مهمّ می بیند، لذا حرکت را از آن آغاز و به آن ختم خواهد کرد. بنابراین باید فضای فرهنگی آن را کاملاً حفظ کند. آن حضرت با شناختی که از برادرش محمّد حنفیّه دارد او را به عنوان مسؤول حفاظت و اطلاعات شهر مدینه منصوب می کند تا اخبار آن را لحظه به لحظه به ایشان برساند.
امام به محمّد بن حنفیّه می فرماید: «و امّا انت یا اخی! فلعلیک ان تقیم بالمدینه فتکون لی عینا علیهم و لا تخف عنّی شیئا من امورهم»
امّا تو ای برادرم! وظیفه ات این است که در مدینه بمانی و چشم من بر آنان باشی تا چیزی از امور آنها بر ما مخفی نماند.
عباس بن علی علیه السلام( الگوی وفاداران)
امام صادق درباره او می فرماید:
«کان عمّنا العباس بن علی نافذ البصیره صلب الایمان جاهد مع ابی عبدالله وابلی بلاء حسنا و مضی شهیدا»
عموی ما عباس بن علی (علیه السلام) دارای بصیرت دینی و استواری در باور بود. در راه خداوند در رکاب ابی عبدالله (علیه السلام) جهاد کرد و نیکو آزمایش داد و به شهادت رسید.
عباس مدّت چهارده سال از زندگی را در زمان پدرش گذراند و در بعضی جنگها حضور داشت، ولی پدر اجازه کارزار به او نمی داد و در کربلا 34 سال داشت.
«آن حضرت قامتی رشید، چهره ای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشت و به خاطر سیمای جذّابش او را قمر بنی هاشم می گفتند. در کربلا سمت پرچمداری سپاه حسین (علیه السلام) و سقایی خیمه های اطفال و اهل بیت (علیهم السلام) ایشان را داشت و در رکاب برادر غیر از تهیّه آب، نگهبانی خیمه ها و امور مربوط به آسایش و امنیّت خاندان سید الشهدا بر عهده او بود. تا زنده بود، دودمان امامت، آسایش و امنیّت داشتند.»
وقتی از طرف شمر برای او امان نامه فرستاده شد، او با رد آن وفاداری خویش را به امام ثابت کرد و با قاطعیّت در رکاب مقتدای خود ایستاد و در حمایت از دین و وفاداری به عهد و پیمان، الگوی همگان شد.
روز عاشورا سه برادر دیگر عباس پیش از او به شهادت رسیدند. وقتی علمدار کربلا از حسین اذان میدان طلبید، حضرت از او خواست که برای کودکان تشنه و خیمه های عطشناک آب تهیه کند. ابوالفضل به فرات رفت. در حالی که پانصد سواره نظام آن را محاصره کرده بودند. با آنان درگیر شد و دستان مبارکش قطع گردید و سرانجام به شهادت رسید.
نقش مهمّ علمدار امام در کربلا باعث شد تا شهادت او برای امام بسیار ناگوار و شکننده باشد. برای همین بود که بر بالینش با آهی جانسوز فرمود:
«الان انکسر ظهری و قلّت حیلتی و ...»
امام سجاد (علیه السلام) درباره مقام آن حضرت می فرماید:
«و ان للعبّاس عندالله تبارک و تعالی منزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه» همانا عباس نزد خداوند متعال منزلتی دارد که تمام شهدا در روز قیامت به آن غبطه می خورند.
علی بن الحسین علیه السلام الگوی جوانان
او فرزند بزرگ سید الشهدا (علیه السلام) و شبیه ترین مردم به پیامبر است. سن او را در کربلا بین 18 تا 28 سال ذکر کرده اند. وقتی از امام برای رفتن به میدان اذن گرفت، امام چهره به آسمان دوخت و فرمود:
«اللهمّ اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه النّاس برسولک محمّد خَلقا و خُلقا و منطقا کنّا اذا اشتقنا الی رؤیه نبیّک نظرنا الیه.»
شجاعت و دلاوری علی اکبر، رزم آوری و بصیرت دینی و سیاسی او در سفر کربلا به ویژه در روز عاشورا تجلّی کرد. سخنان، فداکاریها و رجزهایش دلیل آن است.
پس از شهادت یاران، او اوّلین کسی بود که از بنی هاشم به میدان رفت و با سپاه دشمن رو در رو شد. پیکار بی امان او را سخت تشنه کرد، به خیمه ها آمد، امّا بی آن که آب بنوشد، با همان حال تشنگی و جراحات دوباره به میدان رفت و جنگید تا به شهادت رسید. وقتی امام بر بالین او رسید، صورت به چهره خونین او نهاد و با نفرین بر دشمن، این جمله را تکرار کرد:
«علیِ علی الدّنیا بعدک العفا.»
قاسم بن الحسن الگوی عاشقان
او نوجوانی است که هنوز به سنّ بلوغ نرسیده است، امّا در اوج معرفت، محبت و اطاعت گام برمی دارد.
اشتیاق او به شهادت زیباترین صحنه ای است که تاریخ به خود دیده است. وقتی در آن حلقه عاشقانه شب عاشورا، رخدادِ فردا روشن شد، او با نگرانی از این که ممکن است، از قافله عشق و شهادت عقب بماند از عموی خود می پرسد: «آیا من هم به شهادت می رسم؟» سؤال او سکوت را بر خیمه گاه امام حاکم می کند.
و امام می پرسد:
«کیف الموت عندک»
و قاسم زیباترین و رساترین جمله را بر زبان جاری می کند. می گوید:
«الموت عندی احلی من العسل.»
وقتی قاسم با اصرار از امام اذن میدان می طلبید و امام به دلیل کمی سنّ او اجازه نمی داد، پیوسته تقاضای خود را تکرار می کرد تا اجازه گرفت و به میدان رفت و پس از مبارزه ای بی امان شهد شهادت نوشید.
ابوالفرج از حمید بن مسلم روایت می کند:
«جوانی به میدان کارزار آمد که صورتش چون قرص ماه می درخشید. شمشیر در دست و پیراهن عربی و ازاری بر تن و کفش در پا داشت می خواست با شمشیری حمله کند، بند یکی از کفش هایش پاره شد. ایستاد تا آن را محکم کند، عمر بن سعد بن نفیل ازدی می گفت: «به خدا سوگند که به این دشمن حمله خواهم کرد.»
صورت بر نگرداند که شمشیر بر سرش فرود آمد. جوان به صورت به زمین افتاد و فریاد زد.
و اعمّاه»
عمویش ابا عبدالله خود را بر بالین او رساند. او در حال جان دادن بود. پیکر او را آورد و کنار شهدای اهل بیت(علیهم السلام) قرار داد.
عبدالله بن حسن الگوی ایثارگران
نوجوانی 11 ساله که برای دفاع از حریم ولایت جانبازی کرد. شیخ مفید می نویسد: «چون مالک بن النسر الکندی شمشیر بر سر حضرت فرود آورد، حضرت کلاه را از سرش بیرون آورد پارچه و کلاه دیگری خواست، سر مبارکش را با پارچه ست و کلاه بر سر نهاد و عمامه را روی آن بست شمر و اطرافیانش به جای خود برگشتند. امام کمی درنگ کرد و سپس برگشت. اطرافیان هم برگشتند و اطراف حضرت حلقه زدند. عبدالله بن الحسن که هنوز به حدّ بلوغ نرسیده بود از خیمه بیرون آمد و دوید تا خود را به عمویش برساند، زینب خود را به عبدالله رساند و خواست او را نگهدارد، امّا او قبول نکرد. امام فرمود: خواهرم او را بگیر و با خود ببر. عبدالله مقاومت کرد و گفت: به خدا سوگند! از عمویم جدا نمی شوم.»
بحر بن کعب به طرف حسین (علیه السلام) شمشیری فرود آورد. عبدالله فریاد زد: وای بر تو ای بد زاد! می خواهی عمویم را بکشی. دستش را سپر کرد. دست او جدا شد و آویزان گشت. فریاد زد یا عمّاه! حسین او را در آغوش کشید و گفت: برادر زاده! شکیبا باش؛ مصیبت را تحمّل کن و در انتظار پاداش نیکو باش. خداوند تو را به نیاکان صالح و اجداد شایسته ات ملحق خواهد کرد. سپس دستان مبارکش را به آسمان بلند کرد و فرمود:
«اللهمّ امسک علیهم قطره السّماء و امنعهم برکات الارض و ... » خدایا! قطره های آسمانی را از آنان امساک کن و برکات زمین را از آنان بگیر و ... .
عبدالله بن حسین: الگوی کودکان
سربازی شیر خوار که در روز عاشورا در آغوش پدر به شهادت رسید. آن گاه امام جسد مبارکش را کنار خیمه ها در گودالی که حفر کرده بود، به خاک سپرد.
مسعودی، اصفهانی، طبری و دیگران نوشته اند:
هنگامی که حسین (علیه السلام) از زندگی مأیوس شد، به خیمه خود آمد. کودک خردسالش را خواست تا با او وداع کند، زینب اورا آورد. حسین (علیه السلام) کودک را در بغل گرفت و به او نگریست که تیری آمد و به گلوی طفل اصابت کرد و به شهادت رسید. امام خونها را به آسمان می پاشید و می فرمود:
«اللهم ان حسبت عنّا النصر من السماء فاجعل ذلک لما هو خیر لنا و انتقم لنا من هؤلاء الظالمین فلقد هون ما بی انّه بعینک یا ارحم الرّاحمین»
پروردگارا! اگر نصرت آسمانی را از ما باز داشته ای، پس پیروزی ما را در هر موردی که به نفع ماست، نصیبمان فرما و از این مردم ستمگر انتقام ما را بگیر. آنچه بر من وارد شد، چون در منظر توست، برایم سهل است. ای مهربانترین مهربانان!
از امام باقر نقل شده است: «قطره ای از آن خونها بر زمین برنگشت.»
مسلم بن عقیل، الگوی سفیران
او نماینده اعزامی سید الشهدا (علیه السلام) از مکّه به کوفه بود تا اوضاع بیعت گرفتن از مردم را بررسی کند. مسلم پسر عموی امام و مورد وثوق وی بود. در جنگ صفین در جناح راست لشکر علی شمشیر می زد. و در رشادت، جوانمردی و جنگ اوری مشهور بود. امام حسین در پاسخ دعوت نامه های مکرّر شیعیان و سران کوفه طیّ نامه ای مسلم بن عقیل را به عنوان «برادر، پسر عمو و فرد مورد اطمینان خود» معرّفی کرد. او سعی داشت برای امام از مردم بیعت بگیرد، حدود هجده هزار نفر با او به نفع امام بیعت کردند. با منصوب شدن ابن زیاد به ولایت کوفه به منظور مقابله با حرکت مسلم محل اختفای او معلوم شد. ابن زیاد با جمع کردن سران شهر و تطمیع و ایجاد رعب و وحشت همه را از اطراف سفیر امام پراکند. او در کوفه تنها ماند و در نهایت در کوچه های کوفه یک تنه با سربازان ابن زیاد جنگید تا دستگیر شد. او را به قصر ابن زیاد روانه کردند و به دستور ابن زیاد بالای قصر سر از بدنش جدا کردند و پیکرش را به زیر افکندند.
حبیب بن مظاهر: الگوی ریش سفیدان
او از طائفه بنی اسد، کوفی و از اصحاب رسول خدا بود. در جنگ های صفّین، نهروان و جمل در رکاب علی بود و از اصحاب خاصّ ایشان به شمار می رفت. از حاملان علم حضرت شمرده می شد و امام علی او را از اتّفاقات آینده آگاه ساخته بود. در نهضت مسلم در کوفه از کسانی بود که برای گرفتن بیعت، با او بسیار همکاری می کرد و از سران شیعه در کوفه بود. به امام نامه نوشت. او نزد امام حسین نیز مقام والایی داشت. امام در کربلا او را فرمانده جناح چپ سپاه خود کرد. حبیب تلاش کرد افرادی از طائفه بنی اسد را برای یاری امام بیاورد امّا سپاه اموی مانع پیوستن آنان به امام شدند.
حبیب که در آن هنگام 75 سال داشت، در شب عاشورا صحنه های زیبایی از فداکاری و شوق به شهادت به یادگار گذاشت. او وقتی مورد انتقاد یزید بن حصین قرار می گیرد که حبیب این چه وقت خنده است؟ پاسخ می دهد: «چه لحظه ای برای سرور از این ساعت شایسته تر! تنها بین ما و حور العین شمشیر آنان فاصله است.»
وقتی حبیب متوجه نگرانی زینب کبرا میشود با اهل بیت امام همدردی می کند و آنان را دلداری می دهد و به یاران امام هشدار می دهد که نکند حرفها و حرکات آنان سبب نگرانی بانوی بزرگ کربلا شده باشد.
روز عاشورا حبیب با سن بالایی که دارد در مبارزه خود 62 نفر را می کشد و سرانجام شهد شهادت را می نوشد.
زهیر بن قین: الگوی رهیافتگان
او ابتدا از هواداران عثمان بود و بر اساس تبلیغات مسموم دشمن چنان می پنداشت که عثمان مظلوم کشته شده است. بر همین اساس با علی میانه خوبی نداشت. این ذهنیّت همراه با رعب و وحشتی که بنی امیّه ایجاد کرده بود، باعث میشد تا از امام حسین نیز فاصله بگیرد. در سال 60 هـ .ق. او نیز همراه خانواده اش به حج رفته بود و در راه برگشت به کوفه در منزل «زرود» اردو زد. وقتی امام خیمه او را دید، قاصدی به دنبالش فرستاد و پیغام داد: «ان القنی الکلّمک»
با من ملاقات کن تا با تو سخن بگویم. وقتی زهیر از ملاقات با امام امتناع ورزید، مورد انتقاد همسرش «دلهم بنت عمر» قرار گرفت و وادار شد به سوی امام برود. پس از لحظاتی زهیر برگشت و دستور داد خیمه اش را برچینند و کنار خیمه امام حسین بر پا کنند. تاریخ گفت و گوی امام را با او ثبت نکرده است. او از آن لحظه ره یافت و حسینی شد. در میان قومش از شرافت بالایی برخوردار بود و مردی دلیر و جنگ آوری مشهور بود. به همسرش رو کرد و گفت: تو آزادی؛ پیش خانواده ات برو که دوست ندارم، ضرری از جانب من به تو برسد. سپس به همراهانش گفت: هر که مایل است، از من پیروی کند و گرنه برای همیشه از هم جدا می شویم. سپس از حادثه ای که برای او و سلمان فارسی در محل بلنجر پیش آمده بود، یاد کرد. سلمان به او گفته بود: «چون جوانان آل محمد را درک کردید و همراه آنان جنگیدید، آن وقت از توفیقی که نصیب شما گشته، بیشتر خوشحال می شوید.»
او در کربلا به فرماندهی جناح راست لشکر امام حسین (علیه السلام) منصوب شد و شب عاشورا بهترین و زیباترین صحنه های وفاداری را تثبیت کرد.
حرّ بن یزید ریاحی: الگوی توبه کنندگان
او از خاندان های معروف عراق و رؤسای کوفیان بود. به درخواست ابن زیاد برای مبارزه با حسین فرا خوانده شد و به سرکردگی هزار سوار برگزیده شد. گفته اند: وقتی از دارالاماره با مأموریت بستن راه بر امام حسین (علیه السلام) بیرون آمد، ندایی شنید که: ای حرّ! تو را مژده باد به بهشت ... .
این موضوع برای او سؤال برانگیز بود که بهشت با جنگیدن با حسین بن علی (علیهما السلام) چگونه ممکن است؟ او با لشکرش در منزل قصر بنی مقاتل باشراف راه را بر امام می بندد و نسبت به توقف کاروان کربلا پافشاری می کند. امام با ناراحتی به او می فرماید:
«ثکلتک امّک» مادرت به عزایت بنشیند.
اما حرّ با شناختی که از امام دارد و مقام و منزلت مادرش را می داند حرمت نگه می دارد و پاسخ نمی دهد.
او با کاروان امام مماشات می کند تا دستور توقف آنان می رسد. حرّ که از ابتدای حرکت، بر سر دو راهی حق و باطل با خود کشمکش داشت، با جدّی شدن جنگ در روز عاشورا در حساسّترین لحظه برترین انتخاب را در زندگی انجام می دهد و به بهانه آب دادن اسبش از وادی ظلمت به بهشت هدایت قدم می گذارد و با توبه ای عملی، شکوه اراده انسان را در گزینش راه درست نشان می دهد.
او اذن میدان گرفت تا اوّلین نفر باشد که به میدان می رود. با خطابه ای مؤثر عدّه ای را از جنگیدن با امام حسین (علیه السلام) منصرف می کند و پس از جنگی بی امان به شهادت می رسد. امام نیز بر بالین او حاضر می شود و خطاب به او می فرماید:
«انت الحرّ کما سمّتک امّک و انت الحرّ فی الدّنیا و انت الحرّ فی الاخره»
تو همان گونه که مادرت نامت را حرّ نهاده، حر و آزادی آزاد در دنیا و آ خرت.
جَون بن جوّی: الگوی آزادگان
او غلام ابوذر غفّاری است که پس از شهادت مولایش به مدینه برگشت و در خدمت اهل بیت (علیهم السلام) در آمد. از مدینه تا مکّه امام را همراهی کرد و از آن جا به کربلا آمد. چون به اسلحه سازی و اسلحه شناسی آشنا بود، به نقل ابن اثیر و طبری شب عاشورا هم به کار اصلاح سلاحها اشتغال داشت.
با این که سن او زیاد بود، روز عاشورا اذن طلبید. امام به او رخصت داد و آزادش کرد، امّا او به امام عرض کرد: گرچه نسبم پست و بویم ناخوش و چهره ام سیاه است. ولی می خواهم به بهشت بروم و شرافت یابم و رو سفید شوم. از شما جدا نمی شوم تا خون سیاهم با خون شما آمیخته شود. وقتی پس از رزمی قهرمانانه به شهادت رسید، امام بالای سر او آمد و چنین دعا کرد:
«اللهمّ بیّض وجهه و طیّب ریحه و احشر مع الابرار و عرّف بینه و بین محمّد و آل محمّد»
پروردگارا! صورتش را سفید و بویش را خوش گردان و او را با ابرار محشور کن و بین او و محمّد و آل محمّد آشنایی ده.
امام باقر از امام سجاد روایت می کند: «پس از عاشورا که مردم برای دفن کشته ها به میدان می آمدند، پس از ده روز بدن جون را در حالی یافتند که بوی مشک از آن به مشام می رسید.»
عابس ابن ابی شبیب شاکری ـ الگوی شجاعان:
عابس از رجال برجسته شیعه و مردی دلیر، سخنور، کوشا، شب زنده دار و از طایفه بنی شاکر بود؛ طایفه ای که از شیعیان مخلص و فداکار در راه ولایت امیر المؤمنین بودند و از شجاعان عرب به شمار می آمدند، به آنان «فتیان العرب» می گفتند.
دلاوریهای او در کربلا مشهور است. رشادت های او چنان بود که سپاه کوفه از نبرد تن به تن با وی ناتوان بودند. به دستور عمر سعد از اطراف او را سنگ باران کردند. او هم زره را از تن بیرون آورد و کلاه خود از سر برداشت و با تیغ بر دشمن حمله کرد. و آن قدر یک تنه جنگید تا در قلب میدان و محاصره دشمن به شهادت رسید.
افزودن دیدگاه جدید