شهادت امام موسی بن جعفر (علیه السلام)/ بخش اول
سخنان تاریخی شهید مطهری در سالروز شهادت امام موسی بن جعفر (علیه السلام) *
بنابر مشهور، امرور روز شهادت امام هفتم حضرت موسی الکاظم سلام الله علیه است. ولادت موسی بن جعفر در سال 128 در اواخر عهد اموی و شهادت آن حضرت در سال 183 در زندان هارون الرشید خلیفه عباسی واقع شد. مدت عمر آن حضرت پنجاه و پنج سال بود. سالهای آخر عمرش در زندان سپری شد و آن حضرت در زندان در اثر سم در گذشت.
شاعر عرب می گوید: قالوا حبست فقلت لیس بضائر حبسی و ای مهند لا یغمد او ما رایت اللیث یالف غیلة کبرا و اوباش السباع تردد
مولوی در دفتر اول مثنوی در داستان آمدن دوست قدیمی و رفیق ایام کودکی یوسف به دیدار یوسف، پس از آن همه ابتلاها، به چاه افتادنها، بردگیها و بالاخره سالها حبس و زندان که برای یوسف پیش آمد، می گوید:
آمد از آفاق یاری مهربان یوسف صدیق را شد میهمان کاشنا بودند وقت کودکی بر وساده آشنایی متکی یاد دادش جور اخوان و حسد گفت آن زنجیر بود و ما اسد عار نبود شیر را از سلسله ما نداریم از رضای حق گله شیر را بر گردن ار زنجیر بود بر همه زنجیر سازان میر بود گفت چون بودی تو در زندان و چاه گفت همچون در محاق و کاست، ماه در محاق ار ماه نو گردد دو تا نی در آخر بدر گردد در سما؟ گندمی را زیر خاک انداختند پس ز خاکش خوشه ها برخاستند بار دیگر کوفتندش ز آسیا قیمتش افزود و نان شد جانفزا با زنان را زیر دندان کوفتند گشت عقل و جان و فهم سودمند از این نظر که سالها از عمر امام موسی بن جعفر علیهما السلام در زندان یک ستمگر گذشت حال آن حضرت شبیه ست به حال یوسف صدیق. یوسف-همان طوری که در قرآن کریم آمده است-پس از آنکه تحت فشار تمناهای زنان متشخص مصر واقع شد، برای آنکه گوهر ایمانش محفوظ و جامه تقوایش پاکیزه و از تعرض مصون بماند، از خدا آرزوی زندان کرد: قال رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه و الا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین. فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهن انه هو السمیع العلیم. ثم بدا لهم من بعد ما راوا الایات لیسجننه حتی حین (2) پروردگارا برای من زندان از بر آوردن تقاضای این زنان گواراتر است. اگر تو به لطف خود دام حیله اینها را از سر راه من بر نداری به سوی آنها کشیده خواهم شد و از جاهلان خواهم بود. خداوند دعای او را مستجاب کرد، دام مکر آنها را از سر راه یوسف برداشت، او شنوا و داناست. بعدها برای آنها (کسانی که یوسف در اختیار آنها بود) این فکر پیدا شد که مدتی یوسف را به زندان افکنند.
حسد برادران یوسف، یوسف را به چاه انداخت. تقاضاها و تمناهای غیر قابل پذیرش زنان مصر او را روانه زندان کرد و سالهایی در زندان بسر برد فلبث فی السجن بضع سنین (3). در همان زندان به مقام نبوت رسید. از زندان، خالصتر و کاملتر و پخته تر خارج گشت.
در میان پیغمبران، یوسف است که به جرم محبوبیت نزد پدر به چاه انداخته شد و به جرم پاکی و تقوا و حق شناسی روانه زندان شد، و در میان ائمه، موسی بن جعفر بود که به جرم علاقه و توجه مردم و اعتقاد اینکه او از هارون شایسته تر ست سالها زندانی شد، با این تفاوت که یوسف را از زندان آزاد کردند اما دستگاه هارونی عاقبت الامر موسی بن جعفر را در زندان مسموما شهید کرد. ام یحسدون الناس علی ما اتیهم الله من فضله (4) بلی، وقتی که فضل خدا را می بینند که شامل حال گروهی از افراد شده حسد می برند و در صدد آزار بر می آیند.
دو بیت عربی که در آغاز سخن خواندم معنی اش این است: مرا ملامت کردند که تو زندانی شدی. گفتم این که عیب نیست، کدام شمشیر کاری هست که او را در غلاف قرار ندهند؟ مگر نمی بینی شیر را که به بیشه خود خو می گیرد و از آن خارج نمی گردد و اما درندگان پست و ضعیف، آزاد و دائما در تردد و حرکت به این طرف و آن طرفند.
دنباله آن دو بیت این است: و الشمس لو لا انها محجوبة عن ناظریک لما اضاء الفرقد
اگر خورشید جهانتاب غروب نکند و مدتی چهره پنهان ننماید، فلان ستاره ضعیف آشکار نمی شود و نمودی نمی کند. بگذار به خاطر نمود این ضعیفها هم که شده خورشید جهانتاب چهره پنهان کند.
و النار فی احجارها مخبوءة لا تصطلی ان لم تثرها الازند
آتش در داخل سنگ پنهان است و آنگاه می جهد و ظاهر می گردد و قابل استفاده می شود که سنگ و آهن با هم تصادم کنند و اصطکاک سختی رخ دهد.
و الحبس ما لم تغشه لدنیة شنعاء نعم المنزل المستورد
زندان ما دامی که به علت کار بد و جنایت نباشد، به واسطه عمل پست و زشتی نباشد، جایگاه و مکان خوبی است برای مردان. یک وقت کسی دزدی کرده، خیانت کرده، قتل کرده، شرارت کرده و عدالت او را به زندان انداخته. البته این ننگ است، عار است، مایه سرافکندگی است، بلکه خود آن کارها و لو منجر به زندان نشود موجب ننگ و عار و سرافکندگی است. و اما یک وقت شخصی به جرم شخصیت و عظمت و به واسطه حق گویی و حق خواهی و ایستادگی در مقابل ظلم و استبداد به زندان می رود. این مایه افتخار و مباهات است.
بیت یجدد للکریم کرامة و یزار فیه و لا یزور و یحفد
زندان آن جایگاهی است که آنچنان را آنچنانتر می کند. آنها که به موجب شرافت ذاتی و بزرگواری و حق گویی زندانی می شوند، در آنجا صافتر و خالصتر و مصمم تر می گردند و شرفی بر شرفهایشان افزوده می گردد. آنجاست که دیگران خود را نیازمند می بینند که به زیارت او بروند و افتخار می کنند، اما او از رفتن به زیارت آنها بی نیاز است.
باز همین شاعر می گوید: فقلت لها و الدمع شتی طریقه و نار الهوی فی القلب یذکو وقودها فلا تجزعی اما رایت قیوده فان خلاخیل الرجال قیودها
یعنی در حالی که اشک، جاری و آتش عشق در دلم زبانه می کشید، به او گفتم که اگر پاهای او را در کند و زنجیر بسته می بینی بیتابی نکن و ناراحت مباش، خلخال و پای برنجن و زینت مردان همین چیزهاست.
آثار زندانهای به جرم آزادگی
اینجا دو مطلب است: یکی اینکه سختیها و شکنجه ها و گرفتاریهایی که برای یک نفر در اثر حق گویی و حق خواهی و در اثر شخصیت انسانی و ملکوتی پیش می آید ننگ و عار نیست، افتخار است. راجع به این مطلب کافی است که نظری به تاریخ بیفکنیم. تاریخ جهان پر است از کشته شدنهای شرافتمندانه و زندانی شدنها و زجر و شکنجه دیدنها در این راه. این طور گرفتاریها نه تنها مایه فخر خود آن بزرگان است بلکه سند افتخار بشریت است.
مطلب دیگر این است که این گونه سختیها و فشارها وسیله ای است برای تکمیل و تهذیب بیشتر نفس و خالص شدن گوهر وجود انسان، همان طوری که در مقابل، یکی از چیزهایی که روحیه را ضعیف و ناتوان و اخلاق را فاسد می نماید تنعم و نازپروردگی است. در میان عوامل فساد اخلاق و تضعیف روحیه، در میان عواملی که منجر به بدبختی و ناتوانی در زندگی می گردد هیچ چیز به اندازه تنعم و ناز پروردگی مؤثر نیست.
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد.
سختیها و شداید و مشکلات، روح را ورزش می دهد، نیرومند می سازد، فلز وجود انسان را خالص و محکم می کند. رشد و نمو و بارور شدن وجود آدمی جز در صحنه گرفتاریها و مقابله با شداید و مواجهه با مشکلات حاصل نمی شود، زیرا تا تعین در هم نریزد و خرد نشود تکامل حاصل نمی شود. به قول مولوی گندم زیر خاک می رود، در زندان خاک گرفتار می شود، در همان زندان است که شکافته می شود و تعین خود را از دست می دهد و قدم به مرحله کاملتر می گذارد، اول ریشه های نازکی بیرون می دهد، طولی نمی کشد که به صورت بوته گندم، به صورت ساقه و خوشه و دانه های زیادتری ظاهر می شود. آن زیر خاک قرار گرفتن مقدمه تکامل اوست. باز همین گندم در زیر سنگ آسیا نرم و آرد می شود و بعد نان می گردد و نان بار دیگر در زیر دندان آسیا می شود و جذب بدن می گردد تا بالاخره به عالی ترین مراحل کمال ممکن خود می رسد و به صورت عقل و فهم تجلی می کند.
قانون تضاد و تصادم
قانونی هست در طبیعت به نام قانون تضاد. حکما می گویند: «لو لا التضاد ما صح دوام الفیض عن المبدء الجواد» اگر تضاد و تصادمهای حاصل از تضاد نبود فیض وجود از ناحیه ذات اقدس فیاض علی الاطلاق امکان دوام نداشت. زیرا درست است که نوعی استعداد تکامل در هر موجود هست و اما این جهت هم در کار است که هر موجودی در هر مرحله از مراحل مجهز است به وسائلی که برای آن مرحله او لازم و مفید است، مثل قشری که دور هسته یک میوه را گرفته، یا پوست تخم مرغ که حافظ سفیده و زرده تخم مرغ است. این پوسته ها لازم و مفیدند اما برای هسته ای که بخواهد هسته بماند و برای تخم مرغی که بخواهد حالت تخم مرغی خود را حفظ کند. اما دانه و هسته ای که می خواهد راه تکامل را بپیماید، می خواهد به صورت بوته و درخت در آید، یا آن تخم مرغی که می خواهد تبدیل به جوجه و سپس مرغ بشود چاره ای نیست که آن تعین و حصاری که بر او احاطه کرده بشکند و خود را آزاد سازد:
این تعینها و حصارها و دیوارها در اثر تضادها و برخورد و تصادمهایی که در طبیعت بین عوامل مختلف رخ می دهد می ریزد و به این وسیله و از این راه موانع از بین می رود و فیض حق دوام پیدا می کند.
شداید و سختیهاست که قهرمان می آفریند، نبوغ می بخشد، باعث تهییج نیرو و بروز قدرت می گردد. شداید و سختیهاست که نوابغ عظیم و نهضتهای بزرگ به دنیا تحویل داده است.
زینب کبری
ما در تاریخ مذهبی و دینی خود مثال زیاد داریم. یکی از زنان اسلام که مایه افتخار جهان است زینب کبری علیها السلام است. تاریخ نشان می دهد که حوادث خونین و مصائب بی نظیر کربلا زینب را به صورت پولاد آب دیده در آورد. زینبی که از مدینه خارج شد با زینبی که از شام به مدینه برگشت یکی نبود. زینبی که از شام برگشت رشد یافته تر و خالصتر بود. حتی آنچه در خلال حوادث اسارت ظهور کرده با آنچه در خلال ایام کربلا در زمانی که هنوز برادر بزرگوارش زنده بود و مسؤولیت به عهده زینب گذاشته نشده بود از زینب ظهور کرد فرق دارد.
یکی از زنان فاضله مسلمان عرب در زمان ما به نام دکتر عایشه بنت الشاطی کتابی در باره زینب نوشته به نام بطلة کربلا یعنی بانوی قهرمان کربلا. این کتاب چند بار به فارسی ترجمه و چاپ شده. این بطولت و قهرمانی قسمت زیادش معلول همان حوادث و شداید کربلاست. حوادث کربلا بود که زبان زینب کبری را به آنچنان خطابه غرا و آتشینی در مجلس یزید جاری کرد که همه شنیده اید.
ابو تمام می گوید: لو لا اشتعال النار فی ما جاورت ما کان یعرف طیب عرف العود
اگر آتش در کنار چوب عود مشتعل نشود و داغی و سوزندگی آن عود را نگیرد بوی خوش عود ظاهر نمی گردد. تا آتش نباشد، تا درد و سوزش نباشد، هنر چوب عود ظاهر نمی گردد. سعدی در همین مضمون می گوید:
قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود چون همی سوزد جهان از وی معطر می شود.
رودکی می گوید:
اندر بلای سخت پدید آید فضل و بزرگواری و سالاری
حبس به جرم حق گویی
موسی بن جعفر علیهما السلام به جرم حق گویی و به جرم ایمان و تقوا و علاقه مردم زندانی شد. از کلمات آن حضرت ست خطاب به بعضی از شیعیان: «ای فلان اتق الله و قل الحق و ان کان فیه هلاکک فان فیه نجاتک. و دع الباطل و ان کان فیه نجاتک فان فیه هلاکک » (5) خود را از غضب خدا حفظ کن و سخن حق را بی پروا بگو هر چند نابودی تو در آن باشد. اما بدان که حق موجب نابودی نیست، نجات دهنده است. باطل را همواره رها کن هر چند نجات تو در آن باشد، و هرگز باطل نجات بخش نیست، بالاخره سبب نابودی است.
شیخ مفید درباره آن حضرت می گوید: او عابدترین و فقیه ترین و بخشنده ترین و بزرگ منش ترین مردم زمان خود بود. زیاد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت، این جمله را زیاد تکرار می کرد: «اللهم انی اسالک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب »(6). بسیار به سراغ فقرا می رفت.
شبها در ظرفی پول و آرد و خرما می ریخت و به وسائلی به فقرای مدینه می رساند در حالی که آنها نمی دانستند از ناحیه چه کسی است. هیچ کس مثل او حافظ قرآن نبود. با آواز خوشی قرآن می خواند. قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعی به دل می داد. شنوندگان از شنیدن قرآنش می گریستند. مردم مدینه به او لقب «زین المجتهدین» داده بودند.
هارون در سال 179 به قصد حج از بغداد خارج شد. ابتدا به مدینه رفت. در همان جا دستور جلب امام را صادر کرد. مردم مدینه زیاد متاثر شدند و مدینه یکپارچه غلغله شد. هارون دستور داد شبانه امام را در یک محمل سرپوشیده به بصره روانه کردند و به پسر عمش عیسی بن جعفر عباسی که حاکم بصره بود تحویل دادند و در آنجا آن حضرت را زندانی کردند، و روز بعد برای غلط اندازی و اشتباهکاری بر مردم، دستور داد محمل دیگری سر پوشیده به طرف کوفه حرکت دهند تا مردم گمان کنند آن حضرت را به کوفه برده اند، از طرفی امیدوار و مطمئن گردند که چون به کوفه فرستاده می شود و آنجا مرکز دوستان و شیعیان آن حضرت است خطری متوجه آن حضرت نخواهد شد و از طرف دیگر اگر عده ای قصد داشته باشند مانع حرکت موسی بن جعفر علیهما السلام گردند و آن حضرت را از بین راه برگردانند ذهنشان متوجه راه کوفه بشود.
یک سال در زندان بصره بود. هارون دستور داد به عیسی که کار موسی بن جعفر را در زندان تمام کن. او حاضر نشد در خون امام شرکت کند، در جواب نوشت من در این مدت یک سال از این مرد جز عبادت چیزی ندیده ام، از عبادت خسته نمی شود، کسانی را مامور کرده ام که به دعاهایش گوش کنند که آیا به تو یا من نفرین می کند؟
به من اطلاع رسید که اصلا متوجه این چیزها نیست، جز طلب رحمت و مغفرت از خدا برای خودش چیزی بر زبان نمی آورد. من حاضر به شرکت در خون همچو کسی نیستم و حاضر هم نیستم بیش از این او را در زندان نگه دارم، یا او را از من تحویل بگیر یا خودم او را رها خواهم کرد. هارون دستور داد امام را از بصره به بغداد آوردند و در زندان فضل بن ربیع بردند. هارون از فضل بن ربیع تقاضای ریختن خون امام را کرد، او هم قبول نکرد.
امام را از زندان او خارج کرد و به فضل بن یحیی برمکی تحویل داد و در نزد او زندانی کرد، فضل بن یحیی یکی از اتاقهای خانه خود را به آن حضرت اختصاص داد، ضمنا دستور داد مواظب اعمال آن حضرت باشند. به او خبر دادند این مرد در همه شبانه روز کارش نماز و دعا و تلاوت قرآن است، روزها غالبا روزه می گیرد و به چیزی جز عبادت توجه ندارد. فضل بن یحیی دستور داد مقام آن حضرت را محترم بشمارند و موجب آسایش امام را فراهم کنند. جاسوسان هارون قضیه را به هارون خبر دادند. هارون وقتی که این خبر را شنید در بغداد نبود، در«رقه »بود، نامه ای اعتراض آمیز به فضل نوشت و از او در خواست قتل امام را کرد.
فضل حاضر نشد. هارون سخت متغیر شد و «مسرور» خادم مخصوص خود را با دو نامه یکی برای سندی بن شاهک و یکی برای عباس بن محمد فرستاد و محرمانه دستور داد مسرور تحقیق کند، اگر موسی بن جعفر در خانه فضل در رفاه است مقدمات یک تازیانه زدن به فضل را فراهم کنند. همین کار شد، فضل بن یحیی تازیانه خورد. مسرور جریان را به وسیله نامه از بغداد به رقه به اطلاع هارون رساند.
هارون دستور داد که امام را از فضل بن یحیی تحویل بگیرند و به سندی بن شاهک که مردی غیر مسلمان و فوق العاده قسی و ستمگر بود تحویل بدهند. ضمنا یک روز در رقه در یک مجمع عمومی خطاب به مردم گفت که فضل بن یحیی امر مرا مخالفت کرد و من او را لعن می کنم، شما هم لعن کنید، آن مردم بی اراده و شخصیت فقط به خاطر خوشایند هارون فضل بن یحیی را لعن کردند. خبر این قضیه که به یحیی بن خالد برمکی پدر فضل بن یحیی رسید سوار شد و به رقه رفت و از طرف پسرش معذرت خواست و هارون هم قبول کرد. تا آخر داستان که بالاخره حضرت در زندان سندی مسموم و شهید شد.
آمدن مامور به احوالپرسی امام علیه السلام
در زندان سندی بن شاهک یک روز هارون ماموری را فرستاد که از احوال حضرت کسب اطلاع کند. خود سندی هم به همراه مامور وارد زندان شد. وقتی که مامور وارد شد امام از او سؤال کرد چه کاری داری؟ گفت خلیفه مرا فرستاد تا احوالی از تو بپرسم. فرمود از طرف من به او بگو: هر روز که از این روزهای سخت بر من می گذرد یکی از روزهای خوشی تو هم سپری می شود، تا آن روزی برسد که من و تو در یک جا به هم برسیم، آنجا که اهل باطل به زیانکاری خود واقف می شوند.
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد بر گردن او بماند و بر ما بگذشت باز در مدتی که در زندان هارون بود یک روز فضل بن ربیع مامور رساندن پیغامی از طرف هارون به آن حضرت شد. فضل گفت وقتی که وارد شدم دیدم نماز می خواند. هیبتش مانع شد که بنشینم، ایستادم و به شمشیر خودم تکیه دادم. نمازش که تمام شد به من اعتنا نکرد و بلا فاصله نماز دیگری آغاز کرد. مرتب همین کار را می کرد و به من اعتنایی نمی کرد. آخر کار وقتی که یکی از نمازها تمام شد قبل از آنکه به نماز دیگر شروع کند من شروع کردم به صحبت خود.
خلیفه به من دستور داده بود که در حضور آن حضرت از او به عنوان خلافت و لقب امیر المؤمنینی یاد نکنم. هارون به من گفته بود به او این طور بگو که برادرت هارون سلام رسانده و می گوید خبرهایی از تو به ما رسید که موجب سوء تفاهمی شد. اکنون معلوم شد که شما تقصیری ندارید. ولی من میل دارم که شما همیشه نزد من باشید و به مدینه نروید.
حالا که بناست پیش ما بمانید خواهش می کنم از لحاظ برنامه غذایی هر نوع غذایی که خودتان می پسندید دستور دهید و فضل مامور پذیرایی شماست. حضرت جواب فضل را به دو کلمه داد: «لیس لی مال فینفعنی و ما خلقت سؤولا» از مال خودم چیزی در اینجا نیست که از آن استفاده کنم، و خدا مرا اهل تقاضا و خواهش هم نیافریده که از شما تقاضا و خواهشی داشته باشم.
با این دو کلمه مناعت و استغناء طبع بی نظیر خود را رساند و ثابت کرد که زندان نخواهد توانست او را زبون کند. بعد از گفتن این کلمه فورا از جا حرکت کرد و گفت الله اکبر و سرگرم عبادت خود شد.
اللهم صل علی موسی بن جعفر وصی الابرار و امام الاخیار و عیبة الانوار و وارث السکینة و الوقار و الحکم و الاثار الذی یحیی اللیل بالسهر بمواصلة الاستغفار.
موجبات شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
همه ائمه اطهار علیهم السلام به استثنای وجود مقدس حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف که در قید حیات هستند، شهید از دنیا رفته اند، هیچ کدام از آنها با مرگ طبیعی و با اجل طبیعی و یا با یک بیماری عادی از دنیا نرفته اند، و این یکی از مفاخر بزرگ آنهاست. اولا خودشان همیشه آرزوی شهادت در راه خدا را داشتند که ما مضمون آن را در دعاهایی که آنها به ما تعلیم داده اند و خودشان می خوانده اند می بینیم.
علی علیه السلام می فرمود: من تنفر دارم از اینکه در بستر بمیرم، هزار ضربت شمشیر بر من وارد بشود بهتر است از این که آرام در بستر بمیرم. و ما هم در دعاها و زیاراتی که آنها را زیارت می کنیم یکی از فضائل آنان را که یادآوری می کنیم همین است که آنها از زمره شهدا هستند و شهید از دنیا رفته اند. جمله ای که در آغاز سخنم خواندم از زیارت جامعه کبیره است که می خوانیم: «انتم الصراط الاقوم و السبیل الاعظم و شهداء دار الفناء و شفعاء دار البقاء» شما راست ترین راهها و بزرگترین شاه راهها هستید. شما شهیدان این جهان و شفیعان آن جهانید.
در اصطلاح، «شهید» لقب وجود مقدس امام حسین علیه السلام است و ما معمولا ایشان را به لقب «شهید» می خوانیم: «الحسین الشهید». همان طور که لقب امام صادق را می گوییم «جعفر الصادق» و لقب امام موسی بن جعفر را می گوییم «موسی الکاظم» ، لقب سید الشهداء «الحسین الشهید» است. ولی این بدان معنی نیست که در میان ائمه ما تنها امام حسین است که شهید است.
همان طور که اگر موسی بن جعفر را می گوییم «الکاظم » معنایش این نیست که سایر ائمه کاظم نبوده اند (8) ، یا اگر به امام رضا می گوییم «الرضا» معنایش این نیست که دیگران مصداق «الرضا» نیستند، و یا اگر به امام صادق می گوییم: «الصادق» معنایش این نیست که دیگران العیاذ بالله صادق نیستند، همچنین اگر ما به حضرت سید الشهداء علیه السلام می گوییم «الشهید»، معنایش این نیست که ائمه دیگر ما شهید نشده اند.
* منبع: پایگاه تابناک
-------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها:
1- این سخنرانی در شب 25 رجب 1382 هجری قمری به مناسبت شهادت امام کاظم علیه السلام ایراد شده است.
2- یوسف/33 - 35.
3- یوسف/42.
4- نساء/54.
5- تحف العقول، ص 408.
6- ارشاد، ص 296.
7- زیارت جامعه کبیره.
8- «کاظم »یعنی کسی که بر خشم خود مسلط است.
افزودن دیدگاه جدید