امام حسین (علیه السلام) در زمانه ای به امامت رسیده بود که امویان منابر و مساجد را در اختیار گرفته بودند و نمازهای جمعه و جماعت به امامت آنان برپا می شد.
نشناختن عقل
شخصی از امام صادق - علیه السلام - پرسید عقل چیست ؟ فرمود : چیزی است که به وسیله آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آید . آن شخص گوید : گفتم پس آنچه معاویه داشت چه بود ؟ فرمود : آن نیرنگ است ، آن شیطنت است ، آن نمایش عقل را دارد ، ولی عقل نیست .[1]
سالار شهیدان (علیه السلام) در مسیر بارها به این موضوع اشاره نمودند و عدم شایستگی حاکمان اموی را چنین بیان فرمودند: مگر نمی بینید که سردمداران و حاکمان جامعه از حق پیروی نمی کنند و از باطل روی نمی گردانند؛ «ألا ترون إلی الحق لا یعمل به و إلی الباطل لا یتناهی عنه»؟! و در جای دیگر فرمودند: عقل، بدون پیروی از حق کامل نمی شود و ناقص است؛ «لا یکمل العقل إلّا باتباع الحق» . بنابراین، امویان از عقل کامل بی بهره اند. اینان، تنها دارای عقل ابتدایی اند که چنین عقل و خردورزی ضعیف برای ادارهٴ جامعه کافی نیست. پس، اینان سزاوار حکومت بر مردم نیستند.
قرآن کریم هم بیان می کند که طاغوتیان و حکومت استبدادی، پیش از هر کاری کوشیدند که عقل مردم را تباه کنند و بدین منظور، از سویی افرادی چون «سامری» و «بلعم باعورا» را برای شستوشوی مغزی مردم پرورش دادند و با گسترش مغالطه ها و شبهه ها راه رشد فکری مردم را بستند تا آنان نتوانند حق را از باطل بشناسند.
از سوی دیگر، بساط خوردن و خوابیدن و شهوترانی و مِیگساری را گستردند تا راه عزم و انگیزه جامعه را ببندند؛ زیرا کسی که همواره سرگرم عیّاشی و پرخوری است و زمام خویش را به دست شهوت و غضب و وهم و خیال می سپارد، فرصت و توان اندیشیدن نخواهد داشت و بر فرض که از اندیشهٴ علمی برخوردار گردد، از انگیزهٴ عملی محروم است. ﴿فاستخفّ قومه فأطاعوه﴾[2]؛ «فرعون با شستوشوی مغزی قوم خود در مصر، آنان را سبک و تهی مغز کرد تا توان به دست آوردن جزم علمی و عزم عملی نداشته باشند؛ آنگاه بر آنان مسلّط شد»
کوفیان تحت تاثیر افکار و اعمال شجره خبیثه دچار رکود در فکر و غفلت در عمل شدند و در زمان حساس تاریخی یاری سید الشهدا دچار سستی شدند ملّتی که از خردورزی برخوردار و از عزم ملّی بهره مند باشد، همانطوری که می کوشد پای خویش را از مرز گلیم عدل بیرون ننهد، سعی می نماید دست خود را به نشان تسلیم در قبال طاغی بالا نبرد و سر خود را به علامت تعظیم در برابر ظالمِ غاشم پایین نیاورد.
دین فروشی
امام حسین (علیه السلام) در زمانه ای به امامت رسیده بود که امویان منابر و مساجد را در اختیار گرفته بودند و نمازهای جمعه و جماعت به امامت آنان برپا می شد.[3]
مردمی که از وجود عالِم در میان خود بی بهره باشند، از معارف اصیل دور می گردند و فریب هرگونه تبلیغ سوء را می خورند. از این رو، اهل بیت عصمت و طهارت (علیهماالسلام) به ما فرمودند: در شهرِ بی عالم زندگی نکنید. باید در منطق های اقامت کرد که در آنجا دانشمندی پرهیزگار و خوش فکر باشد؛ عالِمی که از اوضاع زمانه و توطئه های دشمنان آگاه باشد و هجوم حوادث روزگار، او را به اشتباه نیفکند؛ «العالم بزمانه لا تهجم علیه اللوابس»[4] و بداند تیرهای شبههٴ علمی و شهوت عملی از کجا به سوی جوانان رها می شود.
در مقابل کسانی که تحت تاثیر تبلیغات اموی دین خود را نفروخته بودند امویان با ابزار تطمیع و تهدید به خردی دین ایشان مشغول شدند مثل خرید دین عمروعاص و شرح قاضی و زیاد بن ابیه و... بودند.
وقتی به امام علی علیه السلام خبر دادند عمرو عاص به معاویه پیوست حضرت به افشاگری پرداخت و مردم را به جهاد بر ضد این سالوسگران دینفروش دعوت کرد و در ضمن خطبه فرمود: «ولَمْ یبَایعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ یؤْتِیهِ عَلَى الْبَیعَهِ ثَمَناً فَلَا ظَفِرَتْ یدُ الْبَائِعِ وَ خَزِیتْ أَمَانَهُ الْمُبْتَاعِ فَخُذُوا لِلْحَرْبِ أُهْبَتَهَا وَ أَعِدُّوا لَهَا عُدَّتَهَا . «عمروعاص با معاویه بیعت نکرد، مگر این که بر او شرط کرد که در برابر آن بهایی بگیرد و در این معامله، هیچ گاه دست فروشنده به پیروزی نرسد و آرزوی خریدار به رسوایی کشد، اکنون که چنین است، خود را برای نبرد با این ناکسان آماده سازید و تجهیزات جنگ را فراهم کنید.»
علاوه بر جنگ روانی و تطمیع، ابن زیاد شروع به تفرقه افکنی و شایعه پراکنی و تهدید مردم می کند. ابن زیاد همچنین عریفان[5] را گرد آورد و به آنها به تندی گفت که نام افراد تحت پوشش خود را بنویسند که کدام یک از آنها طرفدار یزید و کدام یک خوارج و کدام یک حروریه اند و به چه کسانی مشکوکند یا چه کسی را می شناسند که با مسلم همکاری می کند یا از یزید ناراضی است و بعد تأکید کرد که حتی اگر یک نفر از این افراد گزارش نشود عرافت او لغو می شود و آن فرد بر در خانه اش به دار آویخته می شود.
او همچنین مبلغان خود را برای تهدید مردم به سطح شهر گسیل داشت و به دستور وی در شهر شایعه کردند که لشکر شام در پشت دروازه های شهر اردو زده است. او به سرعت بر مراکز قدرت تسلط می یابد و کسانی را که به آنها اعتماد دارد بر مناصب مهم می نشاند.
عبیدالله با کشتن افراد بی گناه و کشیدن آنها در کوچه و بازار و هم چنین با دار زدن افراد و آویزان کردن آنها در اماکن عمومی و یا انداختن افراد از بالای قصر دارالاماره، سخت مردم را به وحشت انداخت؛ مثلاً با کشتن مسلم بن عقیل (نماینده امام حسین علیه السلام) و هانی بن عروه و کشاندن این دو چهره بزرگ و انقلابی در کوچه و بازار کوفه و هم چنین انداختن نماینده دیگر امام حسین(علیه السلام) به نام قیس بن مسهر صیداوی، این جوّ خفقان آمیز را در کوفه به وجود آورد.[6]
نتیجه این کار این شد که افراد ضعیف النفس و بی اراده و یا مزدورانی که از دیگران پیروی می کردند و از خود هیچ اراده ای نداشتند، راهی جز رفتن به کربلا و جنگیدن با امام حسین نداشته باشند، زیرا نه می توانستند در کوفه بمانند و نه می توانستند اراده ای از خود نشان داده پا به فرار بگذارند.
پی نوشت ها:
[1] - اصول کافی ، ج 1 ، ص 11
[2] ـ سورهٴ زخرف، آیهٴ 54.
[3] ـ کلمات الإمام الحسین (علیهالسلام)، ص 444.
[4] ـ بحار الأنوار، ج68، ص307.
[5] -کسانی که سرپرستی قبیله یا گروهی از مردم را برعهده دارند.
[6] -منتهی الآمال، ج1، ص316.
-----------------------------------------
منبع : بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان