1. جزوه فطرت جلسه اول
جزوه فطرت جلسه اول
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ای که در خدمتتان خواهیم بود، شبیه جلسات اخلاقی که در سطح شهر می بینید نخواهد بود.
جلسات و روش های اخلاق عملی معمولاً به دو شکل هستند:
الف: از تلقین و روش های روانشناسی استفاده می شود، تا صفات خوبی را ملکه کند و صفات رذیله ای را از فرد دور کند. این نوع اخلاق، یک اخلاق خشک و بی روح می شود. اخلاقی که ای بسا از آفت های نامرئی، آسیب می بیند، بدون آنکه خود انسان متوجه باشد.
ب: بر اساس فطرت و شناخت حقیقت نفس، شروع می شود و روش تربیتی است که نفس در اثر تربیت، رشد می کند و صفات، از آن بروز می کند؛ نه اینکه از بیرون تحمیل شود.[1]
منشا عمل افراد مومن هم بر همین اساس به دو صورت است:
الف: عادت ها و تعصبات.
ب: بینش درونی و معرفت باطنی و فطری.
خود قرآن[2] و روایات[3] هم بر روش دوم، دستور اکید دارد.
اخلاق، تدین و عبادتی که بر اساس فطرت نباشد، عبادت خدای خیالی است. مشابه اعراب جاهلی که با دست خود، بت می تراشیدند و با ایمان راسخ برایش پرستش می کردند و محور زندگی و حاجت هایشان قرار می دادند.
سؤال عجیبی که مطرح می شود، این است که چگونه اعراب جاهلی، اشتباه به این بزرگی می کردند و آنچه را که خود ساخته اند، اینگونه می پرستیدند؟!
در حالیکه ما هم همین کار را می کنیم؛ آنها از سنگ، بت می ساختند و ما در خیال و ذهن خود ساخته ایم![4]
ریشه اشکالات بزرگی مثل جبر و اختیار و عدل الهی و دعا و قضا و قدر و ... هم از همین اعتقاد به خدای خیالی است.[5] وقتی که خدایی هست و من هم هستم، حتماً عقل چنین سؤالاتی می کند.[6]
اشتباه از این جاست که ما به خدای خیالی توجه داریم (خدایی است و منی هم هست). و جواب صحیح، وقتی داده می شود که خدایی را بپرستیم که فطرت می شناسد.
فرق ایمان به خدای خیالی با ایمان به خدای فطری
بندگی خدای خیالی، بندگی خشک مقدسانه و بی روح و بی معناست.
بندگی خدای معرفت فطری، عبادتش بسیار لذت بخش، شیرین، معنی دار و تکامل بخش است.
علامت های این دو نوع ایمان:
در حالت اول: هر چه عبادت بیشتر می شود، عجب هم بیشتر می شود. هر چه پاکیزگی و عمل به دستورات الهی بیشتر می شود، خودبرتربینی و توقعات از دیگران (من آدم مقدسی هستم و ارزش مرا نمی دانند!) و تحقیر دیگران (ببین چه کاری انجام می دهد، من دیگر این کارها را هرگز نمی کنم!) بیشتر می شود.
در حالت دوم: انسان را به هیچی و ذلت و پستی خودش در برابر خدا آگاه تر می کند. ذلت خودش را در خودش محسوس تر می کند و هر چه عبادت بیشتر می شود، نورانیت درونی قویتر می شود و با آن نور، حقیقت را بیشتر مشاهده می کند و در حرکت خود، حقارت ها و پستی ها و کثافت های خود را بیشتر مشاهده می کند و طوری در خود فرو می رود که جرأت این را هم ندارد که کسی حتی او را بنده خدا هم به حساب بیاورد.[7]
خداوند به صراحت می فرماید: آنچه شما به عنوان خدا توصیف می کنید، خلاف واقعیت است. پس مبنای زندگی تان باطل و پوچ است.
اما آیا محال است انسان، خدا را بشناسد؟[8] و یا اصلاً در این باره فکر نکنیم، نکند مشرک بشویم؟
یا اینکه نه؛ ممکن است انسان، خدا را بشناسد و به وصف خدا برسد و اتفاقاً آن توصیف، صحیح هم باشد و حتی مورد امضای خدا هم قرار بگیرد.
بله؛ اگر کسی از راه تعقل، به ذات خدا بخواهد برسد، به کفر می رسد. اما منبع شناخت انسان، فقط قوه عقل نیست. اگر از راه دل باشد، نه تنها به کفر نمی کشد، بلکه به واقعیت های صفات خدا می رساند.[9]
خداوند در سوره«صافات»، در آیات «159و160» می فرماید:«سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ. إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ».[10]
خود این آیه نشان می دهد که درِ معرفت بسته نیست و امکان راه یابی به صفات الهی وجود دارد. چون خداوند در این آیه استثنا زده است.[11]
البته ارزش عقل بالاست، اما در مورد خدا و صفات او، منبع دیگری برای شناخت، لازم است که با عقل، تقابل ندارد. این دو منبع، دو نورانیت همجوار هستند؛ اما منبع، منبع دیگری است.[12] از راه فطرت باید به خدا رسید. فطرت، ما را به مرحله مخلَصین می رساند. مخلِص هم نمی تواند خدا را توصیف کند.[13]
ریشه افراط و تفریط های ما به نام مذهب و دین، از این است که خدای ما خیالی است و اعتدال در آن نیست. اما آن کسی که حنیفاً است (یعنی پاک از هر گونه تندی و کندی و ...) اینگونه نیست، بلکه ایمانش به خدا فطری بوده و در صراط مستقیم است.
شبهه فکری را جواب گفتن، زیاد سودی ندارد. اگر فطرت شکوفا شود، بسیاری از سؤالات، بدون توجیه حل خواهد شد.[14]
قرآن کارهای نیک کسانی را عمل صالح می گوید که، برخواسته از فطرت باشد؛ وگرنه یک مشت خیالبافی است؛ کار در خیال تو خوب است. خداوند در سوره «کهف» آیات «103 و104» می فرماید:
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً. الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»[15]
آن هم در حالیکه خیال می کنند که آنها خیلی زیبا و جالب کار می کنند و خودشان را راضی می کنند که چه عالی فلان کار را انجام می دهند. ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا، کوشش ایشان در زندگى این دنیا تلف شده و می پندارند که رفتار نیکو دارند.
کسی که از خودش راضی شد، دیگر راهش بسته شده است، چون تا احساس درد نکند، دنبال درمان نمی رود.
خداوند در سوره «روم» آیه «30» می فرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»[16]
نکته تکان دهنده این آیه، این است که بسیاری از مردم نمی دانند که باید از راه فطرت به دین قیم رسید. این علم که از راه فطرت به آن می رسیم، دایره اش وسیعتر از منبع عقل است، اما آن را هم شامل می شود.
سؤال: چرا این معرفت در دست عده معدودی افتاد؟ اگر این همه مهم بود، باید طوری می شد که همه در این راه می افتادند، پس چرا نشد؟
اتفاقاً این سؤال ماست که چه عواملی در تاریخ دخالت کرد و چه عواملی باعث شد که به اینجا برسیم؟
اصلاً اشخاص کی هستند که ما با تعداد آن ها، به ارزش علم برسیم[17]؟! میلیون ها سال بود و این علم، در پرده غیب بود. با حق باید اشخاص را سنجید، نه اینکه حق را با اشخاص بسنجیم.[18]
نشانه ای از ایمان فطری: « ...أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى» (سوره سبأ، 46)[19] [20]
وقتی به دعای کمیل 5000 نفر می آیند و با آخرین صدا و هنر، آن را می خوانی، اگر دفعه بعد فقط 3 نفر آمد باز هم نباید حالت فرق کند. در تنهایی و شب هم نباید حالت فرق کند. وقتی به مراسم می روی و سر راه 10 نفر هم دهن کجی و مسخره می کنند، نباید حالت فرق کند؛ وگرنه آن حالات بر مبنای خیالات و جوّ است.
پی نوشت:
1- علامه طباطبایی (رحمه الله) می فرمایند: هیچ راهى غیر از راه معرفت نفس، موجب پیدایش معرفت حقیقى نمى گردد اما راه معرفت نفس، راهى نتیجه بخش بوده وموجب حصول معرفت حقیقى مى شود. وآن راه این است که انسان، روى دل خویش را به سوى حق بگرداند واز هر مانعى خود راجدا سازد و دل ببرد. و به خویش رجوع کند وبه خود بپردازد تا آن که به مشاهده خویشتن خویش نائل آید آن خویشتنى که حقیقتش عین نیاز به خداوند سبحان است. وهرکه شأنش چنین باشد مشاهده آن، ازمشاهده مقوم آن، جدا نخواهد بود. چنان که دانستى! پس هنگامى که خداوند سبحان را مشاهده کرد، ضرورتاً او رابا یک شناخت بدیهى خواهد شناخت. سپس خویشتن را حقیقتاً به او خواهد شناخت، زیرا ذاتش عین ربط و وابستگى به خداى سبحان است وسپس هر چیزى را با او و از طریق او خواهد شناخت.[مجموعه رسائل علامه طباطبائى – ترجمه رساله الولایه، ج 2، ص: 81]
2- یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. [سوره مائده آیه ی 105]
اى کسانى که ایمان آورده اید، به خودتان بپردازید. هر گاه شما هدایت یافتید، آن کس که گمراه شده است به شما زیانى نمى رساند. بازگشت همه شما به سوى خداست. پس شما را از آنچه انجام مى دادید، آگاه خواهد کرد.
اگر فرمود: بر شما باد نفس تان، مقصود این است که شما ملازمت کنید نفس خود را از جهت اینکه نفس شما راه هدایت شما است، نه از جهت اینکه نفس یکى از رهروان راه هدایت است، به عبارت دیگر اگر خداى تعالى مؤمنین را در مقام تحریک به حفظ راه هدایت امر مى کند به ملازمت نفس خود، معلوم مى شود نفس مؤمن همان طریقى است که باید آن را سلوک نماید، بنا بر این نفس مؤمن طریق و خط سیرى است که منتهى به پروردگار می شود، نفس مؤمن راه هدایت اوست، راهى است که او را به سعادتش مى رساند.[ترجمه المیزان، ج 6، ص: 243]
... پس طریق آدمى بسوى پروردگارش همان نفس اوست، و خداى سبحان غایت و هدف و منتهاى سیر اوست، و این طریق مانند راههاى دیگر اختیارى نیست، و اصولا براى این طریق، شبیه و نظیرى نیست تا کسى یکى از آن دو را انتخاب و اختیار کند، بلکه این طریق همانطورى که از آیه "یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ" استفاده مى شود طریقى است اضطرارى، و چاره اى جز پیمودن آن نیست، طریقى است که مؤمن و کافر، آگاه و غافل، و خلاصه همه و همه در آن شرکت دارند.[ترجمه المیزان، ج 6، ص: 245]
3- فی الغرر و الدرر، للآمدی عن علی (علیه السلام) قال: من عرف نفسه عرف ربه: هر کس نفس خود را بشناسد، پروردگارش را می شناسد.
و فیه، عنه ع قال: عجبت لمن یجهل نفسه کیف یعرف ربه؟ در شگفتم از کسى که خود را نشناخته چگونه مى تواند پروردگار خود را بشناسد.
و فیه، عنه ع: قال: من عرف نفسه فقد انتهى إلى غایة کل معرفة و علم. هر کس نفس خود شناخت به غایت و نتیجه هر علم و معرفتى رسیده است.
و فیه، عنه ع: قال: لا تجهل نفسک فإن الجاهل معرفة نفسه جاهل بکل شیء. جاهل به نفس خود مباش، زیرا کسى که جاهل به نفس خود باشد در حقیقت به همه چیز جاهل است.[ترجمه المیزان، ج 6، ص: 255]
4- قال الإمام أبی جعفر محمد بن علی الباقر(علیه السلام) کلما میزتموه بأوهامکم فی أدق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود إلیکم و لعل النمل الصغار تتوهم أن لله تعالى زبانیتین فإن ذلک کمالها و تتوهم أن عدمهما نقصان لمن لا یتصف بهما و هذا حال العقلاء فیما یصفون الله تعالى به .
آنچه ازصفات کبریائى را در دقیق ترین معانیشان بفهمید، معانى است که آفریده و مخلوقی مثل خود شما است، به درد خودتان می خورد. شاید مورچه ای کوچک بپندارد که برای خدا شاخهایی است، چرا که نهایت فکر او همین است. و گمان کند نداشتن آن شاخها نقصی است برای کسی که آنها را ندارد. و همین حال عقلایی است که خدا را توصیف می کنند.[بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج 66، ص: 293]
5- صفوان جمال از موسى بن جعفر علیهما السّلام که فرمود آن کس که معرفت و شناخت خدا را از راه صحیح و از طریق آگاهى گرفته و خدا را خوب شناخته است جا دارد که رزق و روزى خود را از طرف خدا دیررس نداند و خداوند را در قضاء متهم نکرده و بدبین نباشد.[بحار الانوار- ترجمه جلد 67 و 68، ج 2، ص: 160]
6- این که مى بینید این قدر آدم داد «لمن الملک» مى زند، این قدر غرور پیدا مى کند، براى این است که نمى شناسد خودش را من عرف نفسه فقد عرف ربه. نمى داند خودش هیچ است، اگر این را بفهمد و باورش بیاید که هیچ نیست، هرچه هست اوست، اگر«هیچ نیست» خودش را باورش بیاید، «عرف ربه» پروردگارش را مى شناسد.
عمده این است که ما نمى شناسیم نه خودمان را مى شناسیم، نه خدایمان را مى شناسیم، نه ایمان به خودمان داریم نه ایمان به خدا داریم، نه باورمان آمده است که خودمان (چیزى) نیستیم و نه باورمان آمده است که همه چیز اوست، وقتى این باور در کار نبود، هرچه برهان بر آن اقامه بشود فایده ندارد، باز هم آن انانیت نفسى در کار هست، و این که من چه، شما چه ! این همه ادعاهاى پوچ براى ریاستها و براى امثال ذلک، براى وجود انانیت است، انانیت وقتى که باشد، انسان خودش را مى بیند. [تفسیر سوره حمد امام خمینی (رحمه الله)، ص110]
7- اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَرْفَعْنِی فِی النَّاسِ دَرَجَةً إِلَّا حَطَطْتَنِی عِنْدَ نَفْسِی مِثْلَهَا، وَ لَا تُحْدِثْ لِی عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِی ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِی بِقَدَرِهَا.
بار خدایا بر محمّد و آل او درود فرست، و مرا در میان مردم بدرجه و مقامى سرفراز مفرما جز آنکه پیش نفسم مانند آن پست نمائى، و ارجمندى آشکارا برایم پدید میاور جز آنکه بهمان اندازه پیش نفسم براى من خوارى پنهانى پدید آورى . [الصحیفة السجادیة-ترجمه و شرح فیض الاسلام، ص: 131]
8- با این که شناخت ومعرفت خداوند سبحان اگر هم محال باشد، همانا شناخت و معرفت فکرى و از راه اندیشه و نظر است نه شناخت شهودى و از طریق مشاهده، و تازه به فرض پذیرش این قول، مقصود ازمحال بودن شناخت خداوند، شناخت احاطى و کامل و معرفت به کُنه ذات او مراد است. اما معرفت وشناخت خداوند به فراخور توانایى وقدرت امکانى، محال نخواهد [این نکته را خوب تحویل بگیر!] [مجموعه رسائل علامه طباطبائى – ترجمه رساله الولایه، ج 2، ص: 81 ]
9- مرحوم مجلسى از قول بعضى از محققین نقل میکند که: قلب مایه شرف و فضیلت انسانست که بسبب آن بر معظم مخلوقات برترى یافته است، بوسیله قلب خدا را می شناسد و بصفات جمال و کمال او آشنا مى شود و در آخرت مستعد ثواب و ذخائر الهى می گردد، پس در حقیقت قلب عالم بخدا، و عامل براى خدا و کوشا بسوى خدا و نزدیکى جوینده بخداست و اعضاء و جوارح دیگر بدن پیروان و خدمتگزاران و آلات و ابزارى هستند که قلب آنها را استخدام کرده و کار میفرماید، و خطاب و سؤال و ثواب و عقاب خدا با قلب است پس اگر انسان قلب را شناخت خود را شناخته و چون خود را شناخت خدا را شناخته است . [اصول کافى-ترجمه مصطفوى، ج 3، ص: 368]
10- ترجمه آیه: خدا منزّه است از آنچه در وصف مى آورند. (159) به استثناى بندگان پاکدل خدا. (160)
11- و اما اینکه وصف عباد مخلصین در باره خدا درست است، دلیلش این است که:
خداى عز و جل بندگانى دارد که ایشان را براى خود خالص کرده، یعنى دیگر هیچ موجودى غیر از خدا در این افراد سهمى ندارد، و خود را به ایشان شناسانده، و غیر خود را از یاد ایشان برده، در نتیجه تنها خدا را مى شناسند و غیر از خدا را فراموش مى کنند، و اگر غیر از خدا، چیزى را هم بشناسند به وسیله خدا مى شناسند، چنین مردمى اگر خدا را در نفسشان وصف کنند، به اوصافى وصف مى کنند که لایق ساحت کبریایى اوست و اگر هم به زبان وصف کنند- هر چند الفاظ قاصر و معانى آنها محدود باشد- دنبال وصف خود این اعتراف را مى کنند که بیان بشر عاجز و قاصر است از اینکه قالب آن معانى باشد و زبان بشر الکن است از اینکه اسماء و صفات خدا را در قالب الفاظ حکایت کند. [ترجمه المیزان، ج 17، ص: 265]
12- آیت الله جوادی آملی (حفظه الله) می فرمایند:
عقل و نقل بعد از وحی و تحت شعاع آن، هر دو منبع معرفت شناختی دین را تامین می کنند.[منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص24]
مجموع قرآن و روایات و عقل می توانند معرف احکام اسلام بوده و حجت شرعی در باب فهم دین را بدست دهند.[منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص24]
نقل "ما انزله الله" و عقل "ما الهمه الله" است.[منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص13]
بنابراین عقل و نقل هر دو درصدد انجام یک کارند و هریک راهی اند برای شناخت دین و وحی.[منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص61]
از سوی دیگر، عقل نیز در برابر وحی نیست چون معرفت وحیانی از سنخ علم حضوری و با عصمت همراه است، آنجا عین الیقین و حق الیقین است. اما عقل در حوزه مفاهیم و از سنخ علم حصولی است، عقل که نمی تواند بالاتر از علم حصولی راه پیدا کند و از علم الیقین بگذرد. بله تا آنجایی که لفظ، عبارت و مفهوم است، عقل راه دارد ولی به حوزه و دایره وحی که حوزه عینیت و شهود حقیقت است، قطعا راه ندارد. لذا کنار هم نشاندن عقل و وحی امری ناصواب است. [منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص50]
13- مخلصین که به کسر لام خوانده می شود یعنى اخلاصمندان یا کسانى که مى کوشند دین خود را پاک و خالص و عمل خود را بى ریا براى خدا انجام دهند. واضح است که ما دام که بر این اخلاص باقى اند در خطر نیستند. خطر از این جهت است که ممکن است بلغزند و به ناخالصى و معصیت دچار شوند. اما مخلصین به فتح لام، برگزیدگانند که خداى تعالى آنان را از هر گونه شرک و معاصى پاک کرده است.[علم اخلاق اسلامى ج : 2 ص : 294]
14- انسان در دو لحظه به یک حالت نیست و بیش از هرچیز تحت تأثیر اعمال خویش است، یک عمل نورانى به او نور مى بخشد و عمل کثیف ظلمانى نور را از انسان مى گیرد و او را تاریک مى کند. کار نیک به دل انسان نرمش مى دهد و او را آماده براى پذیرش اندرزها و حق و حقیقت مى نماید، و برعکس اعمال خلاف فطرت انسانى، کافِرماجرایى ها قساوت دل مى آورد و گاهى دل انسان آنچنان سیاه مى شود که قرآن تعبیر مى کند: کارش تمام شده و بر دل آنها مهر خورده است؛ به چشم خودش مى بیند ولى گویى ندیده است؛ مثل اینکه پرده جلو چشمش را گرفته است: وَ عَلى ابْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.!
"اینها آثار کفر است نه علل کفر، و با این بیان مسائل همگى حل مى گردد.[مجموعه آثاراستاد شهید مطهرى، ج 26، ص: 134]
15- ترجمه آیه: بگو: «آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه گردانم؟» (103) [آنان ] کسانى اند که کوشش شان در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مى پندارند که کار خوب انجام مى دهند. (104)
16- ترجمه آیه: پس روى خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوى این دین کن، با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولى بیشتر مردم نمى دانند.
17- أَیُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِیرٌ وَ جُوعُهَا طَوِیل
اى مردم در راه راست، از کمى روندگان نهراسید، زیرا اکثریّت مردم بر گرد سفره اى جمع شدند که سیرى آن کوتاه، و گرسنگى آن طولانى است. [نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه 201، ص: 319]
18- قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) الْحَقُّ لَا یُعْرَفُ بِالرِّجَالِ اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَه
حق با رجال شناخته نمى شود، حق را بشناس تا اهلش را بشناسى.[روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج 1، ص: 31]
19- ترجمه آیه: دو دو و به تنهایى براى خدا به پا خیزید.
20- قیام کنید براى خدا، براى اقامه حق قیام کنید. لازم نیست که اول یک اجتماعاتى باشد، «ثُمّ» انسان بعد از اجتماعات قیامى کند. یکى یکى هم این تکلیف هست- «مثنى و فرادى» - «فُرادى » هم هست، دوتا دوتا هم هست؛ این دیگر اقل جمعش است. یعنى تنهایى تکلیف به قیامِ للَّه هست، و «اجتماعى» هم که اقلش دوتاست. از دوتا شروع مى شود به بالا؛ هر چه بالا رفت. میزان این است که انسان تشخیص بدهد که «لِلّه» هست این قیام. براى خدا هست آن قیام. دیگر اگر لِلّه شد و براى خدا شد، از اینکه تنها هستیم، از اینکه جمعیتمان کم است، دیگر وحشتى نیست. قیام اگر للَّه هست، براى خداست، قیامِ لِلّه هیچ خسران ندارد، هیچ ضرر توى آن نیست. [صحیفه امام، ج 5، ص: 34]
افزودن دیدگاه جدید