محبت اهل بیت، کفاره گناهان
در آن روایت نورانی موسی بن جعفر (علیهما السلام)، به حضرت عرض کرد: آقا، بعضی شیعیان شما بدی هایی را مرتکب می شوند که خیلی زشت است نام برد. آیا ما از آن ها تبرّی بجوییم؟ حضرت فرمودند: نه، اگر محبّ ماست از او تبرّی نجوییم ولی از عملش تبرّی بجوییم؛ چون عملش از ما نیست ولی خودش از ما است. عرض کرد: بگوییم فاسق است؟ فرمود: نه، بگویید فاسق العمل و طیب الروح است؛ بین عمل و خودشان فرق بگذارید. عملش فسق و از محیط ولایت خارج است ولی خودش فاسق نیست، خودش محبّ است. این یک معنای حدیث نورانی است و لذا، این محبّت و ولایت کفّارۀ گناهان هم است.
در زیارت جامعه کبیره خواندیم که:
«جعل صلاتنا علیکم؟ و لنا من ولایتکم»،
چهار تا خاصیت دارد که یکی از آن ها:
«الکفّاره للذّنوب»،
کفارۀ گناه و تدارک گناه همین محبت است که موجب طهارت انسان است.
اگر ولایت، حقیقت و سرچشمۀ طهارت هستند، انسان به اندازه ای که متصل به آن سرچشمه است طاهر است و طهارت انسان به اندازۀ ارتباطش با آن حقیقت است؛ به اندازه ای که آن حقیقت در وجود انسان جاری شده و علامتش محبت است. اگر حقیقت ولایت را به کسی عنایت کرده باشند، علامت این عنایت دوستی اهل بیت (علیهم السلام) و محبت است و این محبت نشانۀ این است که انسان حامل آن حقیقت است و به اندازه ای که انسان به آن حقیقت رسیده به طیب، طهارت، تزکیه و کفارۀ گناهان می رسد. این را عرض کردیم که یکی از شاگردان مرحوم ملا حسین قلی همدانی، شرحی بر زیارت جامعه دارند از شموس الطالعه که شرح دقیق و لطیفی است. از جمله اینکه ایشان آنجا این معنا را بیان کردند و فرمودند: علّت اینکه ولایت اهل بیت (علیهم السلام) کفارۀ گناهان است این است که اگر کسی محبت اهل بیت (علیهم السلام) را دارد، این محبت مانع می شود که از عمق وجودش، متمایل به معصیت شود و از معصیت لذت ببرد. بلکه انسان محب در همان حالی که معصیت می کند، خودش با معصیت خودش درگیر است، از باطن وجودش تائب و نادم است. این ندامت همان توبه و کفاره است؛ یعنی هیچ گاه گناه به مؤمن ضرر نمی زند. اگر واقعاً خدا ایمان و محبت را به او داده، گناه به او ضرر نمی زند و این معنایش این نیست که مؤمن لااُبالی است.
این را مکرر عرض کردیم، علامت ایمان این است که انسان لااُبالی نیست بلکه علامت ایمان این است که انسان اهل خیر را دوست دارد، عمل خیر را دوست دارد و اگر از دیگری سر بزند، خوشحال می شود؛ از خودش هم سر بزند، خوشحال می شود. بدی ها را دشمن می دارد چه از دیگری سر بزند و چه از خودش. در روایات آمده، علامت مؤمن این است که اگر کار خوبی انجام داد خوشحال می شود و اگر کار بدی انجام داد، متألم و متأثر می شود. بنابراین این معنایش لااُبالی گری نیست. گفته باشیم محب لااُبالی شود، معنایش این است که اگر کسی در مقام محبت بود و بلغزد، این لغزش به واقعیت وجود او ضرر نمی زند. کسی که به مقام محبت خدا رسیده ولی لغزش داشته باشد، لغزش به او ضرر نمی زند. این یک معنای این حدیث نورانی است.
از این لطیف تر معنایش این است که هر کجا محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد، گناه نیست. اصلاً این محبت با بدی جمع نمی شود؛ چون:
«إِنْ ذُکِرَ الْخَیرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ»،
همۀ خیرها به وجود مقدس معصومبن (علیهم السلام) بر می گردد.
حضرات معصومبن (علیهم السلام) مبدأ و منتهای همۀ خیرات هستند. هیچ شرّی نه از آن هاست و نه به سوی آن ها بر می گردد. بنابراین محبت آن ها، معنای حضور آن هاست. هر قلبی که در آن امام (علیه السلام) حضور دارد و در او حقیقتِ ولایت عنایت شده و مورد لطف و توجه است، این قلب به مقام محبت می رسد. این محبت علامت حضور محبوب است و هر کجا آن ها هستند، بدی نیست.
قلب مؤمن، سرچشمه محبت
ممکن است یک کسی ادعای محبت کند و محبت هم داشته باشد ولی محبتش عاریه ای باشد؛ یعنی محبت در اعماق وجودش نیست و محبت را به او عاریه دادند که این همان ایمان مستعار است و این ایمان عاریه ای از او گرفته می شود. ممکن است کسی برای یک وهله ای به مرحله ای از ایمان برسد و حتّی به توحید افعالی برسد؛ به یک مقاماتی برسد و حقایقی را ببیند که محبّتی در او پیدا شود ولی اگر این ها عاریه ای باشد، این محبت و ایمان عاریه ای، با گناه یا لغزش از عمق وجود جمع می شود ولی اگر کسی حقیقتاً از عمق وجودش به مقام محبت رسید، هر کجا محبت است ضرر نیست.
در روایات است که محبت از قلب انسان شروع می شود و بعد منتشر می شود. در روایات آمده اگر برای خود قلب هم مراتبی قائل باشیم، قلب چهار مرحله دارد؛ لب، فؤآد، قلب و صدر است. محبت و حقیقت ذکر، جایش در لب انسان است. محبت اهل بیت (علیهم السلام) همان حقیقت ذکر است؛ خودشان ذکرند و محبت شان هم حقیقت ذکر است. حقیقت توجه همان محبت است و حقیقت توجه، حقیقت توجه به محبوب و محبت اوست. اولیاء معصوم (علیه السلام) خودشان عین ذکرند و محبت آن ها و ذکر آن ها، ذکرالله است. توجه آن ها توجه به خدای متعال است، ذکر آن ها ذکرالله است و محبت شان محبت خداست. در آن روایت نورانی آمده که عمیق ترین لایۀ قلب همان لب انسان است و آنجا جای ذکر و حبّ است.
اگر این محبت در قلب، فؤآد و لب انسان شکل گرفت، بعد از آنجا منتشر شد و تا هر کجا که این محبت برود، هیچ سیئه ای نمی تواند آنجا حضور پیدا کند که قابل جمع نیست. محبت علامت حضور محبوب است و علامت حضور، ذکر است. هر کجا ذکر است، غفلت نیست و هر کجا محبت است محبوب حاضر است که با حضور محبوب، دیگر هیچ بدی نیست. لذا، مراتب وجود انسان از باطن قلب تا مراتب ظاهری قلب و قوای دیگر انسان هر کجا نورانی به نور محبت شد، مصون می شود. همین طور که در روایت آمده:
«مبثوثٌ علی الجوارح»،
ایمان از قلب مؤمن سرچشمه می گیرد
و بعد در جوارح منتشر می شود؛ چشم می شود چشم مؤمن، گوش می شود گوش مؤمن و زبان می شود زبان مؤمن. اگر کسی به اینجا رسید که ایمان و محبت در اعضاء و جوارحش منتشر شد، همۀ اعضا و جوارحش مصون می شود. اگر یک موقعی دیدید که انسان با قوه ای از قوایش معصیت می کند، معنایش این است که محبت و ایمان هنوز در آن قوه نیامده است.
وسیله تقرّب به محبوب
در آن حدیث نورانی معروفی که فریقین نقل کردند و در حدیث قرب نوافل هم همین معنا بیان شده که حضرت فرمودند: خدای متعال می فرماید،
«مَا یتَقَرَّبُ إِلَی عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِشَی ءٍ أَحَبَّ إِلَی مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیهِ»،
هیچ بنده ای به من نزدیک نمی شود مگر به عملی که من آن عمل را دوست داشته باشم.
بیش از فرائض و واجبات، محبوب ترین عمل در نزد خدای متعال همان است که او واجب کرده و جزء فرائض قرار داده چه فرائض ایمانی باشد و چه عملی، در نزد او محبوب ترین است. فرمود: ولی قرب مؤمن در همین حد متوقف نمی شود.
«وَ إِنَّهُ لَیتَقَرَّبُ إِلَی بِالنَّافِلَةِ»،
سپس قرب نوافل است که تا به جایی می رسد، من او را دوست می دارم.
«حَتَّى أُحِبَّهُ»،[9]
حتی او مرا دوست می دارد و در اثر عمل به فرائض و نوافل به مقام محبت می رسد.
در بعضی نقل ها این است که فرمود:
«فإذا أحبّنی فأحبت»،
وقتی به مقام محبت رسید، من او را دوست می دارم و وقتی کسی محبوب خدا شد:
«کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی ینْطِقُ بِهِ وَ یدَهُ الَّتِی یبْطِشُ بِهَا»،
فرمود: من چشم، گوش، زبان، دست و پای او می شوم. این معنایش چیست؟ معنایش همین است که اگر کسی به مقام محبت و ولایت رسید، حقیقت ولایت به او عطا می شود و وقتی عطا شد دیگر این دست، دست او نیست؛ چشم، چشم او نیست؛ گوش، گوش او نیست و زبان هم زبان او نیست. به تعبیر دیگر، با قوۀ خود کار نمی کند بلکه با ارادۀ محبوب کار می کند؛ او حضور پیدا می کند و متصدّی می شود.
محبت، علامت حضور محبوب
اگر انسان به مقام محبت رسید و این محبت در اعضاء، جوارح و قوای انسان منتشر شد، همۀ قوای انسان محبّ شد و این محبّ محبوب می شود. وقتی محبوب شد دیگر کسی که با این کار می کند خودش نیست. به تعبیر دیگر، محبّ اراده اش در دست خودش نیست و اول چیزی که باید به محبوب واگذار کند، حول و قوه اش است. اگر واقعاً محبّ است و این طوری شد که محبّ حول و قوۀ خودش را واگذار کرد، این حول و قوه دیگر در اختیار او است و دیگر هیچ سیئه ای را آنجا راه نمی دهد. در واقع محبّت علامت حضور محبوب است و هر کجا او هست خوبی هست. شاید معنای این حدیث نورانی این است: «حُبُّ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ حَسَنَةٌ لَا تَضُرُّ مَعَهَا سَیئَةٌ» ،
هر کجا محبت است، سیئه نیست و این خوبی است که هیچ سیئه ای نمی تواند به صاحب او ضرر بزند. اگر عضوی از اعضای انسان یا قوه ای از قوای انسان دچار سیئات شد، علامت این است که محبت در آنجا نیست و این همانی است که در بعضی از روایات آمده که مؤمن اگر گناه کند، در آن حال و در آن فعل ایمانش از او سلب می شود و محال است با ایمان گناه جمع شود.
لذا، هر کجا خاصیت نورانیت محبت است، محبّت علامت حضور محبوب است.
«أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَکَرَنِی»،
در روایات است:
«فإذا أحبّنی فأحبت»،
هر کجا محبت حقیقی است، محبوب است و هر کجا محبوب است وادی ایمن است. هیچ سیئه ای، چه منکر ظاهری و چه منکر باطنی به محیط ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) راه پیدا نمی کند. ولایت علی بن ابیطالب (علیه السلام)، حصنی آن حصن حصین خداست. به تعبیر دیگر، همه جا را شیطان می تواند برود جز وادی ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام)؛ آن محیطی است که دست شیطان به آن نمی رسد.
«إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِین »،
شیطان به آن وادی راه ندارد، سیئه به آن وادی راه ندارد. هر کجا محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، آنجا محیط ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و محیط حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.
به تعبیر دیگر، هر کجا محبت است، حکومت محبوب است. اگر چشم انسان معصیت می کند، از محیط حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و از محیط محبت خارج است. هر منطقه ای از مناطق وجود انسان که نورانی به نور محبت شد یعنی مملکت امیرالمؤمنین شده است. یعنی ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آنجا حضور دارد. محبت، علامت حقیقت ولایت است و معنایش این است که آن حقیقت به او عنایت شده و تحت ولایت قرار گرفته است. لذا، اگر کسی در مقام محبت تام بود، می شود ولی الله که به مقام ولایت رسیده؛ این انسان کسی است که در وادی ایمن است.
«کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یسْمَعُ بِهِ»،
می گوید: گوش، دست، زبان و قوایش مال خودش نیست. اگر کسی محبّ است، مال محبوب است و در مملکت محبوب وارد شده. وقتی وارد در مملکت محبوب شد دیگر وادی امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و آنجا سیئه محال است که نفوذ پیدا کند. این ها آثار و برکات محبت است؛ محبت اولیاء خدا و محبت معصومین(علیهم السلام)، همان محبت خدای متعال است.
درجات محبت خدا
محبت دوستان خدا، همه محبت خداست امّا محبت درجاتی دارد. در خلوص، خالص ترین محبتِ خدای متعال آن محبتی است که به آن حبیب حقیقی، به آن کسی که جز خدا در آن نیست، جز ذکر در آن نیست، عین ذکرالله است و عین کلمه حبّ است، تعلق می گیرد. عالی ترین و خالص ترین محبت، محبت اوست که این محبت، طریق محبت خداست. اگر ان شاءالله خدای متعال توفیق داد. اگر محبت معصوم (علیه السلام) آمد، خاصیتش این است که انسان هر کجا او هست، دوست می دارد. در روایات آمده، محبت دوستان محبت ماست و مجازی نیست؛ چون اگر کسی دوست شد، در مملکت او وارد شده. هر قلبی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) دوست می دارد، عرش و محیط ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. لذا، نمی شود کسی امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دوست داشته باشد و آن قلب را دوست نداشته باشد؛ چون محیط ولایت و دایرۀ وجودی مملکت، حضرت است. محیط نورانیت حضرت است.
لذا، هر کسی به مقام محبت و نورانیت رسیده، آنجا مقام حضور معصوم (علیه السلام) است. مقام حضور معصوم (علیه السلام)، مقام مصونیت حضرت است. اگر کسی می خواهد به یک جایی برسد که هیچ چیز به او ضرر نزند، ضابطۀ کلی اش این است:
«حبّ علی حسنه لا یضرّ معها سیئه».
هر عضوی از اعضا و مرتبه ای از مراتب وجودش که نورانی به این محبت شد؛ به شرط اینکه این محبت، محبت عاریه ای نباشد و مستقرّ باشد، آن وادی، وادی ایمن است. محیطی است که محبوب، خدای متعال است و خدای متعال او را در محیط ولایت خودش و در محیط وادی امن قرار می دهد.
ذکر مصیبت
«السَّلَامُ عَلَیکَ یا ابا عبدالله وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ عَلَیکُمْ مِنِّی جَمِیعاً سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِی اللَّیلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتِکُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَینِ وَ عَلَى عَلِی بْنِ الْحُسَینِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَینِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِمْ أَجْمَعِین».
ای درّ یگانه ولایت محبوبه خانه ولایت
ای گنج حسین در خرابه پیوسته به گریه و عنابه
ای فاطمه را سرور سینه زهرای سه سالۀ مدینه
یادآور فاطمه در قنوتت فریاد حسین در سکوتت
علائم محبت خدا و بندگی خدا محبت امام حسین در همه وجود اوست
نازک بدنت پر از نشانه از بوسه گرم تازیانه
از خون سرت ز ضربت سنگ گیسوی مقدّست شده رنگ
روی تو حسین را صحیفه آزرده ز سیلی سقیفه
بر فرق تو ریخت ای گل پاک خاکستر و سنگ وخار و خاشاک
ای ماه به خاک آرمیده برخیز ستاره ات دمیده
چشمی بگشا که دل بر آمد برخیز که یار با سر آمد
بر دیدن روی یار امشب روپوش بزن کنار امشب
دوران غمت به سر رسیده گمگشته ات از سفر رسیده
این است که ظهر روز عاشور با گریه شده از تو کم کمک دور
وقتی از کنار خیمه هایش فاصله می گرفت؛ مرحوم محدث می نویسد، دختر سه ساله ای دوید و دامن بابایش را گرفت و گفت: بابا می روی میدان ولی بدان که دخترت تشنه است. این است که با دلی پر از درد، بر عمه سفارش تو را کرد. این است که زیر چوب دیدی و قرآن از دهان او شنیدی.
مرحوم محدّث نقل کردند که وقتی یزید دست به چوب خیزران برد، صدای تلاوت قرآن امام حسین (علیه السلام) در مسجد اموی پیچید و این دخترک ها روی دوش بزرگترها بالا رفتند. دختر امام حسین (علیه السلام) روی دوش عمّه رفت، یک نگاهی کرد و دید سر بابایش میان تشت قرآن می خواند و یزید با چوب خیزران به لب و دندانش جسارت می کند. نوشتند: این کودک تب کرد، بیمار شد و دیگر از این بیماری بیرون نیامد.
این هستی توست در برش گیر گل بوسه ز روی عنبرش گیر
بگشوده دو چشم خود به سویت با گریه نگه کند به سویت
روپوش را کنار زد دید بابا با سر آمده، دست های کودکانه اش را دراز کرد، با محبت و کمال لطافت، سر بابا را در آغوش گرفت.
کی مهر سحر طلوع کرده مه پیش رخت خضوع کرده
قربان دو چشم نیم بازت خاموشی و اشک جان گدازت
این اشک دو دیده ات مرا کشت رگ های بریده ات مرا کشت
شب از سفر آمدی پدر جان وقت سحر آمدی پدر جان
کی جسم تو را به خون کشیده رگ های گلویت را بریده
گیرم که لبت ز چوب خسته اند دندان تو را چرا شکستند
«السّلام علی الفقر المقروء بالقدیم»؛
چشم تر و کام خشک داری از خاک تنور مشک داری
قرآن خدنگ وای بر من پیشانی سنگ وای برمن
خجلت زده از تو و عمویم از آب دگر سخن نگویم
القصه در آن سیاهی شب سر بود و رقیه بود و زینب
بر عمّه وفای خود نشان داد لب بر لب شه نهاد و جان داد
خاموش چرا به انجمن شد پیراهن کهنه اش کفن شد
با بابا صحبت کرد؛ آنچه مقاتل نوشتند، چند جمله بیشتر نیست: «بابا من الّذی قطع وریدک من الذی أیتمنی علی صغر سنّی»، دیدند خم شد و لب ها را بر لبان سید الشهدا (علیه السلام) گذاشت؛ حضرت رقیه(سلام الله علیها) یک طرف و سر مطهّر سیدالشهدا (علیه السلام) هم یک طرف.
----------------------------
پی نوشتها:
[9]. بحارالأنوار، مجلسی/ 27/78 ، باب 4- ثواب حبهم و نصرهم و ولایتهم